جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

زیبایی های ناگفته


زیبایی های ناگفته

به مناسبت هفتمین روز پس از واقعه عاشورا

ایامی است در خور این پرسش که سوار کشتی نجات شده‌ایم یا نه و خیره به چراغ هدایتیم یا خیر؟

این پرسش به سوال دیگری برمی‌گردد که چطور می‌توان کشتی نجات را شناخت یا فانوس دریای مهیب روزگار را دید؟

لاجرم این جواب تلخ رخ می‌نماید که ساده‌لوحی است اگر فرض کنیم فقط با ماندن در ظاهر از مزایای عمیق بطن برخوردار خواهیم شد و فقط با یادآوری و حتی عزاداری صرف نشستگان در این سفینه خواهیم بود؛ زیرا می‌دانیم کسانی که در عمل همراهان مصلح آخرینند آنقدر ویژه و متفاوتند که گویی به دین دیگری گرویدند. بنابراین استدلال روایی روشن است که به سادگی و ساده‌لوحی از همراهی با این بزرگان نمی‌توان مطمئن شد.

مثال روشن تاریخی دیگر گفتگوی حضرت امیر با چاه است. چگونه است که در زمان ایشان با وجود یارانی باوفا رازهای مگویی وجود دارد که باید با چاه گفته شود. هر فرد صاحب اندیشه‌ای با وجود چنین وقایع و مثال‌هایی باید بترسد که خود از کسانی نباشد که باعث چنین شرایطی شود یا آرزو کند از کسانی باشد که جای چاه را بگیرد. این درست است که یاد کردن از وقایع و نهضت شرط لازم زنده نگه داشتن آن است، اما سوالی اینجا خودنمایی می‌کند: آیا تنها با شنیدن ذکر واقعه، ‌گریستن بر آن، اقامه عزا یا دادن نذر و نگاه داشتن شعائر راهی به جمع عاشقان، راهی به یارانی که در گذشته و آینده مثال ندارند خواهیم یافت؟ اگر جواب منفی است، پس باید فکری کرد و به عاقبت اندیشید.

لازم است اهمیت پاسخ به این پرسش را روشن‌تر کنیم. وقتی بدانیم کسانی که به ندای هل من ناصر ینصرنی پاسخ ندادند چه کسانی بوده‌اند این پرسش اهمیت می‌یابد. همه آنها آدم‌های دیو صفت و عجیب و غریبی نبوده‌اند. بسیاری از آنها فقط کسانی بوده‌اند که نتوانسته بودند در عمل، با وجود پیشگویی رسول خدا و ائمه، ایمان خود را ثابت کنند. کسانی که نتوانسته بودند قابلیت بودن در آن جمع عاشقانه را در خود ایجاد کنند. در عمل منش آنها، منش حسینی نبوده است. منش به معنای مناسباتی که بین ایشان و هستی وجود داشته، مطرح می‌شود.

در واقع عقایدشان در ساختار شخصیتشان ریشه نداشته و بر شالوده محکمی استوار نبوده است. به عبارت دیگر عقیده، خمیره عاطفی نداشته است. پذیرفتن آن به این سبب بوده که مطابق الگوی فرهنگ وقت بوده و سازگاری اجتماعی محسوب می‌شده که با تغییر آن، تغییر کرده است. این گونه است که به گفته خود حضرت سیدالشهدا این اجتماع که به هیچ عهدی عملا پایبند نیست، باید زیر و رو شود و نیاز به دگرگونی اساسی دارد. شاید این جمله بیدارمان کند که «در واقع در عهد اباعبدالله تنها نزدیک به ۱۰۰ نفر شیعه وجود داشته است و بس.» این واقعیت بسیار تلخ و تکان‌دهنده است و هرگاه کسی از این منظر بنگرد، می‌هراسد که در صف معاندین قرار بگیرد چون همین جمله بسیار هشیارکننده بسیاری از شیعیان را شیعه راستین نمی‌شناسد. هم‌اکنون که واقعه‌ای تاریخی مطرح می‌شود به نظر می‌رسد کسانی که درگیر آن بوده‌اند چگونه توانایی تشخیص حق و باطل را نداشته‌اند. شاید این زمانی روشن شود که به زمان حال برگردیم و ببینیم در زمان ما تشخیص نیکی و شر چه مهارتی می‌طلبد. معمای تاریخ حل گشته و آسان شده است، اما آیا این سادگی در زمان حال مصداق دارد؟

پس پرواضح است که هدف اصلی تمام شعائر، رسیدن به مقام یاری امام عصر و برگزیدگی در این معرکه سخت است. از دیگر آفاتی که بسیار به آن پرداخته شده، انحراف و اشتباه در شعائر است که هدف را زیر سوال می‌برد. وای بر ما اگر ظاهر حجابی شود که با آن از فهم گوهر رسالت و چنین حرکت عظیمی غافل شویم. نباید کربلا را در عزا و مصیبت خلاصه کنیم تا نور جانگدازش در آن گم شود و پوشیده بماند. در اغلب اشعاری که به این واقعه پرداخته‌اند بیشتر به وجه غالب و طبیعی چنین نهضتی پرداخته شده است. رویه ماتم و حزن و اندوه: «باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است.» و در بیان زیبایی‌های دلاورانه و شکوه این حرکت عاشقانه کمتر سروده شده است.

باید دید کدام نوع بیان ما را به روح واقعه نزدیک‌تر می‌کند. در این سطح که هر جنگی، غم ظلم و ستمی در خود نهفته دارد حرفی نیست، اما باید هر جنگی را بر پایه عظمت مبارز آن تفسیر کرد. تنها به بیان این که ناملایماتی که در جنگ طبیعی است برای بهترین بندگان خدا پیش آمده نمی‌توان بسنده کرد. ایشان در این تعامل به هیچ وجه منفعل نبوده‌اند، بلکه به کار عظیم نوشتن سرنوشت خود مشغول بوده‌اند نه این که در پیشگویی مقهور یا حتی شریک باشند بلکه خود خالق آنند. بزرگی که آگاهانه اختیار خود را به دست معشوقش می‌سپارد تا هر آنچه رضای اوست بشود، اعتقادی که بر آن استقامت ورزیده را جاودان می‌کند. این به اصالت عقیده نیز برمی‌گردد. پس قسمتی از عظمت این نبرد در انتخاب آگاهانه آن به عنوان سرنوشت است؛ مساله‌ای که در آغاز متناقض می‌نماید.

اینها مبدا حیرتی است که با تامل بر آن می‌توان تا حدودی به گوهر نهضت نزدیک شد. این‌گونه است که در این گستره حیرت باید شاهنامه‌ای از عظمت و شکوه و حیرت سرود و نه فقط غم و ستمدیدگی بزرگان. فردوسی باید که واقعه‌ای این چنین عظیم را در خور عظمتش تصویر کند نه غمنامه‌ای که حرفی از «مارایت الاجمیلا» نداشته باشد. به چنین نگرشی نیاز مبرم داریم چراکه بسیاری از تحریفات و انحرافات از این منفذ وارد می‌شوند. هر پدیده عمومی، یک آفت دارد و آن عدم همت عمومی بر فهم اصل مساله است. چون عظمت حسینی دریافته نمی‌شود و نیز به این علت که تاریخ و حتی تحلیل برای تجسم عظمت ایشان کافی نیست. درک آنها تنها به عده معدودی عاشق عطا شده بود. متاسفانه گاهی سعی می‌شود عظمت واقعه عاشورا به سطح «فهم عمومی» فرو کاسته شود آن گاه که قهرمانان آن همچون افرادی معمولی و مصیبت‌های ایشان همچون مصیبت‌های معمولی جلوه داده می‌شود و گاهی حتی (با شرم بسیار) ذکر مصیبت ایشان به ضدنهضت تبدیل می‌شود. چون دریا در کاسه نمی‌گنجد نباید فرض کنیم یک کاسه آب بیشتر نبوده است. برای این که این نوشته از انتقاد به سمت سازندگی پیش رود می‌توان این پیشنهاد را مطرح کرد که وقتی عظمت کسی را کاملا درک نمی‌کنیم، چه بهتر و شایسته است از زبان فهم والای خود او کمک بگیریم. اگر شعری می‌گوییم کاملا به نظم درآورنده حرف‌های گهربار او باشیم، اگر از او می‌گوییم از زبان خودش بگوییم و بس و به خود جسارت تخریب شخصیت والای او را ندهیم. خواهیم دید که چه استقبال گسترده‌ای از طرف مخاطبان نیز صورت خواهد گرفت. تصور کنید لحظه به لحظه این حماسه، با آن همه دقایق انسانی و الهی در اشعاری حماسی تصویر شود، ‌آن گاه رعشه بر اندام هر شنونده‌ای خواهد انداخت و حتی توجه مخاطبان بی‌تفاوت را بر خواهد انگیخت. شاید گفته شود اصلاح، راه‌هایی دارد که این گونه بیان‌های مستقیم یکی از انواع آن است؛ اما در این نوشته ناقابل سعی شد با ارائه نمونه امروزی به روش دیگر نیز تا حد امکان نزدیک شویم. این تاثیر فرهنگی بر ذمه شعرایی است که می‌توانند حماسه نامه‌ای از این آوردگاه به وسعت تاریخ بسازند.

به امید آن حماسه‌نامه حسینی.

مهدی امامبخش



همچنین مشاهده کنید