جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


راه رفتن روی لبه دنیا


راه رفتن روی لبه دنیا
مجموعه داستان «من آنا کارنینا نیستم» مشتمل بر دوازده داستان کوتاه است که در میان آنها چند داستان مینی مال هم وجود دارد.
در هر یک از این داستانها موقعیتی که عموماً در وجه اجتماعی نشان داده می شود (قالب کلی و درونی داستانها بیشتر بیانگر فردیت انسانی است) مطرح شده و براساس اهمیت موضوع و تمایل نویسنده به نوع پرداخت، گسترش می یابد و سرانجام در یک نقطه تأثیر برانگیز به پایان می رسد.
این نقطه پایان در بیشتر داستانهای کتاب، نه براساس یک اوج تکاندهنده پایانی، بلکه بر پایه تأثیرگذاری نسبی و با هدف برانگیختن تمایل خواننده به تفکر و گرایش بسیار زیاد به بیدار کردن وجه احساسی وجود او شکل گرفته است.
بنابراین روندی کلی را برای هر یک از داستانها می توان متصور شد که طی آن در پی یک موقعیت داستانی، روایت گسترش می یابد. شخصیتی در رأس ماجراهای داستان قرار می گیرد که یا به عنوان راوی یکی از شخصیتهای آن است و یا اینکه از منظر راوی ،دانایکل تعریف می شود. بعد در پی موقعیت و شناخت شخصیت داستان یک مسأله انسانی مطرح می شود که تأثیر مستقیمش را بر احساسات خواننده می گذارد و در پایان هم عموماً داستان سرنوشتی را در ذهن مخاطب ثبت می کند که تأثیر مسأله انسانی را بر او افزایش می بخشد.
رها شدن شخصیتها - و به ظاهر - داستان در پایان هر بخش، تکنیک مناسبی است که یثربی به خوبی آن را در نتیجه گیری کارهایش مورد پرداخت قرار داده است.
« ... اول خواست اعتراض کند، اما بعد با خود فکر کرد: «به درد سرش نمی ارزد... به هر حال آن هفت تیر شگون ندارد. «این بود که نامه را پاره کرد و به هیچکس درباره آن چیزی نگفت!»
به عنوان نمونه، اگر جمله پایانی داستان اول (پیرمرد و یاقوت) را از داستان حذف کنیم، تقریباً تأثیر داستان بر مخاطب را تا کمترین حد ممکن کاهش داده ایم. چرا که تمام آنچه، فضای کلی داستان تا به این جای کار می خواهد بگوید در همین دو جمله پایانی آن خلاصه شده است:
«... نامه را پاره کرد و به هیچکس درباره آن چیزی نگفت!»
این مثال را در مورد پایان داستان دوم کتاب و بقیه داستانها نیز می توان شاهد آورد.
به نظر می آید که بهترین داستانهای «من آناکار نینا نیستم» آنهایی هستند که خود نویسنده در مقام اول شخص، آن را روایت می کند و قهرمان داستان خود راوی است. در این داستانها حضور نویسنده باعث شده است که تصویر واضح تری از موقعیت به خواننده داده شود و در ضمن پرداختی ملموس تر، تأثیر بیشتری بر او گذاشته شود.
در داستانهایی که نویسنده به عنوان راوی در رأس موقعیت داستانی قرار دارد، فضاها علاوه بر ملموس و محسوب بودن، به شدت گرایش به انتزاع دارند و مایلند که در فضایی ذهنی جریان پیدا کنند. در این داستانها راوی تنهاست و این تنهایی را با فضای ذهنی خوانندگانش به اشتراک می گذارد.
«داماد ژاپنی» یکی از بهترین داستانهای کتاب است که فضایی واقعی را به صورت خاطره نگاری کوتاه روایت می کند، اما تمام ماهیتش را چه در بعد بیرونی و چه از نظر درونی به واسطه فعالیت ذهن شخصیت داستانی اش که همان راوی است، به دست می آورد.
« کمی آن طرفتر عروس ژاپنی ایستاده بود. مثل اینکه همین لحظه از ابرها متولد شده بود. باورش نمی کردی، باید با دو دست نگهش می داشتی که باد او را با خود نبرد.»
یثربی در جریان روند گسترش این داستان همواره سعی می کند، ضمن خلق موقعیتهای زیبای داستانی از طریق توصیفهای زیباشناسانه خاص خودش، روایتی موازی نیز به صورتی داستانی - شاعرانه بین واقعه و حادثه بمباران هیروشیما ایجاد نماید.
«... سنگی بود که بر او کیمونوی گران قیمت سامورایی پوشانده بودند. دریایی بود در قالب آدمی. اصلاً خود کوهستان بود. کوهستانی با قله های سپید و بلند.غیرقابل فتح که سرنوشت مردگان و زندگان هیروشیما را رقم می زند.»
در همه داستانها، هر جا که زنی وجود دارد یک مرد هم در برابرش قرار می گیرد. یا در مقام یک شگرد، با بخشی از ذهنیت یک زن به عنوان ناجی، از پشت خط تلفن و بدون برقراری ارتباط و... به هر حال این در داستانهای یثربی حضوری مؤثر و تعیین کننده دارد.
داستانهای زیبای دیگری مثل «این جا زنی گم شده است»، «من از تو جسورترم چیستا»، «من آناکار نینا نیستم»، «یک عاشق پشت خط» و «می خواهم صدایت را اجاره کنم» نیز هر یک بطور مستقل مباحث و تحلیلهای محتوایی و ساختاری جداگانه ای را می طلبند.
در همه این داستانها چربش ابعاد جامعه شناسانه در پرداخت مقوله هایی چون انسانیت و عشق و احساسات به عنوان نتیجه کاملاً بحث پذیر است. در برخی از این داستانها آمیزش تکنیک نگارش «چیستا یثربی» با ساختار داستان و محتوای آن اغلب شاعرانه و لطیف است، واقعاً زیباست و به تناسب و هماهنگ با هم، در آمیخته است.
«زن را در اعماق صدای مرد دفن کردند. هیچ کس نیامده بود. تنها مردی گنگ و غریب روی مزار زن نشسته و بی صدا می گریست و مردم شهر نمی دانستند که چرا آن شب در خوابهایشان، مردی تا سحر، دوستت دارم می گوید.»
تخصص نویسنده در روان شناسی را نیز به هیچ وجه نمی توان در داستانهای این کتاب نادیده گرفت. هر یک از داستانها می توانند روانشناسانه مورد بررسی و تحلیل قرار گیرند.اما آنچه اهمیت بیشتری دارد، این است که چنین ابزاری به طور کلی در مورد زنها (قهرمانهای داستانهای یثربی) کاربرد پیدا می کنند. یعنی این زنها هستند که به واسطه حضورشان در یک موقعیت و (به طور مستقیم و غیرمستقیم در رابطه با یک مرد) به لحاظ روانشناختی موشکافی و تحلیل می شوند، به ویژه زمانهایی که می توان آنها را به لحاظ ساختار روایی با نویسنده داستانها جانشین کرد.
مهدی نصیری
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید