یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


روایت شناسی ادبیات پلیسی


روایت شناسی ادبیات پلیسی
زمان معنی ندارد، مگر این كه زمان مند شود، یعنی به بیان آید، یا به گفته ارسطو «روایت» شود. یعنی در واقع ساختار وجودی زمانمندی، زمانی به بروز می رسد كه «روایت» شود. اساساً «روایت» چه در رویكرد كلاسیك و چه با نگاهی مدرن یكی از مهم ترین عناصری است كه پدیدارهای نوشتاری را جذاب و قابل پیگیری می كند. روایت در جهان داستان های پلیسی ـ جنایی به حدی در پیكره بندی و بافت قصه مؤثر است كه گاه سایر عناصر را تحت الشعاع قرار می دهد. در ساختار و تأویل متن آمده است كه كارلوگنزبرگ عقیده داشت نخستین راویان شكارچیان بودند، آنها می توانستند سلسله ای از حوادث به هم پیوسته را تا نتیجه نهایی آن یعنی شكار یا كشف هویتی خاص دنبال كنند. اگر چنین باشد می توان داستان های پلیسی یا جنایی را نمونه اصلی روایت داستانی دانست و شرلوك هولمز را بهترین نمونه قهرمان داستان. او شكارچی اصلی داستان های قرن ۱۹ بود. ظهور داستان پلیسی جنایی را می توان در ابتدای قرن ۱۹ دانست . شخصیت شكارچی و شجاع داستان های فنیمور كوپرز، همان شخصیت داستان های جنایی نیمه نخست این سده است كه معمولاً در پاریس اتفاق می افتند. قیاس شهر بزرگ (پاریس) با جنگل بارها در رمان های بالزاك تكرار شده است. در داستان های پلیسی جنایی آنچه را بارت «قانون پدری» نام نهاده است آسان می توان یافت. نیروهای حافظ نظم، پلیس، پایگاه قدرت در یك سو و جانیان و قانون شكنان در یك سوی دیگر. وظیفه پلیس یا همان نیروی خیر كه ترجیح داریم آن را همیشه موفق ببینیم شكار جنایتكاران است و كار جانیان شكار موقعیت ها، پس ژاك دریدا آنجا كه می گفت: «هر روایتی سندی است برای پلیس» حق داشت. یعنی در هر «روایت» بیان هراس از كشف شدن راز راوی نیز هست.
روایت در داستان های پلیسی جنایی كنش زمانمند و مكانمندی عناصری است كه در ارتباط ارگانیك با هم به كشف یك گره منتهی می شوند، «ژارژنت» منتقد ادبی معاصر ویژگی نخست یك روایت را «نظم» می داند یك روایت باید از «نظم» تبعیت كند كه همان بیان زمان دار و منطقی داستان است. اگرچه در روایت های داستانی جریانهای نوین داستان نویسی به این عنصر كمتر توجه می شود اما در بررسی آثار كلاسیك یا حتی برای «روایت» آثاری از آن دست و نوشتن باید این ویژگی را مدنظر قرار داد. ویژگی دومی كه وی برای هر روایتی اعم از روایت های پلیسی جنایی یا عشقی عاطفی در نظر می گیرد «تداوم روایت» است این تداوم در بخشی به ریتم داستان یا همان آرام یا سریع كردن ذهن مخاطب در داستان برمی گردد و در بخش های دیگر به شرح رویدادها و حذف و اضافه برخی اتفاقات برمی گردد. هرچند به این نكته مهم باید اشاره كرد كه ضرباهنگ روایت یا ریتم روایت همیشه این گونه نیست و گاه این ریتم تغییرات قابل توجهی دارد.
در رمان «در جست وجوی زمان از دست رفته» نوشته مارسل پروست این اتفاق به وضوح افتاده است. ویژگی بعدی روایت در نظر ژرارژنت «تكرار» است. این ویژگی همان حركت های تكراری و پربسامد در روایت است. مثلاً حوادث مشابهی كه به كرات اتفاق می افتد و بافت داستان را شكل می دهد. اتفاق های مشخصی كه مثلاً یكی از شخصیت ها به صورت عادت هر روز آن را تكرار می كند یا عملی كه یك جمع به صورت مكرر در دستور كار و زندگی خود قرار داده اند. چهارمین ویژگی «حالت» است، درباره این ویژگی «ژنت» می گوید: راوی در داستان به چند صورت است و این بخشی از روایت را شكل می دهد. مثلاً راوی گاه در داستان حاضر است گاهی نیست، گاهی به عنوان شخصیت در داستان حضور دارد، گاهی حضورش هم شخصیت است هم راوی. ویژگی آخری كه او برای روایت در نظر می گیرد «آوا یا لحن» است. در این بخش ژنت یك دیدگاه زمانی ـ مكانی را وارد بحث می كند، او می گوید باید دانست كه زمان روایت و زمان متن چه ارتباطی با هم دارند و یك راوی اساساً چگونه و با چه لحنی در داستان موقعیت های متفاوت زمانی و مكانی را روایت می كند.
جهان روایت در داستان های پلیسی جنایی، جهان عجیب و غریبی است. به این معنا كه پرسش هایی كه در این جهان مطرح می شود به واسطه روح روایت حاكم آن با پرسش های روایت های دیگر كاملاً متفاوت است. ما در روایت های عاطفی، عشقی، جنگی و... به دنبال این نیستیم كه در یك قتل یا جنایت انگشت اشاره باید به سمت چه كسی نشانه برود اما در روایت پلیسی این گونه است. یكی از پرسش های اساسی این روایت كه شاید بخش اعظمی از داستان روی آن بنا می شود، این پرسش است كه در این وضع (قتل یا جنایت) یا از این موقعیت چه كسی سود می برد. روایت در داستان های پلیسی
این گونه ادامه پیدا می كند و شخصیت اصلی این گونه داستان ها و روایت ها به دنبال كشف این پرسش هاست كه، چرا قتل؟ و از این قتل چه كسی سود می برد!؟ و بعد كنش های نظام مند داستان در یك وحدت ارگانیك و درونی با هم تلاش می كنند پاسخ این پرسش را بیابند. اما مسأله ای كه در روایت شناسی پلیسی ـ جنایی مطرح می شود پس از این پرسش نوع ساخت روایت است. روایت در داستان های پلیسی به ۲ دسته تقسیم می شوند. گروه اول روایت هایی هستند كه در آنها همه چیز مجهول است، حتی برای مخاطبی كه در حال خواندن اثر یا دیدن آن است و تا لحظات پایانی روایت هیچ چیز مشخص نیست. روایت مجهول مخاطب را چون فاعل شناسا به درون متن دعوت می كند، او را به اندازه كارآگاه یا پلیس مربوطه مهم می داند. در این نوع روایت اضطراب ها، ترس ها و از همه مهم تر حدس های مخاطب جزو اصلی روایت به حساب می آیند. مخاطب از تمام سرنخ ها، دیالوگ ها، رفتارهای فردی و گاه جمعی افراد حدس های متعددی می زند. التهاب نهفته در روح مخاطب همراه اتفاقات زمانی ـ مكانی تغییر می كند و زیاد و كم می شود. (این نوع روایت با نوع دیگر كه توضیح خواهم داد تفاوت هایی دارد كه این تفاوت ها در ادامه ذكر خواهد شد). نوع دوم روایت در داستان های جنایی ـ پلیسی روایتی است كه در آن نیازی به گره افكنی توسط مخاطب وجود ندارد. این گره افكنی در ابتدای فصل های نخستین روایت اتفاق می افتد و لذت ادامه متن، لذتی است كه ربطی به گره گشایی موضوع توسط مخاطب ندارد. اما در این روایت چه چیزی می تواند برای مخاطب جذاب و مورد علاقه و توجه باشد؟ در این نوع روایت اتفاقاتی كه می افتد عموماً اتفاقات زمانی ـ مكانی یا شخصیتی است. زمانی ـ مكانی به این معنا كه در آن كارآگاه یا فاعل شناسای موضوع در مراحل مختلف یك قدم از قاتل یا جانی عقب تر است و به هر جایی كه سر می زند یا به هر فكری می افتد، قاتل آن را در چند دقیقه قبل انجام داده است. اگر به محلی سركشی می كند قاتل چند دقیقه قبل از آن جا رفته است، اگر سرنخی پیدا می كند، قاتل آن را از بین می برد و... پس در این نوع روایت، التهاب، اضطراب و تنش های درونی مخاطب به گره گشایی توسط او ربطی ندارد بلكه عموماً نگران و ناراحت این موضوع است كه چرا فاعل شناسا همیشه دیر به جایی كه باید برسد، می رسد. این نگرش را می توان در همدلی و همراهی او با كارآگاه دید. مخاطبان، اگر اثر به شكل بصری باشد (سینما و تلویزیون)، سعی می كنند با حرف زدن،اشاره دست و... كارآگاه را از وجود قاتل مطلع كنند. این حركت ها همان فراز و نشیب هایی است كه موجب لذت مخاطب می شود و نوع دیگر روایت پلیسی ـ جنایی را می سازد. اما تفاوت این ۲ روایت همان گونه كه ذكر شد تفاوت در گره افكنی و رو شدن دست از ابتدای روایت برای مخاطب است. ممكن است عده ای معتقد باشند تلاش برای درك و كشف رمز و راز این گونه روایت (روایت های پلیسی ـ جنایی كه قاتل در ابتدا معلوم است) چون نامشخص بودن همانا رمزگان اثر نیز هست به تمایل كمتر افراد برای همنشینی با روایت منجر شود.
هرچند این فراوانی آماری در فرهنگ ها و ملل مختلف متفاوت است. ممكن است ذائقه مخاطب انگلیسی با فرانسوی متفاوت باشد و در متغیر دیگری نیز به نام «زمان» تفاوت دیگری هم وجود داشته باشد. به این معنا كه مخاطب فرانسوی در اوایل قرن نوزده علاقه مند بود با روایت های مجهول دست و پنجه نرم كند و ذهنش را به عنوان یك كنشگر در آن دخیل كند و بالعكس در دوره ای ممكن است مخاطب انگلیسی این گونه بوده است. اما نقطه اشتراك این ۲ روایت در آغاز و پایان آن است. هر ۲ روایت در یك زمان خیالی كه در واقعیت غیرداستانی غیرممكن است، آغاز می شوند و پس از مدتی به پایان می رسند. این واقعیت داستانی «روایت»، واقعیتی است كه ذهن مخاطب با آن كاملاً آشناست و برای آن دچار هیچ گونه تغییر و تحول ذهنی نمی شود و آسیب احتمالی نمی بیند.
در وجه اشتراك دیگر هر ۲ روایت موقعیت و وضع پایداری دارند كه این وضع در خط طولی روایت در حال عوض شدن است. امكان این تعویض در هر ۲ روایت وجود دارد و ما هیچ موقعیت ثابتی در این نگاه، در روایت نخواهیم داشت. نمونه بارز این نوع نگاه را می توان در آثار «سرآرتور كانن دویل» (۱۸۵۹-۱۹۳۰) جست وجو كرد. شخصیت داستان های او همانطور كه پیش تر هم آمد شخصیتی به نام «شرلوك هلمز» بود. این شخصیت با نگاه دقیق، موشكافانه و متدهای روان شناسی به دنبال سرنخ های متعددی می رفت و برای پرسش های خود پاسخ مناسبی می یافت.
گرچه شخصیت «شرلوك هولمز» بی رابطه با شخصیت «اگوست دوپن» زاده ادگار آلن پو نیست اما به خوبی بیش از سایر شخصیت ها توانسته برای این ژانر ادبی مخاطب جذب كند. سر آتور كانن دویل كه ابتدا یك پزشك بود و بعد به خاطر بیكاری در دوران طبابت به نوشتن داستان پرداخت، او پس از مدتی دیگر پزشكی را رها و شروع به زندگی با شخصیتی كرد كه خود ساخته بود، شخصیتی كه بعدها با بازی یك بازیگر انگلیسی به نام «جرمی برت ویلیام هاكینز» در سریالی با همین نام همیشه در ذهن مخاطب جاودانه شد. یكی دیگر از روایتگران ادبیات و رمان جنایی دختری بود كه با نوشته هایش ظهور نویسنده خلاف رمان های پلیسی ـ جنایی را به جهانیان نوید داد. او فرزند «فردریك آلوا» و «كلارسیا بوچمر» بود. نام این دختر «آگاتا» بود. او در جوانی با مادرش به مصر سفر می كند و پس از بازگشت از این كشور با سرهنگی آشنا می شود به نام «آرچیبالد كریستی» او پس از ازدواج نام فامیلی همسرش را برای خود برمی گزیند. «آگاتا» شروع می كند به نوشتن «روایت» های پلیسی و جنایی. از این نوشته ها مردی زاده می شود كه سبیل های مثال زدنی و به یادماندنی ای دارد. او «هركول پوآرو» است مردی بلژیكی كه بسیار دقیق و نكته سنج است. او جان تازه ای به روایت های پلیسی جنایی اواخر قرن هجدهم می دهد. شخصیت دیگری كه این دختر قرن هجدهی متولد می كند، خانم «مارپل» است. این
۲ شخصیت «آگاتا كریستی» كه با دقت مثال زدنی ساخته شده اند، صرفاً به دنبال علت و معلول های درون خانوادگی هستند. این
۲ شخصیت برای پیدا كردن سرنخ یا هر عنصر دیگری كه بشود از آن به نتایج مطلوبی از كشف گره روایت رسید به هر وسیله ای دست نمی برند این شخصیت ها كمتر به مسائل اجتماعی فكر می كنند و بیشتر دنبال پرسش های كوچك تری هستند. حتی گاهی از سرنخ های بسیار جزئی به امور بزرگ در كشف روایت می رسند.
«دویل» و «كریستی» ۲ نویسنده مهم قرن هجدهم هستند كه روایت پلیسی جنایی را روایت اصلی آثار خود كردند. در بررسی های ادبی وقتی قرار است ادبیات پلیسی شناسایی شود، می شود این ۲ نام را ساده انگاشت و به راحتی از آنها گذشت. در روایت شناسی این نویسنده می توان گفت ساختار نهایی روایت هایشان به یك شكل بروز می یابد. به این معنا كه حركت روایت و معماری آن شباهت زیادی با هم دارند و نوع گره افكنی در هر۲ روایت به یك صورت است.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید