جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


شعر معکوس پساهفتاد


شعر معکوس پساهفتاد
«هیچ چیز زشت تر از زبان شعرآمیز نیست، زشت تر از واژه های فراوان زیبا، فراوان آراسته و پیوسته به صدف ها. شعر را شین بسنده می کند به برهنگی های خام، به تخته هایی که تخته های نجات نیست، به اشک هایی که پرتوافکن نیست.» (راه ها و کوره راه های شعر-پل الوار- فریدون رهنما)
مجموعه شعر «عقب مانده» از علی سطوتی قلعه مجموعه یی است که هنگام خوانش آن باید از اصطلاحی به نام «فاصله» مدام استفاده کرد. اساساً بنیادی ترین مساله این کتاب مبحث «فاصله» است. از چیزی عقب تر افتادن، از وجود دیگری، از کلام، از امور اطراف، از رضایت و قبول وضعیت حاضر و حتی از خود و از شعر فاصله گرفتن مسائلی است که نباید در هر خوانشی از این کتاب فراموش شوند. مجموعه «عقب مانده» در تلاطم اسکیزوفرنی شکل می گیرد، یک وضعیت مالیخولیایی در مقابل شر و شیطان.
مضامینی چون بدبختی پیشی گرفتن از شیطان و افتادن از هوا و آسمان یا شر شدن یا شکست دادن شر و پیش رفتن استعلایی و اخلاقی سوژه من و هبوط که همگی بیانگر فاصله و نمود یا حتی عدم آن از شر است، نوشتار «عقب مانده» را شکل می دهد.خوانش این کتاب از هر نوعی به غیر از گونه شاعرانه و اخلاقی یی که درصدد بهتر کردن حال بیماری عقب ماندگی «عقب مانده» است خوانشی پراکنده و اسکیزوفرن خواهد بود که کلمات و مفاهیمش سعی در از هم فاصله گرفتن دارند زیرا از متنی صحبت می کنند که در آستانه انفجار کامل و شکست و پراکندگی است اما برای پنهان کردن این وضعیت به مجموعه شعر بدل شده است.
مجموعه شعر چیزی است که همه از آن انتظار خاصی دارند ولی «عقب مانده» حتی انتظار خودش را برنمی آورد و رندانه و ملامتی وار ضعیف است.این مجموعه ناچاراً متنی ضعیف است، درخواست های عاجزانه مکرری می کند و راوی از عجز تالیف خود درد و لذت را تجربه می کند؛«وقتی فیورنتینا سقوط کرد اعتقادم را از دست دادم.» همان طور که گفته شد او مدام خواهش می کند، ولی از چه کسی؟ آن فرد مسلماً کسی است که قدرت بیشتری از «من اول شخص» دارد و جلوتر از او به سر می برد. به نظر می رسد امر خیر و استعلایی به همراه امر شر افرادی هستند که راوی از آنها مدام خواهش و تمنا می کند.کلمات علی سطوتی کلماتی ضعیف و بی دست و پا هستند که در هم گم می شوند؛«در این میانه طوری گره می خورم که با دهان هم وا نمی شود» انگار کلمات با دست نوشته نمی شوند، شاید آنها چون اشیایی با هم و به وسیله هم در وضعیتی روانی از من، بدون هر اعتماد به نفسی نوشته می شوند.
من از دیگری شرمنده است؛«خسته ام/ می روم که دوش بگیرم/ عجالتاً» زیرا دیگری او هر که باشد موجودی است که حداقل از او بالاتر و جلوتر قرار دارد، چه خیر و چه شر، «عقب مانده» مطیع آنها است و از آنها می ترسد؛«باید برای چیزی شاکر باشیم» یا «ترس از نامهربانی بود». این گزاره رمانتیک اخیر، یک گزاره الهیاتی و متعالی است، یک گزاره خیر که در سطرهای دیگر این متن ادامه پیدا می کند. انگار متن در عقده نیل به کتاب مقدس شدن است که این بلا به سرش می آید و منفور می شود.در آن سوی این خوانش «من اول شخص» کتاب در روبه روی شیطان یا امر شر قرار می گیرد و از او بالاجبار فاصله دارد و در این فاصله نوشته می شود. سطرهای زیر را می توان برای این ادعا مثال آورد و روح شرور «من» و در عین حال مطیع او را دید.
امور شری چون؛«پسر عموی پسر عموی“/ که با معنای خودش جفت می شود/“»، «به سیم های این شعر می زنم/ کلماتم را برمی دارم و از فارسی می روم»، «رفته رفته در اعداد طبیعی خوک می شوم»، «شیطان را جا می اندازم/ می افتم/ از هوا» یا آنجا که در وضعیتی حادتر قرار می گیرد؛ «جسم زیر زمینی ام می رقصد و“ از سوی دیگر زبان بازی های دال های کتاب نیز خود، شرارت و شیطنت آن را می رساند.خوانش فوق خواه ناخواه همچون خوانش قبل از آن، خوانشی است که از اذهانی به وجود می آید که در بستر فرهنگی اخلاقی و خیریت به وجود آمده اند و رشد کرده اند و می توان گفت به قرابت قول ژیژک مخاطب به دنبال غریزه محیطی خود در اثر می گردد، غریزه محیطی یی که قرن ها در شعر فارسی رسوب گذاشته است، غریزه خیریت اخلاقی و استعلایی الهیت و رمانتیسم رسمی یی که ما از شعر انتظار داریم.
سطرهای فوق در حکم کایروس با پتکی بر ذهن مخاطب فارسی کوبیده می شود و او را به تعجب می اندازد و آنها را اهانتی به تریج قبای شعر و فرهنگ می پندارد. همچون قول لوکاچ در «فلسفه رمانتیک زندگی» که می نویسد؛ نوالیس معتقد بود هیچ چیزی شر نیست و عصر طلایی همین نزدیکی ها است. این سخن دیگر بدیهی است که ذهن اغلب رمانتیک ادبیات فارسی هنوز کاملاً به اعتقاد خود پایدار است و حتی متونی چون سوزنی سمرقندی، ایرج میرزا و“ نتوانسته اند این ذهنیت را تغییر دهند بلکه با قرار گرفتن در نقطه مقابل و متضاد آن و تاکید بر شر و هجو و شیطنت، تنها آن امر استعلایی و خیر شعریت را به اجرا رسانده اند، انگار به نظر می رسد این بیان تمایز و مویه بر خسران برای بیشتر عیان کردن و نشان دادن همان ذهنیت کلاسیک باشد، کاری که عقب مانده، خلاف آن را انجام می دهد.
کتاب «عقب مانده» در کل یک شرور ضعیف است یا بهتر است بگوییم یک ضعیف- ضعیفه شرور. متنی که انگار ماهیت خود را دقیقاً نمی داند؛«دوستانم خندیدند/ فکرهای شان زیر چترهای شان بود.» فروید در «درس های مقدماتی روانکاوی» چتر را نماد و نشانه یی از مردانگی می خواند. شاید «عقب مانده» این چتر بر سرش نیست که با دوستانش تمایز دارد اما «من اول شخص عقب مانده» از درک این مفهوم ناتوان است. دستور او مدام لغو می شود، دلالت های شعری کاملاً عمدی متزلزل عمل می کنند تا نشان دهند که حرف های راوی کاربردی ندارد.در ادبیات فارسی دستور مرد کمتر لغو شده است، اینجا در صورت جملات، سطرها، کلمات، شکستگی ها، عجز، فاصله ها، شکاف ها و لطافت ها، مشخصاً مونثیت زبان، دورویی، دوپهلویی و دروغگویی و شورش نازک آن را نشان می دهند. زبانی که مجموعه شعر «عقب مانده» را پیش می برد، زبانی بیمار است؛
«بیماری من کلمه یی است که تنها می ماند/ و از قول من هر چه قدر که می خواهد می میرد» زبان مرده و ضعیفی که قبل از مرگ واقعی اش مرده است و زنده می شود و باز می میرد. به هر حال کتاب «عقب مانده» یکی از معدود کتاب هایی است که در عرصه شعر، در نزدیکی های نیمه دوم دهه هشتاد زمزمه های پسا هفتادی از آن شنیده می شود. اجرای روشن و پیشگویانه و زیبایی از اعلام تغییر وضعیت ژنریک شعر. «فردا باد می آید و منطقه را فطیر می کند»
عقب مانده/ علی سطوتی قلعه/ مجموعه شعر/ عنوانی که خواه ناخواه در شناسنامه کتاب می آید.
آرش الله وردی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید