یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

کرم از کجا تا به کجا


کرم از کجا تا به کجا
سخاوت از جمله صفاتی است که هر کسی نمی‌تواند به آن متخلق شود؛ چرا که دل کندن از مال دنیا سخت و دشوار است؛ و تنها کسانی می‌توانند از مال دنیا بگذرند که به دنیا دلبستگی نداشته باشند. آن زمان است که فرد همه را در مال خود شریک دانسته و حتی از شراکت پا فراتر نهاده و به قدر رفع نیاز برای خود صرف کرده و مابقی را در بین نیازمندان بذل می‌نماید.
اهل بیت علیهم السلام کمال این صفت را دارا بوده و در بذل کرم به جایی رسیده بودند که درخواست هیچ نیازمندی را بی‌پاسخ نمی‌گذارده و حتی گرسنگی و شدائد را تحمل کرده و حق خود را به نیازمندان بذل می‌نمودند. حضرت علی علیه السلام، به عنوان پدر ائمه علیهم السلام و خانواده محترم ایشان، حد کرم و سخاوت را به درجه‌ای رسانیدند که در مقامشان سوره دهر نازل گردید. سخاوت امام حسن علیه السلام نیز به عنوان فرزند بزرگ این خانواده عزیز، زبانزد خاص و عام است تا بدانجا که به کریم اهل بیت معروف گردیده است. در این مقاله قصد داریم گزیده‌ای از کرم این امام همام را ارائه دهیم.
در حدیثی آمده که امام حسن (ع) هیچ‏ گاه سائلی را رد نکرد و در برابر درخواست او «نه» نگفت، و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است که هیچ ‏گاه سائلی را رد نمی‏کنید؟ پاسخ داد: من سائل درگاه خدا و راغب در پیشگاه اویم، و من شرم دارم که خود درخواست کننده باشم و سائلی را رد کنم، و خداوند مرا به عادتی معتاد کرده، معتادم کرده که نعمتهای خود را بر من فرو ریزد، و من نیز در برابر او معتاد شده‏ام که نعمتش را به مردم بدهم، و ترس آن را دارم که اگر عادتم را ترک کنم اصل آن نعمت را از من دریغ دارد.
امام حسن علیه السلام به دنبال این گفتار این دو بیت شعر را نیز انشا فرمودند:
«اذا ما اتانی سائل قلت مرحبا بمن فضله فرض علی معجل
و من فضله فضل علی کل فاضل و افضل ایام الفتی حین یسئل» (۱)
«هنگامی که سائلی نزد من آید به او گویم: خوش آمدی ای کسی که فضیلت او بر من فرضی است عاجل. و کسی که فضیلت او برتر است بر هر فاضل، و بهترین روزهای جوانمرد روزی است که مورد سؤال قرار گیرد، و از او چیزی درخواست شود.»
«ابن کثیر» از علمای اهل تسنن در «البدایة والنهایة» روایت کرده که امام (ع) غلام سیاهی را دید که گرد نانی پیش روی خود نهاده و خودش لقمه‏ای از آن می‏خورد و لقمه دیگری را به سگی که آنجا بود می‏دهد. امام (ع) که آن منظره را دید به او فرمود: انگیزه تو در این کار چیست؟
پاسخ داد: من از او شرم دارم که خود بخورم و به او نخورانم!
امام (ع) به او فرمود: از جای خود برنخیز تا من بیایم! سپس به نزد مولای آن غلام رفت و او را با آن باغی که در آن زندگی می‏کرد از وی خریداری کرد، آنگاه آن غلام را آزاد کرده و آن باغ را نیز به او بخشید!(۲)
● نامه پر برکت
«ابراهیم بیهقی»، یکی از دانشمندان اهل سنت، در کتاب «المحاسن و المساوی» (۳) روایت کرده که مردی نزد امام حسن (ع) آمده و اظهار نیازی کرد، امام (ع) به او فرمود: برو و حاجت خود را در نامه‏ای بنویس و برای ما بفرست ما حاجتت را برمی‏آوریم! آن مرد رفت و حاجت خود را در نامه‏ای نوشته برای امام (ع) ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه را که خواسته بود به او عنایت فرمود. شخصی که در آنجا نشسته بود عرض کرد: براستی چه پر برکت بود این نامه برای این مرد ای پسر رسول خدا!
امام (ع) فرمود: برکت او زیادتر بود که ما را شایسته این کار خیر و بذل و بخشش قرار داد، مگر نمی‌دانی که بخشش و خیر واقعی، آن است که بدون سؤال و درخواست باشد، و اما آنچه را پس از درخواست بدهی، آن را در برابر آبرویش پرداخته‏ای!
● شاخه ‏گل پر برکت
«زمخشری» در کتاب «ربیع الابرار» از «انس بن مالک» روایت کرده که گوید: من در خدمت حسن بن علی(ع) بودم که کنیزکی بیامد و شاخه گلی را به آن حضرت هدیه کرد. حسن بن علی علیه السلام فرمود: تو در راه خدا آزادی! من که آن ماجرا را دیدم به آن حضرت عرض کردم: کنیزکی شاخه گل بی‏ارزشی به شما هدیه کرد و تو او را آزاد کردی؟ در پاسخ فرمود: اینگونه خدای تعالی ما را ادب کرده که فرمود: وقتی تحیتی به شما دادند، تحیتی بهتر دهید و بهتر از آن آزادی اوست.
● دفع دشمنی خطرناک
از کتاب «العدد» روایت شده که گفته‏اند مردی در حضور امام حسن (ع) ایستاده و گفت: ای فرزند امیرمؤمنان سوگند به آن که این نعمت را به تو داده که واسطه‏ای برای آن قرار نداده، بلکه از روی انعامی که بر تو داشته آن را به تو مرحمت فرموده، که حق مرا از دشمن بیدادگر و ستمکارم بگیری که نه احترام پیران سالمند را نگهدارد و نه بر طفل خردسال رحم کند!
امام (ع) که تکیه داده بود، برخاست و به آن مرد فرمود: این دشمن تو کیست تا من شرش را از سر تو دور کنم؟ عرض کرد: فقر و نداری! امام (ع) سر خود را به زیر انداخت و لختی فکر کرد و سپس سربرداشت و به خدمتکار خود فرمود : هر چه موجودی داری حاضر کن! خدمتکار رفت و پنج هزار درهم آورد. امام (ع) فرمود: این پول را به این مرد بده، آنگاه به وی فرمود: به حق همین سوگندهایی که مرا بدانها سوگند دادی که هرگاه این دشمنت برای زورگویی نزد تو آمد حتماً برای گرفتن حق خود نزد من بیا.
● دو نمونه از بزرگواری‏های امام(ع)
«محمد بن یوسف زرندی»، از دانشمندان اهل سنت، در کتاب «نظم درر السمطین» روایت کرده که مردی نامه‏ای به دست امام حسن(ع) داد که در آن حاجت خود را نوشته بود. امام (ع) بدون آن که نامه را بخواند به او فرمود: حاجتت رواست! شخصی عرض کرد: ای فرزند رسول خدا خوب بود نامه‏اش را می‏خواندی و می‏دیدی حاجتش چیست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ می‏دادی؟ امام (ع) پاسخی عجیب و خواندنی داد و فرمود: بیم آن را دارم که خدای تعالی تا بدین مقدار که من نامه‏اش را می‏خوانم از خواری مقامش مرا مورد مؤاخذه قرار دهد.
«علی بن عیسی اربلی» در «کشف الغمة» و «غزالی» در کتاب «احیاء العلوم» و «ابن شهر آشوب» در «مناقب» و «بستانی» در «دائرة المعارف» خود با مختصر اختلافی از «ابوالحسن مدائنی» و دیگران روایت کرده‏اند(۷) که امام حسن (ع) و امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر(۸) شوهر حضرت زینب (ع) به قصد انجام زیارت حج خانه خدا از مدینه حرکت کردند و چون بار و بنه آنها را از پیش برده بودند، دچار گرسنگی و تشنگی شدیدی شدند و در این خلال به خیمه پیرزنی برخوردند و از او نوشیدنی خواستند!
پیرزن گفت: آب و نوشیدنی در خیمه نیست، ولی در کنار خیمه گوسفندی است که می‏توانید از شیر آن گوسفند استفاده کنید، آن را بدوشید و شیرش را بنوشید! آنها رفتند و شیر گوسفند را دوشیده و خوردند، و سپس از او خوراکی خواستند. زن گفت: جزهمین گوسفند مالک چیزی نیستم و چیز دیگری نزد من یافت نمی‏شود، یکی از شما آن را ذبح کنید تا من برای شما غذایی تهیه کنم؟ در این وقت یکی از آنها برخاست و گوسفند را ذبح کرد و پوستش را کند و آماده طبخ نموده و آن زن نیز برخاسته برای ایشان غذایی تهیه کرد و آنها خوردند و لختی بیاسودند تا وقتی که گرمای هوا شکسته شد، برخاسته و آماده ‏رفتن شدند و به آن زن گفتند: ای زن! ما افرادی از قریش هستیم که اراده زیارت حج بیت الله را داریم و چون سالم بازگشتیم، نزد ما بیا تا پاداش این محبت تو را بدهیم!
آنها رفتند، و چون شوهر آن زن آمد و جریان را شنید، خشمناک شده و او را سرزنش کرده، گفت: وای بر تو! گوسفند مرا برای مردمانی که نمی‏شناسی سر می‏بری، آنگاه به من می‏گویی: افرادی از قریش بودند؟!
این جریان گذشت و پس از مدتی، فقر و نیاز، آن پیرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدینه کشانید و چون سرمایه و کسب و کاری نداشتند به جمع‏آوری سرگین و پشگل مشغول شده و از این طریق امرار معاش کرده و زندگی خود را می‏گذراندند.در یکی از روزها پیرزن عبورش بر در خانه امام حسن (ع) افتاد و در حالی که امام (ع) بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را دید شناخت، ولی پیرزن امام را نشناخت. در این وقت امام حسن (ع) به غلامش دستور داد به دنبال آن پیرزن برود و او را به نزد وی بیاورد.
غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن (ع) به او فرمود: آیا مرا می‏شناسی؟ گفت: نه! فرمود: من همان مهمان تو در فلان روز هستم! پیرزن گفت: پدر و مادرم به قربانت! امام حسن (ع) دستور داد هزار گوسفند برای او خریداری کردند و با هزار دینار پول همه را به او داد، و به دنبال آن نیز وی را به نزد برادرش‏ حسین(ع) فرستاد.
امام حسین (ع) از آن زن پرسید: برادرم حسن چه مقدار به تو داد؟ عرض کرد: هزار گوسفند و هزار دینار!
امام حسین (ع) نیز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پیرزن دادند، و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبدالله بن جعفر فرستاد، و عبدالله از آن پیرزن پرسید: حسن و حسین (ع) چقدر به تو دادند؟ پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار! عبدالله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به او دادند.
● چه کسی همانند این جوانمردان است؟
از کتاب «خصال» شیخ صدوق (ره) روایت شده که مردی نزد عثمان بن عفان رفت و از او ـ که بر درب مسجد نشسته بود ـ درخواست بخششی کرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند. آن مرد گفت: این مقدار دردی را از من دوا نمی‏کند، پس مرا به شخصی راهنمایی کن که حاجتم را برآورده سازد. عثمان به گوشه‏ای از مسجد که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و عبدالله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره کرده گفت: به نزد این جوانمردان برو. آن مرد نیز متوجه آنها شده و حاجت خود را به ایشان معروض داشت.
حسنین (ع) به آن مرد رو کرده گفتند: سؤال جز در یکی از سه چیز جایز نیست: خونی فاجعه آمیز، یا بدهکاری دردآور و جانسوز، یا فقری که انسان را خاکستر نشین کند، اکنون بگو: تو در کدامیک از این سه مورد سؤال می‏کنی؟ پاسخ داد: در یکی از همین سه مورد است! در اینجا امام حسن(ع) دستور داده پنجاه دینار به او بدهند، و امام حسین(ع) چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار.
آن مرد پول‌ها را گرفت و از نزد ایشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسید: چه کردی؟ و آن مرد داستان خود و کرم و بزرگواری حسنین(ع) و عبدالله بن جعفر را برای او بازگو کرد و عثمان که دچار شگفتی شده بود گفت: چه کسی همانند این جوانمردان است، اینان ازسینه علم و دانش شیر خورده و خیر و حکمت را نزد خود گرد آورده‏اند.
پی‏نوشت‏ها:
۱)نقل از کنز المدفون سیوطی،(چاپ بولاق)، ص ۲۳۴ و نورالابصار شبلنجی، ص ۱۱۱.
۲) البدایة والنهایة، (چاپ مصر)، ج ۸، ص ۳۸.
۳) المحاسن والمساوی، (چاپ بیروت)، ص ۵۵.
۴) ملحقات احقاق الحق، ج ۱۱، ص ۱۴۹.
۵) بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۵۰.
۶) ملحقات احقاق الحق، ج ۱۱، ص ۱۴۱.
۷) بحارالانوار، ج ۴۳، صص ۳۴۸ ـ ۳۴۱/ حیاة الامام الحسن (ع)، ج ۱، صص ۳۲۱ ـ ۳۱۹.
۸) عبدالله بن جعفر ابن ابیطالب یکی از سخاوتمندان معروف عرب و از اشراف قریش محسوب می‏شد.
۹) بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۴۹.
۱۰) خصال صدوق، باب الثلاثة.
منبع: تبیان
منبع : سایت تابناک


همچنین مشاهده کنید