جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

توهم خشونت


توهم خشونت
علی رغم وجود خشونت در بسیاری از نقاط جهان، از ایرلند گرفته تا حوزه دریای آرام و در حالی كه بسیاری از مذاهب از مسیحیت گرفته تا هندوییسم درگیر آن هستند، جهان غرب اسلام را بیش از هر مذهب دیگری به خشونت پیوند می دهد. تسلط مسلمانان بر اسپانیا، جنگ های صلیبی، كه آغاز آن از سوی مسلمانان نبود، و استیلای امپراطوری عثمانی بر اروپای شرقی، خاطره ای تاریخی از اسلام به دست می دهد كه با قدرت و خشونت همراه است. به علاوه، جنبش هایی كه در چند دهه گذشته در خاورمیانه به وجود آمده اند، به خصوص آن هایی كه به نام اسلام و در پی حل مشكلات جهان اسلام هستند، بدون آن كه مسلمانان در ظهورشان نقشی داشته باشند، به نوعی این تصویر را در غرب رواج داده اند كه اسلام همراه با خشونت است.
برای فهم ماهیت اسلام و بررسی میزان درستی این ادعا كه می گوید اسلام دست در دست خشونت دارد، باید این نكته را در نظر داشته باشیم كه واژه «اسلام» خود به معنی صلح است و در تاریخ اسلام چیزی افزون تر از خشونتی كه در دیگر تمدن ها، به خصوص تمدن غرب، می توان یافت ، وجود ندارد. اگرچه در آنچه در ذیل می آید، اصول و آرمان های دین اسلام است كه مورد توجه قرار می گیرد و نه حوادث و واقعیت هایی كه به حوزه احتمالات تاریخی مربوط می شود.
۱. لازم است آنچه را مراد ما از «خشونت» است، تعریف كنیم. تعاریف لغتنامه ای بسیاری وجود دارد كه می توان مدنظر قرار داد از قبیل: «اجبار شدید و بی پروا» ، «عمل یا اجبار فیزیكی شدید و آسیب رسان» ، «اعمال زور بی جا و غیرعادلانه به خصوص در برابر حقوق دیگران» ، تندی افراطی و «خشونت بار» و سرانجام «آسیب ناشی از تحریف منظور یا واقعیت» . اگر این تعاریف برای خشونت پذیرفته شوند، می توان پرسید كه اسلام چگونه با این تعاریف همسو می شود.
در معانی فوق اگر «اجبار» را مدنظر قرار دهیم، اسلام به كلی مخالف به كارگیری آن نیست، اما معتقد است كه باید مطابق با قوانین الهی(شریعت) از آن استفاده كرد. در این جهان، اجبار را در هر گوشه ای می توان یافت، هم در طبیعت و هم جامعه انسانی، هم در میان مردمان و هم درون نفس انسان. هدف اسلام آن است كه تعادلی میان نیروهای جبری مختلف برقرار سازد. مراد اسلام از عدالت، در ارتباط با همین تعادل است. واژه عدل در زبان عربی از جهت ریشه شناسی با واژه تعادل هم خانواده است. همه نیروهای جبری كه تحت قوانین الهی و با هدف برقراری مجدد تعادل بر هم زده شده به كار می روند، ممدوح و در واقع ضروری است؛ چرا كه در جهت ایجاد عدالت است. به علاوه عدم استفاده از نیروهای جبری در این راه، قربانی شدن در پای دیگر نیروهایی است كه بر عدم تعادل و بی نظمی می افزایند و نتیجه اش بی عدالتی گسترده تر است. استفاده از اجبار در این شكل خواه بی پروا و شدید و خواه ملایم و معتدل بستگی به شرایط دارد. اما در هر صورت، اجبار تنها با هدف ایجاد تعادل و هماهنگی می تواند استفاده شود، نه به خاطر دلایل شخصی و فرقه ای كه مختص منافع شخص یا گروهی خاص است نه منافع همه.
اسلام، خود را در برابر جهانی كه اجبار در همه جای آن وجود داشت، مسئول می دانست. اما به خاطر همین واقعیت و علی رغم همه جنگ ها، تهاجمات و حملاتی كه در تاریخ داشته است، استفاده از زور را محدود كرد. اسلام توانست محیطی از صلح و آرامش فراهم سازد كه هنوز، هر زمان كه چیزی از جهان اسلامی اصیل باقی بماند، قابل احساس است. آرامشی كه صحن یك مسجد یا یك باغ را خواه در مراكش یا لاهور فراگرفته است، بی سبب نیست، بلكه حاصل مهار نیروهای جبری است كه با هدف ایجاد هماهنگی منبعث از تعادل نیروهای طبیعی، اجتماعی و روانی اعمال می شود.
اگر خشونت را به معنای «عمل و نیروی فیزیكی شدید یا آسیب رسان» بگیریم، فقه اسلام مخالف هرگونه استفاده از زور به این معناست؛ جز به هنگام جنگ یا تنبیه گناهكاران، آن هم مطابق با قانون شریعت. حتی در جنگ، ایجاد جرح به زنان و كودكان و نیز غیرنظامیان حرام است. كاربرد زور تنها علیه جنگجویان حاضر در میدان نبرد جایز است و تنها در برابر آنها از اعمال زور فیزیكی به قصد آسیب رساندن می توان استفاده نمود. هرگونه اعمال جرح خارج از این شرایط، بر اساس فقه اسلام حرام است. در تنبیه مجرمان نیز فقط به میزانی كه شریعت معین كرده و آن هم در برابر دیدگان یك قاضی، می توان جراحت زد.
اگر خشونت را به معنای «استفاده غیرعادلانه از زور بر خلاف قوانین یا حقوق دیگران» بگیریم، اسلام مخالف مطلق آن است. حقوق بشر توسط فقه اسلامی، تعریف و بر آن تاكید شده است كه نه تنها مسلمانان بلكه تمام پیروان مذاهب دیگر را كه اهل كتاب خوانده می شوند، در بر می گیرد. اگر در جوامع اسلامی، خلاف این چیزی می بینیم، نه به خاطر آموزه های اسلام بلكه به دلیل سوءبرداشت مسلمانان از پیام الهی است. هیچ دینی نمی تواند كاملاً كاستی های ذاتی یك انسان را بی اثر سازد، اما این كه خشونت به معنایی كه گفته شد در جوامع اسلامی مشاهده می شود، چندان حائز اهمیت نیست، بلكه مهم این واقعیت است كه علی رغم بسیاری از عوامل منفی اقتصادی و اجتماعی تشدید شده توسط استعمار، اضافه جمعیت، صنعتی شدن و مدرنیزاسیون كه موجد از جای شدگی فرهنگی نیز شده و بسیاری عوامل دیگر، اعمال خشونت غیرعادلانه علیه دیگران، در بسیاری از كشورهای اسلامی كمتر از غرب صنعتی است. اگر مراد از خشونت، «تندی افراطی و خشونت بار» باشد، اسلام مخالف صریح آن است. اسلام به میانه روی نظر دارد و اخلاق اسلامی بر اصل اجتناب از افراط و رعایت اعتدال بنا شده است. هیچ چیزی بیش از تندی و غضب در اسلام مذموم نیست تندی افراطی كه جای خود دارد. حتی اگر قرار بر تمسك به زور شد، باید بنا بر میانه روی باشد.
سرانجام اگر خشونت را در معنای «تحریف منظور یا واقعیت در جهت آسیب به دیگران» بگیریم، اسلام به كلی با آن مخالف است. هرگونه تحریف حقیقت بر خلاف آموزه های اساسی اسلام است؛ حتی اگر كسی از آن متضرر نشود.
در نتیجه، باید تاكید كرد كه از آن جا كه اسلام تمام وجوه زندگی را در بر می گیرد و هیچ تمایزی میان مومن و غیرمومن قائل نیست، با مسئله اجبار و قدرت كه ویژگی این جهان است درگیر است. اما اسلام، با هدایت نیروی اجبار در جهت ایجاد تعادل و هماهنگی، استفاده از آن را محدود كرده و خشونت را از آن جهت كه تجاوز به حقوق خدا و بندگانش است، نكوهیده است. هدف اسلام، نیل به صلح است؛ اما این صلح تنها از طریق جهاد و استفاده از قوه قهریه به دست می آید كه ابتدا از انضباط درون آغاز می شود و ما را به سوی زندگی در جهان، مطابق با احكام شریعت هدایت می كند.
اسلام، به دنبال آن است تا انسان را قادر سازد در هماهنگی با طبیعت خداگونه اش زندگی كند و از این طبیعت تخلف نجوید. اسلام استفاده از زور را تا آن حد تجویز می كند كه با تمایلاتی كه انسان را از واقعیت ذاتی خود دور می كنند، به مقابله برخیزد. استفاده از زور تنها در این راه جایز است. اما این امر، با خشونت، آن گونه كه معمولاً درك می شود، معادل نیست، بلكه اعمال اراده انسانی و تلاش در جهت تنفیذ اراده الهی و تسلیم اراده انسانی در برابر اراده الهی است. از این تسلیم، صلح(سلام) برمی خیزد و پس از آن اسلام و تنها از طریق همین اسلام می توان خشونت نهفته در نهاد انسان خاكی را مهار كرد و شیطان نفس را مقهور ساخت و به این ترتیب، انسان به صلح با خویشتن و جهان می رسد، چرا كه دیگر در صلح با خدا به سر می برد.
سید حسین نصر
ترجمه: مجتبی فاضلی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید