شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


هوالولی؛ ولی اوست


هوالولی؛ ولی اوست
پیش از هر چیز باید گفت مسئله ی ولایت همچون دریایی لاکران پیداست. اساس ادیان بر ولایت الهی است. ولایت، معانی متعدد دارد. این کلمه از ریشه "ولی" گرفته شده است و آن به معنای نزدیکی و قرب بین دو چیز می باشد، به گونه ای که بین آنها هیچ واسطه ای نباشد. به عنوان مثال، منظور از دو عدد متوالی، دو عددی است که بین آنها هیچ فاصله ای نباشد. معنا و باطن تمامی ادیان، رسیدن به کمال قرب و حضرت حق است. هرچه تقرب به حضرت حق بیشتر باشد، ولایت او بیشتر است. معنای دیگر ولایت، دوستی است. چه آنکه اولیاء خدا، دوستان خدا هستند. ولایت ظاهری، قهر و غلبه و حکومت را نیز در بر می گیرد. لیکن، هرگز نمی توان معنای دوستی با خدا و تقرب به حضرت حق را از مفهوم ولایت در دین جدا کرد. این کلمه در قرآن بسیار زیاد به کار رفته است. چه اینکه از اسماء حضرت حق، ولی است. "هوالولی": ولی اوست. سخن بنده در مورد معنای ولایت در قرآن نیست. لذا، تلاش خود را معطوف به این مسئله می کنم که از محور اصلی سخنرانی خارج نشوم. لیکن، باید توجه داشت موضوع "ولایت در قرآن" گنجایش فراوانی برای طرح کردن نکاتی بس ظریف و لطیف در خود دارد. حقیقتا سخنرانی در خصوص موضوع سخن بنده کاری است بس دشوار. با این وجود، شاعر به نیکی به ذکر این نکته پرداخته است که:
آب جیحون را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
و بنده در این وقت کوتاه به بعضی از مسائل ولایت در آثار مولانا اشاره می کنم. باید گفت اساسا ً مثنوی کتاب منطق ولایت و منطق الاولیاء است. بدین معنا که اگر قصد جستجوی کتابی در طول تاریخ داشته باشید که مسئله ی ولایت، احکام و شرایط آن را به درستی و به دقت وصف کرده باشد؛ علیکم به کتاب المثنوی. چرا که کتاب مثنوی منطق ولایت است. تمام احکام ولایت در پرتو ولایت قرآنی در کتاب مثنوی مطرح شده است. لذا، چگونه می توانیم تمام آن مسائل را در این وقت اندک مطرح کنیم؟ لیکن به بعضی از این مسائل اشاره می کنم. اولین شرط ولایت و اساس و بنیان آن، رسیدن به مقام فخر محمدی است که قرآن عزیز و مبارک در این باره بیان داشته است: "یا ایها الناس انتم الفقرا الی الله و الله هو الغنی الحمید". اساس ولایت، تحقق به مقام فقر است و نه مقام علم و دانستن.
کار درویشی، ورای فهم توست
سوی درویشی به من گرد سست سست
زانکه درویشان ورای ملک و مال
روزه ای دارند ژرف است و جلال
روزی آنان دم به دم از حضرت حق می رسد: "عند ربّهم یُرَزقون ". ولایت، مانند حکمت، حیات و تولد ثانی است. همانگونه که ما تولدی به جسم داریم، تولدی به روح نیز قطعا وجود دارد. چنانکه حضرت عیسی در کتاب انجیل فرموده است: کسی که دوبار زاییده نشده باشد به ملکوت آسمان راه نخواهد داشت: "لَم تَلِجَ الملکوتَ السموات و الارض من لم یولد مرّتین".
لذا، در صورتی که ما زندگان، باری دیگر به عالم ملکوت و به عالم جبروت و لاهوت به حق زنده و بیدار شویم؛ معنای ولایت تحقق یافته است.
پیامبر فرموده اند: "الناسُ نیامٌ فلمّا ماتوا انتبهوا": مردم در خوابند. هنگامی که مردند تازه بیدار می شوند. اینجاست که باید گفت "ولی" آن کسی است که در همین نشئه ی دنیوی به حیات ابدی و الهی رسیده و به حق زنده شده است.
هین! که اسرافیل وقت اند اولیا
مرده را زایشان حیات است و حیات
جان های مرده اندر گور تن
بر جهد زآوارشان اندر کفن
گوید این آواز، زآواها جداست
زنده کردن، کار آواز خداست
ما بمردیم و به کلی کاستیم
بانگ حق آمد، همه برخاستیم
اساس ولایت این نکته است که آنان پیش از نفخه ی صور به مرتبه صعقه و فنا رسیده اند. چه آنکه به حق مرده اند و سپس، به حق زنده شده اند. ولایت، حضور الهی و قدسیت است. مولانا به این نکته پرداخته است که اگر ولی را با مسجد مقایسه کنیم، کدام یک مقدس تر است؟ قطعا ً اولیاء مقدس تر میباشند چه آنکه حضور خدا در اولیاء بیش از مسجد است.
ابلهان تعظیم مسجد می کنند
در خرابی اهل دل جد می کنند
اما در آزردن اهل دل هیچ کوششی را دریغ ندارند.
آن (مسجد) مجاز است این (اهل دل) حقیقت ای فلان
نیست مسجد جز درون سروران
مسجدی که آن اندرون اولیاست
سجده گاه جمله است آنجا خداست
تا دل مرد خدا نامد به درد
هیچ قومی را خدا رسوا نکرد
"ولی" اهل معنی و باطن است برخلاف مردم که اهل ظاهر هستند. آنان به ظاهر اکتفا می کنند. باید توجه داشت به هر اندازه که انسان راه ولایت و راه دین را بیشتر رود، بیشتر اهل باطن و معنا می شود. و لذا از صورت، به حقیقت و به باطن بیش از پیش می نگرد و در نهایت به سمت خدا که کل معنا است می رود.
گفت المعنی هو الحق شیخ دین
بهر معنی های رب العالمین
معنا خداست و عالم همه حضور معناست. و وقتی انسان راه ولایت را پیمود، اهل معنا می شود و نه اهل ظاهر.
رو به معنی کوش ای صورت پرست
زان که معنی بر تن صورت، پر است
معنی مانند پر است بر بدن صورت. همانگونه که بدن با پر میپرد، صورت و ظاهر با معنی و باطن می تواند به اوج برسد.
همنشین اهل معنی باش
تا هم عطا یابی و هم باشی فنا
جان بی معنی در این تن بی صلاه
هست همچون تیغ چوبین بی غلاف
گفت تا غلاف اندر بود با قیمت است
چون برون شد، سوختن را آلت است
تیغ چوبین را مبر در کارزار
بنگر اول تا نگردد کار، زار
تیغ در زرادخانه، اولیاست
دیدن ایشان شما را کیمیاست
اهل معنا، رحمتند و عالم وجود تماما ً معناست. منتها انسان معنا خوان نیست. باید راه ولایت را آدمی بپیماید تا معانی وجود بر او مکشوف شود چرا که ولایت کشف معانی وجود و تحقق آنها است.
گر تو سنگ صخره و مرمر شوی
چون به صاحب دل رسی گوهر شوی
مهر پاکان در میان جان نشان
دل مده الا به مهر دل خوشان
هرکه خواهد همنشینی با خدا
او نشیند در حضور اولیاء
سعادت واقعی، همنشینی با اولیاست. چرا که ولایت، سرایت می کند. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: "من رأنی فقط رأَ الحقَ.": هر کس که مرا ببیند، خدا را دیده است.
از حضور اولیا گر بگذری
تو هلاکی زان که جزء بی کلی
چون شوی دور از حضور اولیاء
در حقیقت، گشته ای دور از خدا
حضور وجود ولایت حقیقتا ً کیمیای واقعی است. چرا که وجود انسان همچون آهن است که اولیاء وجود انسان را به طلا تبدیل می کند. وجود اولیاء اگر به وجود انسان سرایت کند، وجود انسان، الهی می شود و انسان را کیمیا می کند.
در طول تاریخ و در تمامی ادیان، بسیاری از اولیا را به خاطر تقرب به خدا کشته اند. باید دانست حسد به اولیاء کاریست شیطانی. مولانا در این باره فرموده است:
هان و هان هر که حسد کنی با مهان
ورنه ابلیسی شوی اندر جهان
کو اگر زهری خورد شهدی شود
تو اگر شهدی خوری زهری شوی
اولیاء الله اهل فراست هستند. پیامبر اکرم (ص) فرموده اند: "اِتقوا فراسه المؤمن. فإنه ینظر بنور الله." انسان با ایمان، همه چیز را به نور الهی میبیند. "ولی" انسان مؤمنی است که ینظر به نور الله است. وی همه چیز را به نور الهی می بیند.
اولیا به ضمیر اشیاء راه دارند. "ولی"، افراد را می بیند و می شناسد. مولانا تمثیل سنگ و دریا را در اینجا استفاده کرده است: اولیاء همچون دریایی هستند که اگر سنگی در داخل آنها بیفتد به آنها زیان نمی رساند. افراد کافر و بی ایمان، کمترین تأثیری بر اولیاء ندارند. ولیکن در تماس این افراد با اولیاء، آنها تحت تأثیر اولیاء قرار می گیرند.
همچنین، مولانا تمثیل زیبایی دارد با این مفهوم که آب با تمام نجاستها مخلوط می شود. خورشید برآن می تابد. دوباره تبخیر می شود. به ابر و سپس به باران تبدیل می شود و می بارد. وی در اینجا از اسم "قدوس" استفاده می کند. همانگونه که اسم قدوس آب نجس را به ابر تبدیل می کند و باران رحمت می بارد؛ حضور اولیاء نیز این گونه است.
خب، غرض زین آب، جان اولیاست
کو غسول تیرگی های شماست
چون شود تیره ز قدر اهل فحش
باز گردد سوی پاکی بخش عرش
ولایت، بیداری است. این عالم لهو و لعب است. همانگونه که در قرآن عزیز آمده است: "انما الدنیا لهو و لعب ٌ و تفاخر و تکاسر و...". لذا در این دنیا همگی در حال بازی و لهو و لعب هستند الا اولیاء و دوستان خدا.
خلق اطفالند، جز مشی خدا
نیست بال جز رحیل از هوی
"ولی" کسی است که از هوی نفس اماره ی خویش برخاسته است. او رحیل فی الله شده و فانی در حق است.
گفت دنیا لهو و لعب است و شما
کودکید و راست فرماید خدا
اکثر مردم در غفلت از غایت خدا به سر می برند.
جنگ حلوان همچو جنگ کودکان
جمله بی معنی و بی مغز و مهان
جمله با شمشیر چوبین جنگشان
جمله در لاینفئی آهنگشان
جمله شان گشته سواره بر نی ای
کاین براق ماست در اسب چوبین
با توجه به وقت اندکی که در اختیارم باقی مانده به اصل بحث بازمی گردم. انسان چگونه به حق بیدار می شود؟
ولایت چیزی جز استداء و تبعیت نیست. ائمه که اولیاء مطلق بودند دراتباع، کاملترین و تمام ترین بودند. در واقع، اهل سنت، ائمه ی ما هستند چه آنکه در اتباع تمام و کامل بودند. "قل ان کنتم تُحبّونَ الله، فاتّبعونی یُحبِبکُم الله"
نتیجه ی اتباع از اولیاء، الهی شدن انسان و گسیخته شدن از وجود بشری است. لذا، صفات، اخلاق، افعال و آثار انسان همگی الهی می شوند. " لا یزالُ العبدُ یتقرّبُ الی الیل بالنوافل حتی اُحِبهُ فاذا اَحبَبتُهُ کُنتُ سمعَهُ الذی یسمَعُ به والبصرُ الذی یُبصِرُ به و...."
لذا صفات او صفاتی الهی می شود. البته باید به ذکر این نکته پرداخت که صفات ما الهی هست ولیکن ما آنها را بالفعل نمی کنیم و به آنها آگاهی پیدا نمی کنیم. تأثیر ولایت در اینجا مشخص می شود که ما را نسبت به صفات کمالیه ی خویش آگاه می کند.
مطلق آن آواز خود از شه بود
گرچه از حلقوم عبدالله بود
گرچه قرآن از لب پیغمبر است
هرکه گوید حق نگفت او کافر است
گفته او را من زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو
رو که بی یسمع و بی یبصر تویی
سر تویی چه جای صاحب سر تویی
قطعا ً رسیدن به چنین درجه ای، نیازمند این است که آدمی به آن نقطه ای از وجود برسد که گویند "مَن کان للّله کان الله لَه". یعنی باید انسان برای خدا باشد تا خداوند نیز برای او باشد. این مقام همان نقطه ای است که راه به سوی ولایت باز است.
چون شدی من کان للله از و له
من تو را باشم که کان الله لَه
در اشعار، آنها را به نهنگ های بحر جلال و بحر عظمت و بحر جبروت تشبیه کرده اند لیکن بنده آنها را مطرح نمی کنم. اولیاء ظلّ و سایه ی خداوند بر روی زمین هستند.
"ألم تری الی ربّک َ کیفَ مدَّ الظلّ فَلو شاءَ لَجَعَلَهُ ساکناً و جَعَلَ الشمسَ علیه..."
در یک معنا وجود سایه خداوند است. بلکه به معنای واقعی به نظر مولانا، اولیاء سایه ی خداوند هستند.
سایه ی یزدان بود بنده خدا
مرده ی این عالم و زنده خدا
دامن او گیر زودتر بی گمان
تا رهی در دامن آخر زمان
کیف مدّ الظلُ نقش اولیاء ست
کو دلیل نور خورشید خداست
در وادی این عالم که یک وادی ظلمانی است باید با دلیل که همان اولیاء هستند، رفت. در قرآن نیز به اولیاء اشاره شده است و اینکه مرشد باید ولی باشد. در سوره طه که سوره ی ارشاد و انواع هدایت آفاقی،انفسی، جمع بین هدایت آفاقی اصحاب کهف، داستان ذوالقرنین و داستان خضر است، به این مسئله اشاره شده است. البته به عقیده بنده، کلید این سوره، این آیه است: "من یهدی الله فهو المهتدی": کسی را که خدا هدایت کند او هدایت یافته است. و خداوند در ادامه فرموده اند: "و من یظللهُ فلم تَجِد له ولیّا ً مرشدا ً": کسی را که خدا گمراه کرد، هرگز برای او ولی مرشدی نخواهید یافت.
در اینجا ما با یک عکس و نقیض منطقی مواجه هستیم. بدین معنا که هدایت، با ظلالت نقیض است و نه ضد. چرا که بین آنها هیچ فاصله ای نیست. هدایت موقوف به ولی مرشد است. ولایت ارشادی باید داشته باشیم و سپس در این سوره نشان می دهد که چگونه خضر ارشاد کرد.
لذا، مولوی می گوید:
اندرین وادی مرو بی این دلیل
لا احبّ الافلین گو چون خلیل
رو، ز سایه، آفتابی را بیاب
دامن شه شمس تبریزی بکاو
مولوی، نبوت را به گل و ولایت را به گلاب تشبیه می کند. زمانیکه عصر نبوت سپری شد، عصر ولایت است.
چونکه گل بگذشت و گلشن شد خراب
بوی گل را از چه جوئیم از گلاب
چرا که عصاره ی نبوت، ولایت است.
چون گلاب اندر نیاید در عیان
نایب حق اند این پیغمبران
نه غلط گفتم که نایب یا منوب
گر دو پنداری قبیح آید معیوب
لذا، دوگانگی بین آنها نیست و هر دو یک حقیقت واحدند.
آخرین نکته ای که قصد دارم بدان اشاره کنم اینست که فهم و عقل اولیاء از عقل بشری بالاتر و والاتر است.
غیر فهم و جان که در گاو و خر است
آدمی را عقل و جانی دیگر است
باز، غیر از عقل و جان آدمی
هست جانی در ولی آن دمی
«آن دمی» و «آن سری» اصطلاحات خاص مولانا هستند. همانگونه که افلوطین "آنجا" و "اینجا" را زیاد به کار می برد. ولی در مثنوی همیشه آن سری و آن دمی است. یعنی همه چیز را از آن سمت می بیند. کما اینکه انسان ها همه چیز را از این سمت می بینند. منطق او سری داشتن، هم اصل حکمت است و هم اصل ولایت. حکمای الهی همگی آن سمتی هستند و در واقع، حکیم و ولی یکی هستند. حکمت الهی نیز باید آن سمتی باشد. چنانچه افلاطون گفت: حکیم آنست که همه چیز را چنان می بیند که خدا می بیند. حکمت، تشبه به اله است.
در ادامه، مولانا می گوید:
جان حیوانی ندارد اتحاد
تو مجو این اتحاد از روح باد
گر خورد این نان نگردد سیر آن
ور کشد بار این، نگردد او گران
بلکه این شادی کند از مرگ او
از حسد میرد چو بیند برگ او
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد، جانهای شیران خداست
جمع گفتم جانهاشان من به اسم
کان یکی جان صد بود نسبت به جسم
همچو آن یک نور خورشید سما
صد بود نسبت به صحن خانه ها
لیک یک باشد همه انوارشان
چون که برگیری تو دیوار از میان
جان مردم جان الهی نیست بلکه جان حیوانی دارند. فرق جان الهی و جان حیوانی اینست که جان حیوانی، از مرگ دیگری شاد است و علت آن جز این نیست که با دنیای منافع مواجه هستیم. نیز، چنانچه ببینیم دیگری به برگ و نوایی رسیده است، از حسد می میریم.
روح حیوانی غالب، موجب می شود انسانها از یکدیگر جدا باشند. ولیکن اولیاء الله که در واقع اسدالله اند؛ مانند حضرت علی(ع)، دارای یک روح هستند. همانگونه که عرض کردم، تنها گوشه ای از مسئله ی ولایت در مولانا را که در توانم بود در این مدت اندک بیان کردم. والا:
گر بگویم، شرح آن بی حد شود
مثنوی هفتاد من کاغذ شود
و من به اندازه وسع خود به نکاتی اندک پرداختم
نوشتار حاضر متن سخنرانی دکتر غلامحسین اعوانی با عنوان «اولیاء خدا در مثنوی معنوی» است که چهارشنبه ۲۰ آذر ۸۷ در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران ایراد شد.
سخنران: غلامحسین - اعوانی
خبرنگار: سعید - بابایی
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید