جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


والت دیسنی و کارخانه رویاپردازی هایش


والت دیسنی و کارخانه رویاپردازی هایش
قدیمی ترین تصویری که از کارتون در ذهن دارم مربوط است به یک موش که دماغ درازی داشت با دوتا گوش گرد و بزرگ و یک دم دراز. موشی که دلیرانه با گربه ها می جنگید و جان دوستانش را نجات می داد.
این موش اما اصلا خشن نبود بلکه خیلی زبل و باهوش بود و بسیار فداکار. او مثل برق می دوید، گاهی می پرید و خلاصه هر کاری از دستش برمی آمد، انجام می داد تا با مشکلی که ایجاد شده بود، مقابله کند؛ میکی موش شجاع قصه ما، دوست بسیاری از بچه هاست.
نه بچه ها که بسیاری از بزرگ ترها و پدرها و مادرها همیشه و هر وقت که تلویزیون را با تصویری از میکی ماوس و دوستان دوروبرش روشن دیده اند، ناخودآگاه نشسته اند و از صحنه های بامزه آن لذت برده اند. در این میان گاه سروکله یک اردک بداخلاق و غرغرو نیز پیدا می شود که تودماغی حرف می زند و از زور عصبانیت دست به یک رشته کارهای ویرانگرانه ای می زند که پایانی ندارد.
جالب اینکه جناب اردک خودش را مظهر هوش و دانایی و نظم و انضباط نیز می داند و همیشه سعی می کند این خصایل را به چند تا اردک کوچولوی شیطان و باهوش هم منتقل کند.
نام کارتون در حافظه جمعی جهان با والت دیسنی آمیخته است؛ مردی با آرزوهای بزرگ و اراده پولادین که تمام تلاشش را کرد تا شادی و تفریح متناسب با قرن بیستم را فراهم آورد.
هرچند در یکی دو دهه گذشته انتقادهای مفصلی نسبت به او و روانشناسی آثارش ارائه شده و هرچند جای بحث و گفت وگو در این زمینه بسیار است، اما واقعیت این است که روح زیباپسندانه انسان از دیدن این کارتون های پر از احساس و شادی هرگز سیر نشده است و این کارتون ها از همان نمونه های اولیه که در گاراژی تاریک در سال ۱۹۲۸روی پرده رفت تا تکامل یافته ترین نمونه های قرن بیست و یکمی اش همچنان جذاب و دوست داشتنی باقی مانده اند.
کافی است مقایسه ای لحظه ای انجام دهیم بین کارتون های دیسنی با کارتون های کیلویی چینی و ژاپنی با آن قهرمان های دهن گشاد و بی سلیقه شان و نیز موضوع های پر از تنش و کشدارشان تا جایگاه هریک را به آسانی تعیین کنیم.
والتر دیسنی یا چنان که در ذهن همه جا افتاده است والت دیسنی پسری فقیر از یک خانواده بزرگ و پرجمعیت با هفت فرزند بود. کودکی او به دلیل اینکه پدرش شغل ثابت و دائمی نداشت همواره در نقل و انتقال گذشت.
او برای کسب استقلال و کمک به فقر خانواده همواره به کار پرداخت و سال های نوجوانی اش را که مصادف با جنگ جهانی اول بود در واحد آمبولانس جنگی خدمت کرد. والت همواره آرزوها بزرگی داشت و می خواست به کارهای بزرگ با سود سرشار بپردازد. از این رو به تصویرگری در شرکتی فیلمسازی مشغول شد و از آنجا راه رسیدن به فردا را گشود.
او نخستین نمونه از کارتون میکی ماوس را در یک گاراژ قدیمی که متعلق به عمویش بود روی پرده برد و نخستین تماشاگرانش از همسر و چند نفر از دوستانش تشکیل می شد؛ با این حال موجودی که او خلق کرده بود همانجا بود؛ یک چهره کوچک کارتونی با صورتی گرد و سفید و پوست سیاه و دست ها و پاهای دراز که با پاهایش روی زمین ضرب گرفته بود و با آهنگی که پخش می شد درحال بداهه نوازی بود. ارکستری که پشت صحنه درحال اجرای موسیقی بود، از خود فیلمساز، برادرش و چند نفر از اطرافیان تشکیل شده بود.
آن روز تاریخی، آن گاراژ تاریک و فکسنی و آن گروه ارکستر عجیب، به زودی به یک روز سرنوشت ساز در تاریخ امپراتوری تفریحات مبدل شد و در ادامه راه به مجموعه ای از نمایش های موزیکال، کارتون های تلویزیونی، فیلم های هیجان انگیز سینمایی، پارک های تفریحی و اسباب بازی های دوست داشتنی بدل شد. چهره ای که آغازگر این راه بود، همان موش آشنا، میکی ماوس و آن فیلم هم «کشتی بخار ویلی» نخستین فیلم از مجموعه کارتون های میکی ماوس بود که برای نخستین بار یک باند صدا را همراه داشت. میکی ماوس، موفق شد و حسابی در دل مردم جا باز کرد.
فراموش نکنید که در اواخر دهه دوم قرن بیستم، آمریکا سخت ترین شرایط تاریخی اش را تجربه کرد و بحران اقتصادی آن سال ها، خانواده های بسیاری را به ورطه سقوط و نابودی کشاند و در این میان شاید یکی از دلخوشی های مردمی که از فردای خود خبر نداشتند، حضور در سالن های سینما و طی کردن دقایقی خوش و مفرح با این موش بامزه بود.
«میکی» در این میان از چنان حمایت اجتماعی برخوردار شد که روزولت رئیس جمهور آمریکا هم پا به میدان گذاشت و گفت؛ «از این موش خوشم می آد، اون یه آمریکاییه» و به این ترتیب میکی ماوس به مظهر مقاومت آن سال های آمریکا بدل شد. دهه ۳۰، دهه طلایی والت دیسنی است. او در طی این مدت کمپانی اش را تاسیس کرد، سازماندهی های لازم را انجام داد و استودیوهای ویژه ای را راه اندازی کرد که آن سال ها ۳ میلیون دلار صرف تجهیزشان شده بود.
هرچند بسیاری از اطرافیان کارهای او را یک دیوانگی محض می خواندند و معتقد بودند از راه کارتون هیچگاه نمی توان این هزینه ها را جبران کرد، اما دیسنی یک شم قوی تجاری و یک دل پاک و بزرگ داشت که می دانست فقر و مبارزه، رنج و سرمستی، درد و پیروزی عناصر محبوب مردم هستند و آنها همیشه دوست دارند با قهرمان هایی مواجه شوند که از دل سیاهی ها موفق و سربلند بیرون می آیند؛ درست مثل زندگی خودش.
فیلم های اولیه میکی ماوس در مقایسه با آنچه بعدها به وجود آمد بسیار خام بودند و ظرافت چندانی هم در ساخت آنها مشاهده نمی شد. اما آنچه مسلم بود زندگی در لحظه لحظه های این شخصیت کارتونی جریان داشت و معصومیت جاودانه او در خلال شوخی های تصویری و فکاهی آشکار بود.
هنوز پنج سال از تولد میکی نگذشته بود که کلوپی با یک میلیون عضو، از او طرفداری می کرد و سازندگانش را وامی داشت تا هرچه بیشتر به داستان هایی بیندیشند که متناسب، هوشمندانه و دوست داشتنی باشند. بعدهم سروکله دانلدداک آنتی تز میکی ماوس پیدا شد با آن زندگی بی حاصل و وحشی گری مهارناپذیرش. همین دانلدداک غیرقابل تحمل به زودی به یکی از محبوب ترین شخصیت های دیسنی بدل شد و یک شبه ره صدساله پیمود. البته در این میان صداگذاری نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار بود و «کلارنس نش» که صداپیشگی این نقش را برعهده داشت، نقش مهمی در محبوبیت او ایفا کرد.
بلندپروازی های دیسنی اما تمامی نداشت و موسیقی به جزء تفکیک ناپذیر آثار او بدل شد. همین موسیقی در نخستین فیلم بلند کارتونی یعنی «سفیدبرفی و هفت کوتوله» از آنچنان جذابیتی برخوردار است که هنوز می توان نشست و بارها و بارها آن را تماشا کرد. اصلا انگار این کارتون ها از خاصیتی برخوردار هستند که با هربار دیدن آدم ها بیشتر دلبسته شان می شوند و ظرایف و لطایف بیشتری از آن را درک می کنند.
شاید همین جزئیات بسیار هوشمندانه در تک تک رفتار و گفتار هفت کوتوله بامزه باشد که بچه ها را مجذوب و محسور پای تلویزیون می نشاند و با وجود حذف بسیاری از صحنه های فیلم در تلویزیون ما، همچنان آنها را میخکوب می سازد.
درهرحال دیسنی، سفیدبرفی و هفت کوتوله را ساخت؛ آن هم در شرایطی که همه آشکارا او را دیوانه خطاب می کردند و معتقد بودند هیچ کس برای تماشای یک فیلم سینمایی کارتونی به سینما نخواهد آمد.
یادآوری این نکته ضروری است که تا آن زمان کارتون ها فقط به عنوان پیش درآمد فیلم های سینمایی پخش می شدند و یا در انتهای فیلم و هنگام خروج تماشاچیان از سالن به نمایش درمی آمدند تا به آنها یادآوری کنند که وقت ترک سالن فرا رسیده است. دیسنی اما کوتاه نیامد و فیلمی با هزینه دو میلیون دلار را که آن زمان به افسانه شباهت داشت روانه سالن های سینما کرد و در همان سال های رکود اقتصادی هفت برابر سود به دست آورد.
پس از آن فیلم های دیگر روانه سالن های سینما شد از سیندرلا تا پینوکیو و از دامبو تا بامبی؛ یکی پس از دیگری. با همگانی شدن تلویزیون، کارتون های دیسنی به این وسیله عمومی نیز راه یافت و جایگاه ویژه خودش را به دست آورد و به یکی از بهترین برنامه های تلویزیونی بدل شد.
مهم این است که دیسنی مثل فیلم های سینمایی برای ساخت انیمیشن نیز از همان فرمول ۲۴ کادر در ثانیه استفاده می کرد تا ریتم و شتاب اثر مختل نشود و با دقتی به مراتب بیشتر به فیلمنامه آثارش توجه می کرد و شخصیت هایی را می آفرید که با سختی ها و گرفتاری های زندگی دست و پنجه نرم می کنند اما به دلیل قلب پاک و روحیه خستگی ناپذیرشان سرانجام به آرامش و آسایشی که حقشان است دست می یابند. از همین رو در فیلم های دیسنی صحنه های پر از وحشت و اضطراب نیز دیده می شود، پینوکیو در شکم نهنگ گرفتار می شود، دامبو از سایه های خطرناک جنگل می گریزد و سفیدبرفی تا پای مرگ پیش می رود.
عقیده او این بود که هیچگاه نباید با کودکان مثل گل های لطیف برخورد کرد، بلکه آنها باید با بسیاری از واقعیت های زندگی روبه رو شوند تا سطح آگاهی و درکشان را بالا ببرند. او می گوید؛ «زندگی ترکیبی از نور و سایه است و اگر در تلاشمان برای نادیده گرفتن سیاهی دروغ بگوییم، موجوداتی شیرین اما متقلب و بیمارگونه از آب درمی آییم».
او می خواهد به کودکان بیاموزد که خوبی همیشه بر بدی پیروز می شود و در دنیای واقعی همیشه باید بدی ها را بشناسیم و خوبی ها را دریابیم.
رویا دیانت
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید