جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

شریعتی و رومانتیسم


شریعتی و رومانتیسم
دل به تصویر او مشغول و جان در او آویخته ،
دوست داشتم گوشه ای بنشینم و به گوشه ای از آسمان بنگرم
و به نگریستن ادامه دهم تا آنگاه که خدا جان مرا بستاند ... بمیرم
● مقدمه
به نظر می رسد تنها چیزی که درباره ی رومانتیسم می توانیم اظهار کنیم آن است که درباره ی آن براحتی نمی توانیم سخن بگوییم یا بخواهیم که درباره اش به بحث بنشینیم ، یا در جستجوی آن باشیم که به درک مقنعی از آن برسیم. ذات اندیشه رومانتیک در آن است که آنرا نمی توان از دیگری آموخت و یا به دیگری آموزاند ، که ... رومانتیسم را باید زندگی کرد ، باید در تجربه آنرا بفهمیم ، و شاید باید یک انسان رومانتیک را ببینیم تا بفهمیم رومانتیسم چیست؟
از این منظر رومانتیسم را باید در میان آدمها جستجو کرد و فهمید ، و با بازخوانی افکار و اندیشه های این آدمها به درک و شناختی نسبی از آن دست یافت ، همانطور که برلین رومانتیسم را در آراء ، اندیشه ها و شخصیت گئورک هامان جستجو می کند.
و شاید از منظری دیگر و بعنوان نمونه ای ملموس تر ، برای ما آدمهایی که در این مرز و بوم زندگی می کنیم ، رومانتیسم را باید در افکار و آراء شریعتی جست. آنجا که او از اجتماعیات و اسلامیات فاصله گرفته و در تنهایی ، زیر آسمان پرستاره ی کویر ، به کاوش در درون خویش می پردازد ، و به آنچه برلین از رومانتیسم اشاره دارد ، نزدیکتر و نزدیکتر می شود.
هر چند که شاید رومانتیسم شریعتی به گونه ای دیگر باشد ، یا تنها نوعی از انواع رومانتیسمی که برلین بدان اشاره داشته است ، چه ... رومانتیسم حکایت تفاوتهاست ، روایت ِ « تعریف ناپذیری » است ، مجموعه ای از خصلت ها و ویژگیهاست که بعضا با هم متضادند. یا به بیان شریعتی ، نیرواناست که از روحی به روحی دیگر و از آدمی به آدمی دیگر متفاوت می شود .
● رومانتیسم ِ شریعتی
الف) ریشه های رومانتیسم : تنهایی و عشق
رومانتیسم شریعتی با تنهایی و عشق آغاز می گردد. تنهایی ِ آن آفریننده ای که در اوج زیبایی نیازمند « آشنایی » است که او را آنطور که هست ببیند و بفهمد. او از روح خویش بر خاک آدمی می دمد و جهان را به تعظیم در برابر او می خواند و برای او ، اویی دیگر می آفریند که همدم و همراه هم باشند ، و آنها را در بهترین جا ، آنجا که نمی دانیم کجاست! قرار می دهد تا با هم و در کنار یکدیگر به خوشی و خوشبختی روزگار بگذرانند و زندگی را آنطور که باید باشد ، تجربه کنند.
آنها برای سالها در کنار یکدیگر زندگی می کنند ، از بهترین نعمتها بهره می برند ، بهترین احساسها را تجربه می کند ، احساسهایی همچون حس باهم‌بودن‌ ، حس داشتن ِ همسر ، حس دوست داشتن ِ دیگری ... احساسی جدای از میل به تملک و خودخواهی صرف ، بلکه احساسی رمانتیک گونه که خودآگاه و روشن است و یا آنطور که آینارد می گوید: « اراده ی دوست داشتن چیزی ...
گرایش یا احساسی معطوف به دیگران و نه معطوف به خود » و به تصریح شریعتی؛ پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت ، روشن و زلال ، که در روشنایی ریشه می بندد و زیبایی های دلخواه را در « دوست » می بیند و می یابد ...
آنها در کنار یکدیگر و در پرتو این احساس تشکیل خانواده می دهند ، بچه دار می شوند و باز احساسهای تازه ای را تجربه می کنند. احساسهای دیگری چون حس پدرشدن ، مادربودن ، در آغوش گرفتن فرزند و دیدن بازی بچه ها ...
و بدین طریق در این خانواده و در جایی که نمی دانیم کجاست ، آنها خوشبختی و لذت ِ زندگی را آنطور که باید باشد و نیست می چشند و می بویند و لحظات شیرینی را در کنار یکدیگر می گذرانند.
ب) رومانتیسم شریعتی ، نفی خوشبختی
افسوس که زندگی همچون قصه های مادربزرگ نیست که همه چیزش به خوشی و خوبی پایان می پذیرد. چرا که زندگی ماهیتی رمانتیک دارد ، و رومانتیسم را با خوشی و خوشبختی سرو کاری نیست که آن ، نفی سعادت ، نفی خوشبختی ، نفی روزمرگی و نفی هر آنچیزی است که ما را متوقف می کند ، ما را به خودمان وا می گذارد.
شاید آنها خوشبخت بودند ، و در آرامش و صلح روزگار می گذراندند اما در سطحی از احساس ، اندیشه و تعالی فردی و اجتماعی متوقف شده بودند! انگار نیازهایی از درون آنها می جوشید که بی مخاطب مانده بود ، استعدادهایی که مجال رشد و خودنمایی نیافته بود ، نیروهایی که برآوردنشان نیاز به شرایطی دیگر داشت.
هامان درست می گوید انسانها طالب سعادت ، رضایت و صلح نیستند ، بلکه در جستجوی آن اند که نیروی های درونی خویش را به بهترین نحو آشکار سازند. هر چند که تجلی احساسهای درونی پیامدهایی بس مخرب و خشونت بار داشته باشد!
و به نظر می رسد که این توان بالقوه و نیروهای درونی خودشان بود که در قالب نیرویی چنان مخرب بر آنها فرود آمد که کاشانه شان را ویران ، و آنها را برای همیشه از یکدیگر دور و پرت کرد.
پ) رومانتیسم شریعتی ، تراژدی غم بار جدایی
زین پس رومانتیسم تراژدی ِ غم بار این جدایی است و فرو افتادن بر کویر که « نفی آبادی هاست » و به تعبیری « برای آنکه دل به آب و آبادی زندگیش بسته ، کویر یک نوع دلزدگی است. صدمه ای است برای سعادت و لذت و آرامش و از دست دادن ‹ خوش بینی › »!
و باز به تعبیری دیگر کویر شهر آدمهای روزمره است ، « آدمهای اربعه » ، آنها که به خور و خواب و خشم و شهوت ، گرفتار شده اند و سالهاست که به روزمرگی خو کرده اند. هر چقدر « آنجا » سرشار از زیبایی بود و عظمت و شور زندگی ، « اینجا » سیاهی است و زشتی و لذتهای حقیرانه ی مشتی آدمهای کوته فکر و منفعت طلب! آدمهای اربعه!
ت) رومانتیسم شریعتی ، فرار از ارزشهای همگانی ، زیبایی شناسی همگانی
اما در شهر این آدمهای اربعه تک تک « انسانهایی هستند غیر اربعه » ، آدمهای رومانتیکی که نمی توانند با ارزشهایی که همه پذیرفته اند و در پی آن هستند زندگی کنند ، برایشان ممکن نیست ؛ چرا که به زعم برلین ، رومانتیسم فرار از ارزشهای همگانی است ، و فاصله گرفتن از آنچه همه می پسندند و در پی آن هستند ؛ و یا به تعبیر شریعتی مردن ، پیش از مردن ... مردن از چهار زندان جامعه ، محیط ، خود و تاریخ ، که فرد را در بر می گیرند و او را از « خود » ش بیگانه می کنند.
چرا که ، به میزانی که انسان از این چهار زندان بیرون می آید و فراتر می رود بیشتر از آن آدمهای اربعه که در درون این زندانها گرفتار هستند و آنرا همچون « امری بدیهی » پذیرفته اند فاصله می گیرد و رابطه اش با آنها می شود چیزی شبیه به رابطه اش با اشیاء پیرامونش! رابطه ای شیء واره ، رابطه ای برحسب ضرورت ، بر حسب اجبار ، که رومانتیسم عدم پذیرش ارزشهای همگانی و رفتن به سوی آرمانها و ارزشهای شخصی و زیبایی شناسی شخصی ، و تفاوت و تمایز با دیگران است. نه از آنرو که می خواهیم متفاوت باشیم یا خودی نشان دهیم ؛ از آنرو که متفاوت هستیم ، از آنرو که انگار چیزها را متفاوت می بینیم و به کل در جهانی دیگر زندگی می کنیم ، یا متعلق به جهانی دیگر هستیم!
و از سویی آنقدر صداقت ، جسارت و تعهد ِ به حقیقت در وجودمان هست که به کمتر از آنچه حقیقت می دانیم راضی نشویم و همرنگی با جماعت را ، و بودن با دیگران را به بهای سرکوبی آرمانها و ارزشهای شخصی مان نخواهیم. از اینرو رومانتیسم شاید نوعی خودخواهی است ، خودشیفتگی و بدویتی افسارگسیخته!
ث) رومانتیسم شریعتی ، آفرینندگی آرمانهای شخصی
باز یادآور می شویم که رومانتیسم رفتن به سوی آرمانها و ارزشهای شخصی و زیبایی شناسی شخصی است ، اما این آرمانها اصولا کشف شدنی نیستند بلکه آنها را باید ابداع و خلق کرد.
پس اگر بیرون همه زشتی است ، اگر بیرون همه چیز مصنوعی است ، اگر بیرون همه تابع امیال و هوسهای خویش اند ، یا همانطور که شریعتی می گوید: « ( اگر ) زیبایی ها ما را مدام در حسرت خویش می گذارند و آنچه هست زشت است ، آنچه هست خوب نیست ، پاک نیست ، منزه نیست ... » پس در درونم آرمان شهری می سازم سرشار از زیبایی ، اصیل و نجیب ، با آدمهایی که تنها با حقیقت ، نیکی و زیبایی روزگار می گذرانند. در آنجا همه چیز ، همان گونه است که باید باشد و آدمها همانگونه اند که باید باشند.
احساس پر شر و شور زندگی انسان طبیعی است ، اما در عین حال افسردگی است ، بیماری است ، انحطاط است ، ناخوشی قرن است ، و زیبایی سنگدل ، رقص مرگ است یا به راستی خود مرگ »!
از جنبه ی مثبت ، رومانتیسم در همراهی با کار هنری ، نوعی ابداع و آفرینش و « عمل مداوم » است ، آنطور که فیشته بدان اذعان دارد: « انسان نوعی عمل مداوم است ... انسان برای آنکه به اوج خود برسد باید پیوسته در زایش و آفرینش باشد. انسانی که نمی آفریند ، انسانی که به آنچه زندگی یا طبیعت به او عرضه می کنند خرسند است ، مرده است » .
یا آنطور که استاندال می گوید: « رمانتیسم هر چیز مدرن و جالب است » و این بدان معناست که اگر طبیعت آنچه می خواهم را برایم فراهم نمی آورد ، اگر از برآورده ساختن آرمانها و آرزوهای من عاجز است ، خودم دست به کار می شوم و می آفرینم. اگر در جامعه هر آنچه زیبایی و خوبی است ؛ یا نه هر آنچه من آنرا زیبایی و خوبی می دانم را ، به مسلخ برده است ، مسخ کرده است ؛ خودم بپا می خیزم و بر علیه نیروهای اجتماعی که هر دم و هر لحظه در کار ساختن من اند دست به عصیان می گذارم و آنرا با نفی خویش ، با نابودی خویش و زدودن هر آنچه از جامعه بر من تحمیل شده است ممکن می کنم که رومانتیسم نوعی خود- ویرانگری ، بیماری و جنون است ، عشق به زندگی ست و عشق به مرگ : « برای آنان که به روزمرگی خو کرده اند و با خود ماندگارند ، آنکه آهنگ هجرت از خویش کرده است با مرگ آغاز می شود »! مردن برای زنده ماندن! ، مردن برای نمردن ِ آن چیزی که به تعبیر هامان در وجود آدمی زنده است. به تعبیری دیگر از Me مفعولی ، از آنچه ساخته ی طبیعت ، جامعه و تاریخ است می میریم تا به I من فاعلی برسیم و با حقیقت ِ زندگی آشنا و دمخور گردیم.
این برای خود فلسفه ای است. این که چگونه انسان با نفی ، با پس زدن هر آن چه وجود آدمی را احاطه کرده اند ، و با مردن از آنچه جامعه و تاریخ ساخته اند ، به خودش می رسد و در نتیجه دیگری را هم می شناسد. این نوعی آغاز کردن از خود است.
ح) رومانتیسم شریعتی ، توجه به تعالی وجود آدمی
از این منظر رومانتیسم توجه به تعالی وجود ِ آدمی است. در این دنیا هیچ چیز بیش از جانی خوشرنگ و زیبا ارزش ندارد « کسی اگر جانش خوشرنگ نباشد باید بمیرد » ؛ « خوشرنگ به معنای وجود زیبا داشتن ، اصیل بودن ... » که رومانتیسم توجه به ویژگیهای شخصیتی و روحانی آدمی است و نشان از میل جاودانه ی آدمی برای « رهایی » دارد.
و به زعم شریعتی تنها در نبردی دیالکتیک وار با وجود خدایگونه ی آدمی و شیطان ، و به زعم رومانتیک ها در نبرد با طبیعت است که انسان تیرگیهای وجودش را می زداید , منزه و پاک می شود و به رهایی خویش نزدیک و نزدیک تر می گردد. « چه می گویم ؟ ‹ بگدازد ، صافی کند و ... بسازد ! › در ستیز با اوست که دل می پرورد در زندان مهیب اوست که آزادی را می شناسیم. شیطان نیاز به خداوند را در جان ما می آفریند و قدرت می دهد » .
خ) رومانتیسم شریعتی ، مبارزه با طبیعت
و در رومانتیسم نیز به نظر می رسد که وجود آدمی در برابر طبیعت قرار می گیرد. این اعتقاد وجود دارد که برای رها شدن باید از « طبیعت » مان بگذریم. انگار هر چیز که طبیعی است کامل نیست ، اصالت ندارد ، نیاز به آفرینشی از سوی انسان است تا آنرا تغییر دهد ، تا آنرا مطابق آرمانهای خویش از نو بسازد ؛ که به تعبیر فیشته « طبیعت بیرونی بر ما اثر می گذارد و راهمان را می بندد ، اما این طبیعت بیرونی توده ی گلی است آماده برای آفرینش ما ، اگر بیافرینیم دوباره آزاد می شویم » ، و به تعبیر شیلر « یگانه چیزی که آدم را آدم می کند این است که می تواند از طبیعت فراتر برود و آن را شکل بدهد ، در هم بشکند و ان را تابع اراده ی خود کند ، اراده ای که زیبا ، نامقید و دارای جهت گیری اخلاقی است » .
چرا که « رومانتیسم عرفان شورمندانه ی طبیعت گرا و نیز زیبایی شناسی ضد طبیعت است در شکل افراطی آن » ، و از این منظر زندگی همچون اثری هنری است که در آن هنرمندان کسانی هستند که « از قواعد خود - نوشته اطاعت می کنند ، آنان این قواعد را ابداع می کنند و چیزهایی را که می آفرینند نیز ابداع می کنند. مصالح کارشان را شاید طبیعت به ایشان بدهد ، اما جز این هر چیز دیگر ساخته ی خودشان است » . هنرمند زندگی را منطبق بر آرمانها و اهداف خویش می آفریند و خصلت این آرمان ها و اهداف آن است که « با الهام و شهود ، با ابزار علمی ، با مطالعه ی متون مقدس ، با گوش سپردن به اهل تخصص یا اشخاص موثق کشف نمی شود ، آرمانها اصولا کشف شدنی نیستند ، آنها را باید ابداع کرد ، آرمانها یافتنی نیستند ، آنها را باید خلق کرد ، همچنان که هنرها را خلق می کنیم » .
خ) رومانتیسم شریعتی ، ناسازگاری ارزشها
اما این آفرینش و دستبرد و دستکاری در طبیعت آدمی نه با معیارهای عقلانی ، نه عقلانیت منفعت طلب و سوداندیش و نه عقل ابزاری که در جستجوی بهترین وسایل برای رسیدن به هدف می باشد ؛ و نه با معیارهایی که ساختارهای مدرن بر آن بنا یافته اند ، که بر رویه هایی غیرعقلانی استوار است. رومانتیسم توجه به « جنبه های غیرعقلانی زندگی » است. وجودم را آنطور که دوست دارم ، در قلبم احساس می کنم و در درونم می خواهم ، می سازم ؛ و این من هستم که غایات را تعیین می کنم و جهان را در ارتباط با خویش می آفرینم . بدین ترتیب جهان خارجی ( جامعه ام ، محیط زندگی ام ) تجلی ِ حیات ِ درونی من خواهد بود و هر انسان رمانتیکی ، در پی خواسته های درونی خویش ، جهان خاص خویش را و شیوه ی زندگی خاص خودش را بوجود خواهد آورد و نخواهیم توانست که در برابر ارزشهایی یکسان به تفاهم برسیم. صلح ، آزادی و برابری آرمانی همگانی نخواهد بود ، برخی آنهارا و شاید یک یا دو تای از آنها را برخواهند گزید و بسیاری دیگر پی آرمانهایی دیگر می روند و جامعه شالوده ای متحد و یکپارچه نخواهد داشت. چرا که پیش فرض رومانتیسم بر ناسازگاری ارزشها استوار است .
د) رومانتیسم شریعتی ، دلزدگی و یاس بی پایان
اما از سویی دیگر ، در معنای منفی آن ، رومانتیسم نوعی دلزدگی و یاس بی پایان است؛ دلزدگی و یاس از زندگی ، از آدمها ، و خیال پروردن برای گذشته ای دور یا ساختن اتوپیایی در آینده ای دور ، یا نه ، فقط در خیال ... که به تعبیر برلین « رومانتیسم آن چیز ناملموس است ، آن چیز در نیافتنی است » ، و به زعم شریعتی آن حرکتی است از « سعادت به حیرت ، از واقعیت به حقیقت ، از بیرون به درون ، از سیرابی به عطش ، از یقین به تردید ... » .
و وقتی آنچیزهایی را که می خواهیم نمی یابیم ، وقتی انگار زندگی پاسخگوی نیازهای اصیل مان نیست و وقتی که به نظر می رسد زندگی قادر نیست نیازهای روحانی مان را برآورده سازد و شاید سالها تلاش می کنیم و باز نمی توانیم آن معنایی از زندگی را که در درونمان جریان دارد بیابیم و نمی توانیم حقیقت ، عشق و زیبایی را آنطور که در درونمان آنرا حس می کنیم ، در بیرون هم حس کنیم ، لمس کنیم و با آن همراه شویم یا زندگی کنیم و حتی شاید زمانی که «شکست»ی دهشتناک را تجربه می کنیم ... دچار نوعی دلزدگی و سرخوردگی می شویم به درون خویش عقب می نشینیم ، از همه چیز و از همه کس فاصله می گیریم و در کنج انزوای خویش پنهان ، ناپیدا و فراموش می گردیم ، انگیزه ها در درونمان می میرد و درد بودن در وجودمان آغاز می گردد « دردی بی درمان و غم ناپیدایی که از عمق روح می جوشد و اضطرابها که درون را به تلاطم های وحشی ‹ طاقت فرسا › مبدل می کند و طوفانی که در اندرون برپا می شود و افق زندگی و جهان را در پیش چشمان چشمان تیره می دارد و پریشانی و بدبختی آغاز می شود و هرگز به سامان نمی رسد» که به تعبیر شریعتی « انسان شقایقی است که با داغ زاده شده است» انگار راه حلی برای مشکلاتمان وجود ندارد ، و زین پس رومانتیسم حکایت دردمندی ِ جان ِِ آدمی است که از وطن خویش دور افتاده است ، انسانی که با زندگی ، با آدمها و جهان و هر چه در او هست بیگانه گشته است و بی تاب فرار به هر جا که نه اینجاست:
« آنگاه که زمین از برانگیختن خفیف ترین موجود شادی در یک قلب بیگانه عاجز است ، چه نوازشی می تواند بی تابی فرار به هر جا که نه اینجاست را اندکی فرو بنشاند؟ » .
نومیدی تمام وجود آدمی را در بر می گیرد و « درد » در درون آدمی ته نشست می کند: « هیچ گودویی در کار نیست. در این کویر ِ فریب سرابی هم نیست. جاده ها همه خلوت ، راه ها همه برچیده و ... چه می گویم؟ هستی گردویی پوک! به انتهای همه ی راه ها رسیده ام ، جهان سخت فرتوت و ویرانه است ... چه کنم؟ »
این کفش تنگ و بی تابی فرار !!!
عشق آن سفر بزرگ ...
● نتیجه گیری
همانطور که در مقدمه اشاره کردیم ، به نظر می رسد که رومانتیسم حکایت تفاوتهاست ، روایت ِ « تعریف ناپذیری » است ، مجموعه ای از خصلت ها و ویژگیهاست که بعضا با هم متضادند. و همانطور که برلین از نتیجه گیری صریح و تعریف دقیق که رومانتیسم چیست می گریزد ، ما هم بر آنیم که تنها با خواند تمامی این متن است که خواننده متوجه می شود ، جهان رومانتیک چطور جهانی می تواند باشد و شاید مهمتر از خواندن و مطالعه ی رومانتیسم و سرگذشت آن ، تجربه ای رومانتیک گونه در زندگی آدمی بهتر می تواند عمق آنرا برایمان روشن سازد و در نهایت در این متن تنها اشاراتی به دنیای رومانتیک شریعتی شده است و به نظر می رسد باید با « هبوط در کویر » شریعتی مدتی زندگی کنیم تا رومانتیسم شریعتی را دریابیم.
http://social-me.blogfa.com/
علیرضا عزیزی
منابع:
مجموعه آثار۱۳ ، هبوط درکویر ، علی شریعتی ، تهران: چاپخش ۱۳۶۵.
ریشه های رومانتیسم ، آیزایا برلین ؛ ترجمه: عبدا... کوثری ، تهران: نشر ماهی ۱۳۸۵.


همچنین مشاهده کنید