سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


اجتماعی نویسی در ادبیات ایران


اجتماعی نویسی در ادبیات ایران
«بررسی اجتماعی نویسی در ادبیات ایران» موضوع نشستی بود كه چندی پیش از سوی باشگاه نویسندگان وهنرمندان برگزار شد. محمدرضا بایرامی كه از او «پل معلق» را در حوزه ادبیات پایداری خوانده ایم، اداره جلسه را بر عهده داشت. بلقیس سلیمانی (منتقد ادبی)، محمدرضا گودرزی (داستان نویس) و رضا نجفی (منتقد ادبی) به اظهارنظر در این باره پرداختند.
▪ محمدرضا بایرامی: به نظر می رسد در سال های اخیر اگر نگوییم اجتماعی نویسی در ادبیات ایران جایگاهش را از دست داده، می توانیم بگوییم كه كمرنگ شده، بویژه در چندسال اخیر كه داستان نویسان ما اغلب درگیر فضاهایی هستند كه با دنیای واقعی ارتباط چندانی ندارد. البته این خود یك معلول است و می توان از زوایای مختلف به این موضوع نگاه كرد.
▪ بلقیس سلیمانی: من ابتدا تلاش می كنم ریشه های فلسفی- اجتماعی ظهور رئالیسم را در جایگاه اصلی آن یعنی غرب بررسی كنم. تصور می كنم وقتی از اجتماعی نگاری سخن به میان می آوریم منظورمان نوع نوشته هایی است كه به پدیده های اجتماعی و تاریخی توجه دارند. جزئی نگاری یا ویژگی ها را بیان كردن از خصوصیات اجتماعی نگاری بوده، بعدها البته رئالیسم سوسیالیستی از نظرگاه دیگری به این قضیه نگاه می كند.
اگر رئالیسم را مطابق با واقعیت بگیریم (گو این كه از واقعیت تعریف های متعددی شده و تقسیم بندی های زیادی دارد، از خام تا پخته، از رئالیسم بالزاكی تا رئالیسم تولستوی كه به آن رئالیسم فانتزی می گویند) می توانیم روی این موضوع توافق داشته باشیم كه رئالیسم، دوره ای تاریخی است كه از فرانسه شروع می شود و نویسندگان به امور اجتماعی و اجتماع انسانی اقبال نشان می دهند. این پدیده در مقابل موج رمانتیسم ایجاد می شود، علت آن هم ضدیت تام و تمام با «تخیل» است، اگر هم ضدیت نداشته باشد دست كم می خواهد نادیده اش بگیرد.
البته ظهور رئالیسم، ریشه های اجتماعی و فلسفی دارد. ریشه های اجتماعی را می توان در انقلاب فرانسه به عنوان رویداد تاریخی، انقلاب صنعتی (رویداد اجتماعی- علمی) پیدایش طبقه متوسط شهری، توسعه شهرنشینی و تبعات آن یعنی پیدایش معضلات شهر، گرایش های پوزیتیویستی و... جست وجو كرد. در این دوره توجه به علم آن قدر زیاد می شود كه در ادبیات نیز این سؤال پیش می آید كه هنرمند چگونه می تواند از علم در ادبیات استفاده كند، حتی نویسندگانی هستند كه خود را دانشمند، جراح و... می نامند و شیوه های علمی را در آثارشان تعقیب می كنند.
در واقع رئالیسم، اجتماع انسان را محور توجه خود قرار می دهد و معتقد است دیگر باید اشراف و زرق و برق ساختمان های گوتیك را رها كنیم و متوجه اجتماع انسانی و تجربه های فردی باشیم. سؤال این است كه چرا گرایش رئالیستی به لحاظ فلسفی در این دوره تاریخی پدید می آید؟ بسیاری از كسانی كه درباره رئالیسم صحبت كرده اند معتقدند رئالیسم از فلسفه برخاسته است. اوایل رنسانس گویی یك بحث فلسفی شكل می گیرد راجع به این كه آیا كلیات در بیرون از ذهن ما وجود دارد یا نه؟ برای نمونه آیا عدل خارج از ذهن ما وجود دارد؟ افلاطون معتقد است در دنیای مثل وجود دارد و واقعی ترین پدیده در این عالم همان عدل است. وی به وجود سه دنیا معتقد بود. دنیای مثل كه ماهیت اشیا در آن قرار دارد. بعد پدیده های طبیعی و سوم هنرمند كه از پدیده های طبیعی تقلید می كند. افلاطون معتقد بود آثار هنری سه درجه از حقیقت دور هستند و به همین دلیل شاعران را از مدینه فاضله اش دور می كرد.
برخی معتقد بودند كلیات (رئالیست ها) وجود خارج از ذهن ما دارند. در صورتی كه نقطه مقابل معتقد بود برای نمونه چیزی به اسم «عدل» نداریم و انسان یا خداوند عادل داریم. البته گروهی نیز بودند كه می گفتند مفهوم زیبایی و خیر و... نه در ذهن و نه در خارج قرار دارند و این مفاهیم فقط اسم هستند.
باید اذعان كنیم كه نخستین بار فلاسفه در بحث از «كلیات»، واژه رئالیسم را به كار می برند، اما آنچه در بحث ادبی اهمیت دارد دوره ای است كه بعد از دوره رمانتیسم بر فضای ادبی اروپا حاكم است. در این دوره ماتریالیسم از جانب هنرمندان و فلاسفه مورد توجه قرار می گیرد و نخستین طلیعه های ماتریالیسم در اروپا همزمان با رشد رئالیسم در ادبیات به وجود می آید. به همین دلیل است كه برخی معتقدند پاشنه آشیل مكتب رئالیسم، اتكای آن به ماتریالیسم بود كه به تدریج آن را زمین زد، از نفس انداخت و رئالیسم از وجه هنرمندانه و تخیلی، فاصله گرفت.
اما به چه اثری می توان گفت رئالیستی؟
رئالیست ها معمولاً از مفاهیمی چون تقلید، بازنمایی، بازتاب، آیینه، تبدیل، بازآفرینی، بیانگر دوران بودن، نماینده گروه اجتماعی، واقعیت و منش اجتماعی نام می برند. بالزاك، پدر رئالیسم اروپا می گوید: «من منشی جامعه فرانسه هستم» یعنی من بازتاب دهنده آن چیزی هستم كه می بینم. این رویه تا آخرین فرقه رئالیستی (رئالیسم سوسیالیستی) در همه جا وجود دارد. استاندال، تمثیل معروفی دارد: «اثر ادبی همچون آیینه ای است كه در شاهراه زندگی كار گذاشته باشند» معضلات جامعه شهری از موضوع هایی است كه در رئالیسم مورد توجه قرار می گیرد. بالزاك با این كه از لحاظ منش سیاسی، طرفدار طبقه اشراف بود، اما رسواگر و بازتاب دهنده جامعه بورژوازی به جامعه ای است كه ستون هایش روی شانه های بورژوازی بنا شده بود. بالزاك می گوید: «كار من مانند كار یك حشره شناس است.
كار من گونه شناسی انسانی است. در كار من می توانید تیپ های مختلف اجتماعی را ببینید» بورس بازهای خرده بورژواها، ملاكان، پاسبان ها و... در آثار بالزاك وجود دارند و به حاشیه های جامعه شهری در این آثار توجه می شود. برای نمونه شما می توانید به «ژرمینال» امیل زولا به عنوان یك سند اجتماعی در رفتار جامعه صنعتی فرانسه با كارگرها استناد كنید. در دیكنز و تولستوی نیز وجوه دیگر آثار رئالیستی را می بینیم.
اما آثار رئالیستی چه ویژگی هایی دارند؟ نخستین ویژگی، سادگی، صمیمیت، صداقت و شفافیت آنهاست. شما اگر این آثار را با مكاتب پیش و بعد رئالیسم (رمانتیسم و سوررئالیسم) مقایسه كنید ویژگی آثار رئالیستی بیشتر به چشم می آید. آثار رئالیستی محتوا محوراند، واقعیت را گزارش می دهند. بازی های تكنیكی ندارند و نفی تخیل یا سوءظن به تخیل و طرد نبوغ هنری از ویژگی های دیگر آثار رئالیستی است. احتراز از لفاظی های كاذب یعنی همان اسكلت آثار رمانتیستی، وجه دیگر رئالیسم است.
توجه به حقایق و اسناد، توجه به تجربه فردی، تاریخی، اجتماعی از ویژگی های دیگر آثار رئالیستی است، به طوری كه فلوبر همواره به نویسندگان جوان توصیه می كرد سوژه های داستانی را از نزدیك لمس كنند و در متن آن قرار گیرند. توجه به جزئیات از وجوه ساختاری رئالیست هاست، به طوری كه بالزاك می گوید: «شما اسبی را كه به كالسكه جلویی بسته شده باید به گونه ای توصیف كنید كه بالكل با اسب كالسكه عقبی متفاوت باشد.»
▪ محمدرضا بایرامی: وقتی از اجتماعی نویسی صحبت می كنیم خواه یا ناخواه پای رئالیسم نیز به میان می آید. خانم سلیمانی، ویژگی هایی را برای این سبك برشمردند، در صورتی كه ما اكنون این ویژگی ها را نمی بینیم. گویا نویسندگان به این تعریف قائل نیستند، یعنی اثر به شكل رئالیستی نوشته شد. اما گزارش نویسی و بازتاب واقعیت، غایب است. اینجا است كه بحث اجتماع گریزی، ذهنی نویسی، نادیده گرفتن حوادث درون و كم تجربه بودن نویسندگان به میان می آید.
▪ محمدرضا گودرزی: بحثی كه امروز مطرح می شود این است كه اصلاً واقعیت چیست؟ آیا می توانیم روی واقعیت توافق كنیم؟ با وجودی كه واقعیت وجود دارد، اما وقتی می خواهیم وارد حوزه نمادین شویم، چالش ایجاد می شود. من می گویم «گل»، اما مراد من از گل با چیزی كه در ذهن شما وجود دارد، یكی نیست. كسی به كسی می گوید من به تو نیاز دارم، اما این نیاز داشتن در درون و دید هر كدام از افراد، صددرصد منطبق نیست، بنابراین ما سعی می كنیم فقط به هم نزدیك شویم.
من فكر می كنم در طول تاریخ دعوا بر سر واقعیت بوده است. ممكن است دقیقاً منطبق با واژه رئالیسم نباشد، اما این دغدغه وجود دارد كه چگونه واقعیت اطراف ما در متن منعكس شود. وقتی بالزاك می نویسد معتقد است جامعه روز فرانسه را انعكاس می دهد، اما فلوبر می گوید این تصورات بالزاك است، بلكه باید عینی، غیرمستقیم و نمایشی این كار را انجام دهد. این ها هر كدام واقعیت ذهن و تصور خودشان را از واقعیت و سطح بیرون آن منعكس می كردند. سطح درونی واقعیت در اعماق ذهن انسانهاست و ما وقتی بی واسطه ذهن یك انسان را به شكل سیال ذهن یا تك گویی درونی منعكس می كنیم واقع گراترین رویكرد را دنبال كرده ایم و بی واسطه ذهن را نمایش داده ایم؛ چه چیزی واقع گراتر از ذهن انسان.
اما بعدها كه رویكردهای پست مدرنیستی مطرح می شود این مسأله پیش می آید كه ما واقعیت را فكر می كنیم كه واقعیت است، یعنی قطعیت وجود ندارد و هیچ چیز در اطراف ما واقعی نیست.
البته هر كسی وقتی متنی را می نویسد مشخص است كه از ساز و كار، فلسفه، سیاست و جامعه متأثر می شود، اما آخرین تعریفی كه از واقع گرایی ارائه شده متعلق به ساختارگراهاست. مطابق با این تعریف، واقع گرایی سه ویژگی دارد:
۱) امر واقع: شما با تجربه زیستی خود متوجه می شوید كه متن تا چه حد ممكن یا درست است
۲) راست نمایی فرهنگی: چیزی ممكن است در جامعه ای «واقعیت» داشته باشد، اما در جامعه دیگر نتوان به آن «واقعیت» اطلاق كرد.
۳) قرارداد ادبی: فوكو می گوید: شما می گویید من واقع گرا هستم، اما چگونه می خواهید واقعیت را منعكس كنید؟
نوشته اید: مردی نشسته است. مرد، مبهم است. می نویسید: مسن. چه قدر مسن؟ پیر؟ چقدر پیر؟ چقدر لاغر؟ اصلاً می توان طیف لاغری ها را نشان داد؟ فوكو معتقد است: واقع گرایی ناممكن است، اما قرارداد ادبی مهم ترین عاملی است كه مطرح می شود.
البته تصور من از فحوای سخنان آقای بایرامی، امر عمومی و امر خصوصی است. زمانی ادبیات، امر عمومی را مطرح می كند و در مقطعی دیگر به امر خصوصی تغییر جهت می دهد، یعنی مسأله فردیت، روابط خصوصی و پنهانی. اجتماعی نویسی با سیاست به طور مستقیم در ارتباط است.
ما به عنوان یك انسان سیاسی نمی توانیم از این حوزه بگریزیم. به تعبیر نظریه پردازان ما زمانی به شدت سیاسی هستیم كه می گوییم سیاسی نیستیم. در جامعه مدرن به چالش كشیدن فرهنگ مسلط و گفتمان غالب، سیاسی است. پس هیچ متنی گریز از ایدئولوژی ندارد و هیچ نویسنده ای نیست كه بتواند بگوید من فراتر از ایدئولوژی می نویسم. كسی كه اجتماعی نویسی است، نوع خاصی از ایدئولوژی را منعكس می كند. كسی هم كه اجتماعی نویسی نمی كند در واقع اجتماعی نویسی می كند چون نوع خاصی از ایدئولوژی را تعقیب كرده است.
مسأله دیگر این است كه از «حوزه عمومی نوشتن» سلطه زیادی می خواهد. شما در مقام یك نویسنده باید انسان، جامعه و روابط اجتماعی را بنویسید. اجتماعی نویسی در واقع، انعكاس هستی اجتماعی آن جامعه است. مسأله به قدری پیچیده است كه باز به تعبیر نظریه پردازان ما نمی توانیم تاریخیت (زمان و مكان) را حذف كنیم.
بحث دیگر این است كه اگر نویسنده ای حس كند متن او در حوزه عمومی خریداری ندارد و توجهی را برنمی انگیزد، اینجاست كه یك نوع سیاست گریزی در متن به وجود می آید و منجر به اجتماع گریزی می شود. من اگر به عنوان یك فرد ببینم تأثیری در جامعه ندارم و موجودیتم در نظر گرفته نمی شود، خود به خود میل به اجتماعی نویسی در من از بین می رود. شما می بینید در یك دوره ای آثار عامه پسند رشد فزاینده ای دارد. مطابق آماری كه یكی از دوستان در پژوهشگاه فرهنگ و ارتباطات (۱۳۸۳ـ ۱۳۶۸) ارائه می كرد تیراژ آثار فهیمه رحیمی یك میلیون و سیصد و بیست و شش هزار نسخه است.ما نمی خواهیم فهیمه رحیمی را محكوم كنیم، اما این پرسش مطرح می شود كه چه چیزی در این جامعه وجود دارد كه این گونه گرایش را توجیه می كند یا در مقطعی دیگر آثار خانم سیمین دانشور طرفدار پیدا می كند. پس هر مقطعی گرایش خاص خود را دارد. برای نمونه در ابتدای انقلاب شما نمی توانید فردی نویسی كنید. در مقطعی دیگر جامعه آنقدر سیاست زده می شود كه وقتی شما می خواهید سیاسی نویسی كنید خود به خود طرد می شوید. مسأله دیگر، تجربه زیستی نویسندگان است. نویسنده ای كه هیچ گونه تجربه ای از محیط كارگری یا روستایی ندارد چگونه می تواند درباره آن بنویسد.
شما از متن گلشیری یا هدایت چه چیزی می خواهید؟
از كسانی كه همه هستی اجتماعی شان، روشنفكرانه بوده نمی توانید انتظار آفرینش آثار در چنین حوزه هایی داشته باشید. اگر دولت آبادی می تواند محیط روستا را خوب توصیف كند به دلیل خاستگاه روستایی اوست یا احمد محمود به دلیل تجربه زیستی خاص خود آن گونه می نویسد. پس هر نویسنده ای خواه یا ناخواه چیزی را روایت می كند كه دغدغه هستی اجتماعی اش بوده است.
در مجموع چیزی كه در ادبیات ایران اتفاق افتاده و من در داستان كوتاه با قطعیت بیشتری می توانم بگویم، در داستان كوتاه داستان نویسان ایرانی، جمع گریزی و تغییر حوزه عمومی بخصوص كاملاً محسوس است. در رمان هم تا حدودی این گونه است.
▪ رضا نجفی: من اعتقاد دارم حتی فرم گراترین آثار نیز به نوعی تحت تأثیر اجتماع خودشان هستند منتها به شكل غیرمستقیم. ما در مقام خواننده یا منتقد باید نگاه جامعه شناختی داشته باشیم، یعنی به جای این كه از نویسنده متوقع باشیم كه چرا دغدغه اجتماعی نداری، باید نگاه جامعه شناختی را در خوانش آثار تقویت كنیم. شما می دانید كه جورج لوكاچ، دیدگاه های خودش را داشته و كافكا را متهم به ذهن گرایی و افراط در فرم می كرده است.
جوابی كه می توان به انتقاد لوكاچ داد این است كه كافكا نیز به نوعی منتقد مدرنیسم و ماشینیسم بوده و می توان با كمی حوصله، تحلیلی جامعه شناختی از كارهای كافكا ارائه كرد.
دست كم دو سه نقد درخشان درباره بوف كور وجود دارد كه نقد جامعه شناختی است و نشان می دهد كه بوف كور چگونه از اجتماع خودش تأثیر گرفته و در یك خوانش دقیق تر می توان بازتاب جامعه را ولو به شكل غیرمستقیم در آن دید.
در هر حال به نظر می رسد رئالیسم و ناتورالیسم به شكل مستقیم تری تحت تأثیر اجتماع و اجتماع نویسی هستند، درحالی كه مكاتب مدرن به نوع دیگری واقعیت ها را بازتاب می دهند. نكته دیگر سیر تحول رئالیسم و در نتیجه اجتماعی نویسی است. رئالیسمی كه ما امروزه با آن سر و كار داریم با رئالیسم دوران گذشته كاملاً متفاوت است و در نتیجه اجتماعی نویسی نیز دچار تحول شده است. برای نمونه من الان می توانم خود را یك نویسنده اجتماعی بدانم، اما مقید به رئالیسم سنتی نباشم.
اگر باز به تاریخ ادبیات خودمان نگاه كنیم، می بینیم یك تطابق معنادار میان دوره های اجتماعی و دوره شناسی ادبیات وجود دارد. شما پیش از انقلاب دوره بعد از شهریور ۲۰ قبل از كودتا، آثاری را می بینید كه معروف است به ادبیات سوررئالیست یا وهمی؛ برای نمونه بوف كور و البته بعدها ملكوت و عزاداران بیل. این آثار شاید رئالیسم به معنای رایج نباشد، اما بازتاب دهنده خفقان نظام موجود هستند. نكته دیگری كه در این دوره متوجه می شویم این است كه هر چقدر فشار و اختناق بیشتر باشد نویسندگان به حوزه هایی كه كمتر واقع گرایانه است سوق پیدا می كنند، اما درعین حال دغدغه های اجتماعی را دنبال می كنند.
بعد از این دوره در اوایل انقلاب، تحولی در ادبیات ایران اتفاق می افتد. این تحول، دغدغه دادن پیام از سوی نویسندگان است. در این آثار محتوا بر فرم غلبه پیدا می كند و گرایش غالب، ادبیات كارگری، ادبیات زندان، ادبیات معطوف به گزارش فقر و ادبیات جنگ است، اما بسیاری از این آثار به دلیل غلبه محتوا به فرم، كیفیت لازم را ندارند.
بعد از جنگ ما شاهد پدیده انزوگرایی هستیم. بسیاری از نویسندگان وقتی می بینند به آرمان هایشان نرسیدند دچار سرخوردگی می شوند و به نوعی از واقعیت فرار می كنند و در نتیجه دو گرایش عمده در ادبیات ما گسترش می یابد؛ از یك طرف فرم گرایی شدید و از طرف دیگر گرایش به نوعی ادبیات رئالیسم جادویی.
تحقیقی كه ما انجام دادیم متوجه شدیم اوایل انقلاب كتاب های روانشناسی عامه پسند از رشد زیادی برخوردارند. خیلی جالب است زمانی كه مشكلات اقتصادی و فشارهایی از این دست بیشتر می شود، این آثار نیز از رشد معناداری برخوردار می شوند. این تأثیر جامعه بر ادبیات است. این موضوع درباره ادبیات عرفانی نیز صدق می كند و هر زمان این تنگناها بیشتر می شود اقبال فزاینده ای به آثار عرفان می شود. ضمن این كه من باید به رشد ادبیات زنانه و نویسندگان زن در این چند ساله اشاره كنم. اقبالی كه نویسندگان زن در یك دهه گذشته از آن برخوردار بوده اند ناشی از رخدادهای اجتماعی است.
ما در روزگار نه چندان دور، تعداد انگشت شماری نویسنده زن داشتیم، اما در حال حاضر ۳۷ درصد آثار چاپ شده از نویسندگان زن است كه در مقایسه با آن سال ها ۱۰ برابر شده. من نمونه می آورم: در سال ۸۳ ، ۷ عنوان از پرفروش ترین آثارها متعلق به نویسندگان زن بوده. برای نمونه كتاب «عادت می كنیم» خانم زویا پیرزاد در كمتر از ۲۰ روز به چاپ چهارم می رسد و در كمتر از یك ماه ۲۲ هزار نسخه از آن به فروش می رسد و این كه برای نخستین بار در تاریخ چاپ و نشر ما، روز توزیع رمان، مردم برای خرید صف می كشند. این ها به نظر می رسد پیامد حركت های اجتماعی است كه تأثیر خود را در ادبیات گذاشته است.
من فكر می كنم ما نباید اصرار كنیم كه ادبیات اجتماعی و اجتماعی نویسی در رئالیسم سنتی محدود شود و نباید توقع داشته باشیم كه نویسندگان به طور حتم به آن معنایی كه مورد توجه ماست، اجتماعی نویس باشند.
▪ بلقیس سلیمانی: واقعیت آن است كه در آثار داستانی، آثاری موفق هستند كه تربیت فرد در پرتو اجتماع را به تصویر می كشند.
شما در آثار خیلی بزرگ ادبی نیز این رویه را می بینید. شخصیت های آثار تولستوی را نگاه كنید همه در پرتو وقایع اجتماعی هستند.
▪ گلدمن معتقد است: حتی ساختارهای روایی را نیز جامعه تعیین می كند. البته واقعیت در جامعه چندلایه است. یك وقتی لایه ای از واقعیت برای همگان شناخته شده است، اما زمانی این واقعیت مستتر در تناقض های اجتماعی، گفتمان های پنهانی و سفیدی بین خطوط گفتمانی است. آثار كافكا به لایه ای از واقعیت می پردازد و آثار بالزاك به لایه ای دیگر. در كارهای ایرانی هم این گونه است. ما چند مقطع بزرگ تاریخی را در آثار احمد محمود می توانیم دنبال كنیم. شكست سال ۳۲ در «داستان یك شهر»، انقلاب ۵۷ در «مدار صفر درجه»، تجربه حكومت دینی در «درخت انجیر معابد» و آثار دیگر او. ای كاش فرصتی بود كه می توانستیم به رئالیسم سوسیالیستی هم بپردازیم، به این دلیل كه نویسندگان بزرگ اجتماعی نگار ما متأثر از نویسندگان روس هستند و جا داشت بیشتر به این موضوع می پرداختیم.
▪ محمدرضا گودرزی: من می خواهم اشاره ای به بحث مطالعات فرهنگی داشته باشم. باید به این نكته توجه كنیم كه نقد ادبی فقط با مطالعات ادبی به دست نمی آید. در هر فرهنگی، دلالت هایی وجود دارد و ادبیات نیز یك نوع دلالت فرهنگی است. ادبیات داستانی، نمایشنامه، سینما، تبلیغات و... دلالت های فرهنگی هستند. اجتماعی نویسی، تأثیرات روانشناختی و ... در بحث مطالعات فرهنگی شكل می گیرد. یعنی این كه ادبیات چگونه یك برهه تاریخی را منعكس می كند و دلالت های فرهنگی را نشان می دهد.
جامعه مولد ادبیات است، همان طور كه «زبان» همه این عناصر را در برمی گیرد. در گرایش مطالعات فرهنگی، دقیق تر می توان این مباحث را دنبال كرد. مسأله دیگر این است كه دعوای ما بیشتر از آن كه درباره ماهیت ادبیات اجتماعی باشد باید معطوف به ماهیت ادبیات باشد. اگر بگوییم ادبیات، دلالت بیان مستقیم مسائل اجتماعی است، خود به خود معلوم می شود ما از ادبیات چه می خواهیم. اگر بگوییم ادبیات بیان وضع انسان در دوره های بشری است... ادبیات كنه ضمیر انسان ها را بیان می كند ... اما آن چیزی كه به نظرم می توان روی آن توافق كرد این است كه ادبیات به دو شكل معنا را منتقل می كند؛ بیان صریح معنا یعنی همان چیزی كه به آن واقع گرایی می گوییم و دیگری محتوای سبقی و دلالت ضمنی. این كه ادبیات دلالت ضمنی دارد و از طریق معنا به جامعه متصل می شود. زمانی كه یك آدم تبدیل به سوسك می شود این واقعه در دنیای بیرون وجود ندارد، اما در معنا یك انسان از انسانیت خود جدا شده است كه به آن محتوای سبقی می گویند.
بحث دیگر درباره پایان داستان است. این كه داستان چگونه تمام شود؟ اگر شما به خیر و پیروزی و رستگاری انسان معتقد باشید بی شك پایان داستان، پایان خوشی است، اما اگر معتقد باشید كه انسان نهایت شر است و در آخر از بین می رود، آخرالزمانی است، همچون كوری ساراماگو.
حسن فرامرزی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید