شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا
وکیل
مطمئن نبودم که من یک وکیل دارم، نمیتوانستم در اصل اطلاع دقیقی بگیرم، همهی چهرهها غیرقابلتحمل بودند، بیشتر آدمهائی که در مقابل من رفتوآمد میکردند و پشتسرهم تو راهروها از مقابل من رد میشدند، همگی شکل زنهای چاق و پیر بودند، با پیشبندهای بزرگ راه راه آبی تیره و سفید که تمام اندامشان را پوشانده بود.
دستی روی شکم میکشیدند و با قدمهای سنگین به این سو و آن سو میرفتند. نیز نتوانستم دریابم که آیا ما درون ساختمان یک دادگاه بودیم؟
بعضی شواهد بر له، ولی بیشتر علیه این نظر بودند. جدا از تمامی مسائل در دادگاه، صدای مهیبی از فاصله دور بلاانقطاع شنیده میشد. معلوم نبود از کدامین سو، چرا که در تمامی راهرو طنین انداخته بود. اینطور به نظر میامد که از همه جا، یا شاید همانجائی که اتفاقاً آدم توی آن قرار دارد، انگار محل اصلی طنین این صدای غریب بود.
این یک خیال بود، چرا که صدا از فاصله بسیار دور به گوش میرسید. این راهروهای باریک و دالانمانند که به آرامی بهم متصل میشدند، با درهای بلند و تزئینهای ساده،؛ مثلاینکه به یک خواب عمیق دائمی فرورفتهباشند، راهروهای یک موزه یا یک کتابخانه بودند . اما اگر اینجا اداگاه نیست، پس چرا من نگران داشتن وکیل هستم؟ برای اینکه من همیشه یک وکیل جستجو میکردم؛ همه جا حیاتی و لازم است، چرا که وکیل در هر جائی مورد احتیاج است، حتی بیشتر از دادگاه. برای اینکه دادگاه حکم خود را از روی قانون صادر میکند، مجبور هم هستیم که آن را بپذیریم.
ناگزیریم که آن را بپذیریم، چرا که اگر با آن ناعادلانه و سطحی برخورد شود، زندگی کردن ناممکن است، آدم باید به دادگاه اعتماد داشته باشد و به عالیجناب قانون، آزادی کامل بدهد. برای اینکه این تنها وظیفه اوست. اما برای قانون همه چیز خلاصه میشود در اتهام، وکیل و حکم.
خود را قاطی کردن برای انسانهای آگاه هم، گناهی نابخشودنی است. به غیر از این اما، رابطه پذیرش جرم یک حکم است ، که با تأئید و تحسین همراه است؛ اینجا و آنجا نزد آشنایان و غریبهها، دوستان، در خانواده و اجتماع، درشهر و ده، خلاصه همه جا.
اینجاست که داشتن یک وکیل ضروری است. چندین و چند وکیل، بهترینها، یکی در کنار دیگری، یک دیوار از انسانهای زنده، چرا که وکیلها سخت تغییردادنی هستند. اما دادستانها؛ این روباهان مکار، موشهای نامرئی که توی هر سوراخی براحتی وارد میشوند، حشرات موذیای که زیرآب هر وکیلی را میزنند.
آهان(پس واسه همین من اینجا هستم! وکیل مدافع جمعاوری میکنم، اما تا حالا که کسی را پیدا نکردهام.
فقط این پیر زنها همینطور میآیند و میروند، اگر در حال جستجو نبودم، تا حالا خوابم برده بود. من در مکان درستی نیستم، بدبختانه نمیتوانم این حقیقت را ببینم، که جای عوضیای هستم. باید در جائی باشم که انسانهای زیادی در کنار هم جمع میشوند، از تمامی اکناف، اقشار، شغلها، از هر سنی. من باید این امکان را داشته باشم که مناسبترین و دوستداشتنیترین کسانیکه نگاهی به من دارند را با دقت و آرامش از میان جمع بزرگ انتخاب کنم. بهترین و مناسبترین حالت شاید یک بازار مکاره باشد. به جای این، من چکار میکنم.
توی این راهروها وول میخورم، جائی که چند تا پیرزن که با کندی و بیحالی و بیتوجه به من، راه خودشان را میروند، مثل ابرهای بارانی جابجا میشوند، با سرگرمیهای مجهول هم مشغول هستند، بدون اینکه بفهمند چکار میکنند. برای چی با عجله و کورکورانه وارد خانهای می شوم، بدوناینکه تابلوی بالای در را نگاه کنم، بعد وارد راهروها می شوم، خودم را با تفالههائی قاطی میکنم، که به خودشان هم القا کردهاند که دارند کار مهمی انجام میدهند. بعد هم حتی نمیتوانم به خاطر بیاورم که جلوی چنین خانهای بودهام، یک بار هم از پلهها بالا رفته باشم. ولی اجازه ندارم برگردم. این وقت بههدردادن ، اعتراف به پذیرش راه خطا،
برایم غیر قابل تحمل است. چطوری؟ در این زمان کوتاه و زودگذر، همراه چنین صدای مهیبی از پلهها پائین رفتن؟ نه این غیرممکن است، با این زمان کوتاهی که در اختیار تو قرار داده شده، که تو اگر حتی یک ثانیه را از دست بدهی، تمام زندگی را باختهای. این مدت زمان، بیشتر از این نیست، همین قدر است، درست مثل زمانی که تو از دست میدهی.
یک راهی را که انتخاب کردهای ادامه بده، با تمامی مشکلاتش. تو فقط میتوانی برنده شوی. خطری تو را تهدید نمیکند. شاید دست آخر سقوط کنی، که بعد از اولین قدمها از پلهها پائین بیائی، از پلهها به پائین پرت شوی، شاید ،نه، بلکه یقیناً.
اگر اینجا درون راهروها پیدانمیکنی ، درها را باز کن، پشت این درها چیزی پیدا نمیکنی، یک طبقه دیگر وجود دارد. آن بالا هم چیزی پیدا نکردی، این هم آخر دنیا نیست. خیز بردار وبپر، بسوی پلههای جدید.
تا زمانی که تو اوجگرفتن را فراموش نکردهای، پلهها هم حرکتشان قطع نخواهد شد. در مقابل گامهای اوجگیرندهی تو، پلهها هم بطرف بالا رشد میکنند.
فرانتس کافکا
ترجمه: فرخ شهریاری
ترجمه: فرخ شهریاری
منبع : کانون ادبیات ایران
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران حجاب چین دولت رئیس جمهور پاکستان رئیسی گشت ارشاد مجلس شورای اسلامی کارگران رهبر انقلاب سریلانکا
کنکور تهران پایتخت سیل قم سازمان سنجش فضای مجازی اصفهان زنان شهرداری تهران سلامت پلیس
خودرو دلار آفریقا قیمت خودرو قیمت دلار تورم قیمت طلا بازار خودرو بانک مرکزی سایپا ایران خودرو ارز
فیلم سریال پایتخت تلویزیون موسیقی سریال ترانه علیدوستی سینمای ایران سحر دولتشاهی مهران مدیری کتاب شعر
کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
فلسطین رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل جنگ غزه آمریکا روسیه حماس طالبان اوکراین ایالات متحده آمریکا ترکیه
پرسپولیس فوتبال جام حذفی آلومینیوم اراک استقلال فوتسال بازی بارسلونا تیم ملی فوتسال ایران باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال تراکتور
سامسونگ همراه اول ناسا الماس تسلا تیک تاک فیلترینگ
مالاریا زوال عقل پیری کاهش وزن سلامت روان داروخانه