جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

تولد یک غزل


تولد یک غزل
تحمل تهران، بعد از این سفر خیلی سخت است. سخت تر هم می شود، وقتی که گیویان زنگ می زند و اطلاع می دهد، تمام آن ۸۰ نفر رزمنده جلسه شعر در یک عملیات شهید شده اند.
سرما که خورده ام، تب هم می آید. توی اتاقی می افتم. خودم را زندانی می کنم. مادرم در می زند. باز نمی کنم. در خلأ شناور می شوم. کاغذ و قلمی کافی است.
نه مکثی و نه خط خوردگی. کاغذ پر می شود از اشک و غزل:
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه
بشکسته سبوهامان خون است به دلهامان
فریاد و فغان دارد، دردی کش میخانه
هر سوی نظر کردم هر کوی گذر کردم
خاکستر و خون دیدم، ویرانه به ویرانه
افتاده سری سویی گلگون شده گیسویی
دیگر نبود دستی، تا موی کند شانه
تا سر به بدن باشد این جامه کفن باشد
فریاد اباذرها، ره بسته به بیگانه
لبخند سروری کو، سرمستی و شوری کو
هم کوزه نگون گشته، هم ریخته پیمانه
آتش شده در خرمن، وای من و وای من
از خانه نشان دارد، خاکستر کاشانه
ای وای که یارانم، گل های بهارانم
رفتند از این خانه، رفتند غریبانه
صدای «وحید امیری» از آن سوی سیم می آید، دوباره داریم می رویم، می آیی نا ندارم جواب بدهم.
به زور می نالم: نمی توانم، حالم خیلی خرابه. می پرسد: کاری کرده ای
غزل غریبانه را تلفنی برایش دیکته می کنم.
چند روز بعد وقتی خبر می دهد که هرجا رفته اند و این غزل را خوانده اند، مورد استقبال قرار گرفته و همه آن را نوشته اند، باورم نمی شود.
غزل غریبانه دست به دست و دهان به دهان در جبهه ها می چرخد.
با کویتی پور اوج می گیرد و یادگار نخستین شب شعر جبهه ها جاودانه می شود.

بازنویسی: حمیدرضا شکارسری
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید