چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

فرهنگ مقاومت جرعه ای از زلال معرفت


فرهنگ مقاومت جرعه ای از زلال معرفت

وارد مزار شهدا که می شوی دلت آرامش عجیبی را حس می کند. احساس تازه بودن، آسوده بودن. تمام غم های عالم را در یک لحظه که آن جایی فراموش می کنی و انگار نه انگار که در این عالمی!
اما مدتی …

وارد مزار شهدا که می شوی دلت آرامش عجیبی را حس می کند. احساس تازه بودن، آسوده بودن. تمام غم های عالم را در یک لحظه که آن جایی فراموش می کنی و انگار نه انگار که در این عالمی!

اما مدتی اگر نروی و سری به شهدا نزنی و گذری و نظری بر مزار پاکشان نکنی، سنگین می شوی، شکی نیست. به علت سنگینی جاری نمی شود و...

مدتی بود نرفته بودم. هر بار کار را به فردا می سپردم. می گفتم؛ فردا می روم مزار شهدا. اما فردا که می آمد فراموش می کردم و وای بر من و کسانی چون من که دیدار از مزارشان را به فرداهایی بسپاریم که شاید نباشیم.

شب شد و خوابیدم. در خواب دیدم که وارد مزار شهدا شدم و خوشحال شدم. امان از دل غافل من که یادم رفته بود الان نزدیک یک ماه است برای دیدن مزارشان امروز و فردا می کنم.

درخواب دقیقاً سر مزار مطهر شهید گمنام رفته بودم. وقت را غنیمت شمردم و در اولین فرصت ممکن با یک شاخه گل به دیدنشان رفتم و چقدر خوشحال بودم و سبک شدم. رسیدم بر سر مزار همان شهید گمنام عزیزی که خوابش را دیده بودم و مرا طلبیده بود، من بی مقدار را!

چه حس غریبی دارد، این مزار پاک. باور کنید اگر هوا چه ۱۰ درجه گرم چه سرد باشد، هیچ گرما و سرمایی را در این مزار پاک احساس نمی کنی. انگار که تک تکشان با شما صحبت می کنند. خواندن محل شهادتشان یادآور آن روزهاست و من را به خجالت وامی دارد و بیشتر از پیش شرمنده می کند.

به قول شهید آوینی: «شهدا زنده اند و ما مانده ایم و چه جالب که ما دست به دامان زندگان این روزگاریم و ما باید همیشه مواظب باشیم چه در داخل و چه در خارج.»

این بار که آمدیم، قول می دهیم، وداع می کنیم، اما پا که از این مزار پاک بیرون رفت همه چیز یادمان می رود که کجا بودیم و کجا آمدیم و چرا این گونه راحت و آسوده در خیابان ها قدم می زنیم و حال باید چه کنیم؟ گفتن وظیفه راحت و عمل به آن سخت است و ما باید عملگرا باشیم، شهدا را فراموش نکنیم. به خودم می گویم که یادم بماند و چه پاکند شهدایی که ما را به دیدارشان دعوت می کنند. ما نه در این دنیا بلکه در آن دنیا نیز به آنان محتاجیم. ما قول می دهیم و می شکنیم و آنان قول می دهند و نمی شکنند. غروب شده بود و باید از شهدا خداحافظی می کردم. کاش طلوع و غروب من با شما بود. چقدر سخت است این خاک های پاک روی زمین فانی سکوتشان را از دست دهند.



همچنین مشاهده کنید