شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


شکست آرمان‌ها


شکست آرمان‌ها
رمان «خاله بازی» با ژانر واقع‌گرای اجتماعی به بیان زندگی نسل جوان دهه ۶۰ می‌پردازد؛ جوانانی که با حسی نوستالژیک به مرور گذشته‌ها می‌پردازند. گاه در حسرت خوردن چای در شیشه مربا هستند (ص ۱۷) و گاه به قصه‌های کهن رو می‌آورند و در تعجب هستند که چگونه نسل‌شان به اینجا رسیده است (ص ۴۴). کسانی که فرزند لحظاتند و معتقدند آدمی است و دگرگونی (ص ۱۷۹) و با تغییر جامعه نمی‌توان ثابت و راکد ماند و باید تغییر کرد (ص ۴۴). انگار این گفته آدرنو در ضمیر ناخودآگاهشان حک شده که «تفکر غالب جامعه، باعث شناخت هویت فردی‌(شان) می‌شود.»
یکی از مهمترین شاخصه‌های هر رمانی انتخاب درست نظرگاه آن است. «خاله‌بازی» با دیدگاه اول شخص به بیان دغدغه‌های خودشناسی می‌پردازد. اول شخص، خود و جهان پیرامونش را بازگو می‌کند تا به مفهوم هویت فردی برسد. «خاله بازی» با روایت من راوی ناهید – مسعود آغاز می‌شود. این روایت یک در میان ادامه می‌یابد تا شانزده صفحه آخر که با ایمیل‌های حمیرا به پایان می‌رسد.
آن‌چه در ساختارگرایی از اهمیت برخوردارست توجیه‌پذیری تغییر دیدگاه است. به راستی تغییر دیدگاه در این رمان از چه روست؟ آیا نویسنده خواسته بی‌طرفانه نظر دو جبهه (زن-مرد) را بیان کند؟ آیا قصد داشته به روایت چند محوره تودوروفی برسد (روایت چند محوره که در آن چندین سخن یک رخداد واحد را بازنمایی می‌کند) یا سعی داشته به چند صدایی باختینی نزدیک شود؟ اگر بدین گونه است، از چه رو تنها در انتهای داستان این تغییر دیدگاه رخ می‌دهد؟ چرا حمیرایی که تنها در بیست صفحه ابتدایی با حضورش باعث عدم تعادل زندگی ناهید شده است، حال دوباره سر و کله‌اش در متن پیدا می‌شود تا پرده از چهره فرشته‌گون و زن پاک اساطیری ناهید بردارد؟ آیا بهتر نبود این چند صدایی در کل متن جاری می‌شود و تنها حمیرا نبود که شخصیت ناهید را تعدیل می‌کرد و او را زیر سوال می‌برد؟
از سوی دیگر، چرا این تغییر دیدگاه با تغییر لحن و کلام همراه نشده تا موجب تعیین زبانی و تفرد شخصیتی شود؟ به گفته هنری جمیز «هماهنگی هر ذهن را باید به ذات آن ذهن حفظ کرد». آیا زن نویسنده به درستی می‌تواند به ذات مردانه راه پیدا کند؟ معلوم است که توجه و نفوذ به ذهن مرد از سوی هر نویسنده زن، کاری بس دشوار است؛ چرا که به گفته ویرجینیا ولف، زنان و مردان، هر یک به نوعی خاص به جهان و اطراف می‌نگرند. به راستی کدام مردم روشنفکر و تحصیل کرده است که اینچنین دچار سانتی‌مانتالیسم می‌شود:
«دستت را می‌بوسم و روی چشم‌هایم می‌گذارم ... می‌گویی: چکار می‌کنی؟ اینجا اداره است»! (ص ۲۰۹) یا بدین‌گونه سخن بگوید: «نمی‌خواهم با مطرح کردن برخی مسائل حریمی را که به نظرم مثل یک پارچه حریر می‌ماند، پاره کنم». (ص ۳۳) این هم یک نمونه دیگر: «نمی‌دانم از سرمای گزنده بیرون فرار می‌کنم یا از جنجال درونم». (ص۲۸)
مالکام برادبری می‌گوید: «نویسنده هنگام نوشتن باید مدام روی منطق اعمال و اشخاص داستانی کار کند.» می‌دانیم که بار اصلی طرح بردوش شخصیت‌پردازی است؛ اما عدم ارتباط با شخصیت، باعث عدم ارتباط با متن و باورپذیری آن می‌شود. ناهید در اولین دیدار با حمیرا حس می‌کند تمام میکرب‌ها و نجاست عالم با کفش‌های حمیرا وارد خانه‌اش شده است (ص ۱۸). از نظر او حمیرا مثل یک مار، نارنگی را قورت می‌دهد (ص ۲۰) و هنگامی که از ازدواج با مهندس محمود و مردان سخن به میان می‌آید، لبخند مکارانه‌ای روی لب‌هایش می‌نشیند (ص ۲۲)؛ پس چرا سعی دارد مسعود را با او آشنا کند و دیدار مجددی با او داشته باشد؟ او حتی در انتها مسعود و بچه‌ها را به دست دختری بی‌سروپا به گفته فریبا می‌سپارد (ص ۲۱۰) و در مقابل سخنان فریبا از طینت پاک او سخن می‌گوید! این عمل ناهید و سپس حمیرا که در ابتدا تمایلی به این نوع ازدواج‌ها ندارد (ص ۲۳) و بعد با مهندس محمود قهوه می‌خورد و مسعود و بچه‌ها را به پیتزا دعوت می‌کند، چرا در متن توجیه نمی‌شود؟
از سوی دیگر منطق فرار ناهید بعد از مرگ سیما چیست که می‌خواهد خود را گم و گور کند؟ کدام انگشت اشاره‌‌ای است که به سوی او نشان رفته و او را متهم ردیف اول می‌داند؟ (توجه داشته باشیم که نه تنها مادر شوهر، بلکه شوهر، مادر خانم صدیقانی و دیگران به مهربانی او واقع هستند و دل برایش می‌سوزانند). آیا علت فرار او تنها به خاطر عدالت‌گستری مسعود است؟ یا مساوی نبودن دو کفه ترازو؟ یا اینکه حس می‌کند مسعود از زن‌نازا بیزار است؟ اگر اینها دلایل فرار و بعد طلاق اوست پس چرا زودتر این جدایی صورت نمی‌گیرد؟ به راستی بر ناهید در آن لحظات خواب و رویا در قایق چه می‌گذرد که باعث می‌شود او نتیجه بگیرد وقت طلاق رسیده؟ چرا من راوی کتمان‌گر است و از دغدغه‌های درونی‌اش حرف نمی‌زند تا اعمالش توجیه‌پذیر شود؟
از دیگر کنش‌های باورناپذیر می‌توان به تحول فکری مسعود اشاره کرد؛ اینکه چرا و چطور او دست از آرمان خود می‌شوید و تن به ازدواج مجدد می‌دهد، کنشی است که متن، توجیه منطقی و باورپذیری برای آن ندارد. مسعود در توجیه اعمال خود می‌گوید، بعد از رفتن مهندس نوحی او نیز مانند دیگران درگیر مسئولیت‌های زندگی می‌شود!
از سوی دیگر چون ناهید ازدواج مجدد را حق محفوظ او می‌داند (ص ۱۵۸) و همیشه منتظر این اتفاق است (ص ۲۱۱) و جامعه نیز به او حق می‌دهد که سر زن‌نازا هوو بیاورد (ص ۱۸۵)، در نتیجه وقتی با دکتر زینلی پر انرژی آشنا می‌شود که او را به گسترش مرزها و لذت زندگی در قلمرو دیگری روبه‌رو می کند، پس امکان ارتکاب برایش مهیا می‌شود: «من مرتکب عملی شدم که امکان ارتکابش را داشتم.» (ص ۲۱۱)
اما آنچه به کار لطمه می‌زند، همین نقل‌گونه‌گی دلایل است. اگر نویسنده انسان‌هایی را به صحنه می‌کشید که محصول شرایط خانوادگی، اجتماعی، اقتصادی و ... هستند و جامعه باعث شکل‌گیری هویت آنهاست و اگر نویسنده در حین نشان دادن و به تصویر کشیدن مسائل اجتماعی، به واکاوی شخصیتی می‌رسید، در آن صورت متن از بعد جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی حائز اهمیت بیشتری می‌شد. به گفته لوسین گلدمن: «ساختار ادبی آینه‌ای می‌شد برای شرایط اجتماعی».
در آن صورت دیگر تغییر تنشی دکتر زینلی – مردی که تابع قول و قرار با مادر و حفظ آبروست – به مردی که اگر دلش بخواهد، می‌تواند زن سوم بگیرد، توجیه‌پذیر است (ص ۲۱۸)؛ چرا که رمان نشان می‌دهد: «آنچه انسان انجام می‌دهد ناشی از جایگاه اجتماعی – اقتصادی اوست (لوسین گلدمن) و اینکه: «بین اجتماع، روان‌شناسی، اقتصاد و جامعه یک وجود دیالکتیک دیده می‌شود. یک ارتباط دو سویه». (آدرنو) و «شخصیت‌ فردی تنها باز تولید فرهنگ جامعه است». (کریستوفر لش)
در این صورت فقدان زایش توسط ناهید و یا حمیرای تحصیل کرده که معتقد است «حرف اول هر زنی زاییدن است» (ص ۲۸۸) منطقی به نظر می‌آید؛ چرا که در جامعه مردسالار، زن در درجه دوم قرار می‌گیرد و تنها یک سوژه مصرف شونده است. زن یعنی زایش. از همین روست که ناهید چون نمی‌تواند بزاید، هم در باور خود و هم در باور دیگران، کامل نیست؛ حتی اگر فعال و تحصیلکرده باشد. مرد در این جامعه حق کتک زدن دارد و می‌تواند اقتدارگرا باشد، هر چند که منفعل است. زیرا اقتدار او به شکل خودکار توسط روابط اجتماعی مردسالار توجیه‌پذیر می‌شود. از همین روست که ناهید وضعیت خود را می‌پذیرد و برای بهبود آن تلاشی نمی کند.
البته جا دارد گفته شود که گویا نویسنده سعی بر آن داشته که بازسازی هویتی را نشان دهد و بگوید انسان در جهان ساخته می‌شود؛ اما متاسفانه به جای نشان دادن به نقل کردن اکتفا کرده است.
من از سوی دیگر دارای ارزش سنتی و بومی‌ست. بیان باورها و خرافات روستایی، بیان حکایت‌های کهن و افسانه‌ةا به متن این امکان را می‌دهد که متن در این حیطه از جایگاه مناسبی برخوردار باشد (گر چه گاه بیان این افسانه‌های زیبا با لحظه روایت همخوانی ندارد و گاه به علت روایت در روایت خط اصلی گم شده و متن دچار اطناب می‌شود.)
ژنت معتقد است: «هر متن ادبی یک دلالت فرهنگی محسوب می‌شود». او می‌گوید از طریق شناخت این سنت‌ها و باورها می‌توان به فرهنگ قومی دسترسی یافت. بیان اینکه آدم نباید در شب تاریک بدون بسم‌الله گفتن آب روی زمین بریزد، حتی آب چرک (ص ۴۹) یا اینکه پاشیدن برگ‌ها توی حیاط و فرستادن صلوات، مرگ را از خانه دور می‌کند (ص ۵۶)، دود کردن اسپنددور سر گاو و ورد خواندن در چهار جهت گاو زائو لازم و موثر است، از این دست فرهنگ‌هاست که می‌تواند باعث شود درختی زیارتگاه اهالی شود (ص ۲۲۰) و اگر گردبادی دیدیم از او حاجت بخواهیم و ... که همه‌ نشان از باورهاست و در جایگاه خود ارزشمند.
در انتهای می‌توان به نثر رمان اشاره کرد که گاه محاوره‌ایست و گاه نوشتاری؛ و بهتر آن می‌بود که یک دست باشد. از این دست می‌توان به این صفحات اشاره کرد: «... می‌خواستم ببینم پول‌داری، یک تومان به من قرض بدی، آخه فردا ...» (ص ۴۳) یا «... قبل از اون که سرش را بلند کنه ...» (ص ۵۰) در اینجا «را» نوشتاریست و در کنار فعل شکسته «کنه» آمده است. از این دست بسیار است و مجال گفتن همه آنها نیست. دیدگاه ایدئولوژیک و جنسیتی متن، زن محور است. نشان دادن ستمی که برزن می‌رود و جایگاه نازلی که جامعه برای زن حتی با داشتن تحصیلات عالی در نظر می‌گیرد، در متن چشمگیر است. پایان باز و ناامیدانه متن، در جهت نفی و ضعیت موجود است. می‌توان گفت به علت وجو این پایان و استفاده از دیدگاه‌های متفاوت، متن‌آمیزه‌ای از نخبه‌گرایی و مردم پسندیست؛ مضمون داستان عامه‌پسند است و جامعه با روی باز آن را می‌پذیرد.
فرحناز علیزاده
منابع:
۱-سلدون، راما؛ راهنمای نظریه ادبی معاصر، عباس مخبر، تهران: نشر مرکز
۲-تودوروف، تزوتان؛ بوطیقای ساختارگرا، محمد نبوی، تهران: نشر آگه
۳-برداشتی آزاد از سخنان دکتر علی‌ نجو میان در شهر کتاب (جلسات دوره نقد ادبی، درس جامعه‌شناسی) درباره بزرگانی چون ژنت، لوسین گلدمن، آدرنوو ....
منبع : روزنامه فرهنگ آشتی


همچنین مشاهده کنید