دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا

بندبازها را بدون تماشاگر رها کردم


بندبازها را بدون تماشاگر رها کردم

تلویزیون دارد هنرنمایی یک بندباز را نشان می‌دهد که شروع می‌کنند به بحث! دو تا گوش‌هایم با این دو نفر است که چپ و راستم نشسته‌اند و دو تا چشمانم چسبیده به صفحه تلویزیون و پاهای …

تلویزیون دارد هنرنمایی یک بندباز را نشان می‌دهد که شروع می‌کنند به بحث! دو تا گوش‌هایم با این دو نفر است که چپ و راستم نشسته‌اند و دو تا چشمانم چسبیده به صفحه تلویزیون و پاهای این بندباز که تازه ابتدای راه است.

چپی می‌گوید: «حواست باشد به راهی که می‌روی. حساب ذره ذره‌اش کتاب می‌شود. یک چاه هست به اسم ویل! ستون، ستون آتش از تویش زبانه می‌کشد. برای امثال من و توی ِ خطاکار است».

دلم هری می‌ریزد! بندباز برای لحظه‌ای از روی بند منحرف می‌شود و صدای جیغ جمعیت تماشا کننده بلند.

راستی می‌گوید: «بی‌خیال... خدا بی‌کار است مگر! آدم‌ها را خلق کند تا فردا روز بنشیند دَم چاه ویل و یکی یکی آدم‌های به قد و قواره من و تو را که با این ظرافت خَلق‌مان کرده به خاطر یک ذره گناه بیاندازد توی ستون آتش و کباب‌مان کند؟! این حرف‌ها فقط برای این است که آدم‌ها مثل گرگ همدیگر را ندرند».

با جیغ جماعت تماشاچی و خم شدن دوباره بندباز به سمت دیگر، برای لحظه‌ای نفسم می‌رود و با صاف شدن دوباره‌اش بر می‌گردد.

چپی می‌گوید: «خلق نکرده تا کباب کند. اما این حرف‌ها برای ترساندن آمده اتفاقا؛ اگر گفته می‌اندازد توی آتش، حتما این کار را می‌کند. کج بروی سر و ته آویزانت می‌کند تا برشته بشوی. امید رهایی هم نیست».

بندباز دوباره که منحرف می‌شود، چشمانم سیاهی می‌رود. اینبار چوب ِ توی دستش بیشتر از دفعه قبل می‌لغزد و تعادلش بیشتر به هم می‌خورد و به جیغ تماشاچی‌ها اوج می‎دهد.

راستی می‌گوید:«صدتا صفت رحمان و رحیم و کریم دارد! امیدت به همین بخشندگی‌اش باشد که قربانش بروم هرچه ببخشد ازش کم نمی‌آید».

اینبار من هم داد می‌زنم و کنترل را می‌کوبم روی میز و نیم خیز می‌شوم سمت تلویزیون. انگار بخواهم بندباز را که جفت پایش لغزید، بگیرم تا نیافتد پایین. اعصابم زیادی تحریک شده. تلویزیون را خاموش و صحنه را ترک می‌کنم تا این دو بند بازی که سمت چپ و راستم نشستنده بودند، بدون حضور تماشاگر همچنان به رد شدن از روی طناب‌شان ادامه دهند. تعادل نداشته باشند، کارشان سخت می‌شود و شاید بیافتند از روی بند.

شهرزاد آزرم