یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


محلل


محلل
چهار ساعت به غروب مانده پس‌قلعه در میان کوه‌ها سوت و کور مانده بود. جلو قهوه‌خانهٔ کوچکی تنگ‌های دوغ و شربت و لیوان‌های رنگ به‌رنگ روی میز چیده بودند. یک گرامافون فکسنی با صفحه‌های جگرخراشش آنجا روی سکو بود قهوه‌چی با آستین بالازده سماور مسوار را تکان داد، تفاله چائی را دور ریخت، بعد پیت خالی بنزین را که دستهٔ مفتولی به آن انداخته بودند برداشته به سمت رودخانه رفت.
آفتاب می‌تابید، از پائین صدای زمزمهٔ یکنواخت آب که در ته رودخانه روی‌هم می‌غلطید و حالت تر و تازه به آنجا داده بود شنیده می‌شد . روی یکی از نیمکتهای جلو قهوه خانه مردی با لنگ نم‌زده روی صورتش دراز کشیده و آجیده‌هایش را جفت‌کرده پهلویش گذاشته بود. روی نیمکت قرینهٔ آن، زیر سایهٔ درخت توت، دو نفر پهلوی هم نشسته و بدون مقدمه دل‌داده و قلبه گرفته بودند. به‌طوری چانه‌شان گرم شده بود که به‌نظر می‌آمد سال‌هاست یکدیگر را می‌شناسند.
منبع : سایت رسمی دفتر هدایت


همچنین مشاهده کنید