شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا
ستارهی قطبی
من مردی بیشناسنامهام. همهی زندگیام یک ساک جمع و جور است که با خودم برمیدارم و از این شهر به آن شهر میبرم. هیچ وقت نتوانستهام بیش از یک هفته در یک شهر بمانم اما دو هفته است که در این شهرم.
خاطراتم بیش از یک هفته باقی نمیمانند و بعد از آن آشوبی در دلم برپا میشود، انگار که جایی از تنم آتش گرفته باشد.
موجهایی سهمگین در من برمیخیزند که همه چیز را زیرورو میکنند. آن وقت ساکم را برمیدارم و به ایستگاه میروم و سوار اولین اتوبوسی میشوم که مرا از این شهر ببرد. وقتی اتوبوس به راه میافتد، وقتی تنم را به راه میسپارم، تازه آرام میشوم. راه برای من گهوارهای است که شیرینترین خوابها را در آن میبینم.
به یاد نمیآورم که تابهحال به کدام شهرها رفتهام اما هیچوقت در شهری که نه رودخانه دارد نه کوه، پیاده نشدهام. همیشه در ساحل رودخانهها یا در دامنهی کوهها جایی هست که برای من ساختهاند، آنجا مینشینم، ازصبح تا غروب به مردمانی که رد میشوند نگاه میکنم، به چشمهایشان خیره میشوم، خطوط صورتشان و آرایش موهایشان را مرور میکنم، دنبال بوی عطرهایشان به راه میافتم شاید یکی از آنها خاطرهای از گذشته را در من زنده کند، اما هیچکس به من نگاه نمیکند، انگار هیچکس مرا نمیبیند! همهی مردم شهر از مقابلم رد میشوند اما حتی یکی... آن وقت دوباره در دلم آشوب میشود. میفهمم که یک هفته گذشته است و باید بروم.
اما دو هفته است که من در این شهرم. این شهر هم رودخانه دارد هم کوه، و درختان بلند گردو که در دامنهی کوه رستهاند و از دامن رود آب مینوشند. روز اول که به این شهر آمدم از ظهر گذشته بود که درویش را دیدم. درویش به هیات سرو میمانست با آن خرقه سپید بلند که تا روی گیوههایش امتداد داشت، با گیسوانی سپید که از زیر کلاه قلندریش بیرون زده بودند و گرداگرد شانههایش را فراگرفته بودند.
درویش نه لباسش به لباس مردمی که دیده بودم میمانست نه صدایش. بار اول که مرا دید گلابدانش را کج کرد، دستانم را پیش بردم چیزی در آن ریخت که عطری آشنا داشت انگار جزئی از وجودم آن را میشناخت. درویش نگاهی به من انداخت. زیر ابروان فرورفتهاش هنوز دو ستارهی قطبی میدرخشیدند. سکهای در کشکولش انداختم و رفت.
شش روز شش سکه در کشکولش انداختم و رفت. شش بار عطری آشنا را بوییدم و رفت. دیگر زیر درخت گردو مینشستم تا او بیاید و مردمانی را که بودند یا نبودند نمیدیدم. کلمهای برای مکالمه با او نداشتم تا از راز آن عطر آشنا بپرسم. تا آن دو ستارهی قطبی را میدیدم دهانم قفل میشد، خاموش میماندم و تا لحظهای که او در ملتقای کوه و رود محو میشد تعقیبش میکردم.
روز هفتم تا نزدیک غروب زیر درخت گردو منتظر ماندم. درویش نیامده بود و کودکی که میخواست گردو بچیند سنگهایش را به درخت میزد اما سنگها روی من میافتادند و خون از سر و رویم جاری بود. دلم آشوب شد، گفتم باید از این شهر میهمانآزار بروم. این درویش هم آمدنی نیست. ساکم را برداشتم که از دیگر ملتقای کوه و رود درویش ظهور کرد. خواستم بروم، دستش را بالا آورد و مرا متوقف کرد. لبهایش را به ظرافت شعری وحیگونه گشود و گفت:
«به سنگ کودک نابالغی مرد عاقلی نمیرمد.»
دستمالش را باز کرد، آن را روی صورتم انداخت طوریکه تمام صورتم را پوشاند. چشمانم را بستم دستمالش را پایین لغزاند و خونها را پاک کرد. گفت:
«دیدگانت را بگشای!»
چشمانم را باز کردم. کودک نبود و به جای آن زنی زیبارو ایستاده بود که بوی گلابدان درویش از پیکرش میتراوید. درویش گفت:
«تو عاشقی بیمعشوقی که از این شهر به آن شهر در پی عشقی آتشناک که روزی تو را خواهد سوخت سفر میکنی.»
زن زیبارو با لبخندی که باران ملاحت از آن میبارید نیمرخش را از من برگرداند. تنها توانستم مرز گیسوان انبوهش را که در سیاهی شب محو شده بود، دنبال کنم. زن به سمت ستارهی قطبی چونان موجی دور میشد و من در حیرت از آن همه زیبایی که فراتر از تحملم بود بر جا خشک شده بودم.
حالا دو هفته است که در این شهرم، اما دیگر نه درویش را میبینم نه از آن زیبارو که در سیاهی شب گم شد اثری پیداست. این روزها بالای درخت میروم تا برای کودکانی که گرداگردم جمع شدهاند و مرا دوست دارند گردو بچینم. کودکانی که در نگاهشان رازی از آن ستارهی قطبی است.
محمد فخارزاده
منبع : مجله آفتاب
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران انگلیس دولت انتخابات عراق دانشگاه تهران مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم چین روز معلم رهبر انقلاب نیکا شاکرمی
سیل آتش سوزی زلزله شهرداری تهران سازمان هواشناسی آموزش و پرورش هلال احمر قوه قضاییه پلیس معلم فضای مجازی قتل
تورم بانک مرکزی مسکن قیمت خودرو سهام عدالت قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو ایران خودرو حقوق بازنشستگان سایپا
مهران غفوریان ساواک رضا عطاران تلویزیون موسیقی عمو پورنگ سریال شهاب حسینی صداوسیما مسعود اسکویی سینمای ایران دفاع مقدس
اسرائیل فلسطین رژیم صهیونیستی جنگ غزه غزه آمریکا روسیه ترکیه حماس نوار غزه اوکراین یمن
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان آتیلا حجازی باشگاه استقلال علی خطیر لیگ برتر بازی لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا
اپل هوش مصنوعی صاعقه گوگل ناسا تلفن همراه عکاسی مدیران خودرو کولر
کبد چرب فشار خون چای دیابت بیماری قلبی