یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا

شخصیت شناسی تطبیقی


در مقاله حاضر, ضمن طرح دیدگاه های گوناگون روان شناسی, جامعه شناسی, فلسفی و كلامی در مورد انسان در دو قالب «شخصیت بالقوّه» و «شخصیت بالفعل» و نقد و بررسی دیدگاه های متفاوت مطرح شده در مورد این دو بعد از شخصیت انسان, بر اساس تعالیم دینی, نتیجه منطقی خاصی به دست آمده است

انسان موجود چند بعدی و پیچیده است كه شناسایی دقیق شخصیت او به بررسی‏های همه‏جانبه نیاز دارد كه البته این مهم، بدون تمسّك به تعالیم وحی و كلام بزرگان دین، میسّر نمی‏شود. در مقاله حاضر، ضمن طرح دیدگاه‏های گوناگون روان‏شناسی، جامعه‏شناسی، فلسفی و كلامی در مورد انسان در دو قالب «شخصیت بالقوّه» و «شخصیت بالفعل» و نقد و بررسی دیدگاه‏های متفاوت مطرح شده در مورد این دو بعد از شخصیت انسان، بر اساس تعالیم دینی، نتیجه منطقی خاصی به دست آمده است.

نكته

اگر محققانه و عمیق به مسئله «انسان‏شناسی» توجه شود و شناخت واقعی انسان مورد نظر باشد، باید شخصیت او در دو قالب «بالقوّه» و «بالفعل» مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. اگر در بررسی شخصیت انسان، دو مقوله قوّه و فعل او از هم متمایز نشوند، آگاهی به شخصیت حقیقی وی امری مشكل، بلكه غیرممكن خواهد بود. بررسی شخصیت انسان در دو قالب قوّه و فعل، مسئله ظریفی است كه كم توجهی به مرزبندی آن دو، محقق را به ورطه تضاد و تناقض می‏كشاند و او را به داوری غلط و غیر واقعی سوق می‏دهد.

قوّه و فعل

تعریف «قوّه» و «فعل»

پیش از پرداختن به بررسی شخصیت انسان در دو قالب قوّه و فعل، توضیح مختصر درباره واژه‏های مذكور و ذكر ارتباط منطقی آن دو با هم ضرورت دارد. به تعبیر فلسفی، «بالفعل موجودی است كه آثار مطلوبه بر آن مترتّب می‏شود و بالقوّه موجودی است كه آثار مرتبه فعلیت بر آن مترتب نمی‏شود.»(۱) در مباحث فلسفی، گاهی به جای كلمه «قوّه» اصطلاحاتی مانند «استعداد»، «امكان»، «امكان استعدادی» و از این قبیل به كار می‏برند كه با كمی تفاوت كاربردی، معادل هم استعمال می‏شوند؛ چنان‏كه «استعداد» به قوّه قریب به فعلیت اطلاق می‏شود(۲) و «امكان» به محال نبودن موجودیت (= فعلیت) یك شی‏ء دلالت می‏كند. به بیان ساده، «قوّه» یعنی امكان و استعداد چیزی را داشتن و «فعل» یعنی آن امكان و استعداد را به ظهور رسانیدن و شكوفا كردن. برای مثال، از سه حالت «تخم مرغ»، «جوجه» و «مرغ» به حالت اول «تخم مرغ بالفعل و جوجه بالقوّه» به حالت دوم، «جوجه بالفعل و مرغ بالقوّه» و به حالت سوم، «مرغ بالفعل» گفته می‏شود.

رابطه قوّه و فعل

در كتب فلسفی، هنگام طرح بحث «قوّه و فعل» از اصطلاح دیگری با نام «ماده» نیز استفاده می‏شود. «ماده» به مفهوم فلسفی (نه تجربی) چیزی است كه قوّه و استعداد را با خود حمل می‏كند؛ یعنی «نگه‏دارنده» و «به دوش گیرنده» قوّه و استعداد است. قوّه و استعداد نیز همان چیزی است كه امكان فعلیت در آن نهفته است. این عبارت فلسفی كه گفته‏اند: «كل حادثٍ مسبوق بقوّةٍ و مادةٍ تحمِلُها»، گویای همین نكته می‏باشد. عالم ماده نمایشگاه قوّه و فعل است و هر ماده‏ای، قوا و استعدادهای ویژه‏ای با خود حمل می‏كند كه اگر شرایط و عوامل لازم فراهم گردند، به فعلیت ویژه‏ای مبدّل می‏شود. به تعبیر دقیق‏تر، قوّه و فعل یك شی‏ء رابطه منطقی با هم دارند و قوّه و استعداد همواره بر فعلیت و شدن یك چیز مقدّم است. طبق این قاعده، هر چیزی صلاحیت تبدیل شدن به هر چیزی را ندارد، بلكه در هر ماده‏ای، با توجه به ظرفیت، استعداد و قوّه ویژه‏ای نهفته است كه امكان تبدیل شدن به اشیای معیّنی دارد؛ چرا كه هر قوّه، فعلیت ویژه‏ای می‏طلبد و هر فعلیتی نیز از قوّه خاصی حاصل می‏شود. بر همین اساس، هیچ كس انتظار ندارد یك مرغ در سر كلاس درس حاضر شود و پس از مدتی به یك مرغ دانشمند مبدّل گردد؛ چرا كه اصلاً امكان و استعداد دانشمند شدن در طبیعت مرغ وجود ندارد. توجه به اصل مهم قوّه و فعل و رابطه منطقی آن دو با یكدیگر از مسائل مهمی است كه انسان به طور فطری و وجدانی آن را درمی‏یابد و در تعلیم و تربیت انسان‏ها و حتی پرورش حیوانات و گیاهان نیز آن را به عنوان یك اصل ضروری و مسلّم مورد توجه قرار می‏دهد؛ چنان‏كه انسان می‏داند با تربیت یك بچه پلنگ یا پرورش یك دانه سیب، نمی‏تواند آن‏ها را به یك اسب یا یك پرتقال تبدیل نماید.

شخصیت بالقوّه انسان

فطرت و شخصیت

منظور از «شخصیت بالقوّه» خمیرمایه اولیه و بنیان خلقتی انسان است كه در قاموس دین، از آن به «فطرت» تعبیر می‏شود. رسول گرامی اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏فرمایند: «كلُّ مولودٍ یولَدُ علی الفطرةِ»؛(۳) همچنان كه معمولاً در مورد بنیان آفرینش حیوانات، لفظ «غریزه» و در مورد گیاهان و جمادات، واژه «طبیعت» استعمال می‏شود.

«فطرت» معانی متفاوتی را با خود حمل می‏كند. در اینجا، به اختصار، به هشت نكته مهم در مورد فطرت اشاره می‏شود:(۴)

۱. فطرت یعنی خلقت ابتدایی و آفرینش بی‏سابقه؛

۲. فطرت یعنی نوعی از آفرینش كه انسان را از نظر خلقتی از دیگر انواع مخلوقات، متمایز و ممتاز می‏سازد.

۳. فطرت، بهترین و كامل‏ترین نوع خلقت است كه مناسب‏تر از آن قابل تصوّر نیست.

۴. فطرت همان خمیرمایه اولیه انسان به شمار می‏آید كه بنیان خلقتی انسان بر آن نهاده شده است.

۵. انسان به حسب فطرت خویش، حامل تمایلات و دانش‏های عمیقی است كه با خمیره او آغشته شده‏اند.

۶. همه انسان‏ها دارای فطرت واحدی هستند و از این لحاظ، هیچ امتیازی نسبت به یكدیگر ندارند.

۷. جدا ساختن فطرت و فطریات از انسان، مانند جداسازی حرارت از آتش، رطوبت از آب، و چربی از روغن، غیرممكن و محال است. البته این به مفهوم رد امكان تضعیف آن‏ها در شرایط خاص نمی‏باشد.

۸. كمال حقیقی انسان در سایه توجه آگاهانه به ندای فطرت و هدایت صحیح خواسته‏ها و دریافت‏های فطری ممكن می‏شود و عدم توجه به آوای فطرت، خودفراموشی و از خود بیگانگی انسان را فراهم می‏آورد.

بررسی دیدگاه‏ها

در مورد شخصیت بالقوّه انسان، كه در این نوشتار، مترادف با «فطرت» و به عبارت بهتر، معادل با «فطریات» و «تمایلات و دریافت‏های فطری» قرار داده شده‏اند، دیدگاه‏های متفاوتی قابل طرحند كه می‏توان همه آن‏ها را در دو مقوله عمده، مورد بحث و بررسی قرار داد:

الف. منكران شخصیت بالقوّه تأثیرگذار

در این مقوله، سه نظریه مهم قابل طرح و بررسی هستند:

۱. انسان دارای هویّت اجتماعی

شخصیت اجتماعی: برخی شخصیت بالقوّه‏ای برای انسان قایل نبوده، همه خصوصیات شخصیتی وی را متأثر از تاریخ، مناسبات اقتصادی و شرایط مادی حاكم بر جامعه و در حالت كل، «منِ اجتماعی» قلمداد می‏كنند. به عبارت روشن‏تر، اصلاً فردیت فرد در این دیدگاه جایگاهی نداشته، تنها شخصیتی كه برای انسان وجود دارد «شخصیتی جمعی و هویّت اجتماعی» است. منادیان این نظریه، ماركسیست‏ها و روان‏شناسان و جامعه‏شناسان متأثر از نظریه «ماتریالیسم تاریخی» ماركس می‏باشند. آندره پی‏یتر یكی از آگاهان مسلّط به فلسفه ماركس، انسان‏شناسی ماركسیسم را این‏گونه توصیف می‏كند: «از این دیدگاه، فرد، خود جزئی از اجتماع، عضوی از نوع بشر و به قول ماركس یك "موجود ژنریك" است. فرد هنگامی حد كمال موجودیت خود را تحقق می‏بخشد كه خویشتن را با مجموعه وفق دهد.»(۵) ژرژ پولیستر یكی از نظریه‏پردازان مشهور ماركسیسم نیز می‏گوید: «بر اساس نظرات ماركس، این وجدان افراد نیست كه شاخص وجود آن‏هاست، بلكه وجود اجتماعی آن‏هاست كه موجد وجدان است. وجدان افراد سازنده شرایط مادی می‏باشد و این شرایط است كه وجدان افراد را به وجود می‏آورد.»(۶)

شخصیت تاریخی: شخصیت اجتماعی و هویّت جمعی انسان، كه ماركسیست‏ها منادی آن می‏باشند، نه حاصل اندیشه و آزادی عمل انسان، بلكه منبعث از حركت جبری تاریخ می‏باشد كه در بستر ماتریالیسم تاریخی، یعنی «كمون اولیه»، «برده‏داری»، «فئودالیسم»، «سرمایه‏داری»، «سوسیالیسم» و «كمونیسم» شكل می‏گیرد. ماركس در اثر معروف خود، «۱۸ برومر» ادعا می‏كند: «تاریخ را انسان‏ها می‏آفرینند، لكن نه تحت شرایطی كه توسط آنان ایجاد شده است، بلكه تحت شرایطی كه از پیش معیّن شده است.»(۷) روشن است كه در چهارجوبه این شرایط، انسان (به قول آندره پی‏تیر) نه تنها می‏تواند، بلكه باید اقدام كند و خود را با شرایط از قبل تعیین شده وفق دهد، وگرنه در زیر چرخ‏های بی‏مهر تاریخ خرد خواهد شد.

از این‏رو، در نگرش ماركسیستی، حد اكثر هنر انسان در این است كه به مناسبات اقتصادی و روابط تولیدی موجود و در نتیجه، به بستری كه به اجبار به سوی آن كشانیده می‏شود، آگاهی یابد و خود به عنوان مامای تاریخ، فقط تغییرات جبری و تحولات لایتغیّر آن را تسهیل و تسریع بخشد.

شخصیت ابزاری: شخصیت حقیقی و ارزش واقعی انسان ماركسیستی به ابزاری بودن او وابستگی دارد؛ چرا كه انسان ماركسیستی با دست یافتن به ابزار نو، روابط تولیدی و در نتیجه، مناسبات اقتصادی جدیدی را به وجود می‏آورد و به این صورت، پس از طی مراحل كمّی، با یك جهش كیفی (= اصل جهش)، حلقه‏ای از ادوار ماتریالیسم تاریخی را به منصه ظهور می‏رساند. به همین دلیل، ماركس در بیان تفاوت انسان با سایر جانداران و امتیاز او بر آن‏ها می‏نویسد: «امتیاز انسان بر سایر جانداران در این است كه می‏تواند ابزار بسازد و تكامل فن، تعیین‏كننده تكامل جامعه است.»(۸)

در همین زمینه است كه ماركس بر خود می‏بالد و هدف از ابداع فلسفه خود را نه تفسیر جهان، بلكه تغییر جهان می‏داند و بدین سان، سایر فلسفه‏ها را ایده‏آلیسم و فلسفه خود را رئالیسم معرفی می‏كند؛ آنجا كه می‏گوید: «فیلسوفان تنها به تفسیر جهان به طریقه‏های گوناگون می‏پرداختند، اكنون باید در صدد تغییر آن برآمد.»(۹)


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 8 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.