جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


تأملی زیباشناختی برفضاسازی دوشعر معاصر از احمد شاملو


تأملی زیباشناختی برفضاسازی دوشعر معاصر از احمد شاملو
آنچه می خوانید، ‌تأملی زیباشناختی برفضاسازی دوشعر معاصر «عاشقانه »( بیتوته ی كوتاهی ست جهان) و« شبانه» ( مرا / تو/ بی سببی / نیستی ...) سروده "احمد شاملو" به قلم دكتر دكتر "پروین سلاجقه " استاد دانشگاه و منتقد ادبی است كه به تازه گی تازه ترین اثر خود با عنوان «امیر زاده كاشی ها » نقدی بر اشعار"احمد شاملو" را به پایان رسانده و به وسیله انتشارات "مروارید" ایران به زیر چاپ رفته است.
یكی از عناصری كه در میزان موفقیت یك اثر، نقشی سرنوشت ساز دارد، فضاسازی آن است. فضا در هر اثر هنری، مانند چتری حمایتی، اجزاء وعناصر را در برمی گیرد و به آنها امكان بقا و تنفس می دهد و در نتیجه، عطر كلی اثر را به مشام مخاطب می رساند. از طرفی، فضاسازی در هر اثر هنری، ویژگی خاص خود را دارد و با توجه به مقتضای حال، قابل انعطاف است. ولی آنچه مسلم است، این است كه این عنصر، پدیده ای خارجی نیست كه به اثر اضافه یا تحمیل شود بلكه در لحظه خلق آن و همراه با اجزاء پیكر آن متولد می شود و در نهایت بر همه چیز سایه می افكند.
معماری فضا در آثار ادبی به وسیله واژگان و نحوه به كارگیری آنها ایجاد می شود و با لحن، رابطه ای تنگاتنگ دارد و همچنین، تابعی است از مقتضای حال پدید آورنده، موضوع و حال وهوای كلی اثر.در این مقوله، گوشه هایی از شیوه فضاسازی در دوشعر احمد شاملو، عاشقانه( بیتوته ی كوتاهی ست جهان) و شبانه (مرا توبی سببی نیستی...) بررسی شده است كه نشانگر نمونه ای از شگردهای هنری در ساخت دوفضای متضاد (Paradoxical) با یك موضوع مشترك است.
«عاشقانه» یكی از سروده هایی است كه برخلاف نامش، لحظه های تلخ اندوه و دلتنگی را به تصویر كشیده است. فلسفه وجودی این شعر، «سكوت عشق» است كه از آغاز تا فرجام آن، فضایی راكد، سنگین، تیره و تلخ را القاء می كند. این شعر در چهار بند سروده شده كه هر كدام از آنها، فضای بند پیشین را تكمیل و تقویت می كند. در پی ریزی فضا در این شعر، در بند اول، خبری كلی بیان شده است كه در كلیت خویش، ازهمان آغاز، سایه خویش را بر تمامی هستی شعر می گستراند و از آن پس، هر چه می آید، همه در خدمت این خبر اسنادی و شاعرانه است. به عبارت دیگر، می توان گفت كه بندهای دیگر شعر برای این بند، نوعی تفصیل بعد از اجمال به شمار می روند:
بیتوته كوتاهی است جهان
در فاصله گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمی آید
و روز
شرم ساری جبران ناپذیری ست.
آه
پیش از آنكه در اشك غرقه شوم
چیزی بگوی
در آغاز بند، واژه «جهان» با كلیت خویش، درصدر كلام نشسته است و ناگفته پیداست كه «جهان» یعنی همه چیز و به دلیل اثبات این حكم كلی است كه اجزاء و عناصر «جهان» در بندهای دیگر، از ماهیت طبیعی خویش تهی می شوند و به خدمت فضای مورد نظر شاعر درمی آیند. واژگانی كه درخدمت فضاسازی در این شعر قرار دارند، دودسته اند: الف ـ واژگان دال بر روشنی و وسعت، ب ـ واژگان دال بر تیرگی و محدودیت.
بسامد دسته اول بسیار اندك است وتقریباً در همه موارد تحت تأثیر دسته دوم قرار گرفته و بار منفی پیدا كرده اند و در مجموع، هر دودسته آنها بار اصلی ناپایداری، تیرگی و ناامنی فضای شعر را بر دوش می كشند. اولین عبارت كه كلام با آن آغاز می شود، «بیتوته ی كوتاه» است. بیتوته به معنی ماندن شباهنگام در جایی است كه «شب» سمبل تیرگی است و صفت «كوتاه» بر ناپایداری دلالت دارد. انتخاب هوشمندانه شاعر در كاربرد این تركیب در ساخت فضا، نقشی سرنوشت ساز دارد چرا كه اگر به جای «بیتوته» واژه دیگری، مثلاً «اقامت» آورده می شد، علاوه بر ایجاد اخلال در موسیقی كلام، به موقعیت فضا در این مكان لطمه می زد. همچنین دوواژه «گناه و دوزخ» علاوه بر آنكه مفهومی از درد و شكنجه را به ذهن متبادر می كنند، هر دو نمایندگان دیگر سیاهی اند كه واژه «بیتوته» را تقویت می كنند.
همانطور كه اشاره شد، فضای سنگین آغازین، در هر قدم بر بخش های دیگر سایه می افكند. به گونه ای كه گفت وگو( ( Dialog، چه زبانی و چه رفتاری در شعر جریان ندارد. مخاطب شاعر، خاموش است و از همین روست كه زمان از حركت ایستاده و در تیرگی متوقف شده است؛ و از تثبیت همین سكوت و توقف است كه كنش «خورشید و روز» دونماد روشنی، در ادعایی شاعرانه به دشنام و شرمساری می انجامد.
می توان گفت، مهمترین بخشی كه بار اصلی فضاسازی را در این شعر به عهده دارد، مونولوگی (monologue) است كه در پایان هر بند به صورت ترجیح وار تكرار می شود. این مونولوگ، تقاضا یا گفت وگویی خاموش است كه برای آن جوابی مقدر نشده و همین خاموشی، فضای شعر را غیرقابل تنفس ساخته است.
«غرقه شدن در اشك» نهایت اندوه، دلتنگی وعكس العمل عاطفی شاعر در این فضاست كه معشوق را به وقوع آن هشدار می دهد و به همین دلیل است كه برای شدت بخشیدن به سیاهی این فضا، در هر بند، یك یا چند عنصر حیاتبخش، از عملكرد مثبت خود ساقط می شوند و كاربردی منفی و خلاف آمد عادت می یابند:
درخت،
جهل معصیت بار نیاكان است
و نسیم
وسوسه یی ست نابه كار.
مهتاب پاییزی
كفری ست كه جهان را می آلاید.
«درخت، نسیم و مهتاب» سه نماد روشنی در پیوند با تركیب های «جهل معصیت بار، وسوسه نابه كار و كفر آلاینده» از هستی روشن خویش گسسته اند و به خدمت تیرگی، كفر و آلودگی درآمده اند. از آنجا كه این اتفاق در هر بند به شكل مبالغه آمیزتری رخ می دهد، تمنای شاعر بر شكستن سكوت معشوق و برانگیختن همدلی او، در كلام زیبای ترجیعی هر باره تأكیدی تر، ملتمسانه تر و قوی تر می شود:
چیزی بگوی
پیش از آنكه در اشك غرقه شوم
چیزی بگوی
تكرار طلب امری ـ استرحامی «چیزی بگوی» در اول و آخر بند در این تأكید قابل تأمل است. كوشش در تقویت این فضا در بند بعد به حدی مبالغه آمیز است كه به پارادوكسی عجیب در موضوع هستی شعر می انجامد و در«شعری عاشقانه نام»، عشق به پلشتی متهم می شود و زمان و قملرو شعر را از زمان مشخص و محدود، فراتر می برد و اندوه این لحظه را در سرنوشت شاعر (وشاید انسان نوعی) پیوندمی زند. به گونه ای كه «آسمان» كه نماد در «برگیرندگی و حمایت» است كاربردی متضاد با حیثیت خویش می یابد و به سرپناهی خرد و حقیر تبدیل می شود تا در زیر آن، شاعر بر «سرنوشت خویش» گریه ساز دهد:
هردریچه ی نغز
بر چشم انداز عقوبتی می گشاید.
عشق
رطوبت چندش انگیز پلشتی ست
و آسمان
سرپناهی
تا به خاك بنشینی و
بر سرنوشت خویش
گریه ساز كنی.
آه
پیش از آنكه در اشك غرقه شوم چیزی بگوی،
هر چه باشد
قرار گرفتن جمله های «چیزی بگوی و هر چه باشد» نیز،از جهت ایجاد تأكید، قابل تأمل است چرا كه در واقع «چیزی» مساوی است با «هرچه» و این «هرچه» در لغزشی زبانی در بند پایانی، به واژه ای تبدیل می شود كه كورسویی از روشنی به زندان بسته شعر می تاباند. اگرچه روند تهی شدن عناصر روشن از ماهیت خویش در جهت تكمیل فضاسازی، همچنان ادامه دارد:
چشمه ها
از تابوت می جوشند
و سوگ واران ژولیده آبروی جهان اند.
عصمت به آینه مفروش
كه فاجران نیازمندتران اند.
خامش منشین
خدا را
پیش از آن كه در اشك غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی!
در فضاسازی بند آخر، از شگردی هنری استفاده شده كه در نگاه اول، چندان قابل توجه به نظر نمی رسد. كاربرد دونماد روشنی و انعكاس «چشمه و آینه» در این بند، برای مضاعف جلوه دادن تیرگی فضاست. چرا كه هر چه در برابر «آینه و آب» قرار گیرد، دوبرابر می شود واز طرفی جوشیدن «چشمه» كه نشانه «حیات» است از «تابوت» كه نشانه «مرگ» است، تلاقی نامیمون و غمگنانه زندگی و مرگ را در فضای ساكن این شعر اعلام می كند كه ذكر واژه «سوگواران» تأكیدی بر این تلاقی را پیوند است.
نكته ای كه در بند پایانی قابل تأمل به نظر می رسد، تكرار واژه «جهان» است كه در آغاز بند اول نیز، آمده بود. این تكرار می تواند تأكیدی بر گریزاز فضای شخصی شعر به فضای وسیع تر باشد و ذكر واژه «فاجران» با الف ونون جمع، این تعمیم را شدت می بخشد. به گونه ای كه بند آخر را به بیانیه عقیدتی شاعر تبدیل می كند و اما اتفاقی كه به نظر می رسد بر آن است تا در این فضای تیره وتاریك، روزنه ای بگشاید، كاربرد واژه «عشق یا سخن گفتن از عشق» است كه در معنایی متضاد با «عشق چندش آور و پلشت» بند قبلی آمده است و به نظر می رسد كه این عشق همان عشق خالصانه ای است كه به خاطر فقدان آن، شاعر جهان را آنگونه تیره و تار می بیند و در پایان شعر، با طلبی چندین باره و عاجزانه سخن گفتن از آن را از معشوق تمنا می كند و در این میان، سوگند به واژه مقدس و روشن «خدا» (تنها واژه روشنی كه در تمامی شعر بار منفی تیرگی نگرفته است) و ذكر جمله «خامش منشین»، معنی استرحام و طلب را تقویت می كند:
خامش منشین
خدا را
پیش از آنكه در اشك غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی!فضاسازی در «شبانه» (مرا تو بی سببی نیستی...) كه مدحیه ای است بی مانند در ستایش عشق، در تضاد كامل با فضای تلخ، اندوهبار، تیره و بسته شعر «عاشقانه» است. فضا دراین شعر، تابعی است از یك استعاره زیبا كه می توان آن را «ستاره بازی عشق» نامید ودر نتیجه، بافضایی وسیع و قابل تنفس مواجه می شویم كه نظربازی، پرتاب گل سرخ، ستاره باران و ستاره بازی، آواز و پرواز در آن، به شاعرانه ترین شكل ممكن در تكاپو و جست و خیزند. كاربرد ایجازهای هنری واستفاده از امكانات ویژه زبانی، زبان و بیان شعر را به نحوی حیرت آور بركشیده و در نهایت، فضایی شاد ولی آمیخته با اندكی تلخی به جا گذاشته است:
مرا
تو
بی سببی
نیستی.
به راستی
صلت كدام قصیده ای
ای غزل؟
ستاره باران جواب كدام سلامی
به آفتاب
از دریچه تاریك؟
كلام از نگاه تو شكل می بندد.
خوشا نظر بازیا كه تو آغاز می كنی!
علی رغم كاربرد واژگان دال بر وسعت وانعطاف، واژگانی نظیر «دریچه تاریك» و در بندهای بعد،« پس پشت مرد مكان»، «زندان»، «درخون تپیدن» و «تلخ»، نوعی كدورت و تلخی را به فضای شعر وارد می كنند كه به شكلی حلقه وار، در هر سه بند شعر، اجزاء دیگر آن را همراهی می كنند.
اولین بند شعر كه تقریر و بیان عشق را به عهده دارد، فضایی است ستاره بارانی كه به «آفتاب» سلام می دهد و در فرجام خود، با دوواژه «نگاه و نظربازی» سلام وجواب عشق دوسویه را به فرجام می رساند. در اینجا، فضا میدان عشق است و نظر بازی كه علاوه بر دلالت بر معشوقی نسبتاً زمینی و سخت مورد نظر شاعر، از نوعی عدم انحصار نیز، برخوردار است و در آویزش با شیوه بیان كهن (archaic) و بازی زیبای واژگانی خوشا و نظر بازیا، كه نوعی ویژگی جمع و امتداد به نظر بازی می دهد، كلام را از سطح سخن عادی فراتر می برد.
معانی ضمنی كه از سخن متكلم استنباط می شود، یكسر به شادی و بشارت و در نتیجه، رضایت كامل او نظر دارد. كاربرد «دریچه تاریك» به هیچ وجه، به فضای وسیع و سیال عشق در این صحنه، لطمه ای نمی زند. بند دوم شعر که تقریباً، بدون انقطاع ادامه می یابد، تكرار و تأكید همان عشق جاری و سیال دربند اول است. رفتار واژگان در این بند به گونه ای تنظیم شده است كه هیچ مخاطبی را سر آن نیست تا در مدت خواندن تمامی آن، مكث داشته باشد و درنتیجه، موسیقی كلام ازنطقه آغاز، بدون توقفی آشكار، به نقطه پایان می انجامد، علاوه بر لحن استفهامی كلام، ایماژ (image) به كار رفته در این بند از نوعی است كه به خوبی، «ستاره بازی عشق» را ترسیم می كند. در این میان، واژگان فریاد، آزادی، پرتاب كردن گل سرخ، ستاره بازی و آفتاب (كه همگی برای تحقق به فضایی وسیع نیاز دارند) به تقویت این فضا كمك می كنند:
پسِ پُشتِ مرد مكان ات
فریاد كدام زندانی ست
كه آزادی را
به لبان برآماسیده
گُل سرخی پرتاب می كند؟-
ورنه
این ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهكار آفتاب نیست.
علاقه فراوان شاعر در كاربرد واژگان مترادف گونه در كنار هم، كه علاوه بر تأكید معنایی به بار موسیقایی كلام نیز، كمك می كنند، قابل تأمل است. به گونه ای كه گاهی، این نوع واژگان، به «واسطهٔالعقد» یا هسته ای قوی و برجسته تبدیل می شوند، واژگان دیگر را در اطراف خود جمع می كنند یا به دنبال خودمی كشانند و علاوه بر آن، نقشی مؤثر در فضاسازی، ساخت تصویرهای ذهنی وایجاد بار معنایی خاص، به عهده می گیرند.
به طور مثال، در بند دوم، به واژه «پس پشت» (كه در مرگ ناصری، یكی دیگر از سروده های شاعر، در موقعیتی شگرف به كار گرفته شده است) (۲) می توان اشاره كرد كه با فراز و فرودی موسیقایی، رشته واژگان بند را به دنبال خودمی كشاند. «پشت مرد مكان» یا با تأكیدی بیشتر، «پس پشت مرد مكان»، توصیف فضایی است كه اگرچه ممكن است ذهن را به فضایی بسته و محدود متوجه كند (بویژه جایی كه یك زندانی در آن برای آزادی فریاد می كشد) ولی در پیوندی حلقوی، «دریچه تاریك» بند پیشین را به یاد می آورد. در این میان، كاربرد عبارت «پرتاب گل سرخ» وظیفه ای همانند «ستاره باران» را در بند قبل اجرا می كند و به فضای وسیع اثر، اجازه محدود شدن نمی دهد. یا به عبارت دیگر، كشش و كوشش این «وسعت و محدودیت»، در نهایت به گسترش فضای عشق منجر می شود. چرا كه استعاره قدرتمند«ستاره بازی» چنان بر فضا حاكم است كه چیزی كم نمی آورد و یا بدهكار نیست حتی به«آفتاب». تقابل «ستاره و آفتاب» در هر دوبند، تقابلی معنی دار است. در بند كوتاه بعد، واژگان نگاه، ایمن، مؤمنانه و آواز، تأكیدی زیبا بر فضای وسیع ساخته شده توسط عشق دارند و بویژه واژه «ایمن» یا نگاهی كه از صدای عشق ایمن می شود، امنیت و جاودانگی این فضا را تأمین می كند:
نگاه از صدای تو ایمن می شود.
چه مؤمنانه نام مرا آواز می كنی!
شاید بتوان گفت، موفق ترین بخش این شعر، از جهات فراوان بویژه، در تحكیم فضاسازی مورد نظر، آخرین بند آن است:
و دل ات
كبوتر آشتی ست،
در خون تپیده
به بام تلخ.
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می كنی!
در آغاز این بند، شاعر از تشبیهی معمولی و كلیشه ای استفاده كرده كه در بطن خویش نمادی كلیشه ای تر را قرار داده است: تشبیه دل به كبوتر و اراده معنای سمبولیك كبوتر كه نماد آشتی و صلح است و همچنین، «در خون تپیدن كبوتر» كه خود، تعبیری كلیشه ای و معمولی است و سابقه ای دیرینه و تكراری در زبان عادی و ادب دارد، بدیهی است اگر كلام در همین سطح ابتدایی باقی می ماند، با سقوطی مرگبار، مواجه می شد.
ولی اتفاقی زبانی كه كلام را از پایین ترین وضعیت خویش، بر كشیده و به آن برجستگی حیرت آوری بخشیده است، كاربرد یك واژه و آن هم، صفت «تلخ» در تركیب «بام تلخ» است. تفسیر و تأویل «بام تلخ» كه ستاره وار بر پیشانی شعر نشسته، خود حكایت مفصلی است. ولی مهم این است كه در نگاه اول، واژه «بام» در خدمت فضای وسیع شعر است.
چرا كه «بام»، نهایت ارتفاع و اوج یك بنا است. ولی فراموش نكنیم كه در ژرف ساخت خویش، بالاترین نقطه «تلخی» در تمام این شعر نیز، هست. جایی كه «دل معشوق، یا «عشق و آشتی» در آن به خون تپیده است. همچنین این نقطه، نقطه صعود از سكوی شخصی عشق، به عشقی فراتر و عام تر (صلح و آشتی) است و سرانجام آنچه كه فضای كلی شعر را تكمیل می كند و در پایان، پیام ضمنی شاعر را با وجود «بام تلخی ها» بشارت می دهد، كاربرد سه واژه كلیدی «بالا، بلند و پرواز» یا «پرواز بالا و بلند عشق» است.
دكتر پروین سلاجقه
پی نوشت:
۱ـ هر دوشعر انتخاب شده در این مقاله از مجموعه آثار احمد شاملو، دفتر یكم: شعرها، انتشارات زمانه ـ نگاه، چ دوم، ۱۳۸۰ نقل شده است/.
۲ـ از صفت غوغای تماشائیان/ العازر/ گام زنان راه خود گرفت/ دست ها /
در پس پشت/ به هم درافكنده،/ و جان اش را از آزارگران دینی گزنده/ آزادیافت:/ «- مگر خود نمی خواست، ورنه می توانست!». مرگ ناصری، مجموعه آثار احمد شاملو، ص۶۱۴
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی آتی‌بان


همچنین مشاهده کنید