جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


هیچ متنی جزیره نیست


هیچ متنی جزیره نیست
امروزه در میان منتقدان پسامدرن و پساساختگرا واژه «بینامتنیت» که همان ارتباط یک متن با متون دیگر تعریف می‌شود، اهمیت ویژه ای یافته است. لیندا‌هاچئون یکی از منتقدان فرهنگی معاصر معتقد است کاربرد گسترده این مفهوم در نقد پساساختگرا نقش مؤلف را بیش از پیش کم رنگ کرده است. بینامتنیت همانند عینکی بر چشمان تماشاگر عمل می‌کند و هر گونه برداشتی را فارق از نیات مؤلف در اختیار او قرار می‌دهد. امروزه در رسانه‌های گوناگون می‌توان مفهوم بینامتنیت را به روشنی درک کرد. اینگونه رسانه‌ها از آنجایی که قصد دارند به عمق واقعیت خیالی (فراواقعیت) ترسیم شده توسط خود بیفزایند سعی می‌کنند شخصیت‌هایی را که از یک برنامه تلویزیونی دیگر وام گرفته‌اند به تصویر کشند. این پدیده که امروزه به کرات شاهد آن هستیم بینامتنیت نامیده می‌شود.
نمی توان برای یک کتاب مرزهای مشخصی تعیین کرد. فرای عنوان کتاب، از اولین خط تا آخرین نقطه، فرای پیکربندی درونی و فرم خودآئین‌اش شبکه ای از ارجاعات به کتاب‌های دیگر، متون دیگر، و جملات دیگر وجود دارد: در واقع کتاب گره‌ای است درون شبکه‌ای عظیم... کتاب شیئی ساده در دستان شما نیست، باید گفت که یگانگی آن نسبی و دگرگون‌پذیر است. (فوکو ۱۹۷۴و۲۰) درست است که میشل فوکو در کتاب دیرینه‌شناسی دانش از مفهوم بینامتنیت سخن می‌گوید اما واژه بینامتنیت (Intertextuality) اولین بار توسط ژولیا کریستوا منتقد و نظریه پرداز ادبی در سال ۱۹۶۶ مورد استفاده قرار گرفت. او در یافتن و شکل‌دهی معنای متن به شبکه‌ای از متن‌های دیگر که در ارتباط با آن‌ها هستند رجوع کرد. به اعتقاد کریستوا معنا بی‌واسطه از نویسنده به خواننده انتقال داده نمی‌شود بلکه توسط رمزگان‌های مشخصی که به متون دیگر ارجاع دارند کدگذاری می‌شود و خواننده با کشف آن رمزگان است که می‌تواند معنا را تولید کند. او درواقع با برساخت واژه بینامتنیت سعی داشت تا سنتزی از جدل میان نشانه‌شناسی ساختارگرای سوسور و نظریه گفت و گو گرایی میخائیل باختین به وجود آورد. سوسور در نشانه شناسی خود از اینکه چگونه نشانه‌ها معنای خود را درون ساختار متن به دست می‌دهند سخن گفت و باختین نیزموضوع طرح خود را برساخت معنا در گفت و گو بیان داشت. از دیدگاه باختین در ارتباطات جملاتی که تولید می‌شوند همیشه دریافت کننده دارند و جملاتی که ما می‌سازیم همیشه پاسخ به جملاتی است که پیش تر، از زبان دیگری شنیده ایم. بنابراین آنچه ما می‌گوییم در صورتی نمادین بخشی از گفت‌وگوی جاری است. به بیان باختین: «گفت‌وگو واقعه‌ای انتزاعی و غیر ملموس است که میان افراد رخ می‌دهد. گفت‌وگو وجود (Existence) را از خود (Self) به بیرون می‌راند و در نقش نیرویی وجودی به هیچ یک از افراد و به طور کلی موجودات اجتماعی اجازه ماندن درون مرزهایشان را نمی‌دهد.«بر همین اساس، این نظریه پرداز روسی متون ادبی را در حال گفت‌وگو با خواننده و یا بیننده می‌داند و معتقد است گفتمان ادبی در ارجاع به متون دیگر، نقل قول از آن‌ها و پاسخ به آن‌ها صورت می‌گیرد. به بیان ساده‌تر، گفتمان‌ها، متون و پیام‌های فرهنگی همیشه شبکه ای از ارجاعات، نقل قول‌ها و جملات راپیش فرض می‌گیرند. او در مجموع، گفتمان ادبی را حاصل برخورد سطوح متنی گوناگون می‌داند و معتقد است این متون همیشه در حال گفت‌وگو با متن‌ها، ژانرها و صداهای گوناگون که از نویسنده یا شخصیت‌ها و... به گوش می‌رسند، هستند. در این میان کریستوا در سال ۱۹۸۵ در گفت‌وگویی که مارگارت والر داشت، آموزه‌های باختین را مؤثرترین عنصر در صورت بندی نظریه بینامتنیت و بین الاذهانیت خود دانست. او ادعای خود را اینطور بیان کرد: «من احساس می‌کنم که مفاهیمی چون گفت‌وگو گرایی و کارناوال اهرم بزرگی در حرکت ما به سمت پساساختگرایی محسوب می‌شوند. باختین با این نظریه تفهم پویایی از متن‌های ادبی ارائه کرد و هر متن ادبی را حاصل برخورد و رویارویی صداهای گوناگون دانست.» البته باید گفت که کریستوا خوانشی گسترده تر از نظریه گفت‌وگوگرایی باختین ارائه کرد و معتقد است گفت‌وگو تنها حاصل تقاطع میان گوینده و مخاطب نیست بلکه می‌توان گفت در گفت‌وگو تبادلات و ارجاعات معناداری به طور همزمان با الحان متفاوت بر هم عمل می‌کنند. کریستوا در یکی از مقالات خود تحت عنوان «واژه، گفت‌وگو و رمان» به تشریح تقسیم‌بندی‌هایی که باختین از گفت‌وگو به عمل آورده بود پرداخت.
او در این مقاله بیان کرد که باختین وضعیت واژه را به شکل افقی (واژه به کار رفته در متن هم متعلق به نویسنده است و هم متعلق به مخاطب) و هم به شکل عمودی (واژه به کار رفته در متن به سمت پیکره ادبی پیشین و همزمان متمایل است) در متن بررسی می‌کند. کریستوا با کمک این تقسیم بندی متن را برساخته از بازگفت‌های به هم پیوسته خواند و آن را رسانه ای در جذب و انتقال متن‌های دیگر معرفی کرد. این تبیین، منتقد ادبی را بر آن می‌دارد تا به صداهای زیادی که همزمان در یک متن وجود دارند گوش فرادهد. برای مثال گفت‌وگویی خیالی که میان دو شخصیت به عنوان بخشی از گفت‌وگویی که در کل رمان در جریان است، گفت‌وگوی میان نویسنده و خواننده، گفت‌وگو میان متن و متون دیگر و یا میان متن و بافت اجتماعی و ایدئولوژیکی که متن از دل آن زاده شده است. بر همین اساس کریستوا متن را دستگاهی چند آوا می‌خواند که در مجموع از تکه‌های شخصیت‌ها، ایدئولوژی‌ها و بازنمود‌ها شکل گرفته است. اما او همچنین معتقد است که این نظام بازنمود یافته نوین در صورت بندی‌اش تغییرات مهمی را تجربه کرده و هویت جدیدی یافته است. این هویت جدید اقتدار مؤلف را در نقش قادرمطلق زیر سؤال می‌برد و خواننده را با کمک متنیت‌های پویا در امر تولید معنا مشارکت می‌دهد. او در مصاحبه خود همچنین بیان کرد که: «مشارکت متون گوناگون در سطوح گوناگون متن، عرصه را برای کنش ذهنی خاصی گسترش می‌دهد. و باید گفت که در واکاوی ما نباید خود را به تشخیص متون بکار رفته در متن مان محدود کنیم بلکه باید بفهمیم که هدف نویسنده از ارجاع به آن متن و ارتباط ذهنی میان آن دو نویسنده در چه راستایی صورت گرفته است.» پی بردن به این ارتباط ذهنی همان مفهومی است که کریستوا از آن با عنوان بین‌الاذهانیت سخن می‌گوید. مفهومی که مجالی دیگر را برای واکاوی و تبیین می‌طلبد.
مگان بکر- لکرون
ترجمه: پریسا صادقیه
*مکتوب حاضر ترجمه بخشی از کتاب «ژولیا کریستوا و نظریه ادبی» (Julia Kristeva and Literary Theory) است.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید