جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

‌بحثی‌ در تساهل‌ نظری‌ و عملی


‌بحثی‌ در تساهل‌ نظری‌ و عملی
آنچه‌ در پی‌ می‌آید، متن‌ پیاده‌ شدة‌ سخنرانی‌ حسن‌ رحیم‌پورازغدی‌ است‌ که‌ در اردیبهشت‌ ماه‌ سال‌ جاری‌ در دانشکدة‌ مهندسی‌ دانشگاه‌ خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ تهران‌ و در سالگرد شهادت‌ استاد مطهری‌ صورت‌ پذیرفته‌ و موضوع‌ آن‌ «تساهل‌ نظری‌ و عملی‌ در منظر مطهری» بوده‌ است.
این‌ جلسه‌ قرار بود بصورت‌ گفت‌وگو و مباحثه‌ میان‌ وی‌ و دکتر عطأا... مهاجرانی‌ درخصوص‌ بحث‌ «تساهل»برگزار گردد که‌ به‌ علت‌ عدم‌ حضور وزیر ارشاد - علیرغم‌ وعدة‌ قبلی‌ - تبدیل‌ به‌ سخنرانی‌ سردبیر کتاب‌ نقد شد:
عنوان‌ بحث، «تساهل‌ در حوزه‌ نظر و عمل» از دیدگاه‌ استاد مطهری‌ است. تا برادر محترم‌ آقای‌ مهاجرانی‌ تشریف‌ بیاورند و از نظرات‌ ایشان‌ هم‌ بهره‌ ببریم، بنده‌ جهت‌ پرهیز از اتلاف‌ وقت‌ دوستان، بحث‌ را سر می‌گیرم. قاعدتاً‌ این‌ بحث، صبغه‌ نظری‌ خواهد داشت‌ و ما اینجا به‌ دنبال‌ پروژه‌های‌ افشاگری‌ عالیجنابی‌ و این‌ قبیل‌ مسائل‌ نیستیم. فقط‌ در پی‌ آنیم‌ که‌ گفت‌وگو در حوزه‌ تساهل‌ مقداری‌ شفاف‌تر شود و تکلیفمان‌ را با کلمات‌ دوپهلو تا حدودی‌ روشن‌ کنیم.
«از اسلام‌ فقط‌ با یک‌ نیرو می‌شود پاسداری‌ کرد و آن‌ علم‌ است‌ و آزادی‌ دادن‌ به‌ افکار مخالف‌ به‌ شرط‌ مواجهه‌ صریح‌ و روشن‌ با آنها».
با این‌ سخن‌ استاد مطهری، دو گروه‌ موافق‌ نیستند: یکی‌ آنها که‌ گمان‌ می‌کنند با تحکیم‌ سکوت؛ تعداد موافقین‌ ما زیاد می‌شوند و ساکت‌ کردن‌ را با قانع‌ کردن، اشتباه‌ می‌گیرند و گروه‌ دوم، کسانی‌ که‌ از تبدیل‌ «معاند» و «مخالف» به‌ «موافق»، بحث‌ می‌کنند اما بدون‌ انتظار تغییر مواضع‌ از ناحیه‌ مخالفان‌ و معاندان.
یعنی‌ از آزادی‌ دادن‌ به‌ افکار مخالف، بحث‌ می‌شود اما بدون‌ آن‌ قیدی‌ که‌ استاد مطهری‌ آورده‌ که‌ عبارت‌ بود از «مواجهه‌ صریح‌ و شفاف‌ با آنها».
دوستان‌ گاهی‌ جلوتر هم‌ می‌روند و به‌ جای‌ آزادی‌ دادن‌ به‌ مخالف، می‌شود از تقویت‌ و تجهیز مخالفین‌ و گرفتن‌ دست‌ موافقین‌ و مانع‌ شدن‌ آنها از دفاع‌ هم‌ سخن‌ گفت.
مطهری‌ درعصری‌ به‌ عرصه‌ آمد - و آن‌ عصر همچنان‌ ادامه‌ دارد - که‌ یک‌ گرایش‌ قوی‌ در جامعه‌ فرهنگی‌ ایران، «دین» را به‌ مثابه‌ عنصری‌ فانتزی‌ و به‌ عنوان‌ دکور صحنه، وارد بحث‌ها می‌کرد - و هنوز می‌کند - تا از ادبیات‌ مذهبی، یک‌ حاشیه‌ امنیتی‌ و توجیهی‌ برای‌ نشر دکترین‌ غیردینی‌ بسازد و این‌ بیماری، عوارض‌ بالینیش‌ همچنان‌ حتی‌ بعد از شهادت‌ آقای‌ مطهری‌ ادامه‌ دارد و شاید به‌ همین‌ علت‌ است‌ که‌ اتحادیه‌های‌ معرفتی‌ ای‌ که‌ در همان‌ سالها علیه‌ خط‌ مطهری‌ تشکیل‌ شد اتحادیه‌های‌ خیلی‌ معنی‌ داری‌ بود. مطهری‌ در برابر خط‌ تحریف‌ دین، خاکریزی‌ زد که‌ آنها از این‌ خاکریز نمی‌توانستند عبور کنند، یا باید او را از پا در می‌آوردند و یا راهشان‌ را کج‌ می‌کردند و برمی‌ گشتند و آنها شق‌ اول‌ را برگزیدند. مطهری، خط‌ تحریف‌ دین‌ را بر سر تضادهای‌ دوگزینه‌ای‌ و سؤ‌الهای‌ گریزناپذیر قرار داد و نگذاشت‌ به‌ اجمال‌ و ابهام‌ بگذرانند و عبور کنند. مطهری‌ نشان‌ داد - و هنوز نشان‌ می‌دهد - که‌ در سطح‌ محور جناحهای‌ مارکسیستی‌ یا لیبرالی‌ که‌ در بدنه‌ روشنفکری‌ دینی، نفوذ می‌کردند و می‌کنند، چه‌ کسانی‌ حضور دارند و چه‌ اتفاقاتی‌ دارد می‌افتد. بزرگترها شاید یادشان‌ باشد که‌ مطهری‌ تا زنده‌ بود، سیبل‌ انواع‌ حملات‌ بود. علتش‌ همین‌ بود که‌ عرض‌ کردم. شهادت‌ بود که‌ مطهری‌ را از زیر بمباران‌ شانتاژ خلاص‌ کرد. یک‌ دوره‌ای‌ در همین‌ کشور، کنار مطهری‌ راه‌ رفتن، هزینه‌ داشت. یک‌ عده‌ دشمن‌ با کینه‌های‌ شتری‌ که‌ تمام‌ نشدنی‌ بود و یک‌ عده‌ دوستانی‌ که‌ هر کدام‌ کار ده‌ دشمن‌ را می‌کنند و هیچوقت‌ بدرستی‌ نمی‌دانند بمبهایشان‌ را کجا بریزند. ما نمی‌خواهیم‌ با پیش‌ کشیدن‌ قصة‌ مطهری‌ که‌ با خون‌ دل‌ او شروع‌ شد و با خون‌ سر او مُهر خاتمت‌ پذیرفت، گذشته‌ را عوض‌ کنیم‌ و به‌ تاریخی‌ که‌ سپری‌ شده، دستور بدهیم. ما می‌خواهیم‌ به‌ خودمان‌ دستور بدهیم. به‌ خودمان‌ دستور بدهیم‌ که‌ تجربه‌ مطهری‌ را که‌ تجربه‌ مهمی‌ بود و برای‌ ما خیلی‌ گران‌ تمام‌ شد، دوباره‌ تکرار نکنیم. مطهری‌ را به‌ موزه‌ نفرستیم‌ و خود او را تبدیل‌ به‌ یک‌ فانتزی‌ و تعارف‌ نکنیم. مطهری‌ در شرایط‌ جدید، در جامعه‌ ما یک‌ بار دیگر به‌ کالبدشکافی‌ احتیاج‌ دارد. باید گلوله‌ای‌ که‌ به‌ سر او خورد از جمجمه‌اش‌ بیرون‌ آورده‌ شود و درست‌ مطالعه‌ بشود که‌ از چه‌ اسلحه‌ای‌ و با چه‌ استدلال‌ هایی‌ شلیک‌ شد و باید روشن‌ شود که‌ نقطه‌ عزیمت‌ «خشونت» در صحنه‌ گفت‌وگوی‌ فرهنگی‌ در این‌ کشور در نیم‌ قرن‌ اخیر چه‌ کسانی‌ بوده‌اند.
مطهری‌ در دوران‌ اغفال، اغفال‌ دینی، یک‌ «کمیته‌ هوشیاری» تشکیل‌ داد. وقتی‌ لیبرالها و مارکسیستها که‌ آن‌ دوران، فضای‌ حاکم‌ بر محافل‌ روشنفکری‌ دینی‌ و لائیک‌ ما در قبضه‌ آنها بود، ذهن‌ بچه‌ها را در دانشگاهها شرطی‌ می‌کردند که‌ با شنیدن‌ نام‌ «دین»، به‌ یاد خرافات‌ بیفتند و از کلمه‌ «جهاد»، به‌ کلمه‌ «خشونت» منتقل‌ شوند و از «عرفان»، به‌ تخدیر واز کلمة‌ «تکلیف»، بوی‌ تجاوز به‌ «حقوق‌ بشر» به‌ مشامشان‌ برسد و از «آزادی»، به‌ «نفی‌ شریعت» منتقل‌ شوند و اسلام‌ را تکه‌ تکه‌ می‌کردند و هر تکه‌ای‌ را متحجرین‌ و روشنفکر مآبها با رویکردی‌ مارکسیستی‌ یا لیبرالی، در سردخانه‌های‌ جناحی‌ و خصوصی‌ خود می‌گذاشتند تا یک‌ وقتی‌ مصرف‌ کنند، در این‌ شرایط‌ مطهری‌ سر رسید تا این‌ کُدها را یک‌ بیک‌ بشکند و شکست. مطهری، اهل‌ جدلهای‌ مدرسی‌ نبود ولی‌ نمی‌گذاشت‌ کسانی‌ به‌ نام‌ نواندیشی، محتوای‌ معرفتی‌ ایمان‌ را در هم‌ بریزند. در عین‌ حال‌ نمی‌خواست‌ به‌ هر بهانه‌ای، در درست‌ کیشی‌ دیگران، تشکیک‌ کند و تعداد مرتدها را تکثیر کند یا کثیر، نشان‌ بدهد. مطهری‌ از سطح‌ جماعت‌ روشنفکر و مقدس‌مآب، یک‌ گام‌ فراتر گذاشت‌ و یک‌ تنه‌ رستاخیز به‌ پا کرد. البته‌ آخوندهای‌ قشری‌ و کم‌ دانی‌ هم‌ بودند که‌ روزگارش‌ را سیاه‌ می‌کردند، کسانی‌ که‌ هر «اجتهادی» را «بدعت» و هر «عتیقه‌ای» را «سنت» می‌دانند و «اصولگرایی» را با «طالبان‌گری» و تحجر، اشتباه‌ می‌کنند. اینکه‌ محافل‌ روشنفکری‌ دینی‌ در دهه‌های‌ چهل‌ و پنجاه، چرا شدیداً‌ درگیر تأویل‌ دین‌ و تفسیر به‌ رأی‌ در دین‌ و سهل‌ گرفتن‌ امر تفکر در دین‌ شدند فقط‌ یک‌ علت‌ نداشت‌ اما یکی‌ از اهم‌ علل‌ آن، کم‌ آوردن‌ محافل‌ روشنفکری‌ دینی‌ ما در مقابل‌ گفتمان‌ لیبرالی‌ و مارکسیستی‌ بود یعنی‌ سر میز گفت‌وگو با مارکسیستها و لیبرالها کم‌ آوردند و پا دادند. فقدان‌ تئوریسینهای‌ صالح‌ دینی‌ و خلاق، بحرانی‌ است‌ که‌ هنوز هم‌ روشنفکری‌ دینی‌ ما را رنج‌ می‌دهد. فقر تئوریک‌ در جامعه‌ روشنفکری‌ دینی‌ ما باعث‌ فقر نظریه‌پردازی‌ شد و این‌ باعث‌ می‌شود که‌ دستشان‌ را برای‌ تکد‌ی‌ به‌ سوی‌ سایر مکاتب‌ دراز کنند و امروز به‌ طور خاص، لیبرالیزم، آن‌ هم‌ از نوع‌ قرن‌ هجدهمی‌ نه‌ لیبرالیزم‌ آغاز قرن‌ ۲۱.
نسل‌ دهه‌های‌ ۴۰ و ۵۰ که‌ امثال‌ بنده، جوانترین‌ آنها بودیم‌ و حالا نسبت‌ به‌ شما پیرمرد محسوب‌ می‌شویم. در آن‌ محافل، علقه‌ خانوادگی‌ و شخصی‌ به‌ دین‌ داشتند اما سرشان‌ با دلشان‌ همراه‌ نبود یعنی‌ هر چه‌ در شبکه‌ واژگانی‌ وارداتی، درگیرتر و آکادمیک‌تر می‌شدند، سرشان‌ سنگین‌تر و دلشان‌ خالی‌تر می‌شد و سر از دل، بیشتر فاصله‌ می‌گرفت. غافل‌ از این‌ که‌ نمی‌شود سوار ترن‌ «هگل» و «مارکس» شد، یا سوار ترن‌ «جان‌ لاک» و «پوپر» شد و به‌ مدینه‌ فاضلة‌ اسلام‌ و مدینة‌النبی‌ رسید. در یک‌ چنین‌ عصر و عرصه‌ای‌ بود که‌ دو پدیده‌ از خراسان‌ ظهور کردند و تأثیراتی‌ عمیق‌ بر روشنفکری‌ دینی‌ گذاشتند. یکی‌ مطهری‌ بود که‌ خدای‌ دقت‌ و انضباط‌ فکری‌ است‌ و به‌ صراحت‌ می‌گفت‌ که‌ علیرغم‌ بعضی‌ تشابهات، یک‌ جایی‌ راه‌ اسلام‌ از لیبرالیزم‌ جدا می‌شود، یک‌ جایی‌ راه‌ اسلام‌ از مارکسیسم‌ و از فاشیزم‌ جدا می‌شود و آنجا دیگر نباید از ترس‌ متهم‌ شدن‌ به‌ املی‌ با کسی‌ تعارف‌ کرد و دیگری، شریعتی‌ است‌ که‌ صدای‌ ناقوس‌ بیداری‌ مذهبی‌ بود گرچه‌ عاری‌ از دقت‌ اما توأم‌ با صداقت‌ و نقدپذیری.
امثال‌ ما البته‌ بیشتر در آن‌ زمان‌ با ذهن‌ و زبان‌ شریعتی، محشور بودیم‌ قبل‌ از اینکه‌ با مطهری‌ و عظمتهای‌ او آشنا بشویم. برای‌ ما خیلی‌ جالب‌ بود که‌ کسانی‌ چون‌ علی‌ شریعتی‌ و جلال‌ آل‌ احمد با چه‌ شجاعتی‌ دارند برخلاف‌ مسیر رودخانه‌ روشنفکری‌ ترجمه‌ای‌ که‌ از غرب، سرازیر شده، حرکت‌ می‌کنند؛ دگم‌های‌ روشنفکری‌ را یکی‌ یکی‌ می‌شکنند و جلو می‌آیند، دگم‌هایی‌ که‌ غالباً‌ دفاع‌ از غرب‌ و غرب‌گرایی‌ بود، پرستش‌مدرنیته‌ بود،تحقیر ملت‌ خودوتفکیک‌ دین‌ازسیاست‌ بودوشمابدانید علت‌ تهاجم‌ مجددی‌ هم‌ که‌ الان‌ در محافل‌ روشنفکری‌ دینی‌ یا لائیک‌ (ولی‌ هر دو لیبرال) علیه‌ شریعتی‌ و آل‌ احمد شروع‌ شده، همین‌ است.
علتش‌ این‌ است‌ که‌ این‌ دو جرئت‌ کردند و دگم‌های‌ روشنفکری‌ وابسته‌ را شکستند و علیرغم‌ منافع‌ و ایده‌های‌ غرب‌ و سکولاریزم‌ و استعمار، وضعیت‌ گرفتند.
الان‌ آقایان‌ می‌گویند و می‌نویسند که‌ آل‌احمد چون‌ غرب‌ را نمی‌شناخت، علیه‌ غرب‌ و غرب‌زدگی، کتاب‌ نوشت‌ و بحث‌ کرد و به‌ نقد روشنفکری‌ پرداخت‌ و از «خدمت‌ها و خیانتهای‌ روشنفکری» بحث‌ کرد و همین‌ سال‌ گذشته‌ در سالگرد مرحوم‌ دکتر شریعتی‌ در دانشگاه‌ تهران، یکی‌ از همین‌ آقایان‌ از قول‌ مرادش‌ گفت‌ که‌ علی‌ شریعتی‌ با این‌ همه‌ انتقادی‌ که‌ به‌ لیبرالیزم‌ و غرب‌ و استعمار کرده، همین‌ انصار حزب‌الله‌ خودمان‌ است‌ و مطالب‌ انتقادی‌ دکتر شریعتی‌ علیه‌ نظام‌ لیبرال‌ سرمایه‌داری‌ و غرب‌ و سکولاریزم‌ را قرائت‌ کردند و گفتند که‌ ایشان‌ راست‌ افراطی‌ بوده‌ است‌ و دورة‌ این‌ نوع‌ روشنفکری‌ دینی‌ که‌ غرب‌ستیز و لیبرال‌ستیز و استعمارستیز است‌ سپری‌ شده‌ است‌ چون‌ شریعتی‌ مخالف‌ جامعة‌ مدنی‌ و دمکراسی‌ لیبرال‌ و پلورالیزم‌ و نسبی‌گرائی‌ است.
علت‌ حمله‌ به‌ آل‌ احمد و شریعتی، همین‌ است. شریعتی‌ البته‌ با خیلی‌ از کسانی‌ که‌ امروز خودشان‌ را میراث‌دار او می‌دانند متفاوت‌ بود. او قصد تقویت‌ دین‌ را داشت‌ گرچه‌ شتابزده، و من‌ به‌ یاد می‌آورم‌ بخشی‌ از جلسات‌ او را که‌ در مشهد و در منزل‌ پدری‌ من‌ برگزار می‌شد و عمق‌ نگرانی‌ و سوزدل‌ را در نگاه‌ و صدای‌ او می‌دیدم‌ که‌ گاه‌ به‌ دست‌پاچگی‌ هم‌ منجر می‌شد. اما مطهری، کاری‌ کرد که‌ قابل‌ مقایسه‌ با هیچ‌کس، نه‌ شریعتی‌ نه‌ آل‌ احمد و نه‌ هیچ‌ کس‌ دیگر، نیست. مطهری‌ که‌ من‌ بعدها او و افکار او را شناختم‌ تمام‌ مطالعات‌ و محاسبات‌ قبلی‌ را در ذهن‌ ما به‌ هم‌ ریخت. ما کم‌ کم‌ دانستیم‌ که‌ مطهری‌ بار دو غم‌ را بر دوش‌ دارد. از طرفی‌ غم‌ دفاع‌ از اسلام‌ در برابر مارکسیستها و لیبرالهای‌ آرتدوکس‌ که‌ در محافل‌ روشنفکری‌ آن‌ دوران، شلتاق‌ می‌کردند و امروز بعضی‌ از پیرمردهای‌ آنها هنوز هستند و جزء منادیان‌ اصلاح‌طلبی‌ ویژه‌ای‌ در ایران‌ هستند و کسی‌ هم‌ آن‌ موقع‌ جلوگیرشان‌ نبود، از طرفی‌ هم‌ غم‌ سنگین‌تر و غریبانه‌تر مطهری‌ در دفاع‌ از اسلام‌ و توجیه‌ و تبیین‌ اسلام‌ نزد بچه‌ مذهبی‌هایی‌ که‌ مذهبی‌ حرف‌ می‌زدند اما مارکسیستی‌ فکر می‌کردند و همین‌ طور پیرمردهایی‌ که‌ ادبیات‌ مذهبی، مصرف‌ می‌کردند و نماز هم‌ می‌خواندند ولی‌ ذهنشان‌ با گاوآهن‌ لیبرالیزم، شخم‌ و شیار خورده‌ بود و هر آیه‌ و روایتی‌ که‌ می‌خواندند یا می‌شنیدند، فوری‌ باید وارد پارادایم‌ لیبرالی‌ می‌شد با محتوای‌ لیبرالی، ویراستاری‌ می‌شد سپس‌ یا تأیید می‌شد یا رد می‌شد و یا تفسیر به‌ رأی‌ و تأویل‌ و دچار تحریف‌ می‌شد چون‌ محکماتشان‌ در لیبرالیزم‌ بود نه‌ اسلام.
مطهری‌ می‌دانست‌ که‌ چون‌ حوزه‌ به‌ قدر کافی‌ اجتهاد نمی‌کند عملاً‌ روشنفکری‌ دینی‌ به‌ تلة‌ التقاط‌ می‌افتد. تحجر و التقاط‌ در یک‌ سیکل‌ مشدد، یکدیگر را تقویت‌ می‌کنند. وقتی‌ اجتهاد نشد و تحجر، دامنه‌ پیدا کرد. زمینه‌ برای‌ التقاط‌ ایجاد می‌شود وقتی‌ در التقاطها، افراط‌ شد، زمینه‌ برای‌ تحجر بعدی‌ آماده‌ می‌شود. تنها یک‌ کلید، این‌ دو قفل‌ را، قفل‌ التقاط‌ و تحجر را تواماً‌ باز می‌کند و آن‌ کلید «اجتهاد درست‌ دینی» است. مطهری‌ را به‌ این‌ مناسبت‌ است‌ که‌ می‌شود شهید «نبرد تأویل» دانست. روایتی‌ است‌ از قول‌ نبی‌ اکرم(ص) خطاب‌ به‌ حضرت‌ امیر(ع) که‌ فرمودند: امروز (یعنی‌ روز جنگ‌ بدر و احد) ما برای‌ «تنزیل» می‌جنگیم‌ و وقتی‌ من‌ نیستم، تو باید با بعضی‌ از همین‌هایی‌ که‌ امروز با هم‌ در یک‌ جبهه‌اید یعنی‌ اصحاب‌ من، بر سر «تأویل» بجنگی. مطهری‌ شهید «نبرد تأویل‌ دین» است. کسانی، هنگام‌ تنزیل‌ دین‌ یا تأسیس‌ یک‌ انقلاب، برای‌ دفاع‌ از موجودیت‌ انقلاب‌ شهید می‌شوند. کسانی‌ هم‌ لازم‌ است‌ هنگام‌ تأویل‌ و تفسیر به‌ رأی‌ و تحریف‌ یک‌ دین‌ یا یک‌ نهضت، برای‌ دفاع‌ از اصالت‌اش‌ - نه‌ موجودیتش‌ - شهید شوند و فحش‌ بشنوند چون‌ به‌ محض‌ اینکه‌ موجودیت‌ یک‌ نهضت، تثبیت‌ شد تحریفش‌ شروع‌ می‌شود. کار مطهری‌ به‌ این‌ دلایل، از شریعتی‌ و آل‌ احمد به‌ نظر من‌ پیچیده‌تر و سخت‌تر بود و به‌ همین‌ دلیل‌ هم‌ مطهری‌ بیشتر تنها ماند. من‌ به‌ یاد می‌آورم‌ محافل‌ روشنفکری‌ دینی‌ آن‌ دوره‌ در مشهد را که‌ نام‌ مطهری‌ را واقعاً‌ با عصبانیت‌ به‌ زبان‌ می‌آوردند. مطهری‌ را سمبل‌ یک‌ آدم‌ متحجر و امل‌ که‌ تاب‌ قرائت‌های‌ جدید از دین‌ ندارد، می‌شمردند عیناً‌ در جلسات‌ امل‌ها، مطهری‌ متهم‌ و به‌ وهابی‌گری‌ و گرایش‌های‌ روشنفکری‌ می‌شد. برای‌ اینکه‌ می‌خواست‌ یک‌ خط‌ سومی‌ بین‌ التقاط‌ و تحجر باز کند و این‌ کار را به‌ قیمت‌ خون‌ خودش‌ کرد و از هر دو طرف‌ هم‌ خورد. از مطهری، عصبانی‌ بودند چون‌ مطهری‌ در فکر کردن‌ و حرف‌ زدن، دقیق‌ بود. برای‌ دین، یک‌ هویت‌ فکری‌ مستقل، قائل‌ بوده‌ صریحاً‌ می‌گفت‌ خط‌ مرزی‌ اسلام‌ و مارکسیسم‌ را معلوم‌ کنید. خط‌ مرزی‌ اسلام‌ و لیبرالیزم‌ را معلوم‌ کنید. متشابهات‌ کدام‌هاست؟ محکمات‌ کدامهاست؟ تا کجا می‌شود پا داد و در عالم‌ نظر، با دکترین‌های‌ لیبرالی‌ یا مارکسیستی‌ و فاشیستی، تسامح‌ کرد و از کجا به‌ بعد، دیگر نمی‌شود؟ تا کجا شما اگر حرف‌ بزنید، دارید تفسیر دین‌ و قرائت‌ دین‌ می‌کنید واز آنجا به‌ بعد دیگر تکذیب‌ و تحریف‌ دین‌ است‌ و قرائت‌ دین‌ نیست؟ مطهری‌ تحمل‌ نمی‌کرد که‌ دین، تبدیل‌ بشود به‌ مضمون‌ تأویل‌ یا ریشخند کسانی‌ که‌ از نقطه‌ عزیمت‌ غیردینی، به‌ دین‌ نگاه‌ می‌کنند منتهی‌ ادبیات‌ دین‌ را نیز مصرف‌ می‌کنند برای‌ این‌ که‌ مخاطبانشان‌ بچه‌ مسلمان‌ هستند. البته‌ آن‌ دوره‌ در محافل‌ روشنفکری، بجای‌ کلمة‌ «قرائت»، کلمه‌ «برداشت» رایج‌ بود. در محافل‌ روشنفکری‌ دینی‌ که‌ جوانترها زمین‌خوردة‌ مارکسیسم‌ بودند و پیرمردها تمایلات‌ لیبرالی‌ داشتند، بحث‌ از این‌ بود که‌ مطهری، برداشت‌ امروزی‌ از دین‌ ندارد. منظورشان‌ چه‌ بود؟ منظورشان‌ این‌ بود که‌ مطهری، تأویلات‌ مارکسیستی‌ از دین‌ را پس‌ می‌زند. تأویلات‌ لیبرالیستی‌ از دین‌ را هم‌ پس‌ می‌زند و بالاخره‌ هم‌ یکی‌ از همین‌ محافل‌ روشنفکری‌ دینی‌ این‌ چنینی‌ بود که‌ اسلحه‌ برداشت‌ و مطهری‌ را ترور کرد. گروه‌ فرقان‌ برای‌ شما شاید ناشناخته‌ باشد. گروه‌ فرقان‌ خود را به‌ عنوان‌ یک‌ جریان‌ نواندیش‌ دینی، جریان‌ روشنفکری‌ دینی‌ مطرح‌ می‌کردند و معتقد بودند که‌ قرائتی‌ مدرن‌ و امروزی‌ از قرآن‌ و از دین‌ دارند و قرائت‌ مطهری، قرائت‌ آخوندی‌ سنتی‌ و واپسگراست‌ و درست‌ روشنفکرترین‌ آخوندهایی‌ که‌ در این‌ مملکت‌ بودند، مطهری‌ و بهشتی‌ و امثال‌ اینها را در لیست‌ ترور قرار دادند و اولین‌ گلوله‌ خشونت، گلوله‌ در جواب‌ فکر و اندیشه، از همین‌ محافل‌ به‌ اصطلاح‌ نواندیشی‌ دینی‌ شلیک‌ شد به‌ سمت‌ یک‌ آخوندی‌ که‌ نه‌ اهل‌ تحجر است‌ و نه‌ اهل‌ التقاط‌ و تنها آمده‌ تا دین‌ را با استدلال، بیان‌ می‌کند و شیطنت‌های‌ ژورنالیستی‌ هم‌ بلد نیست. حقه‌بازی‌ هم‌ نمی‌داند. اینها دست‌ به‌ خشونت‌ علیه‌ او زدند و او را از سر راه‌ برداشتند. اما بعد از این‌ که‌ او را زدند تازه‌ مطهری‌ مطرح‌ شد. گروه‌ فرقان، رویکرد تفسیر به‌ رأی‌ قرآن‌ با گرایشات‌ چپ‌ روشنفکری‌ مذهبی‌ بود، هر کسی، این‌ را نداند، بدیهیات‌ تاریخ‌ دو سه‌ سال‌ اول‌ انقلاب‌ را نمی‌داند. آنها به‌ صراحت‌ در جزوه‌هایشان‌ آوردند که‌ ما قرائت‌ جدیدی‌ از دین‌ آوردیم‌ و این‌ قرائت، امروزی‌ و مدرن‌ است‌ و با دین‌ امثال‌ مطهری‌ نمی‌شود امروز جامعه‌ را اداره‌ کرد و حکومت‌ تشکیل‌ داد و انسان‌ ساخت. البته‌ خود مطهری‌ قبلاً‌ گفته‌ بود که‌ این‌ قرائتهای‌ جدیدی‌ که‌ بدون‌ متدولوژی‌ و بدون‌ اصول، صورتبندی‌ می‌شود اینها همان‌ اندیشه‌های‌ ماد‌ی‌ چپ‌ یا ماتریالیزم‌ راست‌ هستند که‌ وارد پوست‌ دین‌ می‌شوند و با ادبیات‌ مذهبی‌ حرف‌ می‌زنند تا از بین‌ بچه‌ مسلمانها در دانشگاه‌ یا غیردانشگاه، سربازگیری‌ کنند. خود مطهری‌ در مقدمة‌ کتاب‌ «علل‌ گرایش‌ به‌ مادی‌گری»، بحث‌ ماتریالیزم‌ در ایران‌ و شگرد جدیدش‌ را به‌ عنوان‌ یک‌ معضل، مطرح‌ می‌کند. از «الحاد نقابدار» حرف‌ می‌زند و در آن‌ سالها کم‌ کم‌ نام‌ مطهری‌ به‌ عنوان‌ تئوریسین‌ برجسته‌ ودقیق‌ دینی‌ و به‌ عبارتی، سرویراستار تفکر دینی‌ که‌ بدون‌ هیچگونه‌ محافظه‌کاری، غلطگیری‌ می‌کند و بدون‌ استفاده‌ از ادبیات‌ چپ‌ یا لیبرالی‌ و خارج‌ از پارادایم‌ غربی‌ و شرقی، از ارزشهای‌ اسلامی، دفاع‌ می‌کند کم‌ کم‌ در ذهن‌ ما حک‌ شد که‌ باید به‌ مطهری‌ نگاه‌ کرد و به‌ او باید توجه‌ کرد و حرفهای‌ مطهری‌ در آن‌ وانفسای‌ جوسازیهای‌ محافل‌ روشنفکری، ارزش‌ شنیدن‌ را دارد، گوش‌ کنیم‌ بینیم‌ چه‌ می‌گوید او خیلی‌ هو شد. این‌ چیزهایی‌ که‌ امروز شما در بعضی‌ از روزنامه‌ها علیه‌ بعضی‌ از افراد می‌بینید، یک‌ دهم‌ آن‌ غوغاهایی‌ است‌ که‌ علیه‌ مطهری‌ یا بهشتی‌ در آن‌ سالها می‌شد. همه‌ جا می‌گفتند که‌ جلوی‌ آقای‌ مطهری، دقیق‌ و مستند، حرف‌ بزنید، با معرکه‌گیری‌ و هوچی‌گری‌ نمی‌شود. یکی‌ یکی‌ جمله‌هایتان‌ را با دقت‌ گوش‌ می‌کند و به‌ پرسش‌ می‌گذارد. با هوچی‌گری‌ نمی‌شود تحول‌ در فکر دینی‌ ایجاد کرد. دانش‌ می‌خواهد و متد و امانتداری.
با شارلاتان‌ بازی، نمی‌شود گفتمان‌ جدید دینی‌ ساخت. و باز به‌ یاد می‌آورم‌ جلسه‌ای‌ را که‌ بعضی‌ از سران‌ سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌ (منافقین) که‌ آن‌ موقع‌ مالک‌ تمام‌ عیار فضای‌ روشنفکری‌ دینی‌ در ایران‌ بودند و در آن‌ دوران، هر کسی‌ به‌ اینها انتقاد می‌کرد یا به‌ گفتمان‌ اینها که‌ مد‌عی‌ نواندیشی‌ دینی‌ بودند انتقاد می‌کرد واقعاً‌ در فضای‌ دانشگاه‌ و روشنفکری، له‌ می‌شد و نمی‌شد جلوی‌ اینها در آن‌ شرایط‌ ایستاد چون‌ مارک‌ مرتجع‌ و فاشیست‌ جزو ابتدایی‌ترین‌ مارکهایی‌ بود که‌ به‌ پیشانی‌ آدم‌ می‌خورد.
در جلسه‌ای‌ در مشهد من‌ یادم‌ هست‌ که‌ بعضی‌ از سران‌ مهم‌ اینها بودند که‌ الان‌ خارج‌ از کشور هستند تمام‌ اصول‌ مارکسیسم‌ را در همان‌ جلسه‌ از قرآن‌ استخراج‌ کردند و با خوشحالی‌ می‌گفتند که‌ ما داریم‌ به‌ قرآن، خدمت‌ می‌کنیم‌ و این‌ قرائت‌ جدید از قرآن‌ و دین‌ است. جلسات‌ دیگری‌ هم‌ مشابه‌ آن‌ بود که‌ مقداری‌ پیرترها بودند و آنها قرائتهای‌ لیبرالی‌ از قرآن‌ و دین، سرهم‌ می‌کردند هر چه‌ در قرآن، جهاد بود، شهادت‌ بود، آیات‌ قتال‌ بود، امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر بود، آیات‌ مربوط‌ به‌ تعزیر و قصاص‌ بود، می‌گفتند متأسفانه‌ نمی‌شود اینها را از قرآن‌ بیرون‌ کشید پس‌ یک‌ جوری‌ باید اینها را ماستمالی‌ کرد چون‌ اینها مربوط‌ به‌ قرائت‌ سنتی‌ دین‌ است. یعنی‌ آنها که‌ گرایشات‌ چپ‌ مارکسیستی‌ داشتند، قرائت‌ جدیدشان‌ از دین‌ این‌ بود که‌ هر جا صحبت‌ از عبادت‌ و تقوا و معرفت‌ و آگاهی‌ و قیامت‌ و غیب‌ و معاد بود، تأویل‌ می‌کردند و می‌گفتند اینها نیست‌ و دین، فقط‌ سیاست‌ است، اسلام‌ یک‌ فرقه‌ سیاسی‌ است‌ اصلاً، اسلام‌ دین‌ شمشیر و خشونت‌ است‌ و در محافل‌ لیبرالی‌ می‌گفتند اصلاً‌ اسلام‌ ربطی‌ به‌ سیاست‌ ندارد و آن‌ شمشیر و تازیانه‌هایی‌ هم‌ که‌ دست‌ پیامبر(ص) و علی(ع) بوده‌ است، بیجا بوده‌ است‌ پارسال‌ من‌ در یکی‌ از این‌ مجله‌ها دیدم‌ در تمثالی‌ از حضرت‌ علی(ع) که‌ ذوالفقار در دست‌ دارد، ذوالفقار را برداشته‌اند و گل‌ به‌ جای‌ آن‌ گذاشته‌اند. ذوالفقار را هم‌ از دست‌ علی‌ علیه‌السلام‌ بیرون‌ کشیده‌اند و به‌ جایش‌ دسته‌ گل‌ گذاشته‌اند! ذوالفقاری‌ که‌ معاویه‌ نتوانست‌ از دست‌ حضرت‌ علی(ع) بیرون‌ بکشد، شما از دست‌ علی(ع) بیرون‌ می‌کشید؟
مطهری‌ می‌گفت‌ اسلام، هم‌ جهاد دارد، هم‌ عبودیت‌ و تقوا و هم‌ مراعات‌ ظریفترین‌ حقوق‌ بشر، حقوق‌ کودک، حقوق‌ زن، و حتی‌ در باب‌ حق‌ و حرمت‌ حیوانات‌ و اشیأ و گیاهان، ظریف‌ترین‌ دقت‌ها را دارد و در عین‌ حال‌ اگر لازم‌ شد برای‌ «دفاع‌ از حقیقت» و برای‌ «عقب‌ زدن‌ خشونت»، دست‌ به‌ خشونت‌ مشروع‌ و قانونی‌ به‌ نام‌ جهاد هم‌ می‌زند که‌ تازه‌ آنجا هم‌ حساب‌ و کتاب‌ دارد و خشونت‌ افسارگسیختة‌ حیوانی‌ نیست. خوب‌ اینها در همین‌ محافل‌ تحت‌ همین‌ عناوین‌ سربازگیری‌ می‌کردند. شخصیت‌های‌ دینی‌ مثل‌ حافظ‌ و حلاج‌ و خیام‌ را تحریف‌ کردند و بعد به‌ سراغ‌ تحریف‌ مفاهیم‌ دینی‌ هم‌ آمدند. آقای‌ مطهری، رهبران‌ این‌ جریان‌ را صریحاً‌ «ماتریالیزم‌ منافق» و بدنه‌ آن‌ را «ماتریالیزم‌ اغفال‌ شده» می‌نامد. ایشان‌ می‌گوید من‌ قبول‌ دارم‌ که‌ برداشتها و قرائتها هر اندازه‌ هم‌ بی‌غرضانه‌ باشد، همیشه‌ یک‌ جور از آب‌ در نمی‌آید و توجه‌ دارم‌ که‌ تدبر در قرآن، حق‌ هر مسلمانی‌ است‌ و مخصوص‌ آخوندها نیست. در انحصار فرد و گروهی‌ نیست. اما بحث‌ تحریف‌ و تفسیر به‌ رأی، تحت‌ عنوان‌ «قرائت‌ جدید» چه‌ می‌شود؟ آقای‌ مطهری‌ می‌گوید خیلی‌ از افاضاتی‌ که‌ تحت‌ عنوان‌ برداشتهای‌ جدید و فهم‌ مدرن‌ از دین، ارائه‌ می‌شود، مسخ‌ و تحریف‌ دین‌ است، برداشت‌ و تفسیر نیست. ایشان‌ می‌گوید من‌ فعلاً‌ فرض‌ را بر این‌ می‌گذارم‌ که‌ اینها خائن‌ نیستند و اغفال‌ شده‌اند و با همین‌ زبان‌ با اینها مخاطبه‌ می‌کند. می‌گوید چرا ایمان‌ به‌ «غیب» را ایمان‌ به‌ «مبارزه‌ مخفی» می‌خوانید و آن‌ را قرائت‌ جدید از «ایمان‌ به‌ غیب» می‌نامید؟! چرا «آخرت» را به‌ «نظام‌ برتر در همین‌ دنیا» تفسیر می‌کنید؟ چرا «صلوة» را «ارتباط‌ حزبی» و الله‌ را «تکامل‌ مطلق» می‌خوانید؟ کلمات، معنی‌ دارند، مرز دارند. چرا باید با ادبیات‌ لیبرالی‌ یا مارکسیستی‌ حرف‌ بزنیم‌ تا به‌ ما بگویند روشنفکر؟ چرا؟ اینها قرائت‌ دین‌ نیست. اینها قرائت‌بازی‌ با دین‌ است. می‌بینیم‌ که‌ مطهری‌ بنا ندارد در امر تفسیر دین، تساهل‌ کند بلکه‌ خیلی‌ مصر و دقیق‌ می‌ایستد. ایشان‌ هم‌ از جریانات‌ چپ‌ روشنفکری‌ که‌ منافقین‌ در آن‌ دوره‌ سردمدارش‌ بودند، شدیداً‌ انتقاد می‌کند هم‌ از جریان‌ لیبرالی‌ و راست‌ در روشنفکری‌ دینی‌ که‌ در رأس‌ آن‌ امثال‌ مرحوم‌ بازرگان‌ است. مطهری‌ با این‌ که‌ رفاقت‌ دیرینه‌ای‌ با بازرگان‌ داشت‌ شدیداً‌ از او انتقاد می‌کند و می‌گوید تو از منظر پوزیتیویسم‌ و ساینتیزیم‌ به‌ دین‌ نگاه‌ می‌کنی. اگر هم‌ قصدت‌ خدمت‌ به‌ دین‌ است‌ این‌ روش‌ درستی‌ نیست. این‌ دفاع‌ از دین‌ نیست، این‌ سپر انداختن‌ در مقابل‌ مهاجمین‌ به‌ دین‌ است. مطهری‌ در مقابل‌ هر دو جناح‌ ایستاد. غیر از این‌ که‌ در مقابل‌ جریان‌ متحجر هم‌ ایستاد. ایشان‌ از سلسله‌جنبانان‌ اجتهاد در عصر جدید است. منتقد صریح‌اللهجة‌ اخباری‌گری‌ و طالبان‌گری‌ در جهان‌ تشیع‌ بود. این‌ گرایش‌ طالبان‌گری‌ هم‌ متأسفانه‌ عین‌ آن‌ گرایش‌ نواندیشی‌ دینی‌ هنوز در بین‌ ما حضور دارد و فعال‌ است. بنابراین‌ نتیجه‌ می‌گیریم‌ رسالت‌ مطهری‌ در هر دو جبهه‌ هنوز باقی‌ است.من‌ بحث‌ «تساهل‌ در حوزة‌ حکمت‌ نظری» را با اشاره‌ای‌ به‌ مسئله‌ قرائات‌ مختلف‌ از دین‌ و نظر استاد شهید مطهری‌ در این‌ خصوص‌ می‌بندم. بعضی‌ سرتاسر دین‌ را مجمل‌ و متشابه‌ و قابل‌ برای‌ هر قرائت‌ و تفسیری‌ می‌دانند و نتیجه‌ هم‌ می‌گیرند که‌ همه‌ قرائات، درست‌ است‌ یا اگر کوتاه‌ بیاییم، همة‌ قرائات، محترمند. اما آقای‌ مطهری‌ اصالت‌الحقیقتی‌ است. اصالت‌القرائتی‌ نیست. کسانی‌ که‌ «شک» را نه‌ تنها به‌ عنوان‌ «متدلوژی» بلکه‌ حتی‌ به‌ عنوان‌ «ایدئولوژی» برگرفته‌اند، مطهری‌ را در تفسیر دین، انحصارطلبی‌ می‌دانستند که‌ فهم‌ خودش‌ را درست‌ می‌داند و برداشت‌ اینها را التقاطی، مارکسیستی‌ و لیبرالیستی‌ با نقاب‌ اسلام‌ می‌داند. مطهری‌ درباره‌ «برداشت» یا «قرائت»، همان‌ متدلوژی‌ اجتهادی‌ و جواهری‌ را قبول‌ دارد. او معتقد است‌ که‌ دین، محکمات‌ و نصوصی‌ دارد و ظنیات‌ و متشابهاتی‌ دارد. در محکمات‌ آن‌ که‌ جای‌ قطع‌ است، یک‌ قرائت‌ بیشتر ممکن‌ نیست. اینجا هر کس‌ بگوید قرائت‌های‌ مختلف‌ است‌ و من‌ هم‌ یک‌ قرائت‌ جدید دارم، می‌خواهد تحریف‌ و تفسیر به‌ رأی‌ یا تکذیب‌ کند. در قطعیات‌ دین‌ و عقل، و آنجایی‌ که‌ نص‌ و محکمات‌ است، یک‌ قرائت‌ بیشتر امکان‌ ندارد. این‌ نظم‌ تفسیری، مخصوص‌ دین‌ هم‌ نیست. در تمام‌ علوم‌ همین‌ گونه‌ است. در همة‌ علوم‌ و معارف، محکمات‌ و اصولی‌ هست‌ که‌ اگر کسی‌ خلافش‌ را بگوید، نمی‌گویند که‌ او نیز عالمی‌ در این‌ علم‌ است‌ بلکه‌ می‌گویند او منکر این‌ علم‌ است. چون‌ اکسیوم‌ها و اصول‌ موضوعة‌ آن‌ علم‌ را قبول‌ ندارد. اما در متشابهات‌ و ظنیات، مطهری‌ قبول‌ دارد که‌ اینجا اختلاف‌ قرائت‌ و تکثر فهم‌ و برداشت، وجود دارد. هم‌ یک‌ تفکر می‌تواند تجدیدنظر کند و فتوایش‌ عوض‌ شود و هم‌ متفکرین‌ دینی‌ متعدد می‌توانند با هم‌ اختلاف‌ داشته‌ باشند ولی‌ این‌ در حوزة‌ ظنیات‌ و متشابهات‌ است‌ نه‌ قطعیات.
در این‌ حوزه‌ نیز ایشان‌ شرط‌ می‌گذارد، شرط‌ عقلایی. و آن‌ این‌ است‌ که‌ اینجا هم‌ هر قرائتی، حجت‌ نیست. هر کسی‌ شب‌ خوابید و صبح‌ بیدار شد نمی‌تواند بگوید من‌ یک‌ قرائت‌ جدیدی‌ از دین‌ پیدا کرده‌ام. او باید در این‌ فن، کارکرده‌ باشد. مثل‌ پزشکی، معماری‌ و مهندسی‌ و هر فن‌ دیگری‌ است. متخصصین‌ هر فن‌ در محکمات‌ آن‌ علم، بیش‌ از یک‌ قرائت‌ ندارند و در متشابهات‌ آن، حق‌ قرائت‌ها و تجدیدنظرها و اختلاف‌ها وجود دارد اما برای‌ چه‌ کسانی؟ چه‌ کسی‌ حق‌ دارد یک‌ قرائت‌ جدید در معماری‌ بدهد؟ کسی‌ که‌ معمار باشد. کسی‌ که‌ متدولوژی‌ تفسیر دین‌ را نمی‌داند، کسی‌ که‌ اصول‌ دین‌ را قبول‌ ندارد، آیا می‌تواند در فروع‌ دین، قرائت‌ جدید بدهد؟ در هیچ‌ حوزه‌ علمی، هیچ‌ یک‌ از عقلأ، این‌ اجازه‌ را نمی‌دهند، چرا باید در حوزه‌ معرفت‌ دینی، این‌ اجازه‌ را داد؟ این‌ پاسخی‌ است‌ که‌ مطهری‌ به‌ بحث‌ «قرائات» می‌دهد. حال‌ اگر کسی‌ در این‌ حوزه‌ آمد و نظراتی‌ را مستدل‌ و با متدولوژی‌ درست، ارائه‌ داد، آری‌ همة‌ آن‌ قرائات، محترم‌ و مأجور هستند. چنانچه‌ که‌ الان‌ متکلمین، فقهأ، مفسران‌ و... با اینکه‌ در برخی‌ فروع‌ و مسائل‌ (نه‌ در همه‌ چیز دین)، گاه‌ اختلاف‌ دارند و هر متفکری‌ هم‌ خودش‌ و هم‌ مقلدین‌ و تابعینش‌ مأجورند. این‌ باز بدان‌ معنی‌ نیست‌ که‌ همة‌ آنها درست‌ می‌گویند. خیر، نمی‌شود چون‌ نظریة‌ متضاد یا دو نظریة‌ متناقض، همگی‌درست‌ و صراط‌ مستقیم‌ باشند، یکی‌ درست‌
می‌گوید و بقیه‌ غلط‌ می‌گویند یا اصلاً‌ هیچ‌ یک‌ درست‌ نمی‌گوید. اما همه‌ محترم‌ و مأجور است‌ برای‌ اینکه‌ از راه‌ منطقی‌ و درست‌ و معقول‌ آمده‌اند. والا‌ اگر کسی‌ این‌ مرزی‌ را که‌ مطهری‌ کشیده‌ است‌ قبول‌ نداشته‌ باشد دیگر قرائت‌ و قرائت‌بازی، یعنی‌ هرج‌ و مرج. یعنی‌ استبداد. یعنی‌ من‌ و قرائت‌ من، ملاک‌ است‌ نه‌ حقیقت.
و معنی‌ این‌ قرائت‌ بازی‌ها، آن‌ است‌ که‌ شما به‌ دشمن‌ خودت، و به‌ مستبدین‌ هم‌ اجازه‌ می‌دهی‌ که‌ بگویند: قرائت‌ من‌ از دین، این‌ است‌ و براساس‌ آن‌ هم‌ عمل‌ می‌کنم. اگر وارد قرائت‌ بازی‌ بدون‌ متدولوژی، شدید، معنی‌ آن‌ این‌ است‌ که‌ به‌ مستبدین‌ هم‌ اجازه‌ داده‌ای‌ که‌ قرائت‌ خود را داشته‌ باشند و آن‌ را علیه‌ تو اعمال‌ کنند آن‌ وقت‌ دین‌ و قرآن‌ و اخلاق‌ و همه‌ چیز پا در هوا است. این‌ تساهل‌ در تفسیر دین‌ و قرائت‌ از دین، بمعنی‌ نفی‌ امکان‌ داوری‌ له‌ یا علیه‌ قرائات‌ است‌ و نوعی‌ آنارشیزم‌ معرفتی‌ است.
بخش‌ دوم‌ و آخر عرایضم‌ مربوط‌ به‌ دیدگاه‌ آقای‌ مطهری‌ در مورد «تساهل‌ در حکمت‌ عملی» است. گفتم‌ که‌ مطهری، هم‌ با انجماد دینی‌ و طالبان‌گری‌ صریحاً‌ در افتاد (مثلاً‌ در «کتاب‌ اسلام‌ و مقتضیات‌ زمان»، مطهری‌ را ببینید که‌ خیلی‌ از دگم‌های‌ جامعه‌ مذهبی‌ را شکسته‌ است. بحث‌ تحریفهای‌ عاشورا را ببینید. در زمان‌ او نقد روضه‌ و روضه‌خوانی، جرأت‌ بسیاری‌ می‌خواست. ایشان‌ صریح‌ گفت‌ چرا روضة‌ دروغ‌ می‌خوانید؟ بحث‌ حجاب، بحث‌ حقوق‌ زن، مباحث‌ حقوق‌ بشر، سوسیالیزم‌ و سرمایه‌داری‌ و مباحث‌ دیگر)، از طرف‌ دیگر با نواندیشی‌ انحرافی‌ دینی‌ درافتاد که‌ با عنوان‌ «تفسیر مدرن» و «برداشت‌ جدید»، تأویلات‌ غیردینی‌ از دین‌ می‌کردند و من‌ اینجا یک‌ جمع‌بندی‌ کنم‌ و وارد بخش‌ دوم‌ عرایضم‌ بشوم‌ در حالی‌ که‌ همچنان‌ منتظر برادر عزیزمان‌ [آقای‌ مهاجرانی] نیز هستیم‌ و آن‌ این‌ است‌ که‌ برادران‌ و خواهران، این‌ نکته‌ مهم‌ است‌ و امروز به‌ درد نهضت‌ و انقلاب‌ ما هم‌ می‌خورد چون‌ حکایت‌ همچنان‌ باقی‌ است. آن‌ دو نوع‌ مخالفت‌ با مطهری‌ هم‌ همچنان‌ باقی‌ است. به‌ نظر من‌ این‌ «صلابت»، یکی‌ از درسهای‌ بزرگ‌ مطهری‌ برای‌ ما است. امروز ما باید این‌ نتیجه‌ را بگیریم‌ که‌ انقلابی‌ که‌ با «یقین»، شروع‌ شد با «شک»، نمی‌تواند ادامه‌ پیدا کند. انقلابی‌ که‌ با «یقین»، شروع‌ شده، با «یقین» باید ادامه‌ پیدا می‌کند. با «شک» نمی‌تواند ادامه‌ پیدا کند. تا خود انقلابیون‌ در انقلاب، شک‌ نکنند، دیگران‌ جرأت‌ نمی‌کنند در آن‌ انقلاب، شک‌ کنند. تا خودمان‌ در خودمان‌ شک‌ نکنیم‌ و اسباب‌ شک‌ به‌ وجود نیاید، دیگران‌ جرأت‌ نمی‌کنند به‌ ما شک‌ کنند. انقلاب‌ و دین‌ با بهای‌ سنگینی‌ بدست‌ آمده‌ و ارزان‌ نباید از دست‌ برود و در واقع، مطهری‌ به‌ ما آموخت‌ که‌ با صدای‌ بلند بگوییم: ما از درب‌ پشتی، وارد تاریخ‌ نشده‌ایم‌ تا پاورچین‌ از تاریخ، خارج‌ شویم‌ یا کسانی‌ بتوانند ما را از تاریخ، بیرون‌ کنند. ما روز روشن، دروازة‌ تاریخ‌ را کوبیدیم‌ و وارد شدیم‌ و بنا هم‌ نداریم‌ آن‌ را ترک‌ کنیم. اگر مخالفین‌ ما نمی‌توانند ما را تحمل‌ کنند، ترجیح‌ می‌دهیم‌ آنها تاریخ‌ را ترک‌ کنند. این‌ استدلال‌ مطهری، استدلال‌ درستی‌ بود. عده‌ای‌ لیبرالیست‌ یا مارکسیست‌ بودند. ولی‌ می‌خواستند مذهب‌ را هم‌ مصرف‌ کنند چون‌ فکر می‌کردند «مذهبی‌ حرف‌ زدن» در جامعه‌ مذهبی‌ و در دانشگاه‌ بین‌ بچه‌ مسلمانها، یک‌ رانت‌ است، رانت‌ قوی‌ برای‌ جلب‌ افکار عمومی‌ است‌ لذا سخنان‌ خود را با ادبیات‌ مذهبی، ترویج‌ کردند و مطهری‌ جلو این‌ اغواگری‌ آنها را گرفت‌ و البته‌ قیمتش‌ را هم‌ پرداخت‌ و این‌ بود که‌ عرض‌ کردم‌ «شهید نبرد تأویل» است‌ و این‌ نبرد همچنان‌ و شاید همیشه‌ ادامه‌ دارد تا حال‌ بحث‌ در حوزة‌ نظر و فهم‌ دین‌ بود.
و اما در باب‌ تساهل‌ در حکمت‌ علمی، مطهری‌ چه‌ موضعی‌ گرفت؟ «تولرانس»، یک‌ مفهوم‌ غیردینی‌ و لیبرالی‌ است‌ و من‌ فرض‌ می‌گیرم‌ که‌ همه‌ حضار محترم، این‌ را می‌دانند که‌ تولرانس‌ و تساهل، غیر از تسامح‌ و رفق‌ و مدارا در فرهنگ‌ اسلامی‌ است. البته‌ مصادیق‌ مشترکی‌ هم‌ دارند ولی‌ از نظر تئوریک، توجیه‌ آنها با هم‌ متفاوت‌ است. از نظر علل‌ تاریخی‌ نیز با هم‌ متفاوت‌ هستند. راجع‌ به‌ مدارا و تساهل‌ اسلامی، تأکید بر حقوق‌ بشر، رعایت‌ ظرفیت‌ مردم، آیه‌ و حدیث‌ زیاد وجود دارد که‌ من‌ وارد آنها نمی‌شوم‌ و فرض‌ می‌کنم‌ این‌ هم‌ روشن‌ است‌ که‌ چرا یک‌ دفعه، بحث‌ «خشونت‌ و تساهل»، چند سال‌ است‌ در ایران‌ و یکی‌ دو دهه‌ است‌ در سطح‌ جهان‌ و جهان‌ اسلام‌ از طرف‌ رسانه‌های‌ غرب، باب‌ شده‌ است‌ و چرا مسأله‌ اصلی‌ شده‌ است‌ مسأله‌ خشونت‌ و تساهل؟ و فرض‌ ما این‌ است‌ که‌ دوستان‌ همه‌ با هم‌ توافق‌ داریم‌ که‌ اگر یک‌ دین‌ در صدر فهرست‌ همه‌ ادیان‌ ضد خشونت‌ باشد آن، اسلام‌ است‌ که‌ برای‌ حرمت‌ مردم‌ و حیثیت‌ و آبروی‌ آنها و برای‌ هر قطره‌ خونشان، حرمت‌ قائل‌ است‌ و وقتی‌ برعلیه‌ فردی‌ بی‌گناه، اعمال‌ خشونت‌ شود، اگر بدنش‌ سرخ‌ بشود دیه‌اش‌ اینقدر، اگر کبود بشود اینقدر و... در دنیا عذاب‌ و در آخرت‌ هم‌ عذاب، ولی‌ چرا، این‌ اسلام‌ که‌ دین‌ جهاد و عطوفت‌ است، دین‌ مدارا و خشونت‌ - هر یک‌ در جای‌ خودش‌ - است، چرا ناگهان‌ متهم‌ شده‌ به‌ دین‌ خشونت؟ آن‌ هم‌ از طرف‌ بلوکی‌ که‌ خودش‌ رکوددار خشونت‌ در دنیا است‌ یعنی‌ نظام‌ لیبرال‌ سرمایه‌داری؟ چون‌ هژمونی‌ لیبرال‌ سرمایه‌داری، اصولاً‌ رکوردار خشونت‌ در کل‌ تاریخ‌ بشر تا امروز است‌ و عظیم‌ترین‌ جنگهای‌ بین‌المللی‌ را و زر‌ادخانه‌ها و سلاح‌های‌ میکروبی‌ و کشتار جمعی‌ را در جهان‌ دارند که‌ در تاریخ‌ سابقه‌ نداشته‌ است‌ و اینها همه‌ جزء سوغاتهای‌ مدرنیته‌ است. همین‌ الان‌ که‌ ما اینجا نشسته‌ایم، کلاهکهای‌ هسته‌ای‌ برای‌ هر کدام‌ از ما سهمی‌ آماده‌ شلیک‌ گذاشته‌اند، و آن‌ وقت‌ اینها دارند در دنیا علیه‌ خشونت، صحبت‌ می‌کنند. کسانی‌ که‌ در ویتنام، سر یک‌ بچه‌ را می‌گرفتند و جمجمه‌ او را می‌کوبیدند به‌ درخت‌ و وقتی‌ متلاشی‌ می‌شد، قاه‌ قاه‌ می‌خندیدند، کسانی‌ که‌ در حلبچه، بمبهای‌ شیمیایی‌ ریختند و پنج‌ هزار زن‌ و بچه‌ را روز
روشن‌ کشتند و صدای‌ آن‌ در دنیا هم‌ در نیامد، آن‌ وقت‌ اینها به‌ بچه‌ مسلمانهایی‌ که‌ در خط‌ مقدم‌ جبهه‌ هم‌ وقتی‌ راه‌ می‌رفتند، مراقب‌ بودند پای‌شان‌ را روی‌ مورچه‌ها نگذارند خشونت‌طلب‌ می‌گویند یعنی‌ آنهایی‌ که‌ برای‌ صبحانه، آدم، کباب‌ می‌کنند به‌ اینها که‌ حریم‌ انسان‌ بیگناه‌ را حریم‌ خدا می‌دانند، اتهام‌ خشونت‌ و مظاهر خشونت‌ می‌زنند؟! این‌ صحنه‌ را من‌ دیده‌ام‌ که‌ در خط‌ مقدم‌ جبهه‌ زیر آتش‌ خمپاره، حواسش‌ بود که‌ مورچه‌ها را له‌ نکند. به‌ این‌ بچه‌ها می‌گویند خشونت‌طلب! آنوقت‌ منادیان‌ مدارا و تسامح، کسانی‌ شده‌اند که‌ هر لحظه‌ دگمه‌ای‌ را فشار بدهند میلیونها انسان‌ را در دنیا می‌کشند. آیا کلمات‌ معنی‌شان‌ عوض‌ شده‌ است؟! اینها چرا بحث‌ خشونت‌ و تساهل‌ را دم‌ گرفته‌اند من‌ روی‌ این‌ قضیه‌ خیلی‌ فکر کرده‌ام.
مدرنیته، سه‌ فرزند به‌ نامهای‌ «لیبرال‌ سرمایه‌داری»، «مارکسیسم» و «فاشیسم» دارد که‌ در نیم‌ قرن‌ اخیر بزرگترین‌ مظاهر خشونت‌ تاریخ‌ بشر بوده‌اند. این‌ هر سه‌ فرزندان‌ مدرنیته‌ و پدران‌ خشونت‌ هستند. «خشونت» در آکادمیهای‌ غرب، تئوریزه‌ و در لابراتوارهای‌ غربی، تبدیل‌ به‌ تجهیزات‌ کشتار جمعی‌ شد. کجا خشونت‌ تئوریزه‌ شد و آن‌ وقت‌ به‌ چه‌ کسانی‌ می‌گویند خشن؟ به‌ جوانانی‌ و ملتی‌ که‌ از شرف‌ خودشان‌ دفاع‌ کرده‌ و می‌کنند! شما می‌خواهید جوهر مقاومت‌ را بشکنید، می‌خواهید بگویید دوران‌ انقلاب‌ و مقاومت‌ در برابر ارباب‌ دنیا به‌ سر رسیده‌ است. منظورتان‌ از خشونت، مقاومت‌ و جهاد است‌ والا شما پدران‌ و مادران‌ خشونت، هر دو هستید. چرا انقلابیون‌ که‌ از شرف‌ و حقوقشان‌ دفاع‌ می‌کنند در تبلیغات‌ آقایان‌ در درون‌ و بیرون‌ کشور و در سطح‌ جهان، متهم‌ به‌ خشونت‌ می‌شوند؟ این‌ نوع‌ بحث‌ «تساهل»، در واقع، فراخواندن‌ به‌ تسلیم‌ و ترک‌ جهاد است. این‌ که‌ «مجاهدین»، می‌شوند «خشونت‌گرا» و وابسته‌ها و خائنین، می‌شوند عقل‌گرا و ملایم‌ و متین!، اینکه‌ می‌گویند دوران‌ جدید، دوران‌ وداع‌ با مقاومت‌ و وداع‌ با انقلابهاست، اینها همه‌ معنی‌ دارد. اینها یک‌ پروژه‌ تبلیغاتی‌ و جنگ‌ روانی‌ از طرف‌ هژمونی‌ لیبرال‌ سرمایه‌داری‌ علیه‌ ملتهای‌ جهان‌ سوم‌ است. این‌ اندیشه‌ تولرانس، غیر از مدارا و تسامح‌ اسلامی‌ است، ما معتقدیم‌ که‌ اسلام، بزرگترین‌ پشتیبان‌ «تسامح‌ حداکثر» و «خشونت‌ حداقل» است.
«تسامح‌ و جذب‌ در حد‌ اعلی» و «خشونت‌ و دفع‌ در حد ضرورت»، این‌ است‌ پیام‌ اسلام‌ و انقلاب‌ و این‌ عقیده‌ تمام‌ بچه‌هایی‌ است‌ که‌ برای‌ انقلاب‌ و اسلام‌ از جان‌ خود گذشتند و باز هم‌ خواهند گذشت. اما اندیشه‌ تولرانس‌ که‌ غیر از مدارا و تسامح‌ است‌ چطور پیدا شده؟ و چرا دارد ترویج‌ می‌شود؟ من‌ عرضم‌ را با این‌ توضیح‌ به‌ پایان‌ خواهم‌ برد و امیدوارم‌ بعضی‌ از عباراتی‌ که‌ به‌ کار می‌برم‌ منشأ سوءتفاهم‌های‌ جدیدی‌ نشود. اقتصاد آزاد،اخلاق‌ آزاد، احزاب‌ آزاد و جوهر این‌ مفهوم‌ خاص‌ از آزادی‌ و تساهل، به‌ معنای‌ «سعادت‌ انسانی» در مفهوم‌ لیبرالی‌ و سرمایه‌داری‌ آن‌ مربوط‌ است. اساساً‌ اینها قایل‌ به‌ حق‌ و باطل‌ نیستند. تولرانس‌ و تساهلی‌ هم‌ که‌ مطرح‌ می‌کند با این‌ مبناست.
ریشه‌ تئوریک‌اش‌ این‌ است‌ که‌ اصلاً‌ حق‌ و باطل‌ یعنی‌ چه؟ اصلاً‌ چه‌ کسی‌ گفته‌ که‌ حقیقتی‌ هست؟ کی‌ گفته‌ حقیقت‌ آن‌ قدر مهم‌ است‌ که‌ باید به‌ خاطرش‌ خودی‌ و غیرخودی‌ داشت‌ و مرز کشید؟ کی‌ گفته‌ حقیقت‌ ثابت‌ و دست‌ یافتنی‌ است. تازه‌ اگر هست‌ چه‌ کسی‌ گفته‌ که‌ قابل‌ کشف‌ است؟ بلکه‌ هر کسی‌ یک‌ قرائت‌ از حقیقت‌ دارد. یکدسته‌ از اینها می‌گویند «حقیقت»ای‌ در کار نیست. یکدسته‌ می‌گویند اگر هم‌ هست‌ به‌ ما مربوط‌ نیست‌ و دخالتی‌ در سعادت‌ انسان‌ ندارد. دستة‌ سومی‌ می‌گویند که‌ اگر «حقیقت‌ مربوطه»ای‌ هم‌ هست، قابل‌ فهم‌ و کشف‌ قطعی‌ مطلقاً‌ نیست‌ و هر کس‌ سهمی‌ دارد و دسته‌ چهارمی‌ می‌گویند قابل‌ درک‌ هم‌ که‌ باشد، اصلاً‌ مهم‌ نیست‌ و آنقدر اهمیت‌ ندارد که‌ براساس‌ آن‌ صفبندی‌ کنیم‌ و خودی‌ و غیرخودی‌ و جهاد و خشونت‌ و... راه‌ بیفتد. پس‌ «حقیقت»، یا نیست‌ یا اگر هست، قابل‌ دستیابی‌ و دسترسی‌ نیست. مجمل‌ و مبهم‌ است‌ و تشخیص‌ قطعی‌ از آن‌ نمی‌توان‌ حاصل‌ کرد و امکان‌ داوری‌ در آن‌ نیست. ریشه‌ اینها همان‌ مفهوم‌ خاص‌ است‌ از اندیویدالیسم‌ سرمایه‌داری‌ است‌ که‌ استاد مطهری‌ به‌ آن‌ اشاره‌ می‌کند باید به‌ ارتباط‌ این‌ مفهوم‌ از آزادی‌ دموکراتیک‌ و تولرانس‌ عقیدتی‌ با نوع‌ خاصی‌ از مواجهه‌ حقوقی‌ که‌ همین‌ آقایان‌ بامفهوم‌ «مالکیت» و رویکرد لیبرال‌ در باب‌ «معیشت» دارند توجه‌ می‌کنیم‌ و از خودمان‌ بپرسیم‌ که‌ چرا در رأس‌ فهرست‌ این‌ CivilSociety، امنیت‌ سرمایه‌گذاریهای‌ ربوی‌ است؟ چرا؟ چرا از اینجا شروع‌ می‌کنید؟ چرا ما در همة‌ «حقوق‌ طبیعی» در رویکرد جامعه‌ مدنی‌ جان‌ لاک، حق‌ «مالکیت‌ خصوصی» است؟ بدون‌ حد‌ و مرزی‌ که‌ عدالت‌ در مورد آن‌ اعمال‌ شود. اینها سؤ‌الات‌ مهمی‌ است. این‌ سؤ‌الات‌ را نمی‌گذارند بپرسیم. در محافل‌ دانشگاهی‌ هم‌ نمی‌گذارند بپرسیم. متفکرینی‌ که‌ در غرب‌ این‌ سؤ‌ال‌ را کردند کتابهایشان‌ در ایران‌ ترجمه‌ نمی‌شود. هیچ‌ کس‌ هم‌ نمی‌پرسد چرا این‌ کتابها را ترجمه‌ نمی‌کنید؟ چرا یک‌ فیلسوف‌ لیبرال‌ سرمایه‌داری‌ درجه‌ ۳ تمام‌ کتاب‌ها و مقالاتش‌ در ایران‌ ترجمه‌ و ترویج‌ می‌شود در دانشگاهها و یک‌ حزب‌ منادی‌ و بوقچی‌ دارد، چندین‌ مجله‌ و نشریه‌ افکارش‌ را دارند نشر می‌دهند اما، فیلسوفان‌ درجة‌ یک‌ و دو که‌ در همان‌ اروپا بارها و بارها امثال‌ او را نقد کرده‌اند و ده‌ها برابر آثار عمیق‌تر دارند، چرا ترجمه‌ نمی‌شود در ایران؟ چرا مافیای‌ روشنفکری، این‌ دیدگاه‌ها را بایکوت‌ کرده‌اند؟ چرا؟ من‌ از مافیای‌ روشنفکری‌ صحبت‌ کردم‌ ضمن‌ این‌ که‌ کاملاً‌ به‌ ضرورت‌ «روشنفکری‌ دینی» معتقدم‌ که‌ الان‌ جایش‌ نسبتاً‌ خالی‌ است. روشنفکری‌ دینی‌ باید اصالتهای‌ مبنایی‌ را از دین‌ بگیرد و مجال‌ جولان‌ و نواندیشی‌ و طرح‌ سؤ‌الش‌ را از طریق‌ تحصیلات‌ آکادمیک‌ جدید اخذ کند. در تعامل‌ حوزه‌ و دانشگاه‌ است‌ که‌ روشنفکری‌ دینی‌ به‌ شرطی‌ که‌ او‌لاً‌ «روشنفکری» باشد یعنی‌ خلاق‌ و مولد باشد نه‌ مترجم‌ و مقلد، و ثانیاً‌ دینی‌ باشد نه‌ التقاطی‌ و اهل‌ تفسیر به‌ رأی، ضرورت‌ این‌ روشنفکری‌ دینی‌ کاملاً‌ مورد قبول‌ است.
یکی‌ از اصول‌ این‌ نگرش‌ که‌ الان‌ در ایران‌ هم‌ تبلیغ‌ می‌شود می‌گوید که‌ «دولت»، هم‌ در عرصه‌ اقتصاد و هم‌ در عرصه‌ فرهنگ، باید بی‌طرف‌ باشد. این‌ نظریة‌ «دولت‌ بی‌طرف»، از کجا آمده‌ است؟ کسی‌ که‌ یک‌ جلد کتاب‌ تاریخ‌ فلسفه‌ سیاسی‌ در غرب‌ را خوانده‌ باشد، می‌داند از کجا آمده‌ است. نظریة‌ «دولت‌ بی‌طرف» می‌گوید که‌ دولت‌ و حکومت‌ در عرصه‌ اقتصاد، بی‌طرف‌ است‌ یعنی‌ نباید دغدغه‌ عدالت‌ داشته‌ باشد. بازار آزاد و رقابت‌ آزاد و فقط‌ نظم‌ و امنیت‌ و آزادی‌ برای‌ رقابت‌ کافی‌ است. نظریة‌ «دولت‌ بی‌طرف» در عرصه‌ فرهنگ، می‌گوید دغدغة‌ «حقیقت» نباید داشت. دولت‌ فقط‌ مسئول‌ امنیت‌ و نظم‌ و آزادی‌ است. دغدغه‌ حفاظت‌ از عدالت‌ و حقیقت‌ و پس‌ زدن‌ تهاجماتی‌ که‌ به‌ حقیقت‌ و عدالت‌ و ارزشهای‌ انسانی‌ می‌شود، به‌ دولت‌ مربوط‌ نیست. این‌ نظریة‌ «دولت‌ بی‌طرف» که‌ دولت، در آن‌ شخص‌ ثالث‌ است‌ و نباید در حوزة‌ عدالت‌ و اخلاق، دخالت‌ کند از کجا آمده‌ است؟ البته‌ توجه‌ بدهم‌ که‌ منظور بنده، دفاع‌ از «دین‌ دولتی»، و «دین‌ بخشنامه‌ای» یا «اقتصاد دولتی‌ و بخشنامه‌ای» نیست. فرق‌ است‌ بین‌ دین‌ دولتی‌ و دولت‌ دینی.
ما از دولت‌ دینی‌ داریم‌ حرف‌ می‌زنیم‌ نه‌ از دین‌ دولتی، و فرق‌ است‌ بین‌ اینکه‌ شما سیاست‌ و فرهنگ‌ و اقتصاد را به‌ چشم‌ بازار آزاد نگاه‌ کنید و بگویید همه‌ چیز بازی‌ است‌ و قواعد بازی‌ را رعایت‌ کنید و بروید جلو!! خوب، قواعد این‌ بازی‌ها را چه‌ کسی‌ معلوم‌ کرده؟ داور این‌ بازیها کیست؟ فرق‌ می‌کند که‌ این‌ ایده‌ را بگویید یا قایل‌ باشید که‌ دولت، ضمن‌ پرهیز از دولتی‌ کردن‌ دین‌ و اقتصاد و فرهنگ‌ و سیاست، ضمن‌ پرهیز از اینکه‌ دائماً‌ حزب‌های‌ دولتی‌ و روزنامه‌های‌ دولتی‌ راه‌ بیندازد، در عین‌ حال‌ مسئول‌ است،. در حوزه‌ اقتصاد، مسئولِ‌ «عدالت» و در حوزة‌ فرهنگ، مسئول‌ «حقیقت» است. در آن‌ تفکر، دولت‌ فقط‌ «ژاندارم‌ امنیت» و «ضامن‌ آزادی» است‌ و دیگر هیچ. یعنی‌ نظارت‌ و ارشادی‌ نباید باشد. اینها می‌گویند اگر گفتی‌ «ارشاد»، این‌ توهین‌ به‌ انسان‌ و بشر است. «ارشاد»، ولایت‌ و هدایت‌ و این‌ نوع‌ گفتمان، اینها همه‌ توهین‌ به‌ بشر است. چون‌ وقتی‌ می‌گویی‌ «هدایت»، مفهومش‌ این‌ است‌ که‌ یک‌ افرادی‌ هستند که‌ شعورشان‌ نمی‌رسد و قبلاً‌ هدایت‌ نشده‌اند. وقتی‌ تو از «هدایت» و «ضلالت» حرف‌ می‌زنی، به‌ یک‌ عده‌ای‌ توهین‌ می‌کنی!! کلمة‌ «هدایت» در این‌ تفکر، توهین‌ و تجاوز به‌ حقوق‌ بشر است. بنابراین‌ نه‌ فقط‌ آزادی‌ و تساهل‌ بلکه‌ معنی‌ «برابری» هم‌ در این‌ منطق، تحریف‌ می‌شود. آقای‌ مطهری‌ معتقد است‌ ارتباط‌ لیبرالیزم‌ با سرمایه‌داری‌ در آغاز دوره‌ رنسانس، یک‌ تقارن‌ اتفاقی‌ نبوده‌ است. من‌ فکر می‌کنم‌ که‌ این‌ کشف‌ مهمی‌ است. نمی‌گویم‌ کسی‌ قبل‌ از او این‌ را نگفته‌ است. چرا. کسانی‌ قبل‌ و همزمان‌ با او این‌ را گفته‌اند، اما زاویه‌ نگاه‌ مطهری، زاویه‌ نگاه‌ برجسته‌ای‌ است. ایشان‌ معتقدند که‌ ارتباط‌ لیبرالیزم‌ با سرمایه‌داری‌ در آغاز دوره‌ رنسانس، یک‌ تقارن‌ اتفاقی‌ نیست. فلسفه‌ لیبرال‌ آمد تا سرمایه‌داری‌ را و نظام‌ طبقاتی‌ را تئوریزه‌ کند و توجیه‌ و تطهیر کند. لیبرالیزم، جاده‌ صاف‌ کن‌ فاصله‌های‌ طبقاتی‌ و نظام‌ سرمایه‌داری‌ است‌ و مخالفت‌ طنزآلود متفکران‌ لیبرال‌ با هر گونه‌ «اصول‌ گرایی‌ ایدئولوژیک»، بیهوده‌ نیست‌ بلکه‌ یک‌ واکنش‌ حساب‌ شده‌ از طرف‌ پاسداران‌ فرهنگ‌ سرمایه‌داری‌ و اخلاق‌ اباحی‌ مسلک‌ است‌ و اینها نشان‌ می‌دهد که‌ چرا «معرفت‌شناسی‌ حسگرای‌ لیبرال»، تمام‌ توانش‌ را برای‌ نسبی‌ کردن‌ ارزشها، برای‌ شخصی‌ کردن‌ حق‌ و حقیقت‌ و عدالت‌ گذاشته‌ و تمام‌ توانش‌ را گذاشته‌ برای‌ معطوف‌ کردن‌ گرایشات‌ اخلاقی‌ جامعه‌ به‌ سمت‌ «اصالت‌ لذت» و «اصالت‌ سود» که‌ هستة‌ فلسفه‌ اخلاقی‌ لیبرالیزم‌ است.
مطهری‌ نشان‌ داد که‌ اینها همه‌ اضلاع‌ یک‌ موجودیت‌ هستند و بر هم‌ سوار می‌شوند و یک‌ تمدن‌ حیوانی‌ را تشکیل‌ می‌دهند. طبقه‌ جدید سرمایه‌داری‌ اروپا که‌ چیزی‌ نبود و تازه‌ داشت‌ چیزی‌ می‌شد، برای‌ رشد کردن، احتیاج‌ داشت‌ به‌ اباحی‌گری‌ در اخلاق‌ و ارزشها و دیانت‌ و عدالت.
این‌ احتیاج‌ را لیبرالیزم‌ برآورده‌ کرد برای‌ این‌ که‌ لیبرالیزم، زیادت‌ خواهی‌ را، دین‌ سکولار را، مصرف‌پرستی‌ و اقتصاد آزاد را، توسعه‌ را، مالکیت‌ نامحدود را تئوریزه‌ کرد و اینها امکان‌ نداشت‌ مگر بعد از حذف‌ - به‌ قول‌ آقایان‌ - جزمهای‌ اخلاقی‌ و عقیدتی.
آن‌ جزمها باید بشکند. باید اخلاق‌ و ارزشها و دین، همه‌ نسبی‌ و شخصی‌ و خصوصی‌ بشود و اعتبار خود را از دست‌ بدهد، تا بشود این‌ کارها را کرد و در رأس‌ همه‌ هم، دستکاری‌ عنصر دیانت‌ و دین‌ و معرفت‌ دینی‌ بود و این‌ کار از ۲۰ سال‌ پیش‌ در جهان‌ اسلام، در مصر، شمال‌ آفریقا، توسط‌ کسانی‌ مثل‌ نصرحامد ابوزید، در شبه‌ جزیره‌ هند و پاکستان‌ کسانی‌ مثل‌ فضل‌الرحمان‌ و کسانی‌ مثل‌ محمد آرکون‌ و دیگران‌ شروع‌ شد و بعد از ۱۰ سال، مقلدین‌ و مترجمین‌ درجه‌ ۲ آن‌ در ایران‌ شروع‌ کردند به‌ نسبی‌ کردن‌ دین‌ و شخصی‌ کردن‌ اخلاق‌ و تفکیک‌ دین‌ از سیاست‌ و همه‌ اینها در راستای‌ تلاشهای‌ اصلاحات‌ سرمایه‌داری‌ و آمریکایی‌ است. و این‌ کار ۲۰ سال‌ است‌ که‌ در جهان‌ اسلام، شروع‌ شده‌ است. از وقتی‌ که‌ صدای‌ امام‌ در گنبد تاریخ‌ پیچید و «جنبش‌ بیداری‌ دینی» در جهان‌ اسلام‌ ایجاد کرد احساس‌ کردند باید آتش‌ این‌ فوندامنتالیزم‌ را خاموش‌ کنند به‌ قول‌ خودشان. از طریق‌ جنگ‌ و محاصره‌ نشد حال‌ از طریق‌ متلاشی‌ کردن‌ هسته‌ فکری‌ و معرفتی‌ انقلاب، این‌ کار شروع‌ شده‌ و هنوز ادامه‌ دارد.
کمترین‌ لازمه‌ لیبرالیزم، سکولاریزه‌ کردن‌ دین، مادی‌ کردن‌ نهاد دین، به‌ زمین‌ آوردن‌ خدا و حقیقت‌ برای‌ تأمین‌ منافع‌ سرمایه‌داری‌ بود. لازم‌ بود آخرت، نفی‌ بشود یا تأویل‌ بشود، دکترین‌ «کمال‌ و کمال‌طلبی»، مسخره‌ شود، مفاهیمی‌ مثل‌ ایثار، انفاق، زهد، قناعت، جهاد، شهادت، توکل، همه‌ مسخره‌ شوند و تشدید جنون‌آمیز سیکل‌ تولید و مصرف‌ هم‌ در نظام‌ آکل‌ و مأکولی‌ سرمایه‌داری، تشدید شود. نتیجه‌ این‌ می‌شود که‌ دین‌ و اخلاق، امری‌ خصوصی‌اند و در مسایل‌ خصوصی‌ باید تساهل‌ و تولرانس‌ داشت، هر کسی‌ سلیقه‌ای‌ دارد، هر کسی‌ به‌ سلیقه‌ خودش‌ عمل‌ می‌کند. دین‌ و ارزشهای‌ دینی، مال‌ یکشنبه‌ها در کلیسا و جمعه‌ها در نماز جمعه، اما اگر قرار شد دین‌ و اصول‌ عقیدتی‌ دین‌ و عدالت‌ علوی‌ که‌ بیخ‌ خِر مسئوولین‌ و متصدیان‌ اختلاس‌چی‌ و رشوه‌خوار را می‌گیرد و می‌کشد پایین‌ و حاکمان‌ سوءاستفاده‌چی‌ را با مغز بر زمین‌ می‌زند، آن‌ عدالت‌ علوی، آن‌ دکترین‌ عهدنامه‌ مالک‌ اشتر، اگر قرار شد وارد حکومت‌ و مسایل‌ اجتماعی‌ و امور پابلیک‌ بشود، اینجا دیگر نه. از این‌ جا به‌ بعد خط‌ قرمز است!! و دین، امری‌ خصوصی‌ می‌شود و ارزشها هم‌ که‌ قرار شد نسبی‌ باشد و اعتبار بین‌الاذهان‌ و عام‌ نداشته‌ باشد، عیسی‌ به‌ دین‌ خود، قیصر به‌ کار خود، این‌ همان‌ تقسیم‌ کار بین‌ عیسی‌ و قیصر می‌شود که‌ هر کدام، فنکسیونهای‌ اجتماعی‌ خودشان‌ را داشته‌ باشند و در کار دیگری‌ دخالت‌ نکنند!! نهاد «دین» از نهاد حکومت‌ و دنیا جداست. بنابراین‌ آن‌ فرهنگی‌ که‌ می‌گوید همه‌ اصول، مبهم‌اند و هر کسی‌ قرائتی‌ دارد و مجاز است‌ که‌ قرائتی‌ داشته‌ باشد و ملاک‌ عامی‌ برای‌ تشخیص‌ حق‌ و باطل‌ نیست، معلوم‌ است‌ که‌ انقلاب‌ و اصولگرایی‌ و ایدئولوژی، اینها همه‌ جزمگرایی‌ اتوپیستی‌ خواهد بود و انحصارطلبی‌ است‌ و طبیعی‌ است‌ که‌ دین‌ را از دولت‌ جدا کند، اخلاق‌ را از سیاست، دانش‌ را از ارزش، دنیا را از آخرت، حق‌ را از تکلیف، همه‌ اینها باید از یکدیگر جدا شوند برای‌ اینکه‌ پیکره‌ انسان، باید مثله‌ و متلاشی‌ بشود و با عقیده‌ و زندگی‌ عقیدتی، تحت‌ عنوان‌ بنیادگرایی، مبارزه‌ شود.
این‌ تفکر جدید باید می‌آمد و انسان‌ را حیوان‌ اقتصادی، تعریف‌ می‌کرد، فلسفه‌ زندگی‌ را «خوشباشی» می‌ساخت‌ و روح‌ مذهب‌ و احکام‌ دین‌ و مفاهیم‌ ارزشی‌ و حق‌ و اصول‌ و هر باید و نبایدی‌ را از سر راه‌ باید بر می‌داشت. بین‌ آنها و حاکمیت‌ باید فاصله‌ ایجاد می‌کرد تا این‌ مقولات‌ ارزشی‌ را بگویند که‌ آقا اینها انتزاعی‌ و شخصی‌ هستند و خلاصه‌ این‌ که‌ شعار لیبرالیسم، این‌ شد که‌ «جرأت‌ مسخره‌ کردن‌ همه‌ ارزشها و اصول‌ را داشته‌ باش»، هرگز اتفاقی‌ نبود.
به‌ عنوان‌ آخرین‌ عبارت‌ برای‌ جمع‌بندی‌ عرض‌ می‌کنم‌ که‌ یک‌ سرمایه‌داری‌ نوکیسه‌ و فاقد اصولی‌ داشت‌ پدید می‌آمد که‌ سد‌ همه‌ ارزشها و سد‌ ماورأ طبیعت‌ و سد‌ اخلاق‌ و سد‌ عدالت‌ را باید می‌شکست. سابقه‌ فشار تلخ‌ کلیسای‌ قرون‌ وسطی‌ را هم‌ داشتند و تولرانس‌ به‌ این‌ علل‌ پدیدار شد واینها مشکل‌ گفتمان‌ اسلامی‌ نیست‌ به‌ شما بگویم‌ که‌ حمله‌ به‌ سکولاریزم‌ هم‌ اصلاً‌ به‌ معنای‌ دفاع‌ از کلیسای‌ قرون‌ وسطی‌ یا تفکر طالبان‌گری‌ در جهان‌ اسلام‌ نیست. من‌ به‌ شما عرض‌ می‌کنم‌ که‌ بعضی‌ تحت‌ عنوان‌ دفاع‌ از دین‌ و حمله‌ به‌ سکولاریزم، از کلیسای‌ قرون‌ وسطی‌ هم‌ دفاع‌ می‌کنند. اسلام‌ همانقدر که‌ با لیبرالیزم‌ و اومانیزم، مرز دارد، همان‌ قدر هم‌ با دین‌ قرون‌ وسطایی‌ مرز دارد. ما در حمله‌ به‌ سکولاریزم‌ نباید به‌ دفاع‌ از کلیسای‌ قرون‌ وسطی‌ و دین‌ به‌ سبک‌ قرون‌ وسطایی‌ آلوده‌ شویم. حواستان‌ جمع‌ باشد. قرآن‌ کریم‌ اقلاً‌ در ۸ آیه‌ با دین‌ از نوع‌ قرون‌ وسطی‌ برخورد شدید کرده‌ است. قرآن‌ کریم، متولیان‌ دین‌ و روحانیت‌ را در جهان‌ مسیحیت‌ و یهودیت، در چندین‌ آیه‌ و به‌ چندین‌ سبک‌ صریحاً‌ مورد حمله‌ قرار می‌دهد. قرآن‌ کریم‌ می‌فرماید احبار و رهبان، متولیان‌ دین‌ و کسانی‌ که‌ به‌ دین‌ خیانت‌ کردند، اینها اهل‌ مال‌ حرام‌ بودند (اکالون‌ للسحت)، جایی‌ دیگر می‌فرماید اینها به‌ جای‌ این‌ که‌ مردم‌ را به‌ خدا دعوت‌ کنند، به‌ خودشان‌ دعوت‌ کردند (تخذونهم‌ ارباباً‌ من‌ دون‌ الله)، می‌فرماید اینها به‌ اسم‌ خدا و دین‌ یک‌ چیزهای‌ من‌ درآوردی‌ به‌ مردم‌ گفتند: «ویلٌ‌ للذین‌ یکتبون‌ الکتاب‌ بایدیهم. و ای‌ بر آنها که‌ از نزد خود چیز می‌نویسند. ثم‌ یقولون‌ هذامن‌ عندالله.»
قرآن‌ می‌گوید این‌ کشیش‌ها این‌ کار را کردند، یک‌ چیزی‌ از خود درمی‌آوردند و به‌ نام‌ دین‌ به‌ خورد مردم‌ می‌دادند. بنابراین‌ قرآن‌ و اسلام‌ به‌ شدت‌ در مقابل‌ این‌ نوع‌ تولی‌ دینداری، موضع‌ گرفته‌ و ما نیز نباید مواضعمان‌ با اینها مخلوط‌ بشود.
حسن رحیم پور ازغدی
منبع : درگاه پاسخگویی به مسایل دینی


همچنین مشاهده کنید