جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


کاتیا


کاتیا
چند شب بود مرتباً مهندس اتریشی که اخیراً به من معرفی شده بود، در کافه سر میز ما می‌آمد. اغلب من با یکی دو نفر از رفقا نشسته بودیم، او می‌آمد اجازه می‌خواست، کنار میز ما می‌نشست و گاهی هم معنی لغات فارسی را از ما می‌پرسید. چون می‌خواست معنی زبان فارسی را یاد بگیرد. از آنجائی‌که چندین زبان خارجه می‌دانست، مخصوصاً زبان ترکی را که ادعا می‌کرد از زبان مادری خودش بهتر بلد است، لذا یاد گرفتن فارسی برایش چندان دشوار نبود.
ظاهراً مردی بود چهارشانه با قیافه جدی، سر بزرگ و چشم‌های آبی تیره، مثل اینکه رنگ رود دانوب در چشم‌هایش منعکس شده بود. صورت پرخون سرخ داشت و موهای خاکستری دور پیشانی بلند و برآمده او روئیده بود و از طرز حرکات سنگین و هیکل ورزشکاری قوت و سلامتی تراوش می‌کرد. اما ساختمان او با حالت اندوه و گرفتگی که در چشم‌هایش دیده می‌شد متناقض به‌نظر می‌آمد. تقریباً در حدود چهل سال یا بیشتر از سنش می‌گذشت. ولی رویهم‌رفته جوان‌تر نمود می‌کرد. همیشه جدی و آرام بود مثل اینکه زندگی آرام و بی‌دغدغه‌ای را طی کرده و جای زخمی گوشه چشم راست او دیده می‌شد که من گمان می‌کردم به‌واسطه شغل مهندسی و راه‌سازی در اثر انفجار سنگ یا کوه گوشه چشم او زخم برداشته است.
منبع : سایت رسمی دفتر هدایت


همچنین مشاهده کنید