چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


ساده اما خواندنی


ساده اما خواندنی
«ملاح خیابان‌ها»‌ مجموعه شعر جدیدی است از شاعر معاصر شمس لنگرودی که ۵۴ شعر کوتاه و بلند را در بر می‌گیرد؛ شعرهایی که مهم‌ترین ویژگی‌شان سادگی زبان آنهاست.
مجموعه شعری با زبانی ساده و امروزی که تلاش می‌کند از زبان ادبی فاصله بگیرد و به زبان زنده مردم نزدیک‌تر شود. این‌که می‌گویم تلاش می‌کند به خاطر این است که هنوز ریشه‌هایی از زبان ادبی یا «ادبیت»‌ زبان را می‌توان در آن مشاهده کرد، که به یکپارچگی زبان شعر یا بهتر بگویم زبان تازه شعری شمس لنگرودی لطمه می‌زند مثل فعل «نهادن» به جای «گذاشتن»‌ در این‌ پاره شعر:
«متولد می‌شویم
که بمیریم
و تو در فرصتی چنین بی‌هنگام
اقیانوسی را در فنجانی جا نهادی» . شعر ۳۷، ص ۷۲ ، ملاح خیابان‌ها
یا کلمه «بوی» به معنی «امید»‌در این پاره شعر:
«به نی، تو گلوی ترانه‌های غم‌آلود دادی
هیزم انبارها می‌شدم
به بوی سرانگشت‌های تو بود که جوانه کردم.» . شعر ۱۹، ص ۴۴ همان
و شاید بتوان گفت زبان شعری جدید لنگرودی از همین ترکیب زبان زنده روزمره و برخی از ته‌مانده‌های زبان ادبی است،‌ که شکل می‌گیرد و در نهایت زبانی می‌شود راحت و صمیمی برای سرودن شعرهایی که به دل می‌نشیند:
«ای لرزه دقیقه موعود
انتظار شادمانه پایان تن
شیرازه دیوان شمس!
شعرهای من اینک
که مثل ریشه پراکنده است
دیوان من اینک
که پرکنده پراکنده است‌
انگشت سلیمان
دیوان مرا هم ببند.». شعر ۱۲، ص ۳۰، همان
و یا این قطعه:
«خب، حساب و کتاب‌ها دیگر روشن است
معلوم می‌شود مرگ هم حساب و کتاب مشخصی دارد
می‌ماند زندگی
و حالا که دور همیم‌
خوب است بنشینیم و
به تساوی
تقسیمش کنیم.» . شعر ۴۲، ص ۸۰، همان
که تمام یک شعر است، یعنی یک شعر کوتاه و منسجم که در هفت سطر سروده شده است، گرچه در حقیقت این دیگر شعر نیست و یک متن ادبی است، متنی که اساس آن بر اندیشه استوار است نه بر تخیل و نمونه بهترش را می‌توان در بین شعرهای سنتی فارسی پیدا کرد، مثل این بیت:
«برادرانه بیا تا که قسمتی بکنیم‌
جهان و هرچه در او هست از تو یار از من.»
درست بر عکس شعر شماره ۳۱ که در عین کوتاهی از فضای مخیل و تاثیر‌گذاری برخوردار است، پیازی که به دلیل لایه‌لایه بودن با زندگی مقایسه می‌شود و روز و روزگاری که به دلیل شباهت به پیاز، اشک‌آور می‌گردد، که چنین تشابهی فقط در عالم تخیل صورت‌پذیر است، شعر را با هم می‌‌خوانیم:
«لایه‌های پیاز است
روزهای من
لخته‌لخته و
مثل هم
و در اختیار من نیست
سوز اشک،
تمام می‌شوند روزها
و تو پیشم نیستی.» . شعر ۳۱، ص ۶۲، همان
با تصویر گویایی که در این شعر کوتاه جریان دارد، بی‌هیچ حرف اضافه‌ای:
«چمدانت را می‌بستی
مرگ
ایستاده بود
و نفس‌هایم را می‌شمرد.» . شعر ۲۵، ص ۵۲، همان
و این دقت و توجه به ایجاز در شعر تا آنجا پیش می‌رود که شاعر بگوید:
«بازی تمام شد
و تو را در بازی کشتند.» . شعر ۲۸، ص ۵۸، همان
که شعری است کوتاه و مختصر که در دو سطر و با ۹ کلمه سروده شده است، آن هم تنها با تمرکز بر کلمه «بازی»، آن هم با چنین زبان ساده و روان. یعنی همان حرکتی که از چند سال پیش در شعرهای شمس لنگرودی آغاز شده بود در کتاب «پنجاه و سه ترانه عاشقانه» (۱۳۸۳)‌ با شعرهایی چون:
«برای ستایش تو
همین کلمات روزمره کافی است‌
همین که کجا می‌روی، دلتنگم.
برای ستایش تو
همین گل و سنگریزه کافی است‌
تا از تو بتی بسازم.» . شعر شماره ۲۰، ص ۴۷، پنجاه و سه ترانه عاشقانه‌
حرکتی که به زبان شعری شمس لنگرودی هویت مستقلی می‌بخشد و توفیق کمی نیست. آنچه در این شعرها برای شاعر مهم است؛ ساختن فضایی است شاعرانه و مخیل، به کمک واژگان ساده و زنده زبان و ارائه تصویری روشن از آنچه در تخیل شاعر می‌گذرد؛ درست مثل همین شعر بالا که در آن شاعر در بند اول سخن از زبان و کلمه می‌گوید آن هم زبان ساده‌‌ای که برای ستایش معشوق کافی است و در بند دوم برای اثبات ادعای خود از دو عنصر ساده طبیعت یعنی «گل و سنگریزه»‌ کمک می‌گیرد تا با آن بت یا مجسمه‌ای بسازد. چنین است که با ساختن بتی در خور ستایش آن هم با سنگریزه و گل، ضمن تایید ادعای خود در بند اول شعر، عملا نیز به بت‌سازی می‌پردازد، بتی که پیش از ساختن به ستایش‌اش نشسته بود و این‌گونه است که بین زبان و طبیعت و عناصر ساده طبیعی از یک سو و بین‌ بت‌ و ستایش، از سوی دیگر رابطه‌ای شاعرانه برقرار می‌کند و شعری می‌سازد موجز و مختصر و در عین حال مخیل و تاثیر‌گذار، که یادآور شعرهای سبک هندی است.
و در این کتاب یعنی کتاب «ملاح خیابان‌ها» نیز شاعر به دنبال چنین هدفی است؛ گرچه تنها به‌ساختن فضایی مخیل قناعت نمی‌کند و تلاش می‌کند ساختار شعرش را با استفاده از فرم، به شکلی شاعرانه درآورد، شکل و فرمی در خور شعر.
نیز در ۱۶ شعر از ۵۴ شعر کتاب یعنی حدود یک‌چهارم شعرها، شاعر به شعرهایی دارای فرم می‌‌اندیشد، شعرهایی که جز یکی دو مورد، بقیه با استفاده از ساده‌ترین نوع فرم در شعر، یعنی تکرار عبارت یا گزاره‌ای در اول یا آخر هر بند شعر پدید می‌آید مثل شعر شماره ۱۰ که در سه بند سروده شده است که در هر بند آن گزاره «کف مزن، شعله‌ورش‌ مکن» تکرار می‌شود و به شعر فرمی شاعرانه م‌بخشد که عینا با هم می‌‌خوانیم:
«پنبه آتش گرفته‌ای است‌
قلب من،
کف مزن‌
شعله‌ورش مکن.
باد را ببین‌
چگونه درختان را دور می‌زند
و سوی دلم می‌خزد
کف مزن‌
شعله‌ورش مکن.
قلبم را
در آتش این جزیره تاریخ بگذار تا بسوزد
کف مزن‌
شعله‌ورش مکن‌
باد راببین
چگونه مرا در دهان گرفته و بر آب می‌رود.» . شعر شماره ۱۰، ص ۲۶، ملاح خیابان‌ها
که در این میان در شعر شماره ۱۵ با تکرار «تسکینم می‌دهی» در اول و آخر شعر به نوعی فرم دایره‌ای در شعر می‌رسد و در شعر ۴۴ باز با تکرار گزاره «باران کنار چمن می‌بارد و عنکبوت‌ها و مورچه‌ها دلتنگند.» در اول و آخر شعر به همان فرم دایره‌ای می‌رسد، حتی در شعر شماره ۴۹ که به دلیل کوتاهی شعر جایی برای فرم نمی‌ماند، باز با همین تکرار و فرم دایره‌ای است که به شعرش سامان می‌بخشد و می‌گوید:
«چه قدر مانده به دریا
آیا بادها، صخره‌ها، کلبه‌های کرانه رودهای من دانستند
که چه گفته‌ام.
چه قدر مانده به پایان راه.» . شعر ۴۹، ص ۸۹، همان‌
ولی در شعر شماره ۱۷ با استفاده از فرم ترکیبی، که ترکیبی از دو فرم ساده و دایره‌ای داشت به فرم و ساختار کامل‌‌تری می‌رسد، که در آن گزاره «بی‌آن که تو را ببینم» ۳ بار در اول هر ۳ بند شعر تکرار می‌شود و در کنار آن در پایان هر بند نیز عبارت «به غرقه در تو شدن معتادم» به اندک تفاوتی تکرار می‌شود یعنی در عبارت‌های: «به آمدنت معتادم» و «به از تو سرودن معتادم» که پایان بخش شعر است؛ آن هم با این گزاره قاطع: «شاعرم، به از تو سرودن معتادم».
اما همان‌طور که پیش از این گفته شد، ‌اساس شعرهای شمس لنگرودی بر تصویر است و شاعر با کمک همین واژگان ساده زبان و تخیل شاعرانه است که به ارائه تصویرهای زیبایی از جهان، مرگ، عشق و زندگی موفق می‌شود؛ تصویرهایی که ریشه در تخیل شاعرانه دارند، گرچه بیشتر این تصویرها براساس تشبیه پدید آمده‌اند، مثل تشبیه ابر به پیراهن پاره در این پاره شعر:
«ابرهای پاییزی‌
پیراهن پاره‌اند
تکه‌تکه و خونین، پیراهن پاره‌اند
به درختانم مپوشان.» . شعر ۲۴، ص ۵۱، همان‌
یا:
«سکوت تو
چاقویی زنگ خورده است‌
که به اره کردن ریشه‌های کهنه من می‌گماری» . شعر ۲۳، ص ۴۹، همان‌
که در اولی نوع تشبیه عینی است و به شباهت ظاهری ابر و پیراهن پاره استوار است، ولی در دومی شباهت بین سکوت با چاقو، عینی نیست و تشبیهی است حسی که براحساس شاعر و رابطه احساسات شاعر با سکوت و تصور آن به شکل چاقو، آن هم چاقوی زنگ زده‌ای که به جای بریدن مثل اره «اره می‌کند» مبتنی است.
چنین است که شاعر با تشبیه و تخیل به تصویرهای زیبایی از جهان و طبیعت می‌رسد، مثل تشبیه ماه به گردو و تشبیه کف دریا، به پنیر در این پاره شعر:
«گردوی تازه رسیده‌ای است ماه‌
بگذار برای تو بشکنم‌
کف دریا، پنیر است‌
بگذار برای تو قاچش کنم.» . شعر شماره ۶، ص ۲۰، همان‌
ولی همین توجه بیش از اندازه به تصویر باعث می‌شود که شاعر گاه با شیفتگی خاصی، فقط به تصویرپردازی در شعر بپردازد، بی‌آن که بداند این تصویرها باید در کلیت شعر و ساختار کلی شعر جایگاه ثابت و معینی داشته باشند، جایگاهی ثابت که براساس رابطه تعامل و تبادل بین واژه‌ها و تصویرها در کلیت شعر پدید می‌آید و به انسجام ساختار نهایی شعر می‌انجامد. به همین سبب هم گاه شاعر فقط تصویرهای پراکنده‌ای هر چند زیبا ارائه می‌دهد، بی‌آن که به نقش این تصویرها در شعر بیندیشد، مثل شعر بلند پایانی کتاب یا شعر شماره ۵۴ با تصویرهای زیبایی از آبی و دریا، مثل:
«دریا
دلشوره زمین است.»
شعر شماره ۵۴، ص ۹۸، همان‌
یا:
«آیینه ابرهاست‌
که صورتشان را می‌آرایند
پیش از آن که ببارند.» همان، ص ۹۹
که باز منظور شاعر از آیینه، همان دریاست که ابرها پیش از باریدن، خودشان را در آن نگاه می‌کنند و آرایش می‌کنند. باز تصویرهایی چون:
«تو شوره‌زار پرنده کوهساری، دریا
که معجزه‌ات‌
باغ‌های ماهی است.»
همان، ص ۱۰۰
یا:
«ای تخت روان‌
که ابر و شهاب را به ساحل امن می‌رسانی‌
ستارگان کودک و نوسال را
در شب ناایمن‌
در بستر بخوابان‌
رهزن تازه‌ای در راه است...». همان، ص ۱۰۱
چنین است که دریا یک بار دلشوره زمین است، یک بار آیینه ابرها، یک بار شوره‌زار پرنده‌ها و یک‌بار تخت روان تا آنجا که حتی دریا اسب می‌شود:
«تو اسب مقدسی از آبی‌
با زینی از کف‌
سالیان دراز می‌تازی‌
بی‌آن که بدانی‌
در جا جنبیده‌ای.» . همان، ص ۱۰۱
و شاعر تا آنجا پیش می‌رود که دریا را به هیات شهری می‌بیند، با خانه‌ها و کوچه‌ها و دکان‌ها، پس می‌گوید:
«خانه‌های تو از آب‌
کوچه‌ها، جدول‌ها، دکان‌ها
با پول رایجی از آب و کف‌
سربازان زخم خورده شیشه‌ای‌
در سنگر آیت شهید می‌شوند
و دوباره بر سر کف می‌جنگند.». همان، ص ۱۰۳
تا آنجا که دریا را در هیات خواهری می‌بیند ‌ که تعبیری است از بومی‌نشینان جنوب که دریا را خواهر می‌نامند و به پایان شعر می‌رسد، بی‌آن که به نتیجه‌ای رسیده باشد و خطاب به دریا می‌گوید:
«یادم بده‌
تجسد صبرها
یادم بده‌
با آن همه زخم که بر تو فرود آورند
چگونه بر تن تو زخمی نیست‌
یادم بده‌
کتابخانه رازها.» . همان، ص ۱۰۴
بگذریم از این که این تعبیرهای گوناگون از شعر با هم درتضادند و نمی‌توانند یکجا و در یک آن واحد با هم کنار بیایند، ولی به راستی هدف از ارائه این همه تصویر از دریا برای چیست، برای این که سرانجام خطاب بدان از آن بخواهیم که یادمان بدهد چگونه با آن همه زخم، هنوز زخمی‌ بر تنش نیست، گرچه دریا می‌تواند در نهایت استعاره باشد. با این همه شعر فقط تصویرپردازی و ارائه تصویرهای زیبا در پیکره‌ای کلامی نیست و کار شاعر پیش از هر چیز گزینش است: گزینش واژگان، مفاهیم و عناصری از جهان برای ساختن جهانی جدید و شاعرانه که اگر در همین شعر هم اتفاق می‌افتاد، خیلی از این تصویرهای اضافی باید از پیکره شعر حذف می‌شدند تا شعر به ساختاری محکم و منسجم برسد و به فضایی سازمند، مخیل و شاعرانه که در نهایت تخیل مخاطب را نیز برای ساختن جهانی جدید به حرکت وادارد.
ناگفته نماند که اگر این شعر ونیز شعر اول کتاب یعنی شعر شماره یک که چندان هم شعر نیست از پیکره کتاب حذف می‌شد، هم به شعرهای کتاب یکپارچگی می‌بخشید و هم ذهنیت مخاطب را به تزلزل و به احتمال تکرار این که «این هم شد شعر» وا نمی‌داشت. آن هم با شعرهای خوبی که در کتاب آمده است و بد نیست در پایان یکی از آنها را با هم بخوانیم.
«اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان‌
مثل دیگر شاعران‌
آرزو نمی‌کردم که چیزی بر آن بنویسم‌
می‌بریدم و
پیش‌بند پرنده‌هایش می‌کردم.
اگر این رودها
ادامه نمی‌یافتند
به خیالشان ته دنیا را ببینند
بر ساحل نمی‌نشستم‌
(مثل پرنده‌ها، قایق‌ها)‌
و به شور ابد نمی‌اندیشیدم‌
تقطیرش می‌کردم‌
در قلمم می‌ریختم.
اگر اینقدر ماه‌
جدی نبود
که طی هزاران سال‌
حتی یک قدم به سمت خانه من بردارد
برمی‌داشتم و
صافش می‌کردم روی میز
می‌نوشتم: چه ارزش دارد زندگی‌
که این همه چیز داشته باشی و بگذاری بمیری.
حیف‌
هیچ کدامشان مال ما نیست‌
و چقدر دوستت دارم زندگی‌
که همین فرصت کوتاه را، بعلاوه او
به من هدیه کردی.». شعر۳۲، ص ۶۳ و ۶۴، ملاح خیابان‌ها
ضیاءالدین ترابی‌
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید