جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

نمیرم از این پس که من زنده ام


نمیرم از این پس که من زنده ام

گفتگو با دکتر «قدمعلی سرامی» شاهنامه پژوه

- شاعر گفته بود:

بناهای آباد گردد خراب

زباران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند

که از باد و باران نیابد گزند

حالا قرنهاست که پیکره شاعر از دروازه توس گذشته است و دیگر نیست تا بیت بر بیت، به معماری کاخ رفیع خود بپردازد. هم او رفته است و هم محمود غزنوی که شاعر را قدر ندانست و وقتی آمد که او دیگر نبود. محمود را دوست نداریم، اما شاعر را بسیار می ستاییم و حالا دانسته ایم که او خود می دانست چه می کند که اگر این گونه نبود سه دهه از زندگی اش را بر سر سرودن شاهنامه اش نمی گذاشت و داستان پهلوانان نمی گفت و به دفاع از خرد و خردمندی بر نمی خاست.

او می دانست که قرنها بعد، آدمها، ساعتهای بسیاری را در سایه دیوارهای بلند کاخ شاعری او خواهند نشست و بر او درود خواهند فرستاد. او که نمی خواست هویت ارجمند ایرانی و زبان شیرین فارسی از بین برود، مرد و مردانه برخاست و کرد آن چه باید. پس درود فراوان بر آن روح پاک، در روزی که به نام اوست.

استاد قدمعلی سرامی متولد ۱۳۲۲ رامهرمز است. دارای دکترای زبان و ادبیات فارسی است و سالها تدریس در دانشگاه های کشور را در کارنامه خود دارد. اولین کتاب شعر سرامی در سال ۱۳۴۲ با نام «لبخند آرزو» به چاپ رسید که استاد باستانی پاریزی و دکتر مجدالدین کیوانی بر آن مقدمه ای نوشته بودند، «با این سکوت سرخ» «از دو نقطه تا همه چیز»،«صاف و ساده مثل آب»،«تا زادن بامداد باید خواند» کتابهای بعدی این شاعر است. جدای از سرودن شعر، سرامی از محققان بنام در حوزه ادب فارسی است که از میان کارهای تحقیقی وپژوهشی او می شود به «از خاک تا افلاک» سیری در سروده های مولانا، «از هرگز تا همیشه» سلسله مقالاتی در باب فرهنگ و ادب ایران، «پنج مقاله درباره ادبیات کودک» و... اشاره کرد. سرامی همچنین در حوزه شاهنامه پژوهشی اثر ارزشمند «از رنگ گل تا رنج خار» شکل شناسی داستانهای شاهنامه را منتشر کرده است.

از این مدرس دانشگاه که این روزها درعین بازنشستگی هنوز تدریس و تحقیق را رها نکرده، آثار فراوان دیگری به چاپ رسیده که نام بردن تک تک آنها خارج از حوصله این نوشته است. در روزی که به نام شاعر بزرگ فردوسی نامگذاری شده است، گفتگوی ما را با این شاعر و محقق بخوانید:

▪ استاد! در زمان معاصر، میانه مردم و شعر فردوسی را چگونه می بینید؟ اصلاً به نظر شما شعر فردوسی حالا هم خوانده می شود؟

ـ بنابه عوامل متعدد، میانه مردم با شعر فردوسی بهتر از گذشته شده است.

▪ یعنی شما اعتقاد دارید عامه مردم هنوز هم شعر فردوسی را می خوانند؟

ـ بله، عامه مردم امروز نسبت به یکی دو دهه اخیر شعر فردوسی را بیشتر می خوانند.

▪ برای گفته خودتان چه دلیلی دارید؟

ـ اگر شما توجه کنید، می بینید در سالهای اخیر، عده ای از مردم از نامهایی که در شاهنامه آمده است برای نامگذاری فرزندان خود استفاده کرده اند و این خود نشان از توجه بیشتر مردم در این سالها به میراث بزرگ فردوسی دارد.

▪ آقای دکتر! البته به نظر بنده نامگذاری فرزندان بر اساس نامهایی که در شاهنامه آمده، شاید دلیل علاقه فراوان مردم به فردوسی و شاهنامه است، اما این دلیل نمی شود که شاهنامه خوان هم باشند!

ـ بله، بی گمان این دلیل خواندن شاهنامه نیست، اما دلیل توجه به این ساحت که هست؛ مثلاً وقتی من نام فرزندم را می گذارم « سپینود»، علاقه مند می شوم که بدانم این نام از کجاست و به واسطه کنجکاوی (اگر جستجوگر باشم) هدایت می شوم به داستانهای بهرام گور و در می یابم که دختر پادشاه هند بوده که همسر بهرام گور،پادشاه ایران می شود و در می یابم که زنی بوده است بسیار وفادار به شوهرش که زندگی شاهانه را رها می کند؛ چون او در شروع نمی داند بهرام گور، پادشاه است و بهرام گور هم به او نمی گویدکه کیست و به عنوان یک جهانگرد وبه نام مستعار در هندوستان زندگی می کرد.

فردوسی از زبان او می گوید:

بهین زنان جهان آن بود

که از وی لب شوی خندان بود

یادم است آقای «ژرژپمپیدو» جانشین «دو گل» در زمانی که احساس می کرد مردم فرانسه نسبت به فرهنگ ملی خود بی اعتنا شدند و فرهنگ فرانسوی آن گوارایی را برای آنها ندارد، در یک سخنرانی بسیار مهم تاریخی چند واژه دشوار فرانسوی را استفاده می کند که حتی خواص آن کشور هم معنی آن را نمی دانستند. مطبوعات به او اعتراض کردند که چرا از کلماتی استفاده کردی که حتی خواص هم معنی آن را نمی دانند و ژرژپمپیدو گفت،«من عمداً این کار را کردم تا مردم به «لاروس» بزرگ مراجعه کنند که چند میلیون واژه فرانسوی را در خودش دارد و وقتی مردم به لاروس مراجعه کنند متوجه می شوند که از چه فرهنگ غنی غفلت کرده اند!»

پس وقتی اسم دختری را «تهمینه» می گذارم گرایش در من به وجود می آید که درباره مبدأ این نام جستجو کنم که فردوسی و کتاب ارزشمند اوست.

▪ پس شما براین عقیده ایدکهاز نامهابه نشانه ها می رسیم؟!

ـ بله! وقتی ما اصطلاح نامها و نشانه ها را در کنار هم به کار می بریم، به این خاطر است که به وسیله نامها به نشانه راهنمایی می شویم و یکی از پیغامهای بزرگ شاهنامه هم نامجویی است که در داستان بهرام سیاووشان به روشنایی بیان شده است. آنجا که پدر و اقوام او به او می گویند تو به خاطر یک تازیانه خود را به کشتن نده و او در پاسخ می گوید:

شما را زرنگ و نگار است گفت

مرا زان که شد نام با ننگ جفت

پس خود نام با توجه به اینکه در زبان ما به معنی آبرو و حیثیت و شرف هم هست، خود به خود هدایتگر آدم به نشان آن نام می شود، هرچند در ادبیات صوفیانه ما عکس این دیده می شود، آنجا که شاعر می گوید:

اختلاف خلق از نام اوفتاد

چون به معنی رفت، آرام اوفتاد

اما در عین حال فقط فرهنگ صوفیانه نیست که روی روان ما کار می کند. همان فرهنگ پهلوانی و حماسی هم در ما کار می کند و پاره ای از ناخودآگاه ما، همان نامهای شاهنامه است.

برداشتن کتابها و خواندن چند سطری از آنها، بهتر از هرگز نخواندن آن است، همچنان که می دانیم خریدن کتاب، نشان خوانده شدن آن نیست.

▪ ولی نشان تعلق خاطر به یک کتاب هست و در این جا مراد شاهنامه است...

ـ بله، به وجود آمدن همین تعلق خاطر است که باعث کارهای ارزشمندی می شود. الان گروه هایی هستند که روی سرامیکهایی با اشعار فردوسی کار می کنند. اگر کارخانه هایی باشند که این کار را در سطح وسیع انجام دهند، به طوری که بشود یک اتاق را با این سرامیک ها تزیین کرد که مثلاً یک داستان شاهنامه را گزارش و تصویر کند، کار ارزشمندی انجام شده است و این در تقویت هویت ملی ما تأثیر مثبتی خواهد داشت. این کار را می شود مثلاً درباره پارچه مبل ها هم انجام داد که به جای نقش گل و بلبل از داستانهای شاهنامه استفاده کنیم!

▪ یا در حوزه موسیقی کارهایی ارزشمند انجام بدهیم...

ـ بله، درست است که همه شاهنامه در یک وزن است و مثل غزلیات شمس تنوع اوزان ندارد، اما به هر حال تفاوتهای محتوایی می تواند ملودیهای متفاوت ایجاد کند، بویژه که می شود به گونه های مختلف، همین ریتم را تقطیع کرد.

▪ دلاوریهای حقیقی که در طول تاریخ کشور ما رخ داده واسطوره های پهلوانی مثل آنچه در شاهنامه آمده است، از نظر تأثیرگذاری بر روان آدمی چه تفاوتی دارد؟

ـ ببینید، انسان را بیش از آنچه واقعیت تحت تأثیر قرار می دهد، اسطوره ها تحت تأثیر خود دارند. اسطوره ها معنی حقیقت را به ناخود آگاه ما القا می کنند، در حالی که واقعیتها گذرا هستند.از طریق اسطوره و حماسه می شود با عمق وجود آدمی ارتباط پیدا کنیم و تأثیر بگذاریم.

▪ شاهنامه می تواند یک منبع مهم برای فیلمسازان ما باشد. به نظر شما فیلمسازان ما تا چه اندازه توانسته اند از این امکان استفاده کنند؟

ـ کاملاً درست است! شما اگر مثالی در این زمینه خواسته باشید به داستان «آرش» اشاره می کنم و باید توجه کرد که هیچ اسطوره ای تا این اندازه نمی تواند جانفشانی و فداکاری در راه میهن را به جوانان ما گوش زد کند.

روسها بر اساس داستانهای شاهنامه کارهای قشنگی ساخته اند، ولی در بین کارهای فیلمسازان ایرانی حداقل در حال حاضر چیزی در ذهن ندارم که خیلی قوی و محکم باشد.

فیلمسازان ما کمتر مطالعه می کنند و متأسفانه خیلی ها دنبال پخته خواری اند، یعنی فیلمنامه آماده ای پیدا کنند و بدانند درآمد هم دارد و آن را بسازند!

البته این مشکل تنها به هنر سینما ختم نمی شود و در زمینه های دیگر هنری هم کم و کاستی هایی وجود دارد.

▪ به نظر شما شاعرانگی و شعریت تا چه اندازه در جاودانه شدن شاهنامه تأثیرگذار بوده است؟

ـ بر خلاف نظر عده ای، یکی از شاخصه های مهم ماندگاری شاهنامه، شعریت آن است.

فردوسی قدرت فراوانی در ایجاد تقابلها و تضادهای درون ذاتی داستانها دارد. او توانایی این را دارد که به زبان شعر بعضی چیزها را زیبا و بعضی امور را زشت نشان دهد.

شاعرانگی یکی از شاخصه های ماندگاری و جاودانگی شاهنامه است، اما نباید از عوامل دیگری هم چشم پوشید؛ مثلاً یکی دیگر از موارد این است که ذات شاهنامه و محتوای بسیاری از قصه ها بار دراماتیک فراوانی دارد.

از سوی دیگر، زبان شاهنامه زبانی است سره که حس ناسیونالیستی مخاطب خود را تحت تأثیر قرار می دهد. وقتی آدم جوان تر است بیشتر از این لذت می برد که متعلق به قوم و دودمانی است که صاحب خیلی از برتریهاست و مهمتر از همه این است که فردوسی در زمان سرایش شاهنامه با توجه به قریحه بالایی که داشته، تحت تأثیر این داستانها قرار می گرفت و شیفته این داستانها بود و احوال درونی خود را در زمان سرایش این داستانها به شعر انتقال می داد که همین حس بر مخاطب تأثیر می گذارد و باعث پذیرش برای مخاطب می شود. وقتی فردوسی می گوید:

نمیرم از این پس که من زنده ام

که تخم سخن را پراکنده ام

این به زبان شاعر آمده است و این شیفتگی، باعث صیقل خوردن زبان او و روانی آن می شود. این ویژگی را در شعرهای مولوی هم می شود دید. شیفتگی او به شمس باعث می شود غزلیات او گوارا شود و پر از زیبایی:

باز آمدم چون عید نو، تا قفل زندان بشکنم

وین چرخ مردم خوار را، چنگال و دندان بشکنم

▪ با سپاس فراوان از شما برای پاسخگویی به سؤالاتمان اگر صحبت دیگری مانده است، می شنویم.

ـ ملت ایران همیشه این حس نیاز به نوجویی و نوآوری را داشته است، اما بیشتر در حال حاضر ما ملتی بوده ایم که همواره دنبال نو بوده ایم. مولانا جلال الدین می گوید:

نوبت کهنه فروشان درگذشت

نو فروشانیم و این بازار ماست

و یا:

هین سخن تازه بگ

وتا دو جهان تازه شود

پس نو شدن در نو شدن باید مکتب ما ایرانی ها باشد؛ چون خداوند خود نوآورترین است.

عباسعلی سپاهی یونسی



همچنین مشاهده کنید