دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
جدال ناگزیر عقل و احساس در اخلاق
در جریان عادی زندگی با مسائلی رو در رو میشویم که در آمیخته با مفاهیمی چون حس مسئولیت، الزام، تعهد، عاطفه، ستایش، نکوهش، رنج و لذت هستند. بی تردید هر فرد با واکنش یا انفعال در قبال این مسائل با پیامدهای ناگزیر آن مواجه خواهد شد. در بسیاری از این موارد این گونه به نظر میرسد که همواره روشی بهتر یا بدتر و یا پاسخی درست یا غلط برای این مسائل وجود دارد.
اما تمرکز این نوشتار بر مواجهه با این قبیل مسائل در حیطه ی مربوط به «اصول اخلاقی» است. مثال معروفی را در نظر بگیرید که در آن کنترل یک ماشین ریلی در اختیار شماست و شما میتوانید با منحرف کردن آن از مسیر اصلی و همیشگی از فاجعهای که منجر به مرگ پانزده نفر میشود جلوگیری کنید، اما مسئله اینجاست که با عوض کردن مسیر، مرگ، دو نفر دیگر را در کام خود خواهد کشید و یکی از آن دو نفر از دوستان صمیمی شماست. این موضوع را هم مد نظر قرار بدهید که با عوض کردن مسیر این شمایید که منجر به مرگ آن دو نفر (در مقابل نجات آن پانزده نفر) میشوید. حال در این شرایط تصمیم «اخلاقی تر» چه میتواند باشد؟ آیا باید به شیوهی کانت استدلال اخلاقی کرد یا به گفتهی هیوم به ندای درونی برخواسته از احساسات فردی تکیه کرد یا باید به سود حداکثری خود شما یا دیگران توجه کرد؟ این مثال در مقیاس های مختلف قابل تعمیم به بسیاری از مسائل زندگی روزمرهی ماست.
در مسائل مربوط به اخلاق تمییز دادن راه حل درست یا غلط یا حتی فهمیدن اینکه در وحلهی اول چه عاملی باعث اخلاقی شدن مسئله ما میشود همیشه به این سهولت نیست. جریان های فکری مختلفی در گسترهی فلسفه پیرامون موضوع اخلاقیات رشد یافته است. برخی از فلاسفه به پیشگامی دیوید هیوم فیلسوف بلند آوازهی اسکاتلندی هر گونه ارتباط بین اخلاقیات و جهان واقعی را نفی کردند و آن را امری صرفا ذهنی که منشاء صرفا احساسی دارد دانستند. گروهی دیگر آن را در سود و لذت حداکثری معنا کردند در حالی که دیگرانی بودند که مبنای عقلانی بر اخلاقیات متصور شدند.
اما سوالی که در طرف مقابل این فرمول های اخلاقی ایجاد میشود اینست که آیا یک «حقیقت اخلاقی» مستقل از خود فرد، احساسات و حتی منطق و عقلانیت وجود دارد یا نه.
در مباحث فلسفی، همانند زندگی روزمره مواقعی پیش میآید که نمیتوان مطمئن بود که آیا رجوع به «وجدان» آدمی صرفا بسته به عادات و سنن است یا ندای عقل یا ابراز صادقانهی احساسات باطنی یا حتی ارجحیت سادهی امری بر امر دیگر. اگرچه دسته بندی کردن رفتار و اعمال به دو گروه «اخلاقی» و «غیر اخلاقی» برای همگان سهل است اما تعریف اینکه چه چیزی در ماهیت آن عمل یا رفتار یا حتی در قضاوت آن نهفته است که برچسب «اخلاقی» یا «غیر اخلاقی» را اینگونه راحت در اختیار ما میگذارد به این راحتی نیست. این دشواری به دلیل طبیعت ذهنی تعاریف و اصول اخلاقی است، آنچه که در فرهنگی منسوخ شده است در فرهنگی دیگر میتواند کانون ارزش تعریف شود و رواج داشته باشد، آنچه که در یک مجموعه از قوانین جرم محسوب میشود کیلومترها آنطرف تر میتواند از کسی قهرمان بسازد. در این مورد برده داری میتواند مثال خوبی برای ما باشد. اما آیا عملی مفروض که برچسب «غیراخلاقی» بر روی آن باشد میتوان با فرض اینکه انجامش میتواند منجر به خیری بزرگتر شود توجیه پذیر باشد؟ حداقل مجریان برده داری که در قبال این پدیده چنین نظری داشتند. اگر چنین است آیا آن عمل همچنان باید برچسب «غیراخلاقی» را روی خود داشته باشد؟ یا اینکه نه تنها برچسب «اخلاقی» میخورد بلکه آیا انجام آن تبدیل به الزام میشود؟
فلسفه همواره میزبان آرای متنوعی پیرامون مسائل مربوط به اخلاق بوده است که از میان اختلافات جزئی آنها مفاهیم و تعاریف کاملا متمایزی رشد یافتهاند.
در نمونه ای، «اخلاقی» دانستن یک عمل منوط به قیاس آن با اصول عقلانی که بر همگان اطلاق پذیر و مستقل از ارزش های سنتی و فرهنگی و گرایش های شخصی است. طبق این الگو تنها از طریق تجزیه و تحلیل آموزه ها و احکام اخلاقی میتوان به آنها اعتبار بخشید. ما این الگوی اخلاقی را با افلاطون، امانوئل کانت و ساموئل کلارک میشناسیم.
در طرفی دیگر، دیوید هیوم در ادامهی سنت احساس گرایان از منشاء حسی اخلاق بشری دفاع کرد و خوبی را با لذت و بدی را با الم یکی دانست و هر گونه فرآیند شناختی پیرامون اخلاق انسانی را به جد رد کرد.البته هیوم در این الگو به چیزی میرسد که قبلا در نظریهی اخلاقی توماس آکویناس دیده شده بود که طبق آن ما اگر دارای ماهیت وجودی متفاوتی بودیم، بایستگی مان هم متمایز میشد.
واضح است که اعتقاد او بر این بود که اگر چیزی به ماهیت «حقیقت اخلاقی» وجود دارد باید خواستگاهی تجربهگرایانه داشته باشد.
اما آیا هیوم به «عقل عملی» نیز اعتقاد دارد؟ پاسخ به این سوال بسته به تعبیر ما از عقل عملی است. اگر مقصود ما از عقل عملی صرفا عبارت باشد از توانایی آدمی بر آن نوع استدلال و استنتاج یا تعقلی که به نحوی از انحا به اعمال و افعال او مربوط میشود، در آن صورت پاسخ به سوال بالا مثبت است، زیرا اگرچه هیوم معتقد است که عقل به تنهایی بر افعال و رفتار ما تاثیر مستقیمی ندارد به این مطلب معترف است که عقل میتواند به نحوی غیرمستقیم، از طریق نشان دادن واقعیت هایی که سبب میشود امیال و انفعالات برانگیزنده در ما پدید آید بر افعال و رفتار ما تاثیر بگذارد اما بیش از این سهمی برای عقل در اخلاق قائل نیست.
همینطور در نظریه ای متاثر از سمت و سوی فکری قرن بیستم، که به واقع میتوان آن را نسخهی قرن بیستمی نظریات هیوم دانست آلفرد جی. ایر اصول اخلاقی را در حقیقت شبه اصولی میدانست که نمیتوان به درک معنایی از آنها رسید. از نظر او گزارههای اخلاقی که مبنای علمی نداشته باشند بیاهمیت هستند و صرفا برخواسته از شور درونی هستند که نه درستاند و نه غلط.
در ربع پایانی قرن بیستم اصلاحات و توضیحات بیشتری از این نظریه اخلاقی ارائه شد. برای مثال گیلبرت هارمن نمونه اقتصادی خود را اینگونه تبیین کرد که هیچ گزارهی توصیفی در بر دارندهی گزارهی اخلاقی نیست.
اما نقطهی مشترک تمامی این تفاسیر، رد وجود هر «خاصه اخلاقی» تامی است که امکان دستیابی تجربی و عقلانی به آن وجود داشته باشد.
با وجود محبوبیتی که این انگاشت از اخلاق در دهه های گذشته به دست آورده هنوز با دیگر تعاریف عامیانه و ملموس اصول اخلاق فاصلهی زیادی دارد.
استدلال های مطرح شده پیوستگی نزدیکی را بین عملی که اخلاقاً خوب میدانیم و عملی که با تمایلات و سلایق شخصی انجام میدهیم بیان میکند. اگر این اصل که همهی ما کم و بیش احساسات و تمایلات مشابهی داریم را نتیجهی دخالت فرگشت فرض کنیم، پس باید اخلاقیات برخواسته از این تمایلات و احساسات را نیز نتیجه فرگشت دانست، فرآیندی که مدافعانش همواره از آن برای توجیه وجود احساسات انسان دوستانه و دیگر خصایص اخلاقی از آن استفاده کردهاند. با قبول این نقش خود را باید آمادهی اصول اخلاقی کاملا متفاوتی در مواجهه با آیندگان بکنیم.
اما همین توضیح فرگشت گرایانه باعث ایجاد تردیدهایی در قبال انگاشت های قبلی از اخلاق میشود: اگر تمامیت خرد و قضاوت اخلاقی قابل تنزل به جبر فرگشتی و ازدیاد سود باشد، پس باید مهر ابطال به بسیاری از استانداردهای اخلاقی خارج از حیطهی فرگشت و گونههای در حال تکامل زد.
همچنین نبود مجالی برای تقابل با هرگونه باور اخلاقی در گفتمان احساسگرایان هنوز حل نشده باقی مانده. در این مورد حدود یک قرن پیش جورج ادوارد مور اینگونه استدلال کرد که دو فرد در مورد رهیافت مسئلهای اخلاقی به همفکری مینشینند و در پایان به نتایج ناهمسانی در این باره که آیا راهکار الف اولی تر است یا ب میرسند. هیچکدام از طرفین نمیتواند قضاوتی درباره حس طرف مقابل در تشخیص «بهتر» و «بدتر» انجام دهد. برخلاف ادعای هیوم که این احساسات در جوامع انسانی یکسان و همهگیر هستند.
هیوم تاکید زیادی بر مفهوم سود در مرزبندی های اخلاقی داشت. معروفترین شاگرد او جان استوارت میل "سودگرایی" را به یک سیستم اخلاقی تمام عیار و کامل تبدیل کرد. اما مفهوم «سودمندی» میدان را برای جولان نظریه های سنتی مربوط به اخلاق باز میکند. قبل از هر چیز باید مشخص کرد که عمل مفروض برای چه کسی یا چه چیزی و تحت چه شرایطی سودمند واقع خواهد شد. مطمئنا اینکه بخواهیم هر فرد به تنهایی و منفرداً به این سوال ها پاسخ دهد درست و مفید به فایده نخواهد بود، چون هیچ کس حق ندارد معیارهای سودمندی را بر فردی دیگر تحمیل کند نباید این نکته را فراموش کرد که در واقعیت، یکسان بودن الگوهای رفتاری سودگرایی و تعابیر مرسوم اصول و تعهدات اخلاقی بسیار نادر اتفاق میافتد مگر از روی یک تصادف صرف. از سوی دیگر موضوعی که دنباله روهای فلسفهی افلاطون بر آن تاکید دارند اینست که این برداشت از سودمندی و خوشبختی در تضاد آشکار با چیزی که افلاطون از یودایمونیا برای رفاه، خوشبختی و شکوفایی انسان تعریف کرد قرار دارد.
اما فلسفه اخلاق محدود به قلمرو احساس گرایان و تجربه گرایان بریتانیایی نماند. «انقلابی کپرنیکی» در حوزهی اخلاق به وقوع پیوست. کانت در "نقد عقل عملی" که دومین بخش از نقدهای سه گانهی اوست فهم تازهای از اصول اخلاقی ارائه داد.
کانت اخلاق را بر پایه های منطق بنا میکند و قلمروی اخلاق را متعلق به کسانی میداند که نگرش استدلالی به مسئلهی اخلاق دارند.
اصلی که در فلسفهی اخلاق کانت بیشتر از همه مورد توجه قرار گرفته است، اندیشهی او مبنی بر اینکه یک اصل عملی مناسب برای عمل اخلاقاً شایسته، باید اصلی باشد که بتواند بهطور همهگیر مورد اعتقاد قرار بگیرد یا، به تعبیر کانت، بتوان آن را به عنوان قانون کلی، اراده کرد. این همان تقریر نخست از «امر مطلق» اوست. کانت معتقد بود که وقتی کسی خلاف اخلاق عمل میکند، نسبت به قوانینی که هرکسی اطاعت از آنها را اراده خواهد کرد، استثنایی برای خودش، یا استثنائاتی مانند «فقط برای این یکبار»، قائل میشود. بنابراین، بهترین تلقی از اخلاق این است که آن را فهم اصولی که به لحاظ دایره و کاربردشان کلیت پذیراند، در نظر بگیریم.
کانت در نقطهی مقابل احساس گرایان، این «قوانین» و پایبندی صادقانه به آنها را یگانه سنگ محک برای اخلاقی خواندن یک عمل میداند که قابل تعمیم به غالب شرایط بدون توجه به معیارهای اخلاقی حاکم و تفاوت ها و شرایط محیطی هستند. همچنین او در نقد عقل عملی در ارتباط با «امر مطلق» چنین میگوید: «چنان رفتار کن تا بشریت را چه در شخص خود و چه در شخص دیگری همیشه به عنوان یک غایت به شمار آوری و نه همچون وسیلهای.» که با این گزاره به تقریر دوم از «امر مطلق» کانت میرسیم که طبق آن شرط شده است که انسانها نباید با اشخاص دیگر به منزله وسیله صرف، بلکه همیشه باید با آنها به منزله غایت رفتار کنند.
این مؤلفهی تفکر کانت، بازتاب بسیاری در متفکران بعدی داشته است. برای مثال، مارکوس سینگر، بر منطق کلی چیزی که او از آن به «اصل تعمیم» تعبیر میکند، متمرکز میشود. برطبق این اصل، آنچه برای یک شخص درست است، باید برای شخص واقع در همان شرایط یا شرایط مشابه، درست باشد. هر فرد به پرسش «چه میشود اگر همه آن را انجام دهند؟» میرسد و با تمام وجود آن را درک میکند که نظریهی سینگر، تحقیقی در زمینهی شرایط کاربرد صحیح آن است. سینگر معتقد است که این اصل، پیش فرض هر حکم اخلاقی مشروع است. اما بعدها سینگر از کانت فاصله میگیرد هم از این جهت که التزامهای مابعدالطبیعی کانت را کنار میگذارد و هم از این جهت که مبنای کانت را در خصوص توجه به چیزی که بتوان آن را بهعنوان دستور کلی اراده کرد، رها میسازد و به بررسی مطلوبیت پیامدهای یک اصل، همراه با اطلاق کلی آن، میپردازد.
هرچند تقریر سومی هم از امر مطلق بدین صورت که «چنان عمل کن که اراده بتواند درعین حال، به واسطهی دستور اراده، خود را واضع قانون عام لحاظ کند» از کانت ارائه شد، اما خود او صراحتاً میگوید که این تعابیر همه صورت های مختلف یکه قانون واحد هستند به بیانی دیگر ما یک «امر مطلق» بیشتر نداریم.
در نگرش کلی، آزادی یک مفهوم بنیادی در فلسفهی کانت است که در هر دو بخش نظری و عملی فلسفهی او نقش مهمی دارد، هر چند نقش آن در فلسفهی عملی بسیار برجسته تر است. کانت در فلسفهی اخلاق خود آزادی را مبنای استدلال بر اخلاقیات قرار داده است و چنین استدلال میکند که اگر ما دارای ارادهای آزاد باشیم در آن صورت است که اخلاق واقعی خواهیم داشت و قانون اخلاق برای همه ما معتبر خواهد بود.
با این وجود این نوع نگرش عقلانی به اخلاق هنوز روزنه ها را برای مسئلهی «نسبیت اخلاقی» که در آن عقلانیت و استدلال اخلاقی هر فرد با ملاحظهی پیامدهای اخلاقی هر عمل مرتباً در حال دگرگونی است باز میگذارد. نگرشی که پیشوای آن پروتاگوراس در یونان باستان بود که در یادداشت های بعدی به این مسئله و دیدگاههای «واقعگرایی» و «ضد واقعگرایی» در اخلاق خواهیم پرداخت.
عرفان فاتحی
منابع برای مطالهی بیشتر:
Hare, R.M. Moral Thinking. Oxford, ۱۹۸۱
Mackie, J.L. Ethics: Inventing Right and Wrong, ۱۹۷۱
Stewart, N. Ethics: An Introduction to Moral Philosophy. Polity Press, ۲۰۰۹
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست