جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


طاقت حرف راستو داری؟


طاقت حرف راستو داری؟
▪ تو می گی من اونو کشتم؟
▪ نوشته: احمد غلامی
▪ چاپ دوم ۸۶
▪ نشر افق
«- حالا تو فکر کن من خالی بستم. راست و دروغش چه فرقی می کنه؟
- فرق که می کنه...
- چه فرقی؟
- دروغ حالش بیشتره اسی جون...
- ای وااله دکتر خیلی باحالی...
- من می گم مهم اینه که یارو حرف تو رو باور کنه، وقتی باور کرد، یعنی راست گفتی»
این تنها تکه ای از یک دیالوگ طولانی است که داستان «طاقت حرف راستو داری؟» از مجموعه «تو می گی من اونو کشتم؟» را تشکیل می دهد. احمد غلامی در سه داستان این مجموعه فقط و فقط با دیالوگ تمام روایت را پیش می برد. او قبل از این کتاب هم، این تجربه را هم در داستان «مشترک مورد نظر» در مجموعه داستان «فعلا اسم ندارد» و هم در کل داستان های مجموعه «کفش های شیطان را نپوش» داشته است. نویسنده خودش در مصاحبه ای گفته است: «هیچ یک از عناصر داستان به اندازه دیالوگ برایم اهمیتی ندارد. با دیالوگ هر کاری می شود کرد.»
از جمله این «همه کارها»یی که غلامی در دیالوگ های این کتاب با آن دست و پنجه نرم کرده است، یکی آوردن «روایت در روایت» است. به عنوان مثال در داستان اول کتاب، دو نفر سرباز که از خط مقدم جبهه به یک جای امن تر فرار کرده ان مجبورند شبی را تا صبح با هم بگذرانند. آن ها برای این که حوصله شان سر نرود به شکل ناخوداگاهی دست به روایت می زنند. سرباز جنوب شهری که خودش می گوید به خالی بندی مشهور است از هر واقعه چندین روایت ارائه می دهد، چون که سرباز مقابل که تحصیل کرده و شمال شهری است معمولا روایت های اول را باور نمی کند. غلامی با استفاده از این تمهید هم شخصیت پردازی کرده است و هم توانسته با یک فاصله گیری پنهان خواننده را درگیر تضاد «راست یا دروغ بودن خود داستان» کند.
از دیگر کارهایی که غلامی توانسته در دیالوگ ها از پس آن برآید فضاسازی است. وقتی تمام بار روایت را دیالوگ ها به دوش بکشند نویسنده دیگر فرصت ندارد که در سطرهای جداگانه فضا را توصیف کند یا وقایع داستانی را شرح دهد. هر واقعه ای که در اطراف اتفاق می افتد نا گزیر در زبان یکی از دو طرف دیالوگ اتفاق خواهد افتاد. مثلا بخش آخر داستان «فنجان آبی» همین کتاب این طور شروع می شود:
«- تکیه ش بده به تخت.
- فکر می کنین چه قدر زنده می مونه؟
- پنج، شش دقیقه.
- ببین چه جوری نگاهمون می کنه؟
- فکر نمی کرد آن قدر آسون ببازه.
- چرا حرف نمی زنه؟
- هر چی بگه تف سربالاس.»
نویسنده با همین دیالوگ دو نفره حالت هایی که نفر سوم در حال مرگ دارد و توصیف فضای اطراف را آورده است.
اما احمد غلامی فقط به صرف اینکه از دیالوگ منتهای استفاده را برای جلو بردن روایت کرده باشد، دست به این کار نزده است. فراتر از دیالوگ، متفاوت نویسی هم یکی از دغدغه های نویسنده است. این متفاوت نویسی هم در فرم و هم در محتوای داستان هاست. بدعتی که احمد غلامی در فرم دیالوگ نویسی داشته یکی این است که او هیچ وقت، زمانی که یک نفر سوم وارد دیالوگ می شود، علامت سجاوندی خط تیره را تغییر نمی دهد. در واقع دیالوگ های قبلی خواننده را آماده کرده است که صدای یک نفر سوم را بشنود. در داستان فنجان آبی هم چندین دیالوگ طولانی داستان را ساخته اند. هر دیالوگ جدید بین یک نفر از دیالوگ قبل و یک آدم جدید که ما به واسطه همان دیالوگ قبلی او را تا حدی می شناسیم شکل گرفته است.
همین بدعت هایی که در شکل دیالوگ ها به وجود آمده، تمهیدی شده برای جلو بردن محتوای متفلاوت داستان ها. در داستان های احمد غلامی خواننده مرتب نارو می خورد. او فقط دیالوگ ها را شنیده است و نمی داند راست هستند یا دروغ. اما نفر سوم همیشه دیالوگ های یکی از دو نفر قبل را نقض می کند. در داستان «طاقت حرف راستو داری؟» حتی زنده یا مرده بودن یک طرف دیالوگ اصلی به وسیله یک شخصیت حاشیه ای صفحه آخر زیر سوال می رود. در واقع ما آخر داستان متوجه می شویم که دکتر داستان داشته با جنازه یک سرباز حرف می زده است و چیزهایی که می شنیده نه از دهان سرباز بلکه توهمات شنوایی خودش بوده است. این جاست که ما نارو می خوریم و می فهیم که تمام دیالوگ ها تنها یک مالیخولیای شخصیت اول بوده و شخصیت دوم اصلا وجود خارجی نداشته است. این تاکید بر راست یا دروغ بودن روایت حتی در نام این داستان هم آمده است.
در داستان فنجان آبی هم هر دیالوگ جدیدی، یکی از شخصیت های دیالوگ قبل را زیر سوال می برد و جالب اینکه پیروز این داستان کسی است که اصلا دیالوگی از او نشنیده ایم و فقط نامش در زبان شخصیت های دیگر است.
مالیخولیا در داستان « تو می گی من اونو کشتم؟» هم تکرار می شود. وقتی که یک طرف دیالوگ که دوباره سرباز جنگی است از برکه ای حرف می زند که بچه ای را در زیر آبش دیده است که به کودکی خودش شبیه بوده است. شاید غلامی می خواهد بگوید که داستان ها در اثر فشار ناشی از جنگ تن به توهم های خودشان سپرده اند. شاید هم از طریق این توهم ها می خواهد یک لایه عمیق تر و روان کاوانه تر از شخصیت داستان هایش ارائه دهد.
مثلا در همان داستان «طاقت حرف راستو داری؟» در رودستی که آخر داستان خواننده می خورد علاوه بر اینکه می فهمد نفر دوم دیالوگ دو روز است که مرده و شخصیت اول با خودش حرف می زده، می فهمد که پس باید تمام حرف های شخصیت مرده هم توسط ذهن شخصیت اول به وجود آمده باشد. با این حساب ما با یک موجود دو شخصیتی مواجه می شویم که لایه رویی اش یک دکتر بالاشهری است که به خاطر خدمت به وطن آمده. اما لایه زیرینش یک سرباز جنوب شهری است که با خالی بندی خودش را دکتر جا زده است و از ترس به «سیگاری» و «سنگر» پناه آورده است. جالب اینکه همه هم می دانند که او «دکی خالی بند است.»
فضایی که احمد غلامی به آن علاقه دارد یعنی «جنگ» و «پرسش از جنگ» در این داستان ها هم تکرار شده اند. دغدغه او این است که انسان ها را همان گونه که هستند یعنی با ترس ها، آرزوها، تنبلی ها و درگیری های ذهنی شان در جنگ توصیف کند. شخصیت های او مدام از هم می پرسند « یعنی من اونو کشتم؟» یعنی من یک انسان دیگر را به قتل رساندم؟ آن ها به آدم هایی که رو به رویشان ایستاده اند فقط به دید یک دشمن نگاه نمی کنند. آن ها برایشان مهم است که زن و بچه آدمی را که با تیر زده اند الان خوابند یا بیدار. احمد غلامی در داستان دوم پا را فراتر گذاشته و با پیش کشیدن فضاهای جاسوسی قبل از انقلاب، نفس کشتن را چه در فضای سیاسی و چه در فضای عاطفی به سوال می گیرد.
احمد غلامی را مطبوعاتی ها خیلی خوب می شناسند.
او سال ها پیش سردبیر کیهان بچه ها بود. او جزو بچه‌های مسجد جوادالائمه و شاگرد امیر حسین فردی بوده است. او سال‌ها برای کودکان و نوجوانان قصه نوشته و منتشر کرده است. سال هاست که جزو داوران ثابت «جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی» است و تا به حال مسئول ویژه نامه های ادبی بسیاری بوده است. او با دیالوگ های تمام نشدنی اش هم دارد دغدغه هایش را درون زبان شخصیت هایش می ریزد و هم دارد نفس «سلامت زبان» را زیر سوال می برد. با پیش رفتن دیالوگ های اوست که دستمان می آید «زبان سرچشمه سوء تفاهم است!»
سعید بی نیاز
منبع : لوح


همچنین مشاهده کنید