شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

خاطرات مارادونا


خاطرات مارادونا

در حال حاضر كه شروع به نوشتن كتاب زندگی خودم من, دیه گو هستم می كنم در هاوانا پایتخت كشور كوبا بسر می برم و سرانجام تصمیم گرفتم همه چیز را در مورد زندگی ام بنویسم

«دیه گو آرماندو مارادونا» ستاره افول ناپذیر فوتبال جهان در كتابی فراز و نشیب های زندگی پر مخاطره خود را به رشته تحریر در آورده است.در حال حاضر كه شروع به نوشتن كتاب زندگی خودم ( من، دیه گو هستم ) می كنم در هاوانا پایتخت كشور كوبا بسر می برم و سرانجام تصمیم گرفتم همه چیز را در مورد زندگی ام بنویسم.

با وجود اینكه خیلی ها بر این باور هستند همه چیز را در مورد من می دانند و بازگویی آنها عجیب به نظر می رسد اما مطمئن هستم باز هم مطالب ناگفته باقی مانده است.تاكنون راجع به خیلی از موضوعات و مسایلی كه برایم پیش آمده صحبت كرده ام اما هنوز مطمئن نیستم تمامی موضوعات مهم را توضیح داده باشم.

طی مدت اقامتم در اینجا می خواهم با نحوه زندگی یك شهروند كوبایی آشنا شوم. به حافظه ام فشار می آورم تا گذشته خود را به یاد بیاورم و این برایم خیلی جالب است؛ چرا كه با وجود تمامی اشتباهات و كاستی ها هیچ دلیلی برای پشیمانی به خاطر آنچه تا به حال اتفاق افتاده نمی بینم.علاوه بر این، یادآوری گذشته وقتی كه آدم از صفر شروع می كند و می داند كه تمام دوران زندگی اش برای آنچه به دست آورده و آنچه در آینده هست مجبور می شود كه بجنگد و تمام زندگی اش یك مبارزه دایم بوده، خیلی لذت بخش می نماید.آیا شما می دانید من از كجا آمده ام؟ می دانید شروع قصه زندگی من از كجا بوده؟

من علاقه شدیدی به بازی با توپ داشتم اما در ابتدا خود من هم از این همه علاقه باخبر نبودم، حتی فكرش را هم نمی كردم. بازی فوتبال را از پست دفاع شروع كردم اما همیشه بازی به عنـوان لیبرو بـرایم چیز دیگری بود امـا افسوس كه پـزشك ها بازی بـا توپ را برایم قدغن كرده اند؛ چون نگرانند با این كار قلبم از كار بیفتد.وقتی كه داخل زمین بازی به عنوان لیبرو هستی انگار كه از بالا داری تمام زمین را می بینی و همه چیز را تحت كنترل خود داری و می توانی تصمیم بگیری كه در هر لحظه به كدام سمت زمین حركت كنی و این احساس را داری كه حاكم مطلق زمین هستی.

اما آن زمان ها كه تازه فوتبال را شروع كرده بودم« لیبرو»یی در كار نبود و مهم این بود كه پشت سر توپ بدوی و در حین بازی آن را دراختیار داشته باشی.بازی با توپ تنها چیزی بود كه مرا آرام می كرد و البته احساس عجیب مرا. اگر یك توپ به من بدهید، می بینید اشتیاق بازی و تفریح با توپ را هنوز با تمام وجودم دوست دارم. فقط كافی است یك توپ در اختیارم بگذارید و اجازه دهید چیزی را كه بلدم اجرا كنم.

حالا مهم نیست كه كجا دارم بازی می كنم، آن موقع فقط حواسم به توپ جمع است اما وجود مردم خیلی مهم است این مردم هستند كه به شما انگیزه تمرین و بازی می دهند اما مردم، داخل زمین بازی نیستند یعنی همان جایی كه یك بازیكن فوتبال از بازی با توپ لذت می برد.لذت بردن از بازی با توپ درست همان كاری است كه اوایل در فیوریتو و سپس در جاهای دیگر به آن مشـغول بودم. حالا فـرق نمی كرد كه در استـادیـوم « ویمبـلی » بـاشم یـا در استـادیـوم « ماراكانا» با یكصد هزار تماشاچی.

در آن زمان ها در فیوریتو در محله ویلا همیشه برای بازی آماده بودیم، حتی زیر تابش شدید نور آفتاب بازی می كردیم.مادرم ( توتا) كه باوسواس زیاد مواظب من بود، همیشه به من می گفت: پلو(لقب دیه گو بود) اگر می خواهی بازی كنی باید حتماً بعد از ساعت ۵ بعدازظهر باشد یعنی وقتی كه آفتاب رفته، من هم جواب می دادم: چشم مامان جان، نگران نباش و با دوستم شروع به بازی می كردیم و هیچ چیز دیگری غیر از بازی برایمان مهم نبود.

زیر نور آفتاب تا ساعت ۷ غروب خودمان را هلاك می كردیم. در حول و حوش همان ساعت ، بازی را مدتی نگه می داشتیم و از یكی از همسایه ها آب می خواستیم و به همان شكل در تاریكی به بازی ادامه می دادیم.

هنوز هم از آنجا صداهایی را می شنوم كه به من می گویند: این زمین برای بازی به حد كافی روشن نیست. بله من در تاریكی بازی می كردم.هنرنمایی با پرتقال نمی دانم شاید ما واقعاً بچه های خیابانی بودیم اما من فكر می كنم «بچه های سختكوش » لغت مناسبی باشد. اگر مادرم دنبال من می گشت، می دانست كجا می تواند مرا پیدا كند. در همان محل همیشگی در حالی پیدایم می كرد كه مشغول دویدن دنبال توپ بودم.

روزهای شنبه و یكشنبه از صبح تا شب اما بقیه روزهای هفته از ساعت ۵ بعدازظهر به بعد بازی می كردم، چون باید به مدرسه می رفتم و نمی خواستم برخلاف خواسته والدینم عمل كنم و اینكه هنوز مطمئن نبودم شانس رفتن به یك باشگاه را دارم، هر كاری كه می كردم به خاطر بازی با توپ بود. اگر مادرم مرا برای انجام كاری به بیرون می فرستاد، هر چیزی كه شبیه به توپ بود را با خود می بردم تا در بین راه با آن بازی كنم.

آن چیز می توانست یك پرتقال یا یك گلوله كاغذی باشد. به همین صورت هم از پله های پل بالا می رفتم، در حالی كه روی پای راست لی لی می كردم و با پای چپ چیزی را حمل می كردم.به همین شكل تا مدرسه می رفتم عابرانی كه مرا نمی شناختند از موضوع سر درنمی آوردند اما كسانی كه می شناختند تعجب نمی كردند.

آنها پسرهایی بودند كه همه چیز را با هم تقسیم می كردیم. حتی اگر آن چیز یك تكه پیتزا بود. ما ۴ یا ۵ نفری به « بلانكادا»می رفتیم نزدیك پل « ال ایسنا»؛ جایی كه هنوز بهترین پیتزای دنیا را درست می كند و یك پیتزا می خریدیم و بین خودمان تقسیم می كردیم. به هر نفر ما فقط یك تكه می رسید. خاطرات جالبی از دوران كودكی خود در ناحیه « ویلافیوریتو» كه در آنجا به دنیا آمدم و بزرگ شدم دارم كه با عنوان مبارزه از آن دوران یاد می كنم.

آن روزها در خانه مان در «فیوریتو» اگر به موقع سر سفره می رسیدی می توانستی غذا بخوری و اگر نمی رسیدی غذا گیرت نمی آمد. یادم می آید تابستان ها هوا خیلی گرم و در زمستان ها حسابی سرد بود.خانه ما از ۳ قسمت تشكیل شده بود از درب فلزی كه رد می شدی حیاط رو به رویت بود كه فقط زمین خالی بود و بعد داخل خانه می شدی، آشپزخانه كه علاوه بر محل آشپزی محل خوردن غذا، نوشتن تكالیف مدرسه و بقیه كارها بود و ۲ اطاق، سمت راستی كه متعلق به پدر و مادرم بود و اتاق سمت چپ كه یك اتاق در ابعاد ۲*۲ متر بود و مورد استفاده ما ۸ فرزند خانواده .

موقع بارش باران باید برای خلاصی از شر چكه های آب به خارج از خانه می رفتی چون داخل خانه بیشتر از بیرون خیس می شدی. در منزلمان از گالن های ۲۰ لیتری روغن با مارك تجاری YPE برای آوردن آب از تنها شیرآبی كه در سر چهارراه بود استفاده می كردیم ، برای اینكه مادرم بتواند برای شستشو، آشپزی و دیگر كارها استفاده كند و با همین گالن شروع به تمرین با وزنه كردم و از آنها به عنوان وزنه در حین تمرین استفاده می كردم.

مجبور بودیم با دستمان آب داخل گالن ها را به صورتمان بپاشیم و به همین ترتیب تا شستشوی بقیه اعضای بدنمان، از همه سخت تر شستن صورت بود كه با یك دست باید ظرف را گرفته و با دست دیگر می شستیم. در فصل زمستان اگر می شد از انجام این كار شانه خالی كرد، خیلی خوب می شد. در تابستان ها تفریح خاصی نداشتیم با دوستم « نگرو» كارهای بچه گانه می كردیم و در كنار آن از بازی با توپ هم غافل نبودیم.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید