جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


معنویت و قدرت


معنویت و قدرت
من «خیلی دور خیلی نزدیك» را اثری بر باد رفته می دانم كه ارزش های درخشان «زیر نور ماه» را مفت از دست داد. با وجود همه لكنت های «زیر نور ماه» آن رئالیسم سوسیالیستی زیر پل و آدم های شریفش كه حتی كثافت كاری شان هم قابل توجیه بود.دلایلم درباره از كف دادن یك توان جذاب در فیلمسازی و شكست میركریمی ربطی به چیزی كه همگان عكس اش را نتیجه گرفته اند ندارد. البته به نظر من هم« خیلی دور خیلی نزدیك» یك داستانگویی شسته رفته و روایت بی زائده ای دارد. فیلمبرداری آن گاه در كویر مسحوركننده است. و خیلی كم، گاهی فضای حسی و غنای احساسات فیلم مثلاً در آن شب بین راه و حرف زدن دكتر نسرین و سامان درباره سحابی جبار موجی از گرما و تاثیر همراه دارد، تدوین فیلم و فضاسازی اش دقیق است و بازی های آن ما را متقاعد می كند. فیلم دارای یك سیستم نشانه شناسانه و چیدمان سنجیده است، اشیا را و دیالوگ ها را رها نمی كند و می داند بعد چه استفاده ای از آنها می خواهد بكند و از همان آغاز تاكیدش بر روی موتورسواری كه حامل خبری است، یك نقطه عطف در فیلمنامه و زندگی دكتر عالم است و حتی نام او _ دكتر عالم- و نام فیلم اشاره به آن جبار كه زیباترین گورستان و زایشگاه است و تطابقش با آن وجود ناب كه خیلی دور، خیلی نزدیك به آن هستیم و مجموعه اطلاعات خوبی كه در همان تیراژ و عدم تطبیق ها و معرفی شخصیت دكتر دنیاگرا رد و بدل می شود عالی است، هرچند دكتری كه در برنامه تلویزیونی شركت می كند و برای گفتن به نام خدا باید آن گونه مصنوعی به خودش فشار بیاورد نوبر است.و بدتر از آن صحنه رستوران و كلیشه های نخ نمای نشان دادن نوكیسگی است. ما نمی فهمیم گناه مردی كه می خواهد بهترین دكتر را برای نجات جان پدرش استخدام كند چیست كه واداشته می شود آن گونه با دست در آن فضایی كه فرهنگ و ادب بورژوایی از در و دیوار و چشم و ابروی حضرات دور میز می بارد پوست گوجه را جدا كند و غذایش را ببلعد....آشكار است كه این آغاز و شروع تو ذوق آدم می زند و خوب دكتر عالمی كه ما می بینیم واقعاً طی ماجراهای فیلم چه تغییری می كند؟ او همان مرد با پرنسیبی است كه به دكتر همراهش معترض است و معلوم نیست پس چرا پذیرفته در تقلب او شركت كند. با این همه فیلم پر از نكات فكر شده است. نام فیلم از بهترین قسمت فیلم جست زده بیرون و یكسر اشارتگر همان تجربه انسان در ارتباط با وجود بنیادین است. تیتراژ كه به ما زمان مهم فیلم - شب نوروز و آرزوی دگرگونی حال ها- را یادآوری می كند توأم با برانگیختن كنجكاوی ما است درباره موتورسوار و ضمناً معرفی مهمترین مشخصه های دكتر عالم و فضایی كه او در آن قرار دارد و همه آن اشاره ها به كراوات و جلوه متفاوت مذهب در چشم دكتر مدرن -بازیگر مسیح بالای صلیب در حال حرف زدن با موبایل و آشفتگی تلویزیون ایران و برنامه زنده پزشكی در كنار برنامه سرآشپز و دستور سبزی پلو و ماهی و... -همه و همه با فكر و هدف برای معرفی نگاه و شخصیت دكتر كنار هم چیده شده و این چیدمان طی فیلم بارها خود را به رخ می كشد. البته احتیاج به تكرار در گفت و گوی تلفنی نبود، رابطه دكتر با خانواده دختر بیماری كه در لبه مرگ است و تقاضای آنها برای بردن بیمارشان به زیارت امام رضا(ع) البته از نظر دكتر،حاوی نشانی های بازمانده از فرهنگ سنتی است كه او از آن «خرافه» ها بسی دور است. او دكتری متعلق به جهان مدرن است كه در آن به جای خدا، انسان/ نفس و قدرت های انسانی دو محور شده است. اما در پایان كشف محدودیت قدرت های انسانی مثل علم و معجزه نجات و درك نو از هستی و ضمناً گوشزدی است به درس گرفتن دكتر درباره آن آسوده سری خویشتن مدارش در برخورد به معالجه بیمار جوان در معرض مرگ در آغاز فیلم.فیلم تصویری از تباهی های اجتماعی و نقد نظام پزشكی و روابط اخلاقی طبقات مدرن مرفه و خانواده لرزان و روابط سرد زن و شوهر و پدر و پسر و... را نهفته دارد و بالاخره فاجعه سر می رسد و دكتر عالم مثل هر پدری دچار تشویش و احساس بیچارگی به سبب آگاهی از بیماری فرزندش می شود. از اینجا تا ورود دكتر به كویر كه گویی ورود به وادی مواجهه با معنای فراموش شده هستی و تجربه تازه دكتر عالم از بودن در عالم است فیلم همین فرایند معرفی زندگی و بحران های ناپیدا و سرگرمی های انسان غافل را دنبال می كند و در كویر هم شگردهای خوبی برای گیرانداختن نهایی دكتر ظاهر می شود.پس مشكل من با خیلی دور خیلی نزدیك چیست؟ به نظرم فیلم مقهور كلیشه ها و مقهور یك سلیقه ساختاری عادت شده است و این اقتدار سرنخ های تاریخی و فرمانفرما بر جان و روح هنر اكنونی است. آری من دارم درباره نسبت حقیقت و قدرت و به ویژه در اینجا درباره پرسش از حقیقت در چنبره اقتدار یك روایت قادر و حاكم حرف می زنم. در هر نظام قدرت، در هر كجای جهان و با هر نظام سیاسی/ اجتماعی همواره باید با رها شدن از منظرهای پوپولیستی متوجه تحریفی بود كه گاه به صورت رهایی ناپذیر «قدرت» درخصوص مفاهیم و روح معناهای مختلف حیات بشری اعم از پرسش های فردیت یا پدیدارهای عمومی و اجتماعی محقق می سازد.تبدیل كردن این سخن به یك جدل سیاست بازانه و سركوبگر البته یك سوء تفاهم است. زیرا در اینجا منظور من توهین یا افشای گونه خاصی از قدرت نیست. به هیچ وجه بلكه من در حال حرف زدن از تاثیر قدرت در جامعه معاصر به طور كلی بر معناپردازی هنر روایی هستم. آن جوی كه برای گونه ای از سمت و سو دادن خاص شكل می گیرد، هرگز مربوط یا محدود به ابزارهایی نظیر سانسور و اداره های ممیزی، حمایت های دولتی و حتی نقش سرمایه به طور كلی در تعیین مسیر تفكر در روایت های سینمایی نیست؛ بلكه چیزی بیشتر و پیچیده تر از آن و مربوط است به عقل و نگاه و گفتما ن هایی كه در دوره ای حاكم می شود كه رنگ و بو و جهت خود را بر آثار هنری تزریق می كنند و زمان و دیدگاه را از خود مشحون می سازند.آشنازدایی معنوی و نگاه به سوژه نه در حالت جدایی از ابژه بلكه در تجربه زنده و آمیختگی فرد و موضوع شناسایی یكی از راه حل های رهایی از چنبره این سلطه و نفی تسلیم و اطاعت از آن است.البته در یك نظام دینی و قدرت مسلط مذهبی بر سیاست، هنرمند اصیل حق دارد اثر دینی و معنوی و الهیاتی خود را بیافریند و هرگز این اثر به معنای تبلیغ حقیقت با تفسیر قدرت و فرمانفرمای ایده آل ما به شمار نمی آید چنانكه در یك اثر اصیل یك سینماگر آمریكایی می تواند به شیوه خود از دموكراسی دفاع كند بدون آنكه به تبلیغ دروغین دموكراسی طلبی آقای بوش ربط داشته باشد.به نظرم حتی اگر از منظر دینی نگاه شود این طراوت و تفرد در دفاع از نگرش معنوی لازم است زیرا غیر از این همه ابتلائات و اشتباهات قدرت دامنگیر معنویت اثر هنری هم خواهد شد.اولین مشكل من با «خیلی دور خیلی نزدیك» همین تسلیم آن به تجربه معنوی تحت سیطره كلیشه ها و عادت هایی است كه سرچشمه آن اقتدارهای زاویه دید رسمی و ربع قرنی است. هنر موظف است فراتر از این تفسیر و نگاه بنشیند اما در این فیلم جز در مواردی محدود هیچ نشانی از حس و حال یك تجربه فردی وجود ندارد درحالی كه ما در مارمولك و لیلی با من است و زیر نور ماه شاهد آن روایت بودیم به اسلوب و گونه ای كه مرد نوكیسه بازاری زندگی دكتر عالم مشكلات و مسائل این آدم مدرن و بیداری و رستگاری او به تصویر درآمده و فضای فیلم میركریمی را پر كرده نگاه كنید. جز چند لحظه مثل آن شب كویری و گفت و گوی سامان با نسرین درباره سحابی جبار این زیباترین زایشگاه و قبرستان ستارگان و... ما هرگز از حدود و ثغور درك كلیشه رایج جدا نمی شویم.و من مایلم دلایلم را در دو قلمرو فرم و محتوا و نیز محتوای فرم فیلم او دایر بر تسلیم به كلیشه، نیروی عادت و فقدان هنجارشكنی گفتمان معنوی دوران یا تكرار منظر متداول و عامه پسند و مقتدرش بازگویم،وانهادن ظرفیت آشنازدایی درخصوص مهمترین ویژگی فیلمنامه یعنی تجربه معنوی، اولین نقطه ضعف فیلمنامه خیلی دور خیلی نزدیك است. كاهش ظرفیت آشنازدایی در اینجا محصول چند فرایند در هم پیچیده است كه در قلمرو محتوا از چند ویژگی برخوردار است: ۱- تسلیم به گفتمان معناگرایی دوران بدون تفسیری تازه و فضایی نو . ۲- تسلیم به عادت تفسیر معنا در ارتباط با منظر قدرت .۳- تسلیم به تفسیر حقیقت در اقتدار. در حقیقت در هر سه مورد ما با غلبه كلیت مسلط و مفهوم پذیرفته عمومی شده بر نمونه جزیی اندیشانه و سرزنده فردی روبه رو هستیم. قدرت ها در هر نظام قدرت، تفسیر خود را عمومیت می بخشند. مثلاً تفسیر عدالت اجتماعی در نظام شوروی مفهومی بر می سازد كه فراگیر و بسیاری اوقات گریزناپذیر می سازد و سایه اش را بر آثار هنری متعدد می گسترد. به حدی كه كمتر كسی موفق به آشنازدایی و نگریستن به مفهوم عدالت خارج از مدار حقیقت قدرت، حقیقت در اقتدار و غالب می شود. اما هنرمند اصیل راه خود را می رود و از این اقتدار می گریزد. تاركوفسكی و پاراجانف نمونه ای ازسركشی معنوی هستند. در سینمای ما بارها این تخطی از خودكاوی معنویت رسمی با موفقیت ظاهر شد. گلستان، آوانسیان و شیردل نمونه های موفق این تخطی هستند. در ژانر سینما/ كودك- عباس كیارستمی، نان و كوچه- و سپس در گزارش و با سیمای فلسفی در غریبه و مه- بیضایی- و در گونه اخلاق سنتی/ اجتماعی چالش سنت و مدرنیت در قیصر و آرامش در حضور دیگران و مهم تر از همه در بعد روانشناختی/ اجتماعی در فیلم گاو و نیز آثار منتقدانه امیر نادری، علی حاتمی... و خصوصاً در تلخوشی نومیدانه آثار شهیدثالث متمایز یا علیه تفسیر حقیقت از منظر قدرت در قبل از انقلاب پدیدار شد و در بعد از انقلاب پرسش معنوی كه پرسش و گفتمان دوران بود با آشنازدایی، منظر انتقادی مدرن و یا شك باوری جدید باز در تمایز با اقتدارجویی تفسیر قدرت، در همه آثار مهرجویی، كیارستمی، بیضایی، در پاره ای از آثار مخملباف، رخشان بنی اعتماد، افخمی و نیز در آثار پناهی، قبادی، مهرانفر، شهبازی، سمیرا مخملباف، امینی و... قابل ردیابی است. به نظرم حتی در آثاری مثل لیلی با من است و مارمولك و در زیر نور ماه ما شاهد شكل گیری گفتمان معنویت بیرون از حیطه حقیقت قدرت هستیم. در حقیقت تاثیر گفتمان دوران بر روح آثار هنری ناگزیر است اما تخطی از تفسیر آوازه گرانه رسمی از معنویت و چالش سنت و مدرنیت و منظر خشك و یك سویه و ایدئولوژیك حاكم از عادت عامه پسندانه ما با فضای متعال نو كه محصول تجربه زنده فردی هنرمند و بی اعتنا به فرمانفرمایی گفتمان قدرت از معنویت است نزدیك می شویم. به هر رو در این دوران كسی در فكر آن نیست كه به سبب بداعت و تخطی از قرارداد و ارائه سخن و شكل بیان نو و عمق و ژرفای نگاه و تجربه پرطراوت در قلمرو فرم محتوا و محتوای فرم، اثری را مورد بازخوانی و داوری قرار دهد. حالا پاسخ به نیروی عادت، نیرویی قهار كه جهان متوسط و دنبال رو آن را بر صدر می نشاند، اصل می شود و بس! و البته فیلم میركریمی در حیطه های مختلف معنایی و ساختاری به این نیروی عادت پاسخ مطبوع و باب میل و مطلوب زمانه می دهد.داستانش را خوب تعریف می كند و داستان خوب تعریف شده اش ربط دارد به آنچه در ذرات هوا و روح زمانه بر تفكر و دیدگاه ما غلبه یافته است و آن چیزی نیست جز رای به سود معنویت در چالش با مدرنیت و البته مدرنیت یعنی دوری از جهان باطنی و نیروی مرموز در هستی و ضمناً تسلیم بر فسادجنسی و گسست از تكالیف اخلاقی/ معنوی نسبت به فرزندان و اختلاف با همسر و داشتن معشوقه و پولداری و عشرت و سرگرمی های غربی و معامله فروش گران تخصص، آن هم تخصص مقدس پزشكی بدون هیچ حس مسئولیت اخلاقی و... .اجازه دهید بگویم در اینجا كلیشه، تنها به كار بستن عادت ها و مهارت های امتحان پس داده قوالب سینمایی برای جلب تماشاگر نیست، بلكه عوامل تكرار شده عادت های فكری بدون پرسش و سر فرودآوردن به تفسیر غالب و مسلط زمانه و منش اقتدارجویی است كه بر داستان ها و نگاه و جهت گیری فكری روایت های دوران حاكم می شود و به نظرم بیش از هر چیز فیلم «خوب» خیلی دور خیلی نزدیك به نسبت این گونه فیلم ها از همه خوش دست تر و نیز از همه بیشتر دارای لحظه های بدیع است هرچند این لحظه ها در فیلم بسیار اندك شمار است.
عناصر عادتی زیر را مورد دقت قرار دهید:
۱- دكتر مدرن و خداناباور و تعارض او با قواعد حاكم با سنت های غرب ستیزانه
۲- آدم نوكیسه چرب و چیلی و بازاری كه پول درو می كند و...
۳- ناسازگاری آدم مدرن باشرافت با این نماد بی فرهنگی
۴- عشرت طلبی آدم مدرن
۵- زندگی خانوادگی گسسته و روابط غیراخلاقی
۶- فاصله پدر و پسر
۷- قائم به ذات دیدن قدرت و تخصص از سوی آدم مدرن خداناباور و انسان محوری و علم باوری او
۸- پاكی و سادگی آن كس كه از شهر می برد و خدمتگزار مردم می شود- خانم دكتر روستا-
۹- شهرهای متجاوز و ویرانگر و روستائیان فهمیده
۱۰- روحانی اهل معرفت روستا
۱۱- و بالاخره درگیر شدن با مرگ و یقظه و پی بردن به بی ارزشی تظاهر تمدن در غیاب معنویت و...
۱۲- نجات و آن دست ها در پایان.
اینها است دلایل من درباره اینكه میركریمی نه از تجربه زنده و زیسته شده معنوی بلكه از درون مفاهیم غالب بر روح زمانه فیلمش را زاده است.

احمد میراحسان
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید