شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


بزرگان آینده در کافه‌های امروز


بزرگان آینده در کافه‌های امروز
ـ گفت‌وگو با مسعود بهنود
مسعود بهنود بیش از ۴۰ سال است در مطبوعات ایران حضوری مستمر و جدی دارد، اما برای نسل ما؛ نسلی كه حضورش در عرصه عمومی و درگیرشدنش با سیاست و فرهنگ به دوم خرداد پیوند خورده بود، مسعود بهنود یكی از شاخصه‌های روزنامه‌های دوم خرداد است.
ستون‌های او در این روزنامه‌ها، برای ما اتفاقی بود اما دوران روزنامه‌های دوم خرداد، بخش بسیار كوچكی از فعالیت روزنامه‌نگاری بهنود است. كتاب هفته شاملو، روشنفكر، خوشه، كتاب جمعه؛ آیندگان بخشی از مهمترین مطبوعاتی هستند كه مسعود بهنود با آنها همكاری كرده است.
به این فهرست باید حضور فعال او در فضای روشنفكری و ادبی دهه ۴۰ و ۵۰ و حضور فعالش در فضای دوران شكوفایی فرهنگی ایران اشاره كرد. همه اینها موجب می‌شود حرف‌های مسعود بهنود را درباره موضوع روشنفكری و ادبیات جدی بگیریم. بهنود چند سالی است که در لندن اقامت دارد.
▪ از سوالی كلی شروع می‌كنیم: ‌نظر شما درباره رابطه روشنفكری و ادبیات چیست؟ روشنفكر را عموما با سیاست بیش از هر چیز دیگر مرتبط می‌دانند. آیا به نظر شما رابطه روشنفكری و ادبیات به همان اهمیت رابطه روشنفكری و سیاست است؟
ـ اگر به تاریخ روشنفكری نگاه كنیم، تاریخچه روشنفكری و ادب یكی است. معمولا كسانی كه در تاریخ آنان را به عنوان روشنفكر می‌شناسیم، كسانی هستند كه دستی در ادب داشته‌اند.
اگر مولانا شعر نمی‌گفت و همین اندیشه‌های بلند را كه از او باقی‌مانده است در اختیار نداشتیم، او را به عنوان روشنفكری اندیشه‌ساز نمی‌شناختیم. خیام و شعرای دیگر نیز به همین شكل. حتی شاعرانی را كه ادعایی در این زمینه نداشتند، مثل حافظ، روشنفكر و اندیشه‌ساز زمان خودشان می‌دانیم بنابراین تاریخچه ادبیات و روشنفكری در ایران و شاید بتوان گفت به یك معنا در جهان، مشترك است.
اگر تعریف پذیرفته‌شده از روشنفكر را بپذیریم كه طبق آن، روشنفكر كسی است كه با فكر خود معیشت می‌كند، می‌بینیم در گذشته روشنفكران همان افرادی هستند كه در كار ادب بودند اما به تدریج كه زندگی جریان پیدا كرد و به‌ خصوص پس از رنسانس كه جوامع شکل جدید گرفتند، در اروپا و جهان مسیحی این دو آهسته‌آهسته از هم جدا شدند.
در حقیقت اهل رشته‌های مختلف علم و اندیشمندانی به جز ادیبان نیز وارد حوزه روشنفكران شدند. در صدر تاریخ روشنفكری قرن بیستم حالا نام اینشتین، زاخاروف و فروید قرار دارد که حرفه‌شان غیر از ادب بود اما در جوامع توسعه‌نیافته جهان مثل ما، به نظر می‌رسد هنوز راه زیادی در پیش است.
صد سالی است به ما ثابت شده روشنفكران الزاما ادیبان نیستند، ولی هنوز ما دوست داریم قبای روشنفكری را روی بند ادیبات پهن كنیم و ادبا را روشنفكر بدانیم. این فی‌نفسه ایرادی ندارد‌، به این دلیل كه هر كه ادیب باشد، به قاعده روشنفكر نیز هست. مساله اینجاست كه هر كه روشنفكر باشد الزاما ادیب نیست بنابراین آنجا كه غیرادیبان را به روشنی فكر نمی‌شناسیم، مشكل اساسی ماست.
وقتی در ساختمان جامعه‌مان دقت می‌كنیم و رفتارهای سال‌های اخیر این جامعه را می‌بینیم،‌ این ایراد به وضوح مشخص است. دست‌كم در ۲۰ سال اخیر، ستون اصلی روشنفكری ایران را ادبا، حتی اهل هنر نساخته‌اند.
به باور من،‌ بخش بزرگی از روشنفكران واقعی جامعه امروز را باید در حوزه‌های علوم تجربی جست‌وجو كرد، در پژوهشگران مسائل اجتماعی، در شهرسازان، برنامه‌ریزان، تجارت پیشگان، مدیران صنایع مثلا كه عملا بر ساختمان فكری جامعه اثر می‌گذارند گرچه در تحقیقات از مراجع و مآخذ به حساب آورده نمی‌شوند، اما صفت روشنفكر به آنان تعلق نمی‌گیرد.
حال آنکه كمتر دیده‌ایم كسی به عنوان روشنفکر سراغ دیگرانی برود كه در حقیقت روشنفكرند، به این دلیل كه فكر می‌كنند و از فكر كردن خود روزگار می‌گذرانند.
تا جایی كه می‌دانم، در اوایل كار شما در دهه ۴۰، زمانی كه كم‌كم جایگاه خودتان را در مطبوعات ایران تثبیت می‌كردید، بیشتر شما را به عنوان روزنامه‌نگار ادبی می‌شناختند. مصاحبه‌های شما با شاعران مهم آن زمان ایران از جمله‌ مهمترین كارهای دهه ۴۰ شماست و گزارش‌های ادبی‌ بخش مهمی از كار شما را به خود اختصاص می‌داد.
اما این روند آرام آرام تغییر كرد، شما از ادبیات فاصله گرفتید و به تاریخ و سیاست روی آوردید و این فاصله به حدی رسید كه در سال‌های اخیر به ندرت یادداشتی از شما كه مرتبط با ادبیات باشد منتشر شده است. دلیل این تغییر و تحول را در چه می‌بینید؟
از بد حادثه است. من هم مثل نجاری كه از نجاری معیشت می‌كند،‌ از روزنامه‌نویسی معیشت می‌كنم. معمولا هرجا معرفی لازم باشد می‌گویم من متاسفانه تحلیلگر مسائل سیاسی ایرانم و خوشبختانه با تاریخ و ادبیات سر و كار دارم.
به این دلیل كه ادبیات خوانده‌ام و هنوز كتاب‌هایی كه می‌خوانم بیش از سه‌چهارمش در حوزه تاریخ و ادبیات است و یك‌چهارم در حوزه سیاست. خواندن سیاست و نوشتن از آن كاری است كه روزمره انجام می‌دهم، اما بخش اعظم زندگی‌ام تاریخ و ادبیات است، به‌خصوص تاریخ. حق با شماست.
در دهه ۴۰ كه كارم را شروع كردم، تمرین شعر می‌كردم و بعد كه روزنامه‌نویس شدم تا مدتی روزنامه‌نویس ادبی بودم و پس از آن وارد بحث‌های سیاسی و بین‌المللی شدم.
سنت نوشتن در حوزه‌های گوناگون، در ایران پا نگرفته است. كم‌تر پیش آمده است نویسنده‌ای در حوزه شعر آثار ماندگاری بر جا بگذارد، روزنامه‌نگاری رمان موفقی بنویسد یا نمایشنامه‌نویسی بتواند گزارش ژورنالیستی قابل‌قبولی ارائه دهد.
▪ حال آنكه در تاریخ فرهنگ غرب، حضور نویسندگان و شاعران و روزنامه‌نگاران در حوزه‌های گوناگون امری طبیعی است و آثار موفقی نیز بر اثر این مداخله‌ها و تغییر حوزه كاری خلق شده است. شما از معدود روزنامه‌نگارانی هستید كه رمان‌های تاریخی‌اش نیز مورد استقبال قرار گرفته‌اند. به نظر شما چرا این سنت در ایران قدمت و ثبات چندانی ندارد؟
ـ من برعكس می‌بینم. گذشت دوران کسانی مثل افلاطون یا همچون ابن‌سینا كه همه كار می‌كردند. هم در حقوق و فلسفه دستی داشتند، هم طبابت می‌كردند. بعدها كه تاریخ پیش رفت، به علت بالا رفتن زمینه علم بشر و گسترش دامنه آن، نظام‌های آموزشی و دانشگاه‌هایی كه در غرب تاسیس شد، شاخه‌شاخه شد. زمینه تخصصی هر فرد به حوزه‌هایی خاص محدود ماند، به‌طوری‌ كه امروزه در غرب این ریز شدن علوم به حدی باورنكردنی می‌رسد.
مثلا وقتی فردی دکترا گرفته، باید بدانید که در چه زمینه‌ای، کافی نیست بگویید پزشکی، حتی کافی نیست بگویید متخصص خون و باز به اینجا هم داستان ختم نمی‌شود و ناگهان می‌بینی که او متخصص مثلا کاسته‌شدن گلبول‌های سفید خون است.
▪ این تخصص‌ها در دنیای به شدت تخصصی شده غرب ریز شده و معنایافته. گیرم شرق هنوز در پزشکی مانده یا به مرحله متخصص خون هم پا گذاشته از جهت عوام می‌گویم‌، نه اینکه قصدم این باشد که خواص نمی‌دانند. همین اتفاق در مورد علوم انسانی نیز افتاده است. من دیگر نمی‌توانم خود را روزنامه‌نویس ایرانی معرفی كنم، چون از من سوال خواهند كرد این دیگر چه تعریفی است؟ شما چه هستید؟
ـ حتی اگر بگویم روزنامه‌نویس سیاسی هنوز تعریف دقیقی ارائه نكرده‌ام، آنها خواهند پرسید چه‌جور روزنامه‌نویس سیاسی و باید توضیح دهم كه کارشناس مسائل ایران، منطقه یا جهان، تازه گزارشگر، تحلیلگر، ستون‌نویس یا هر چیز دیگر. پس تصور می‌كنم اینکه من کارهای مختلف کرده‌ام از فیلمسازی و سناریونویسی تا برنامه‌سازی رادیو و تلویزیون تا ترانه‌سازی و گزارش‌نویسی و تحلیل ادبی به عقب‌افتادگی من مربوط می‌شود.
شرق هنوز هم در بسیاری از زمینه‌ها آدم‌هایی دارد كه اقیانوس‌هایی هستند به عمق چند میلیمتر. در حالی كه در جهان به اصطلاح پیشرفته، معمولا ستون‌هایی می‌سازند كه ممكن است چند میلیمتر قطرشان باشند، اما تا عمق می‌روند و از اجتماع آنها جامعه به عمق می‌رسد، اما از اقیانوس‌های مدعی و متظاهر به جایی نمی‌توان رسید.
با این تعریف شما، سارتر و كامو هم آدم‌های عقب‌مانده‌ای بودند.
آنها آخرین‌ها بودند. دهه ۶۰ كه دهه آرمانی روشنفكران است، آخرین دوره ظهور چنین شخصیت‌هایی است. امروزه دیگر امثال آنان تربیت نمی‌شوند، دنیا دیگر چنین شخصیت‌هایی را به خود نمی‌بیند. الان نویسنده‌ای مثل ماركز كه به لحاظ ادبی فراتر از كاموست، به لحاظ فلسفی و تعهد روشنفكرانه نسبت به ادیبان دهه ۶۰ در حد شوخی است.
امثال او به ملاقات دیكتاتورها می‌روند، در كاخ‌هایشان اقامت می‌كنند و پذیرایی می‌شوند. این كارها برای روشنفكر آرمانگرای دهه ۶۰ در حد ناسزا بود. احیانا اگر سارتر را صاحب‌مقامی به كاخ خود دعوت می‌كرد، غیرممكن بود دعوت او را بپذیرد، غیرممكن بود به ملاقات اصحاب قدرت برود.
آن نسل با سارتر و كامو تمام شد، آن دنیا هم با آنان تمام شد. رسالت آنان افتاد به دوش كسانی چون بیتل‌ها و الان نسل جدید بیشتر گوش به زبان بونو و گیلداف دارد که حتی در اجتماع سران قدرت‌های جهانی هم یک پای بازی هستند. جهان دهه ۶۰ گوش به کسانی داشت که به زبان فلسفه سخن می‌گفتند.
اما حتی در آن دهه هم زاخاروف فیزیكدان، روشنفكری متعهد بود، هم سارتر فلسفه‌دان و نمایشنامه‌نویس بنابراین همانطور كه سارتر هم شعر و قصه نوشت، هم فلسفه بافت و فیلم ساخت و هم نقد ادبی و نمایشنامه نوشت، ما كه ریزه‌خواران همان سفره بودیم، این كار را وظیفه خود می‌دانستیم.
برای همین شاملو هم فیلم تهیه كرد، هم فیلم بازی كرد، هم سناریو نوشت، هم نمایشنامه نوشت، هم روزنامه‌نویسی كرد اما آن دوران تمام شد؛ الان دنیا دنیای تخصص‌های ریز و كوچك است و در این عرصه، علوم انسانی با علوم تجربی چندان تفاوتی ندارد.
▪ دهه ۴۰ را بحق دهه شكوفایی روشنفكری ایرانی دانسته‌اند. در ستایش این دهه بسیار گفته‌اند ‌و نسل امروز ایران از خاطرات بزرگان ادبیات فارسی در آن دوران و ماجراهاشان بسیار شنیده‌اند، اما كمتر به علت گشایشی كه در عرصه فرهنگ و تفكر آن دوران اتفاق افتاد اشاره شده است. تحلیل خود شما از عللی كه موجب این گشایش فرهنگی ناگهانی شد چیست؟
ـ به نظر من شناخت این بستر چندان دشوار نیست. چند سالی كه از كودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ گذشت، مثل دیگر حكومت‌های کودتایی، اینجا هم قلع و قمع‌ها پایان گرفت و شاعران و هنرمندان و روزنامه‌نگاران كم‌كم از زندان‌ها بیرون آمدند بنابراین زندگی در فضایی جدید آغاز شد. آدم‌هایی كه زندان رفته بودند، خانواده‌هایی كه زندانی داشتند یا نداشتند و از زندان‌رفته‌ها تبعیت می‌كردند، فضایی ساختند كه در آن نسل جدیدی وارد صحنه شد.
این نسل جدید كه نسل ما بود، برخورد كرد با نسل زندان‌رفته‌ها كه هنوز داغ زندان قصر بر كف دست و آثار شلاق قزل‌قلعه بر پشتش بود و در نتیجه توانست نسل ما را به فكر فرو برد. آن نسل جوانی كه ما بودیم، با سرمایه انرژی جوانی‌اش وارد شد، فرمان از سارتر و چه‌گوارا گرفت و می‌خواست جواب خود را از بزرگان ایرانی بگیرد.در چنین فضایی فقط چند نفر توانستند آن آتش را جواب بدهند. آل‌احمد آن كسی بود كه جواب این نسل را داد، در حقیقت این نسل او را با خود برد. شریعتی هم جواب داد و چند نفر دیگر كه تعدادشان بسیار كم است. باقی به سرعت ناچار شدند دنبال این قافله بدوند و عقب نمانند.
زیباترین سروده‌های شاملو در این دوره كه یادگار عشق سركش او به آیداست و نتیجه تجربه مردی میانسال از سرخوردگی‌های سیاسی است، در همین دوره شكل گرفت، اما به تاریخ كه نگاه می‌كنیم، می‌بینیم شعرهای عشق در پستوها خوانده نشد. در آن دوران نسل آتش به جان «از پنجره به خیابان نظر كنید/ خون را به سنگفرش ببینید» را می‌خواستند. آن نسل هیجان می‌خواست، مانند همسن‌وسال‌هایش در همه دنیا.
همان‌ها که در ۱۸۶۸ پاریس را به آتش کشیدند و بعضی‌ها مثل آل‌احمد به این هیجان پاسخ دادند و نبض خود را با نبض این نسل تنظیم كردند.
بعضی‌ها نه، ادبیات برایشان مهم بود، پخته‌تر از آن بودند كه تحت تاثیر شعارهای كاذب قرار بگیرند و بنابراین گرچه به این فضا تن دادند، اما در مجموع خود را سخت‌تر نگاه داشتند تا موج بگذرد. شنیده‌اید كه فروغ می‌گریخت از جو حاكم، به این دلیل بود كه جو حاكم آن دوران به شدت چپ شده بود، شعر سیاسی و متعهد می‌خواست و فروغ به شعر فكر می‌كرد.
نسل جدیدی كه تحت عنوان «موج نو» وارد شعر شد، مثل احمدرضا احمدی آنها نیز حاضر نبودند شعر را مثل مرحوم آل‌احمد تعریف كنند. این گروه از سازندگانی مانند ابراهیم گلستان الگو می‌گرفتند نه از آل احمد.
انگار جامعه در دهه ۴۰ دوپارچه شد؛ یك‌پارچه آن كاملا رادیكال شد، اگر هم به زیرزمین نرفت. دکتر شریعتی و آل‌احمد راه افتاد و كمترین بخش جامعه بود كه دنبال قله‌ها برای خلق رفت، روشنفکری برایش اعتراض نبود، شعار نبود مانند راز گنج دره جنی که به اندازه تمام روشنفکران معترض و مثلا متعهد حرف زد، یا هیچ‌های تناولی یا کانسپچوال‌آرت ممیز.
اگر کسانی مانند فروغ خود را به قله‌ها رساندند خوشبخت شدند، اما آنان در دوران خودشان به این دلیل كه متعهد نبودند و شعر آتشین نمی‌سرودند و در شعرشان فریاد نبود، مورد توجه قرار نگرفتند. یادم می‌آید اولین بار كه كسی قله‌های شعر معاصر بعد از نیما را شاملو و فروغ و اخوان نامید، بعد از مرگ فروغ بود. پیش از آن وقتی در كنار هم بودیم از فروغ و اخوان چیزی نمی‌گفتیم، اما همه به محض آنكه به خلوت می‌رفتیم اشعار آنان را می‌خواندیم.
از شاملو «سال بد، سال باد» و «شعری كه زندگی‌ست» باقی‌مانده بود و از اخوان چیزی باقی‌نمانده بود. شعرهای شاملو همان چیزی بود كه آن دهه می‌خواست، از لابه‌لای كلماتش صدای فریاد به گوش می‌رسید اما اخوان نه. عمق« پوستین» و «میراث» و «زمستان» اخوان را روزگار خود او درك نكرد.
در هر حال، از دهه‌ای حرف می‌زنیم كه بسیار پر و پیمان است به این دلیل كه چنین فشاری در آن وجود دارد، سایه‌ ادبیات متعهد بر آن افتاده است و روشنفكری ایران تحت این سایه زندگی می‌كند. همزمان، جامعه به لحاظ ادبیات خاص و هنر خاص نیز توقف نكرده است و كار می‌كند.
▪ رابطه شخصی خودتان با دهه ۴۰ چگونه است؟ آیا شما هم مثل بسیاری از روشنفكران آن نسل نوستالژی دهه ۴۰ را دارید؟
ـ بله، این دوران برای نسل ما نوستالژیك است، برای همه ۶۰ سالگان، ۲۳ سالگی نوستالژیک است، ولی این نوستالژی ما را دیگر كسی نمی‌خرد. گاهی كه ما ذكر مصیبت می‌كنیم، عده‌ای می‌خوانند و برای نسل سوخته دل می‌سوزانند، اما در مجموع وقتی با نسل امروز صحبت می‌كنیم، بیشتر می‌شنوم كه به آل‌احمد و شریعتی ناسزا می‌گویند و... این ناسزا را معمولا روشن و واضح نمی‌گویند، بلكه به واسطه كسانی دیگر می‌گویند.
الان شعار مشترك برخی رادیكال‌ها، فحش به روشنفكران است. آنان روشنفكر را فحش می‌دهند به این دلیل كه او را غربزده می‌دانند، او را مدعی و مهاجم می‌دانند. گروه‌های سلطنت‌طلب روشنفكر را ناسزا می‌گویند و می‌گویند چرا زمان انقلاب به مردم پیوستید، چرا حرف مردم را تكرار كردید، چرا از اعلی‌حضرت دفاع نكردید!
چرا شما كه مواهب همایونی را دیدید، در مدح آن رژیم شعری نسرودید، چرا قصه و مقاله ننوشتید بنابراین می‌بینید هنوز تكلیف كلی جامعه ایران با روشنفکران روشن نیست.
▪ نظرتان راجع به نقش و جایگاه ادبیات در جهان معاصر چیست؟ با توجه به سلطه تصویر بر زندگی انسان امروز، آیا به نظر شما شعر و رمان می‌توانند كماكان همان نقش تعیین‌كننده‌ای را ایفا كنند كه پیش از این بر عهده داشتند؟
آری، شعر و رمان خود را از نو تعریف می‌كنند. امروز مقاله‌ای می‌نوشتم با این نوستالژی كه تا ۱۰، ۱۵ سال دیگر نامه ‌نوشتن بی‌معنا می‌شود.
▪ همین حالا هم دیگر پستچی كمتر در خانه كسی می‌آید. الان پنج سال است بیرون از ایران زندگی می‌كنم، تصور می‌كنم در این مدت سه، چهار نامه بیشتر ننوشته باشم، در حالی كه در شرایط عادی، در گذشته روزی سه، چهار نامه می‌نوشتم. نامه‌ها یكی از ستون‌های فرهنگ جهان بوده‌اند. واقعا اگر نامه‌های ماركس و انگلس را حذف كنیم، از تاریخ ماركسیسم چه می‌ماند؟
ـ اگر نامه‌های امام علی(ع) به مالك اشتر را حذف كنیم، هزاران نامه‌ای را كه از بزرگان جهان وجود دارد و مکاتبه بزرگان جهان را با هم از تاریخ ادبیات جهان حذف كنیم، چه اتفاقی می‌افتد؟
من که فکر می‌کنم اگر همان چند نامه‌ فروید و اینشتین را از تاریخ سیاسی معاصر جهان حذف كنید تخریب وسیعی صورت گرفته است. همه اینها را گفتم تا بگویم که نامه‌نگاری دارد از بین می‌رود و تا چندی دیگر جز نامه نوشتن از طریق ایمیل چیزی باقی نمی‌ماند و این ایمیل‌ها هم که سندیت ندارد و شاید هم كسی نگه نمی‌دارد.
با یك دكمه همه این نامه‌ها از بین می‌رود، با یك ویروس كامپیوتری دیگر چیزی از آنها باقی نمی‌ماند. این از تغییرات بسیار جدی است كه دارد اتفاق می‌افتد، اما چنین نیست كه از این تغییرات خبر مرگ بگیریم. هر یك از تحولات جامعه بشر، منجر به ظهور دوران جدیدی می‌شود كه سراپا با دوران‌های پیشین تفاوت دارد.
الان كه با شما صحبت می‌كنم، یك ساعت پیش جوانی در واتیكان از روی نرده پرید و خواست خود را روی پاپ بیندازد. ما در لحظه وقوع این ماجرا آن را دیدیم. این خود تحولی شگفت‌انگیز است.
واقعه‌ای اتفاق افتاد و ما نیاز نبود صبر كنیم تا بعد از طریق اخبار بشنویم، یا ادیبان در داستان‌هایشان بیاورند و ما بخوانیم. همان لحظه دیدیم، فروریختن برج‌های نیویورك را در لحظه وقوع دیدیم، این طور نبود كه خبرش به ما برسد و آگاهی ما بسته به این باشد كه خبر را چگونه و از چه طریقی به ما می‌دهند و ما چگونه از آن تاثیر می‌گیریم.
الان داریم همه چیز را به عینه می‌بینیم، خودمان باید آن را تحلیل كنیم. چشم و گوش ما وظایف جدیدی دارد، مغزمان وظایف جدیدی دارد، وارد دورانی جدید شده‌ایم. هنر و ادبیات نمی‌میرد بلکه خودش را با این اتفاق‌های بزرگ تطبیق می‌دهد.
▪ معاصر ایران را تا چه حد پیگیری می‌كنید؟ آیا در این سال‌های اخیر رمان یا مجموعه شعری خوانده‌اید كه توجهتان را جلب كند و بتوانید از آن به عنوان اتفاقی ادبی در ادبیات معاصر ایران نام ببرید؟
ـ تا آنجا كه مقدور باشد شعر و ادب معاصر را دنبال می‌كنم و به نظرم می‌رسد همان اتفاقی كه در دنیا افتاده، در ایران نیز رخ داده است. نسل بزرگان تمام شده است. به جای اینكه ادبیات انگلیسی زبان یك ازرا پاند، یك ویلیام فاكنر و یك همینگوی داشته باشد، آمریكایی‌ها ۱۰‌هزار نمونه‌اش را دارند.
اصولا در دنیایی كه خانم رولینگ، خالق هری‌پاتر از سال ۱۹۹۷ تا امسال به اندازه بزرگترین بانكدار جهان درآمد دارد، همه‌چیز به شكلی دیگر است. چند ماه پیش یكی از كارهای ون‌گوگ را ۳۷ میلیون پوند فروختند، حال آنكه خود او زمانی كه زنده بود كسی حتی یك پوند بابت تابلوهایش به او نداد. دوره تك‌ستاره و قهرمان،‌ دوران فقر و درد و رنج، حتی دوره حافظ و حافظ‌گونگی گذشته است. ما هم به تبع همین دوران زندگی می‌كنیم.
با این حرف بار را از دوش نسل جدید برنمی‌دارم. نسل جدید نه‌تنها حافظ خود را ارائه نداده، بلكه شاملو و احمدرضا احمدی خودش را هم معرفی نکرده است. من ادب معاصر فارسی را تعقیب می‌كنم. نسل جدید هنوز به آتشی و م.آزاد هم نرسیده است. ولی عیبی ندارد. به نظرم نباید غمگین بود.
▪ این اتفاقی است كه خواهد افتاد و یك مرتبه خواهید دید كه دوباره به خودمان می‌آییم و می‌بینیم در تهران پاتوقی هست مثل آن دوران ما، و در آن چهار، پنج قله شعر و ادب ایرانی نشسته‌اند و با هم حرف می‌زنند. از كجا می‌دانید در همین كافه‌ تیتر، یا دیگر پاتوق‌های امروزی جوانان، بزرگان آینده‌مان دور هم ننشسته‌اند؟
ـ مگر نه اینکه الان همه فستیوال‌های فیلم جهان فیلمسازهای ما را می‌شناسند كم کمک در تئاتر و نقاشی هم‌همین خواهد شد. اما من نگران ادبیاتم و بگذارید وقت دگر بگویم چرا نگرانم.
امیر احمدی آریان
منبع : روزنامه هم‌میهن


همچنین مشاهده کنید