جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

کودتا در چند پلان


کودتا در چند پلان
اشرف پهلوی در خاطرات خود مصدق را تنها نخست وزیری معرفی كرده كه نتوانسته با او دست و پنجه نرم كند، زیرا درست یك ساعت بعد از نخست وزیری اش از شاه خواست خواهرش را از مملكت اخراج كند. از این رو از ابتدا اشرف از دشمنان قسم خورده مصدق بود. سازمان های جاسوسی آمریكا و انگلیس نیز از این امر آگاه بودند. بدین خاطر در تماس با او در خارج از كشور به هر دری می زدند تا كودتایی كه طرحش را ریخته بودند با همكاری او آغاز كنند. اشرف در این زمان مقیم پاریس بود.
پاریس منطقه ۱۶ در یك آپارتمان لوكس متعلق به یكی از شاهزادگان ایران تلفن زنگ می زند. اشرف پهلوی خواهر دوقلوی شاه ایران كه در اینجا سكونت دارد گوشی را برمی دارد.
از آن سوی سیم صدای آشنایی می شنود: والاحضرت، بن ژور یك پیام فوری برای شما دارم، اگر ممكن است در محلی قرار ملاقات چنددقیقه ای داشته باشیم.
اشرف گوشی را گذاشت. لحظاتی جلوی آینه قرار گرفت، سر و وضع خود را درست كرد و به خدمتكار خود گفت: «من زود برمی گردم.» از در خارج شد، پشت اتومبیل شكاری خود نشست و چند خیابان بعد جلوی رستورانی توقف كرد. در را برایش بازكردند. با عجله وارد رستوران شد. شخص مورد نظر در كنار میزی منتظرش بود. او از دوستان ایرانی اشرف در پاریس بود.
بعد از سلام و احوالپرسی اشرف خطاب به او: هان چیه
آمریكا و انگلیس از بابت ایران نگرانند. طرحی تهیه كرده اند تا مسئله را به نفع شاه حل كنند.
اشرف: خوب من چه كار می توانم بكنم من كه اینجام
من نماینده آنها را نزد شما می فرستم، شما خودت با آنها صحبت كن.
اشرف: تو آنها را می شناسی
آره، باقیش با من.
اشرف: چه جوری با من تماس می گیرند
با تلفن.
اشرف خداحافظی كرد و به دنبال هم از رستوران خارج شدند. چهار ساعت بعد تلفن آپارتمان شاهزاده خانم شرقی مجددا به صدا درآمد.
اشرف گوشی را برداشت:«Good evining» صدای یك آمریكایی بود. شروع كرد به معرفی خود كه فلانی معرف من است و... قرار ملاقات در «بولون» جنگلی در اطراف پاریس گذارده شد. لحظاتی بعد اشرف با اتومبیل خود به محل موعود رسید. وارد رستوران شد، دو مرد یكی آمریكایی و یكی انگلیسی منتظرش بودند. فرد انگلیسی مرد خوش سروزبانی در مقابل زنان بود كه به این امر افتخار هم می كرد و بالاخره بعدها به خاطر نزدیك شدن بی پروایانه به اشرف دولت انگلیس بدو دو بار اخطار كرد.
ابتدا آن دو مرد سرشان را به علامت «منفی» تكان دادند، یعنی اینجا برای صحبت مناسب نیست، باید جای دیگر برویم. چون ممكن است كسی اینجا ما را تعقیب كرده باشد.
اشرف: كی كجا
مرد گفت: مامورین مصدق.
از جا برخاستند تا به رستوران دیگری بروند. یكی از دو نفر گفت: قربان، آپارتمان من در «سنت كلود» است. اگر موافق باشید بدانجا برویم.
اشرف با عینك آفتابی و آرایش تند از زیرعینك نگاه كنجكاوانه و مرددی به دو نفر انداخت. بعد از لحظه ای سر خود را به علامت مثبت تكان داد. هر سه حركت كردند. نیم ساعت بعد در یك آپارتمان لوكس در «سنت كلود» دور یك میز نشسته بودند.
مرد آمریكایی: قربان من از طرف «جان فاستر دالس» وزیر خارجه آمریكا خدمت شما رسیده ام.
مرد انگلیسی كه درست نمونه ای از سوسول های انگلیسی بود، به دنبال آن آمریكایی ادامه داد: منهم از طرف سر وینستون چرچیل نخست وزیر بریتانیای كبیر.
اشرف بلافاصله پاسخ داد: خوشوقتم، قبل از همه پیروزی انتخابات را به هر دوی آقایان تبریك می گویم.
در انتخابات آمریكا جمهوریخواهان برنده شده بودند و ژنرال چهارستاره آمریكایی رئیس جمهور شده بود. در انتخابات انگلستان هم محافظه كاران و وینستون چرچیل نخست وزیر زمان جنگ انگلستان مجددا انتخاب شده بود. اشرف بعد از كمی مكث: بهشان بگویید كه این شما آمریكایی ها و انگلیسی ها بودید كه در ایران اجازه دادید مصدق این غول بزرگ از شیشه جادو بیرون بیاید و فضای سیاسی مردم خاورمیانه را اشغال كند.
مرد آمریكایی: من با نظر شما موافقم و درست به همین منظور ما اینجا آمده ایم. تا در باره این مسئله مشتركمان چاره جویی كنیم. شما مطمئن باشید كه ماهم این را می دانستیم. اما سازمان های اطلاعاتی ما خبر داده اند كه هنوز شاه طرفدار دارد منتها تیمسار ریاحی ریاست ستاد ارتش بوده و قدرت فعلا در دست مصدق است.
مرد انگلیسی: فعلا قربان موقع عمل است و ما از شما كمك می خواهیم و این را هم جبران می كنیم.
ساعتی بعد هر سه نفر محل را ترك كردند. روز بعد مردی یك دسته گل بزرگ بدون كارت فرستنده را به آپارتمان اشرف آورد. ساعتی بعد دوست رابط اشرف و دو نفر انگلیسی و آمریكایی به دیدن اشرف آمدند. دوستش اشرف را راضی كرد كه با آن دو نفر ملاقات دیگری داشته باشد. روز بعد در جلوی جنگل «بولون» اتومبیل شیكی ایستاده بود. اشرف از یك تاكسی پیاده شد و فورا در ماشین شیك برای او بازشد و اشرف سوار شده اتومبیل حركت كرد و او را به طرف سنت كلود به همان آپارتمان برد. بعد از سلام و احوالپرسی گفت وگو از سر گرفته شد.
مرد آمریكایی: قربان، اولین قدم در اجرای طرح مورد نظر یافتن وسیله ای كاملا مطمئن است برای رساندن پیامی به اعلیحضرت. چون حامل پیام باید فرد مورد اعتمادی باشد تا امكان فاش شدن موضوع وجود نداشته باشد و... ما شما را برای این كار در نظر گرفته ایم.
اشرف سرش را تكان داد و گفت: مگر شما آنجا سفیر ندارید، بعد خودش جواب خود را داد: آها، فهمیدم شما سفیر در ایران ندارید. ولی می دانید كه من در تبعید هستم و گذرنامه معتبری كه بتوانم با آن سفر كنم ندارم.
مرد آمریكایی: اینها را به ما واگذار كنید، شما حاضرید این كار را برای برادرتان انجام دهید
اشرف بعد از كمی سكوت: البته، چه موقع ترتیب پرواز را می دهید
مرد آمریكایی: پس فردا.
فورا یك شماره پرواز هوایی ایرفرانس به اشرف داده شد و سفارش شد كه حتما قبل از ساعت پرواز در فرودگاه «ورلی» حاضرباشد. روز سوم مرداد جلوی آپارتمان اشرف اتومبیلی توقف كرده و یك پاكت محتوی پیام اینتلیجنت سرویس انگلیس و سیای آمریكا مشتركا تحویل اشرف شد. ساعتی بعد یك تاكسی جلوی فرودگاه اورلی توقف كرده و اشرف پیاده می شود.اشرف كه مثل همیشه عینك دودی به چشم داشت با نگاهی به اطراف وارد فرودگاه می شود. ساعتی بعد غرش هواپیمای ایرفرانس نشان از حركت اشرف به سوی تهران داشت. اشرف تصمیم گرفت در تهران هم با تاكسی به دربار برود تا شناخته نشود. پاسپورتش به نام اشرف شفیق شوهر سابقش بود. كسی كه یك بار در زمان مصدق عامل سقوط هواپیمای مستر بنت و هیات همراه در زمان حكومت دموكرات ها كه برای كمك به ایران «موسسه اصل چهار» می آمدند شده بود. بعد از ساعاتی چند هواپیما در فرودگاه مهرآباد به زمین می نشیند. اشرف پیاده می شود و با همان ژست جلوی صف پلیس قرار می گیرد تا مهر خروج از فرودگاه روی پاسپورتش می خورد. جلوی در فرودگاه یك تاكسی جلوی پایش توقف كرد. اشرف سوار شده و می گوید: «خیابان كاخ». در خیابان كاخ وقتی به چهارراه كاخ می رسند كه اطرافش منزل خواهر و برادرانش بود. می گوید: داخل كاخ شمس شو. راننده از آینه او را می پاید. سرباز جلوی در كاخ او را می شناسد. احترام نظامی به جا می آورد و اجازه ورود می دهد. اتومبیل داخل كاخ شده و بعد راننده با انعام كلانی از در دیگر خارج می شود. لحظاتی بعد در چهارراه كاخ یك تاكسی در كناری پارك كرده و در گیشه تلفن در حال گفت وگو است: من وارد كاخ شدم، اشرف را بردم داخل.
از آن طرف خط: خاطر جمعی
نیم ساعت بعد كاخ شمس یك افسر فرمانداری نظامی وارد شده و اجازه می خواهد دستور نخست وزیر را اجرا كند. او خبردار در جلو خانواده سلطنتی ایستاد.
اشرف: خوب، حالا چی میگی
مامور: قربان هواپیمای ایرفرانس را ما نگهداشته ایم، منتظر شماست. ساعتی بعد اشرف با تاكسی به طرف فرودگاه حركت می كند. در حالی كه پاكت پیام سازمان های جاسوسی سیا و MI۶ انگلیسی برای شاه روی میز شمس خواهر دیگر اشرف بود. چند روز بعد ۱۱مرداد هواپیمای دیگری در فرودگاه مهرآباد می نشیند. یك ژنرال آمریكایی كه فارسی هم بلد بود و مدت ها در ایران ماموریت داشته و.. به بهانه جهانگردی و توریست وارد ایران شد. این ژنرال دوستان زیادی در ایران داشت. مدتی فرمانده ژاندارمری بوده و با زاهدی و شاه كاملا آشنا بود. روز بعد این ژنرال جلوی كاخ اجازه ورود خواست كه فورا به دستور شاه وارد شد. ساعتی بعد در سالن بزرگ پذیرایی، شاه روی مبل نشسته و زیاد سر حال نبود.
ژنرال وارد سالن شد. بعد از سلام و احوالپرسی حال شاه را فهمید: از چه ناراحت هستید
شاه: فكر می كنم با این اوضاع و احوال كار من و سلطنت من تمام است.
ژنرال: جرٲت داشته باشید، آمریكا و انگلیس طرحی دارند كه اگر شما كمك كنید به مرحله اجرا در می آید. عوامل ما در تمام حوزه ها مشغولند. همه چیز روبه راه خواهد شد. شما فقط قول همكاری بی قید و شرط بدهید. باقی كارها با ما.
شاه با لبخندی رضایت آمیز سر خود را تكان داد. ژنرال ناهار را با شاه صرف كرد و یك چمدان را گذاشت و رفت. چمدان دلارها كه بعد از چند روز متعلق به شاه و درباریان شد، طی چكی صبح ۲۵ مرداد در بانك ملی تبدیل به ریال شد تا میان اوباش و فواحش و رجال درباری به فراخور حال و مقام پخش شود. این چك در اولین جلسه دادگاه مصدق كه دادستان مدعی شد ۲۸ مرداد كودتا نبوده و قیام ملی ۲۸ مرداد بوده است، در حضور خبرنگاران به دادگاه ارائه شد. در این موقع تمام خبرگزاری ها این سند را به مراكز خود مخابره كردند.
۱۲ مرداد تهران حكومت نظامی است. ساعت یك بعد از نیمه شب است. اتومبیل بیوك مشكی رنگ بدون شماره متعلق به دربار شاهنشاهی در خیابان «باغ فردوس» شمیران در یكی از خیابان های فرعی در جلو در باغی دوسه بار چراغ را خاموش و روشن كرد. در آهنی بزرگ باز شد، اتومبیل به درون رفت و در فورا بسته شد. به فاصله چند دقیقه مجددا در باز شد و اتومبیل بیرون آمد. روی تشك عقب یك آمریكایی در حالی كه یك پتوی پشمی در كنار او بود تا هنگام لزوم زیر آن مخفی شود، در كنار تشك خود را جمع كرده و چمباتمه زده و در فكر فرورفته بود. اتومبیل به سرعت از خلوتی خیابان استفاده كرد و خود را به خیابان سعدآباد رساند. راننده با یكی، دو بار چراغ زدن كه از سربازان نگهبان راه گرفت، وارد كاخ شد. جلو در سرباز دژبان را بازكرد. در صندلی عقب كسی دیده نمی شد. آمریكایی در زیر پتو مخفی شده بود تا كسی او را نبیند. بعد از لحظاتی اتومبیل در كنار یك خیابان فرعی، پشت ساختمان كاخ ایستاد. جوانك لاغراندامی از در خروجی كم كم ظاهر شد. راننده فورا از در پایین پرید و در را برای جوانك تازه واردی كه شاه ایران بود باز كرد. بعد از ورود او در را بست و خود در كناری بیرون ایستاد. آمریكایی كه جز «كرومیت روزولت» عامل سیا كسی نبود، سرش را از زیر پتو بیرون آورد و بعد از سلام و معرفی خود و... در مورد طرح كودتا و معرفی زاهدی و... دستوراتی به شاه داد. بعد از دقایقی زیر پتو مخفی شد و همانگونه كه آمده بود از كاخ خارج شد. چند روز بعد كودتای سازمان داده شده زاهدی را با كمك شعبان بی مخ به نخست وزیری رساند.
محمود نكوروح
منابع:
۱ - جنبش ملی شدن صنعت نفت، غلامرضا نجاتی
۲ - كودتا در كودتا، كرمیت روزولت
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید