یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

دفاع از سوء پیشینه!


دفاع از سوء پیشینه!
اگر سخن از نقد و بررسی عملکرد مجموعه ای در گذشته می شود طبعا می بایست دستاوردها و آسیب های گذشته آن مجموعه با توجه به فرصت های از دست رفته و جایگاه اجتماعی کنونی آن، مد نظر قرار بگیرد. این مهم نه با شعار که با اعتقاد به لزوم نقد از یک سو و واقع بینی از سوی دیگر محقق می شود. تا کنون سران اصلاحات بارها و بارها از لزوم این بازنگری سخن گفته اند. اما به نظر، جمعی که جز تندرو و افراطی نمی توان لقبشان داد، نه تنها اعتقاد واقعی بدین معنا ندارند، بلکه می کوشند تا در سایه ای از خودبزرگ بینی، همچنان عملکرد گذشته خویش را تقدیس کنند. شاید هم فرار از گناه است که متهم را به توجیه و حتی افتخار نسبت به گذشته خویش سوق می دهد.
در فضایی که چهره های اصلاحات از روند گذشته خویش بارها ابراز پشیمانی کرده اند و ناکامی ها را متأثر از تندروی های افراطیون دانسته اند، عجیب است که برخی چهره های یک جریان افراطی همچنان از دستاوردهای وطن فروشی های خویش می گویند و از عملکردی دفاع می کنند که برگ روشنی در آن نیست.
دبیر کل مشارکت اخیرا طی سخنانی گفته است:«با تمام وجود معتقدم از بزرگترین اقدامات مجلس ششم نامه به رهبری و تحصن نمایندگان و استعفای دسته جمعی بوده است و همواره از آن دفاع خواهیم کرد!» و جالب اینجاست که اینان هنوز از همراهی با شخصی سخن می گویند که روزی طرح عبور از او را نیز در دستور کار داشتند:«ما بر محوریت آقای خاتمی تأکید داریم»
شاید بد نباشد در این مجال نگاهی هر چند گذرا به نامه شرم آور اینان خطاب به رهبر معظم انقلاب بیندازیم. ببینیم اینان به چه چیز افتخار می کنند. آیا به راستی آنچه در مجلس ششم طرح شد و در تریبون ها بارها مورد اشاره قرار گرفت و در آن هیچ توجهی به مشکلات مردم نبود، جایی برای دفاع هم دارد؟ آیا همین مشی نبود که بی اعتمادی مردم را برای اصلاحات به ارمغان آورد؟ در فضایی که حتی اصلاحاتیان مجلس آینده را از آنِ اهل اعتدال می دانند، سخن گفتن دوباره از تندروی به کجا خواهد انجامید؟
در نامه سرگشاده ۱۲۷ نماینده مجلس ششم چنین می خوانیم:« آنچه ما را بر آن داشت تا بدین صورت مصدع اوقات شویم حساسیت شرایط، فرصت اندک و بزرگی خطری است که پیش روی کشور است و با کمال تاسف نجواهای خیرخواهانه و پیشنهادهای آرام و مکتوم ما در سال های گذشته ره به جایی نبرده است.»
نویسندگان نامه می کوشیدند تا به لحنی دلسوزانه موقعیت ایران را در جامعه جهانی کاملا سیاه جلوه دهند و ایران را کشوری منزوی معرفی کنند تا شاید از این محمل نتیجه مطلوبشان فراهم آید:« تنها با تسامح می توان وضعیت ایران را در زمان اشغال در جنگ جهانی دوم و یا پیش از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ با وضع کنونی قابل مقایسه دانست که در اولی با قطع هرگونه امید در داخل، عامل خارجی سرنوشت کشور را رقم زد و در برهه دوم اراده و تدبیر و دوراندیشی حضرت امام خمینی(ره) و اتکای به مردم کشور را نجات داد. اما شاید دوره کنونی از این لحاظ بی مانند باشد که شکاف های سیاسی و اجتماعی با تهدید خارجی و برنامه آشکار دولت ایالات متحده آمریکا(به عنوان قدرتی که در برابر خود مانعی نمی بیند) برای تغییر نقشه ژئوپولتیک منطقه همزمان شده و نظام ناچار به کنش و واکنش در برابر این برنامه است.»
از یک سو از خطر آمریکا سخن می گفتند و اتکای به مردم را به عنوان راه حل مطرح می کردند و از سوی دیگر خود مکملی بودند بر پازل جنگ روانی دشمن. آنچنان شرایط کشور را سیاه جلوه می دادند و تهدید را جدی و نارضایتی مردم را کثیر که هر خواننده نامه جز تصویری مخدوش و تیره از نظام نمی یافت و جالب اینجاست که همین به اصطلاح دلسوزان از ضرورت پشتوانه مردمی می گفتند و امید را هجی می کردند و حال آنکه سراسر مصاحبه ها و حتی متن نامه شان چیزی جز یأس و سرسپردگی را به مخاطب القا نمی کرد.
«...با این حال و روز کشور فرصت چندانی باقی نمانده است. قالب ملت ناراضی و ناامید، اکثریت نخبگان ساکت یا مهاجر، سرمایه های مادی گریزان و نیروهای خارجی از هر طرف کشور را احاطه کرده اند. با این وضع برای آینده کشور دو حالت بیش متصور نیست؛ یا دیکتاتوری و استبداد، که در خوشبینانه ترین حالت فرجامی جز وابستگی و در نهایت فروپاشی یا استحاله ندارد و یا بازگشت به اصول قانون اساسی و تمکین صادقانه به قواعد دموکراتیک.»
از وضعیت اسفبار کشور می گفتند و می بافتند. حال آنکه فراموش کرده بودند که سال هاست بخش عظیمی از مسئولیت ها و کرسی ها را خود و هم کیشانشان در اختیار داشتند. اگر وضعیت در سال ۸۲ آنگونه بود که می گفتند، مسئول ایجاد آن چه کسی بود؟ مسبب نارضایتی و ناامیدی مردم و... به فرض صحت مدعا، چه کسی بود؟
سرخوشان پیروزی دوم خرداد این بار می کوشیدند تا خویش را بر جایگاه قاضی بنشانند. همه معضلات کشور را به رقیب نسبت دهند و چنان وانمود کنند که گویی آسمان دهن باز کرده است و اینان به یکباره سر از کرسی های مسئولیتی کشور در آورده اند! همینان که امروز هم هر عملکرد رقیب را به صرف رقیب بودن محکوم می کنند، آن زمان کوشیدند تا با سیاه نمایی هر چه بیشتر اهداف شوم خویش را پی بگیرند.
کسانی که اگر کشور را در دست داشتند، از سر ذلت تقدیم جهانخوران می کردند، آن روز دلسوزانه رهبر انقلاب را نصیحت به نوشیدن جام زهر می کردند! کسانی که آمریکا را فرشته نجات کشور معرفی می کردند و در خفا مزد از بیگانه می گرفتند: «اگر جام زهری باید نوشید قبل از آنکه میان نظام و مهمتر از آن، استقلال و تمامیت ارضی کشور در مخاطره قرار گیرد، باید نوشیده شود و بی تردید این برخورد خردمندانه و متواضعانه از سوی ملت با همان پاداشی مواجه می شود که امام عزیز راحل روبرو شد.»
و چه تاسف بار است افتخار به این پیشینه! مشکل نه درد مردم بود و نه فراری شدن سرمایه های خارجی و نه تهدیدات بیگانگان. می بایست ستون خیمه نظام یعنی ولایت فقیه را می شکستند. همانان که طرح رفراندومشان با تشویق مایکل لدین بدرقه می شد. می بایست رهبری از اختیاراتش عدول می کرد و قانون اساسی هم مطابق اصول دموکراسی غربی و اقتضاعات منافع افراطیون تفسیر می شد:«مفسران قانون اساسی چنان بی پروا به تفسیر برخی از اصول قانون اساسی می پردازند(به عنوان نمونه اختیارات بی حد و حصر برای رهبر) گویی همه شرع و قانون اساسی تنها یک اصل است.»
باید شورای نگهبان را هم می شکستند تا هر بی صلاحیتی راکه خواستند بتوانند در جایگاه نمایندگی مردم و مسئولیت های کلان کشور جای دهند. دقیقا در همین راستا بود که تلاش کردند تا از مردم و حقوق مردم و رأی مردم پلی بسازند تا با پوشیدن پوستین حمایت از آراء مردم و اصول دموکراسی به منافع خویش دست یازند: «نمی توان برای مردم عراق رفراندوم را تجویز کرد و از تریبون نماز جمعه خواستار انتخابات آزاد در آن کشور شد ولی مردم خودمان را از این حق مسلم محروم کرد.»
اینان که انتخابات شوراها را که به بیان خودشان آزادترین انتخابات بود فراموش کردند و نخواستند "نه" مردم را به دغلبازی بشنوند، وقتی معین رد صلاحیت شد، فغان ها به راه انداختند که اصول مردم سالاری نقض شد! و چون معین با حکم حکومتی رهبر انقلاب وارد عرصه انتخابات شد، حیران و درمانده شیوه دیگر برای ایراد گرفتن در پیش گرفتند. و امروز دبیر کلشان می گوید:«ما تأیید صلاحیت دکتر معین را در انتخابات ریاست جمهوری از نتایج عدم شرکت در انتخابات مجلس هفتم می‌دانیم چون در آن زمان حاکمیت نیاز به حضور بالا و مشروعیت انتخابات داشت!»
به راستی مگر معین چقدر رأی آورد؟ اگر این تعداد رأی دهندگان وارد انتخابات نمی شدند، برای نظام مشکل مشروعیتی ایجاد می شد؟ چقدر ادعای کسانی که به اصطلاح خودشان اهل خرد و سیاستند می تواند مضحک و خنده دار باشد و چقدر مستمعان می بایست نادان و جاهل باشند که بر این همه بی منطقی صحه بگذارند؟ اینان که رهبر انقلاب را هم مقابل خویش می بینند و در کنار همه رقبایشان در یک کفه ترازو می گذارند و حاکمیت لقب می دهند، آیا هیچ فکر کرده اند عاقبت تندروی ها چه خواهد بود و قضاوت مردم چگونه؟ آیا وقت آن نیست که نقد گذشته اصلاحات به معنای واقعی کلمه محقق شود و سران واقعی اصلاحات به دور از مصلحت اندیشی های بیهوده برای حفظ کشتی به گل نشسته اصلاح طلبان هم که شده، حساب خویش را از تندروها جدا کنند؟
محمد مهدی تهرانی
منبع : رجا نیوز


همچنین مشاهده کنید