شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


آرزوی آشکار مرگ


آرزوی آشکار مرگ
«به خدا سوگند، اگر مرگ من فرا رسد، كه حتماً خواهد رسید، بین من و شما جدایی خواهد افتاد، در حالی كه من از همنشینی با شما ناراحت و حضورتان برای من بی فایده بود.» (۱)
آن كه این گونه آشكارا آرزوی مرگ می كند تا از همنشینی با همراهان(!) خود رها گردد، باید هم سر به «بیابان بی آب و آدمی» بگذارد و پی چاهی بگردد كه تنها به درد دل گوش می كند و پاسخی جز سكوت ندارد:
«سر به بیابان بی آب و آدمی/ می روم پی چاهی گلو بریده بگردم/ دارم از دست هر آنچه از شما شنیده ام/ خسته می شوم/ می خواهم از بغض این همه راز/ آوازی از نماز نور بخوانم و شب را تمام كنم!»
و باید هم بغض خود را شبانه بر چاهی ببارد كه هر چه آواز را چون رازی سر به مهر در خود پنهان می كند. حتی اگر رازی و آوازی از نور باشد و شب دیجور جاری، محتاج به شنیدن آن.
«بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر كردم در حالی كه گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود می نگریستم كه میراث مرا به غارت می برند!» (۲)
این بردباری خردمندانه دستانش را بسته است و در «بن بست خانه» محبوسش ساخته است. خانه ای كه خاموش مانده و صدای مادر را كم دارد. در شبی بی ستاره كه خیال صبح شدن ندارد، چه همدمی بهتر از چاه؟ اگر چه او «از دیو و دد ملول، آرزوی انسان» دارد، اما...
«تا كی كنار این چراغ شكسته/ هی از دست بسته و بن بست خانه و/ بی خوابی این گهواره بگویی...!؟ / دیگر تحمل این آسمان بی صبح و ستاره در من نیست/ به خدا من هم از انعكاس آب و / آواز آدمی بدم نمی آید،/ اما خسته ام كرده اند!»
با سینه ای پر از حرف، سكوت می كند و سكوت. اما مگر می توان امید خانه های سرد و تاریك و منتظر كوچه را ناامید كرد؟ پس اندوه خویش را از یاد می برد(پنهان می كند) و گرما روشنی به آن خانه ها هدیه می كند.
«از یك طرف/ این همه بی تاب ترانه بمیری،/ از یك طرف بگو كه باد/ از سكوت ستاره خشنود است...!/پس تكلیف شب این كوچه و / امید این چراغ شكسته چه می شود؟!»
اندوه، این راز همیشگی او، از آن چاه است و بس. چاهی كه از اشكهای شبانه «دریانشین» شده است.
«هی چاه دریانشین شب علی!»
شعر «سیزده» از مجموعه شعر «رؤیای قاصدك غمگین....» (۳) تا سطر آخر، می تواند خوانش های بی شمار داشته باشد، اما سطر آخر آن، تنها و تنها خوانش مرا امكان پذیر می سازد. حال آن كه خوانش من حتی بدون واپسین سطر هم ممكن بود و هم می توانست یكی از خوانشهای پرشمار این شعر باشد.
آیا با حذف آخرین سطر، این شعر نمی توانست در ژانر مذهبی بگنجد؟ آیا باید امكان خوانشی واحد را، مشكل همیشگی شعر مذهبی دانست؟
آیا خوانش واحد، شعریت شعر (خصوصاً شعر مذهبی) را به خطر می اندازد؟
اگر خوانش و به دنبال آن تأویل مذهبی را تنها یكی از خوانشها و تأویلهای هر متن شعری بدانیم، شعر مورد بحث هم، در خوانشی خاص می توانست شعری مذهبی باشد. همچنان كه می توانست هر خوانش دیگری هم داشته باشد و به دنبال آن هر تأویل دیگری را هم بپذیرد. حتی بدون سطر آخر.(و قطعاً بدون آن!)
بدین ترتیب اگر ژانر، یك رده بندی مبتنی بر نوع خوانش و تأویل باشد، مفهومی بیهوده و بدون كاربرد خواهد بود. چرا كه هر متنی قابلیت پذیرش هر خوانش و تأویلی را داراست. وجود لایه های معنایی در منتهای اصیل ادبی، به جای معنای واحد، اصولاً آن نوع رده بندی ژانر ها را كه متكی بر اصول ارسطویی است، نفی می كند.
شعر مورد اشاره اما به دلیل وجود سطر آخر كه خوانش و تأویلی خاص و البته واحد را بر خواننده تحمیل می كند، نیازی به تعاریف پساارسطویی ژانر ندارد.
از دیدگاه «شعر، همچون فرآیند» ، متن یكی از متغیرهایی است كه شعریت یا عدم شعریت كلام را تعیین می كند. به واقع در این جا چگونگی عمل و نقش متغیرهای دیگر چون نام و هویت شاعر، شیوه و بافت موقعیتی قرائت متن و نیز وضعیت شخص خواننده، مشروط و وابسته می باشد.
طبیعی است كه در این دیدگاه، مخاطب متن دارای چنان قدرت و منزلتی است كه می تواند در بافت موقعیتی خاص، هر متنی را كه خواست شعر بداند (خود را در موقعیت خوانش شعر بیابد) یا این كه بزرگترین و بهترین اشعار ثابت شده تاریخ را، بی ارزش شعری قلمداد كند. (بدیهی است كه صداقت در قضاوت این مخاطب، از فرضیات مسأله محسوب می شود.)
اما دیدگاه مقابل، شعر را همچون محصول به حساب می آورد. از این دیدگاه بعضی متون واجد شرایطی هستند كه باعث شعریت شان می گردد و همین شرایط است كه مخاطب را در موقعیت خوانش شعر قرار می دهد و به جادوی شعر معروف است. تقریباً تمام صنایع شعری و تكنیك های سنتی و مدرن شعری، می كوشند چنین هویتی به متن بدهند.
شعرهایی كه دارای خوانشی واحد هستند، به مثابه محصولی ادبی به نام «شعر» هستند. این شعرها در مرحله دلالت موضوعی متوقف می شوند و در ارتباط با نوع موضوع خود نامگذاری می شوند. این نوع نامگذاری دقیقاً منطبق با بوطیقای ارسطوست.
شعر مورد بحث این نوشتار از دیدگاه اخیر(شعر به مثابه محصول) قابل طرح و ارزشگزاری می باشد. شعری با ما به ازاء عینی بیرون از خود، كه اشیاء و كلمات در آن «به حكم شعریت از قیودات كاربردی و متعارف خود فراتر می روند و جغرافیای عملكردشان از منتهای عینی و قطعی تا فرامتنی فرهیخته گسترش می یابد.» (۴)
فرامتنی گسترده در جغرافیای استعاره و نماد. اما این كه استعاره و نمادهای به كار رفته در این شعر، اولاً در عرصه شعر معاصر و كهن ایران و ثانیاً در حیطه شعر شاعر آن، «سیدعلی صالحی»، تا چه حد زنده و تازه به نظر می رسند، بحث مفصلی می تواند باشد و «این زمان بگذار تا وقت دگر...»
حمید رضا شكارسری
پانویس:
۱- نهج البلاغه- ترجمه محمد دشتی- نشر الهادی- چاپ شانزدهم- پاییز ۸۰- صفحه ۳۴۳
۲- همان- صفحه ۴۵
۳- رؤیای قاصدك غمگینی كه از جنوب آمده بود- سیدعلی صالحی- انتشارات تهران- ۱۳۷۶- صفحات ۳۷ و ۳۸
۴ - چشم انداز شعر معاصر ایران- مهرنوش قربانعلی- نشر بازتاب نگار- ۱۳۸۳ _ قسمت مصاحبه با مسعود احمدی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید