چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
تناقض آمریکایی
هیچ از عجایب نبود که در صحنه سیاست ایران، مارکسیستها با اسلامگرایان در یک نقطه به هم رسیدند و آن ضدیت با امپریالیسم بود و این شد دلیلی بر همصداشدنشان در انقلاب ۱۳۵۷. چند روزی قبلتر از انقلاب دوم بود که مارکسیستها ساز تسخیر سفارت نماد امپریالیسم جهان یعنی آمریکا را کوک کردند که اگرچه با حمایت رهبران مذهبی انقلاب همراه نشد اما انگیزهای شد برای اسلامگرایان تا وقتی فردای تسخیر رسید همان چپهای مارکسیست یاور چپهای مذهبی شوند.ضدیت با غرب و علیالخصوص آمریکا اما اگر برای چپهای مارکسیست ریشه در باورهای ایدئولوژیک داشت برای چپهای مذهبی از جنس تاریخ بود. مارکسیستها آمریکا را نماد سرمایهداری میدانستند که کارگران و ستمدیدگان دنیا را چپاول میکند و اسلامگرایان نیز خاطره ۲۸ مرداد را داشتند و سالهای پس از آن، که توام بود با سرسپردگی حکومت ایران و قانون کاپیتولاسیون و البته مسئله اسرائیل. مارکسیستها که دنیا را دوقطبی کرده بودند آمریکا را آن سوی دنیا دیدند و لاجرم چاره را در مبارزه با آن و اسلامگرایان نیز سالها چپاول ایران توسط غرب و لهوولعب خارجیان در کشور اسلامی ایران را یکسره در کاسه آمریکا گذاشتند و اینگونه شد که آمریکا برای هر دو تفکر شد امپریالیسم جهانخوار. آمریکا اما با هر دو جناح به یک اندازه رفتار کرد. اگر دشمن جهانی مارکسیستها بود و ایران را به عنوان سدی در مقابل تهاجم شوروی میدید به همان نسبت هم از به قدرت رسیدن اسلامگرایان در ایران و به تبع آن هلال شیعه در خاورمیانه نگران بود تا آنقدر در گوش شاه ایران بخواند که او سخن از ارتجاع سرخ و ارتجاع سیاه کند و از هر دو به یک اندازه بترسد. از قضا جهان هم صحنه نبرد آمریکا با اردوگاه سوسیالیسم و همچنین اسلامگرایان بود. اگر آمریکا از حکومتهای سرمایهداری و دیکتاتوری در آمریکای لاتین حمایت میکرد و دولتهای چپگرا مانند آلنده را ساقط کرد در خاورمیانه هم از اسرائیل حمایت میکرد. خلاصه آنکه ایالات متحده آمریکا در تمام دنیا آتشافروزی کرد؛ از فاجعه هیروشیما در جنگ جهانی دوم گرفته تا جنگ ویتنام، از پشتیبانی کودتای پینوشه در شیلی گرفته تا کودتای زاهدی در ایران، از سرکوب انقلابهای مردمی در آمریکای لاتین گرفته تا قیامهای ناسیونالیستی در کشورهای عربی. همهجا ردپای آمریکا دیده میشد. حتی شعارهای دموکراتیک و حقوق بشرخواهانه آمریکا نیز باعث نشد تا دیکتاتورهای آسیا و خاورمیانه و آمریکای لاتین احساس عدمامنیت کنند. چه ترس که یا چاههای نفتشان دوستی عمو سام را میخرید یا ترس از نفوذ سوسیالیسم. اما همپای جهانخواری و قساوتهای آمریکایی واقعیت دیگری نیز در جهان وجود داشت؛ هر کشور پیشرفتهای در دنیا متحد آمریکا بود و هر کشور دیگری که میخواست به توسعه و پیشرفت برسد متحد آمریکا میشد. در دنیای تقسیمشده به اردوگاه کمونیسم و امپریالیسم، کشورهایی هم به دو قسم شده بودند مانند آلمان و کره. اما آن قسمتی به پیشرفت نائل شد که در اردوگاه آمریکا بود. ژاپن وقتی غول آسیا شد که راه دوستی را به جای گزینه دشمنی انتخاب کرد. ویتنام وقتی در چنبره تورم و رکود اقتصادی گرفتار شد راه را در دعوت از رئیسجمهور آمریکا به ویتنام دید. هندوستان با فراموشی سالها استعمار بریتانیای پیر به دوست و همپیمان جدید انگلیس دست دوستی داد. چین بازارهایش را به سوی رقیب ایدئولوژیکش گشود تا از بازارهای آن نیز بهره ببرد. اعراب اجازه ندادند تا مسئله فلسطین موجب تیره شدن رابطهشان با آمریکا شود. دانیل ارتگا و ساندنیستهای نیکاراگوئه نیز دست از شاخ و شانه کشیدن برای کشوری که درصدد نابودیشان بود و بسیاری از مردمانش را به خاک و خون کشیده بود، برداشتند. حتی معمر قذافی نیز چادرهایش را برای نمایندگان آمریکایی برپا داشت.
در آن سوی قضیه رفتار آمریکا نیز متضاد بود. اگر نبود شعارهای برخی از روسای جمهوری ایالات متحده مانند کندی و جیمی کارتر، شاید پیروزی بسیاری از جنبشها برای سرنگونی دیکتاتوریها در دنیا سختتر میشد. اگر نبود دخالت آمریکا شاید جنگ بالکان نسلکشیهای بیشتری را شاهد میشد و اگر نبود کمکهای آمریکا به آفریقا شاید مردمان بیشتری از جنگ و خونریزی و برادرکشی میمردند و اگر نبود لشگرکشی آمریکا شاید شر طالبان نمیخوابید و عربدههای صدام همچنان گوشها را میآزرد. این چهرهای پارادوکسیکال از ابرقدرت دنیاست. چهرهای که عین ماسکهای تئاتر یک طرفش سیاه است و یک طرفش سفید. در طرفی فقط خون دیده میشود و بوی بمبهای اتمی به مشام میرسد و در طرف دیگر علم و پیشرفت و توسعه. جهانیان نیز ماندهاند با این تناقض چه کنند. از سویی وقتی کسی مانند احمدینژاد در سخنرانیهایش سعی دارد که اینگونه ترسیم کند که هیچ ترسی از آمریکا ندارد محبوب مردمان خاورمیانه میشود و از سویی همان مردمان گروهگروه به انحای مختلف سعی دارند چه قانونی و چه غیرقانونی به آمریکا بروند. یوسف اباذری به درستی میگوید که «مردم کشورهای جهان سوم عاشق آمریکا هستند... بیجهت نیست که مردم جهان سوم به شکل فردی عاشق آمریکا هستند اما به شکل جمعی از آن متنفرند، زیرا که مردمان هنگامی که گرد هم میآیند و جمع میشوند ناگزیر از زوایه اخلاقیات سنتی داوری میکنند.» حال ما نیز ماندهایم با این تناقض؛ از سویی آمریکا همان کشوری است که مسبب اصلی سقوط دولت مردمی و ملی دکتر مصدق بود، کشوری که آنقدر رژیم گذشته ایران را به سرسپردگی وادار کرد که امتیاز کاپیتولاسیون را گرفت تا شهروندان میهمانش برتر از شهروندان میزبان محسوب گردند، کشوری که وقتی سفارتخانهاش را تحت اشغال دید از هیچ تلاشی فروکش نکرد؛ از واقعه طبس و اجرای یک کودتای دیگر گرفته تا مسلح کردن عراق و ترغیب صدام حسین برای حمله به ایران و حمایت از آن در جوامع بینالمللی، کشوری که حتی به هواپیمای مسافربری حامل انسانهای غیرنظامی بیگناه ایرانی نیز رحم نکرد. اما در عین حال و در سویی دیگر آمریکا کشوری است صاحب ممتازترین دانشگاههای دنیا، برترین دانشمندان دنیا و پیشرفتهترین تکنولوژی دنیا که بسیاری از دانشجویان، اساتید و عالمان و دانشمندان و سرمایهداران ایرانی را در خود جای داده است. کشوری است که از قضا به بسیاری از کشورها برای رسیدن به تکنولوژی و علم برتر کمک کرده است(مانند ژاپن) و بسیاری دیگر را به سوی دموکراسی و توسعه رهنمون ساخته است (مانند آلمان) اینگونه است که اگرچه نمیتوان چشم بر جنایات آمریکا در تاریخ بست اما نمیتوان منکر نیاز به او برای پیشرفت و توسعه شد.
علاوه بر آن ایران بیش از آنکه مورد چپاول آمریکا این استعمار نو قرار بگیرد تحت غارت استعمار پیر یعنی روسیه و انگلیس قرار گرفته است. روسیه خاک وسیعی از ایران را به یغما برد و انگلستان سالهای متمادی نفت و آبروی ایران را. اکنون نیز هر دو کشور متحد خوبی به نظر نمیرسند. روسیه سالهاست نیروگاههای اتمی بوشهر را بهرغم گرفتن بودجههای بسیار از ایران در سردرگمی نگاه داشته است و انگلیس هم بیچراغ سبز پسرعمویش آمریکا کاری را در ایران از پیش نمیبرد. اما ایران سالهاست که خیانت این دو کشور را به فراموشی سپرده است و روابط عادی و حتی دوستانهای را با این دو کشور از سر گرفته است اما ظاهرا آمریکا قضیهاش فرق میکند که تبلیغات و جو جهانی به این دوری ۳۰ ساله بیشترین خدمت را رسانده است. اما حال بنیادگرایان آمریکا خواهان بازگشایی دفتر حافظ منافع این کشور در ایران و شرکت نمایندهشان در جلسه هستهای ۱+۵ شدهاند و اصولگرایان ایران نیز از این شرکت استقبال کردهاند و به آن خواسته نیز تاکنون پاسخ منفی نگفتهاند. ظاهرا کلید این قفل در دست تندروترین جناحهای سیاسی در دو کشور قرار گرفته است. جناحهایی که در عین ایدئولوژیک بودن عملگرا نیز هستند. حال از گفتوگو با یکدیگر سخن میرانند و از حل مشکلات. و جالبتر هم آنجاست که هر دو جناح به پایان عمر سیاسی خود نزدیک میشوند و انتخابات حساسی را پیش روی خود دارند. شگفتآورتر اما آنجاست که کلید قفل بسیاری از مشکلات دنیا در دست این دو جناح قرار گرفته است؛ ظاهرا حل ماجراهای عراق، لبنان، فلسطین، اسرائیل، نفت، انرژی، تروریسم، دموکراسی و در نهایت دنیای دو قطب شده جدید در گرو برقراری یا عدمبرقراری رابطه بین ایران و آمریکاست و پیامها و سیگنالهای دو دولت نیز خواب و هوش را از بسیاری در دنیا ربوده است. باز هم باید منتظر ماند. تا آغاز دو انتخابات راه زیادی مانده است. شاید جمهوریخواهان در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و اصولگرایان در انتخابات ریاستجمهوری ایران هنوز شانس زیادی برای پیروزی دوباره داشته باشند.
بابک مهدیزاده
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست