سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


بهانه‌ای برای آخرین لبخندهای آقای شلدون


بهانه‌ای برای آخرین لبخندهای آقای شلدون
سر آرتور کانن دویل،آگاتا کریستی ،فردریک فورسایت، سیدنی شلدون وپل آستروغیره.قرار گرفتن این اسامی کنار هم می تواند فقط یک معنی داشته باشد و آن ادبیات پلیسی و جنایی است.ادبیاتی که علی رغم جذابیت های خاص خود هرگز به عنوان ادبیاتی جدی قلمداد نشد و ازنویسندگان بزرگی که در این عرصه قلم فرسایی کردند هیچ گاه در مراسم جوایز بزرگ ادبی نظیر نوبل یا پولیتزر و امثال آن نامی برده نشد.
در این میان اما باید حساب سیدنی شلدون را از بقیه جدا کرد.اگرچه او به لحاظ داستان نویسی و شخصیت پردازی هرگز به پای کانن دویل و کریستی نرسید اما تیراژ کتاب هایش آنقدر زیاد بود که از او در حد یک افسانه نام برند.او هرگز شخصیتی به یاد ماندنی چون هلمز یا پوارو و مارپل خلق نکرد اما استمرارش در این عرصه راز مانی اش است .شلدون در سی ام ژانویه ۲۰۰۷ یعنی همین چند روز پیش در سن ۸۹ سالگی از دنیا رفت.
پرنس ادبیات جنایی معاصر آمریکا متولد ۱۱ فوریه ۱۹۱۷ بود.او به واسطه حضور در سه عرصه داستان نویسی ،نمایشنامه و فیلم نامه نویسی بیش از ۶ دهه به فعالیت حرفه ای پرداخت.مادرش آلمانی بود وپدرش روس.او متولد سیدنی شکتل در شیکاگو بود.
در ۱۰ سالگی اولین دستمزدش را که ۱۰ دلار بود بابت یک شعر دریافت کرد.پس از این دوره به شدت دچا ر افسردگی شد اما برای امرار معاش به مشاغل گوناگونی روی آورد.او در این دوران یک بار قصد خود کشی داشت که این کار را نکرد.در ۱۹۳۷به هالیوود کالیفرنیا رفت تا به عنوان یک بازیگر درجه دو خودش را محک بزند.در خلال جنگ جهانی به عنوان نیروی کارآموزخلبانی به نیروی هوایی پیوست.
در این دوره او باز هم دچا رافسردگی شد چرا که زندگی در فضای نظامی با روحیات او سازگار نبود.او در باره این روزها در یک گفت و گو با نیویورک تایمز گفته بود؛«زندگی نظامی که مملو از بایدها و نباید هایی است که هیچ کدام تحت اختیار شما نیست با زندگی من سازگار نبود. نیروی هوایی را ترک کردم تا به زندگی دوباره ام برگردم.»او پس از این تجربه به قول خودش تلخ به زندگی عادی بازگشت.
در بازگشت به نیویورک چند تئاتر موزیکال برای بزرگترین تئاتر جهان یعنی برادوی نوشت و ضمنا از پرداختن به سناریو نویسی برای کمپانی های پارامونت و مترو گلدن مایر هم غافل نشد.او در این دوران بسیار پرکار بود و نشان به این نشان که در یک مدت زمانی کوتاه سه تئاتر موزیکال برای برادوی کار کرد.«مری بیوه» ،«جایزه بزرگ» و«رویا و موسیقی» نام این سه تئاتر بودند که او برای برادوی کار کرد. در همین سالها نمایشنامه «بیگانه در ارتش» را با بازیگری کرک داگلاس معروف روی صحنه برد.
در این دوران که او فعالیتش را در هالیوود و براد وی تواما به کار می بست توانست سناریوی فیلم The Bachelor and the Bobby-Soxer را بنویسد که در ۱۹۴۷ جایزه اسکار بهترین فیلم نامه را برایش به همراه داشت. این فیلم را اروینگ رایس کارگردانی کرد وبازیگر معروف آن زمان سینما یعنی کاری گرانت به ایفای نقش در آن پرداخت.
این فیلم کمدی در زمانی حدود یک ساعت و سی و پنج دقیقه اکران شد.در همین زمان او تصمیم گرفت شانسش را در تلویزیون هم امتحان کند.شلدون که در این دوره از معروفیت خاصی هم برخوردار بود در پاسخ به این سوال که چرا برای تلویزیون کار می کنید گفت؛«فرض می کنم که به پول احتیاج دارم»بنابراین او تلاشش را در این عرصه نیز با جدیتی مثال زدنی به کار بست.
در آن زمان «پتی داک» از مجریان و تهیه کنندگان سرشناس تلویزیون در آمریکا به شمار می رفت.این جای کار را از زبان خودش بخوانید؛«یک روز پتی داک را سر ناهار ملاقت کردم.به او گفتم که ایده یک شوی تلویزیونی دارم که خودش می تواند آن را اجرا کند اما کسی را ندارم که از من در تلویزیون حمایت کند.این طوری شد که من به مدت هفت سال برای او متن نوشتم.»
در واقع این جا نقطه شروع کار شلدون است اما او خیلی زود زمینه کاری اش را تغییر داد و به نوشتن سریال های نسبتا زرد روی آورد.از آن میان می توان به مجموعه تلویزیونیHart to Hart and Nancy اشاره کرد.اما بدون تردید بهترین و البته معروف ترین سریالی که او برای یکی از شبکه های تلویزیونی امریکا ساخت «رویای جنی» نام داشت که در عین ناباوری ۵ سال تمام در این کشور پخش شد (۱۹۶۵-۱۹۷۰)
در انتهای این سریال تلویزیونی تصمیم گرفتم که رمان بنویسم او قلم فرسایی در حیطه ادبیات را با جمله ای که نقل شد شروع کرد.اما از کجا مخارج زندگی اش را تامین کند وکی فرصت کند که بنویسد؟او در این باره هم می گوید؛«هر روز از ساعت ۹ صبح تا عصر منشی یک استودیوی فیلم سازی بودم که به تلفن ها جواب می دادم.در این بین اگر وقت می شد چند خطی می نوشتم...»او برای این کار هفته ای ۱۷ دلار حقوق می گرفت.
او در ۱۹۶۹ نخستین رمانش را با عنوان «صورت برهنه» می نویسد که در همان سال جایزه بهترین رمان را از آکادمی ادگار آلن پو دریافت می کند.رمان بعدی اش رابا عنوان «چهره دیگری از نیمه شب» می نویسد که چندین ماه در صدر پر فروش ترین رمانهای منتخب روزنامه نیویورک تایمز قرار گرفت.این رمان بلافاصله دستمایه ساخت یک سریال تلویزیونی در آمریکا شد.داستان به زندگی زنی مصمم می پردازد که تا حدودی با مردها خصومت دارد.او در گفت وگویی در سال ۱۹۸۲ در باره این رمان گفت؛«سعی کردم کتابی بنویسم که مخاطب نتواند خودش را در فضای آن قرار دهد.
سعی کردم کتابم طوری باشد که وقتی مخاطب به پایان بخش اول می رسد این نیاز را در خود حس کند که بخش های دیگر رمان را بخواند.این ایده زمانی به فکرم رسید که داشتم در بعد از ظهر شنبه یک سریال می دیدم.قسمت اول زمانی به پایان رسید که یارو لب صخره ای ایستاده بود و معلوم نبود می خواهد چه کاری انجام دهد.»از شلدون در همین زمان پرسیده شد که چرا بیشتر مخاطبانت خانمها هستند.او در این باره گفت؛«دلم می خواهد رمانی در باره خانمها یی بنویسم که باهوش و توانمند هستند و در عین حال خیلی هم مهم.آنها از نیروی عظیم زنانگی برخوردارند که این نیرو در مردان نیست.»
شلدون در کتاب هایش ضمن خلق یک شخصیت از وسایلی استفاده می کند که برای خواننده جالب است.او در پاسخ به این سوال که چرا در آثارش از این وسایل نام برده می شود گفت؛«وقتی شما سرگرم نوشتن یک رمان هستیدخودتان را در آن قرار می دهید.در آن فرو می روید و مختارید که از آن بیرون بیایید یا در آن بمانید.استفاده از وسایل هم همین حالت اختیاری را دارد.»
یکی از کتاب های شلدون که در ایران نیز ترجمه شده مصداق بارز همین مساله است.«رویاهایت را به من بگو»با ترجمه محمد شرفی در اختیار علاقمندان قرار گرفت.این کتاب به زندگی دختری می پردازد که از بیماریMPD رنج می برد.این بیماری همان بیماری چند شخصیتی است که در بسیاری از محاکم جهانی قضات به آن اعتنایی نمی کنند و حتی پزشکان نیز بر سر وجود چنین بیماری خاصی اختلاف نظر دارند.کشش موجود در این کتاب بر گرفته ازهمان تصویری است که که شلدون در گفت و گویش به آن اشاره می کند.
قسمت های گوناگون این کتاب در حالی به پایان می رسند که مخاطب برای خواندن قسمت بعدی لحظه شماری می کند. در چنین کتاب هایی نباید به دنبال ساختار زبان به کار رفته در آن بود و تنها جذابیتهای لحظه ای است که مارا به خواندن ادامه این کتاب ترغیب می کند.تا مرحله ای که دختر جوان در دادگاه محاکمه می شود این تعلیق در ذهن مخاطب کماکان ادامه دارد و این بی شک نشات گرفته از خلاقیت سیدنی شلدون است.سرانجام یک نوار ویدیویی به داد دخترک می رسد و این جزو همان وسایلی است که درباره اش از شلدون پرسیده شد.
نکته جالبی درمورد این کتاب وجود دارد و آن،تاثیری است که روی دادگستری آمریکا گذاشت.بسیاری از قضات آمریکایی پس ازچاپ این کتاب به وجود بیماری یاد شده ایمان آوردند و اذعان کردند که در برخورد با چنین افرادی آنها را مجرم نمی دانند.هم اکنون نیز در آمریکا تعدادی از این بیماران با روش های خاصی تحت درمان قرار گرفتند تا اصطلاحا آن شخصیت های اضافی را در خود بکشند و به زندگی عادی باز گردند.
شلدون در سی سالگی با جورجا کارتری شلدون ازدواج کرد که دکوراتور بود و مدیر صحنه.حاصل این ازدواج دختری است به نام مری.اتفاقا مری هم نویسنده معروفی شده و البته چند دفتر شعر هم دارد. جورجا در ۱۹۸۵ فوت کرد. نویسنده ما بعدا(۱۹۸۹) با الکساندرا کاستاف که مربی تربیت کننده بازیگران جوان و یک مدیر در امر سرمایه گذاری بود ازدواج کرد.
● شلدون از نگاه آمار و ارقام
در کار نامه حرفه ای این نویسنده پرکار علاوه بر جایزه اسکار،جایزه تونی هم_به دلیل نگارش فیلم نامه مو سرخ ـ وجود دارد(۱۹۵۹).او نگارش بیش از ۲۰۰ برنامه و سریال تلویزیونی،۶ تئاتر برادوی و ۱۸ رمان را نیز در پرونده کاری اش ثبت کرده است.بیش از ۳۰۰ میلیون کپی از کتاب هایش در جهان به فروش رفته و معروف ترین این آثار «روی دیگر من» نام دارد.کتاب هایش در ۱۸۰ کشور جهان به ۵۱ زبان ترجمه شده است.از رمانهای دیگر او می توان به اگر فردا بیاید،آقای بازی،خاطرات نیمه شب،صبح ظهر شب و آسمان فرو می ریزد(این کتاب نیز در ایران ترجمه شده است) اشاره کرد.
درباره دوران نوجوانی و جوانی اش می گوید؛«پدرم در زندگی اش هرگز کتابی نخواند و در بین بچه های خانواده من تنها کسی بودم که دبیرستان رفتم». او بیشتر اوقاتش را در اتاق کاری که در هتل بیسمارک برای خودش دست و پا کرده بود می گذراند.او علاقه زیادی به موسیقی داشت و حتی قطعه را به فیل لوان رهبریک ارکسترداده بود که فکر می کرد بر مبنای یکی از نوشته هایش آن را زمزمه می کند.
لوان آن قطعه را تنظیم و برای چند شب در تئاتر اجرا کرد.وقتی برای پیدا کردن کار راهی لس آنجلس شد و کاری پیدا نکرد دلیلش را این گونه برای خودش توجیه کرد؛«تو هیچ کس را جز خودت نمی بینی!»نویسنده محبوبش جان اشتاین بک بود و تحت تاثیر او چند نمایشنامه نوشت.شلدون تا آخرین روزهای زندگی اش از نوشتن سیراب نشد.
علیرضا کیوانی نژاد
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید