شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

ان


انار سمنان و شعر سلمان٭ در هيچ جاى نيست (علاءالدين سمنانى)
٭ مقصود سلمان ساوجى شاعر معروف قرن هشتم هجرى قمرى و معاصر (علاءالدولهٔ سمنانى)
انار که پُر شد مى‌ترکاند پوست را، آدم که پُرافاده شد مى‌رنجاند دوست را
انبانِ خالى بار بسيار برمى‌دارد
رک: طبلى که جوفش خالى است صدايش عالى است
انبر را که در آتش بگذارند آقا دزده حساب کار خود را مى‌کند
رک: چوب را که بردارى گريهٔ دزد حساب کار خود را مى‌کند.
انتظار بدتر از مرگ است
نظير:
الانتظار اشدّ من‌الموت
- بلاى چشم در راهى عظيم است (نظامى)
- زِ هر چيزى بتر چشم انتظارى است (روحانى)
انتظار بلا سخت‌تر از بلاست
رک: در بلا بودن بِهْ از بيم بلا
اندازه نگه‌دار که اندازه نکوست٭
نظير:
همه کار گيتى به اندازه بِهْ (فردوسى)
- ساقى ارباده به اندازه خورَد نوشش باد ورنه انديشهٔ اين‌کار فراموشش باد (حافظ)
- ظهور نيکوئى در اعتدال است (شبسترى)
٭ ........................  

هم در خور دشمن است و هم در خورِ دوست

اندر اين خاکدان فرسوده هيچ‌کس را نبينى آسوده (سنائى)
نظير:
يک تن آسوده در جهان ديديم آن هم 'آسوده' اش تخلّص بود
- در ساحت زمانه ز راحت نشان مخواه (خاقانى)
- اندر اين دوران مجو راحت که کس آسوده نيست (سيف‌الدين خرقانى)
اندر اين دير کهن کار سبکباران خوش است ٭
رک: 'سبکبار مرد سبک‌تر روند ' و 'آسوده کسى که خر ندارد...'
٭ از زيان سوسن آزاده‌ام آمد به گوش ک.......................... (حافظ)
اندر اين صندوق جز لعنت نبود!
اندر اين مُلک چو طاووس به‌کار است مگس ٭
نظير:
هر چيزى به‌جاى خويش نيکوست (شبسترى)
- مار اگر به خاصيت نه نکوست پاسبان درخت صندل اوست (سنائى)
٭ گرچه خوبى به‌سوى زشت به خوارى منگر .......................... (سنائى)
اندر بلاى سخت پديد آرند فضل و بزرگمردى و سالارى (رودکى)
نظير: فلک کى دهد مملکت رايگانى (معزى)
رک: نابرده رنج گنج ميسّر نمى‌شود
اندر پس هر خنده دو صد گريه مهياست٭
نظير:
يک روز که خنديد که سالى نگريست؟ (مرزبان‌نامه)
- هر که خنديد بيش، بيش گريست
- هر که عروسى رفت عزا هم مى‌رود
- کدام باد بهارى وزيد در آفاق که باز در عقبش نکبت خزانى نيست (سعدى)
- خياط روزگار به بالاى هيچ‌کس خياط روزگار به بالاى هيچ‌کس
- که خنديد روزى که نگريست زار؟ (اسدى)
- احوال عالم چنين است: اگر يکى دو روز شاد کند آخر مى‌گرياند (سَمَک عيّار)
- شادى بى‌غم در اين بازار نيست (مولوى)
- هر نشاطى را ملالى در پى است
- از پس هر مبارکى شومى است
- هست پايان هر بهار خزان (نصرت‌الله نوحيان)
٭ در قهقههٔ کبک دو صد چنگل باز است ............................... (...؟)
اندر جهان بِهْ از خرد آموزگار نيست ٭
نظير:
خرد بر همه نيکوئى‌ها سراست تو چيزى مدان کز خرد برتر است (فردوسى)
- خرد مرد را خلعت ايزدى است (فردوسى)
٭ در شاهيّ و در هنر خردآموز تُست ........................... (معزّى)
اندر جهان چو بى‌هنرى عيب و عار نيست ٭
نظير:
دست بى‌هنر کفچهٔ گدائى است
- اى بى‌هنر بمير که از گربه کمترى (سعدى)
- روندگان طريقت به نيم جو نخرند قباى اطلس آنکس که از هنر عارى است (حافظ)
رک: هنر بهتر از ملک و مال پدر
٭ ............................ با فخر و با هنر زى و بى‌عيب و عار باش
فخر از هنر نماى و به اهل هنر گراى وز عيب و عارِ بى‌هنرى بر کنار باش (سوزنى)
اندر سر آن روى که در سر داري
رک: هرکسى را ميل با چيزىّ و خاطر با کسى است
اندرون از طعام خالى دار تا در او نور معرفت بينى
تهى از حکمى به‌علّت آن که پُرى از طعام تا بينى (سعدى)
نظير:
ندارند تن‌پروران آگهى که پر معده باشد ز حکمت تهى (سعدى)
- پُر خورى ژنده‌پيل باشى تو کم‌خورى جبرئيل باشى تو (سنائى)
اندرونش ما را کشته، بيرونش مردم را
رک: تو کوچه عسل، تو خانه حنظل
اندرين مُلک چو طاووس به‌کار است مگس٭
٭ گرچه خوبى به‌سوى زشت به خوارى منگر ......................... (سنائى)
اندک اندک به‌هم شود بسيار ٭
رک: قطره قطره جمع گردد وانگهى دريا شود
٭ .......................... دانه دانه است غلّه در انبار (سنائى)
اندک خود را بِهْ از بسيارِ ديگران دان (خواجه عبدالله انصارى)
اندک شمر ار دوست تو را هست هزار ور دشمن تو يکى است بسيار شمار (يوسفى)
رک: هزار دوست کم است و يک دشمن بسيار
اندکى جمال به از بسياريِ مال (سعدى)
رک: يک خلقت زيبا به از هزار خلعت ديبا
اندوه دلِ سوخته دل‌سوخته داند٭
نظير:
رنج همدرد که داند همدرد (جامى)
- بيا سوته‌دلان گردهم آئيم که قدر سوته‌دل دل‌سوته داند (باباطاهر)
- تا خرمنت نسوزد احوال ما ندانى (سعدى)
٭ سوزِ دلِ يعقوب ستمديده ز من پرس ک..................... (سعدى)


همچنین مشاهده کنید