شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

اسلام و یکتاپرستی مسیحی


اسلام و یکتاپرستی مسیحی
در این نوشته [۱] ، جان هیك به بررسی تحولات تازه ای كه در مفهوم خدا در مسیحیت پدید آمده، می پردازد. وی این دیدگاه را مطرح می كند كه بر خلاف سنت دیرینه مسیحی، تعالیمی مانند تثلیث، تجسد و فدیه نه حقایقی وحیانی بلكه، چنانكه در عصر روشنگری به بعد روشن شده، نظریه های الهیاتی و ساخته اندیشه بشر است. این آموزه های الهیاتی، خطرناپذیر یا تغییرناپذیر نیست بلكه نیازمند بازنگری است. وی معتقد است كه آموزه سنتی تثلیث برای صیانت از آموزه پیشین تجسد كه مؤید الوهیت مسیح بود، پدید آمد، هم چنان كه آموزه تجسد برتری محض مسیحیت را اقتضا می كند. وی ضمن پذیرفتن اختلاف میان دیدگاه مسیحی ـ كه تثلیثی است ـ با دیدگاه اسلام ـ كه توحیدی است ـ بر این نكته مهم تأكید می كند كه هنگامی كه از ساحت الهیات به ساحت امور عبادی سیر كرده و از حاشیه به متن زندگی گام می نهیم، شرایط كاملا دگرگون می شود. وی برای نمونه به كتابی حاوی ادعیه و مناجات های دو آیین یادشده اشاره می كند كه خواننده از محتوای آن نمی تواند حدس بزند كه منبع آن مسیحی است یا اسلامی.
● مقدمه
من در این نوشته، درباره تحولات اخیری كه در مفهوم خدا در مسیحیت پدید آمده است، سخن خواهم گفت. از این رو، برای تحقق چنین امری خواهم كوشید تا نهضت معاصری را كه در شاخه آزاداندیش تر مسیحیت برای تفسیر دوباره آموزه های سنتی تثلیث،تجسد و برای پذیرش كثرت گرایی دینی پدید آمده، فراروی خوانندگان قرار دهم.
امروزه این شیوه اندیشیدن در میان شماری از مسیحیان دیدگاهی خاص درباره ماهیت تفكر الهیاتی را مفروض می گیرد، و جا دارد كه در آغاز این مطلب را روشن كنیم. در حالی كه سنت معهود گذشته، تعالیم مهم مسیحیت مانند آموزه های تجسد، تثلیث و فدیه را حقایق وحیانی می پنداشت، در عصر روشنگری و در حال حاضر جریان دیگری سر برآورده كه این آموزه های دینی را ساخته اندیشه بشر می پندارد. آن را كوشش هایی برای نظام دادن به معنای تجربه مسیحی با استفاده از اصطلاحات نظری به شمار می آورد و بر این باور است كه این امر با مواجهه حواریون نخستین با عیسی آغاز شده و در تاریخ تجربه مسیحی ادامه یافته است. به عبارت دیگر، آموزه های دینی را نمی توان گزارش هایی از واقعیت به شمار آورد، بلكه می توان آنها را صرفاً یك نظریه پنداشت و می توان آن را با نظریه های علمی چون تكامل، فیزیك كوانتوم یا نسبیت مقایسه كرد. در قلمرو دین با پیشرفت تاریخ تجربه مسیحی دانسته های جدیدی اندوخته می شود و تفاسیر جدیدی از جدال نقد و گفت و گو به منصه ظهور می رسد. بنابراین، هم تطورات تدریجی آموزه ها را می توان دید و هم آنچه را كه در تاریخ علم، تغییر الگوها[۲] نامیده می شود; زیرا بر اساس این دیدگاه نظام های الهیاتی هم جائزالخطا و هم با فرهنگ در ارتباط است. این نظام ها را می توان حاصل كار مردمی دانست كه در مكان و زمان مشخصی می زیسته اند، لذا دستخوش مقتضیات تاریخی ویژه ای می شوند و ناچارند كه از ابزارهای فلسفی و زبانی كه در فرهنگ خودشان در دسترس است بهره ببرند و از این رو، نتایجی كه حاصل می آید ذاتاً موقتی و قابل اصلاح است و در واقع می توان در هر دوره فرهنگی جدیدی درباره آنها بازنگری و بازاندیشی كرد. دو عامل عمده ای كه امروزه باعث پدید آمدن تغییر الگو در تفكر مسیحی شده است عبارت است از ۱) نتایجی كه از مطالعه محققانه جدید كتاب مقدس و خاستگاه های مسیحیت حاصل شده است و ۲) درك عمیق این واقعیت كه ما در جهانی با ادیان متنوع زندگی می كنیم. اهمیت این دو عامل بعداً در طی بررسی حاضر روشن خواهد شد.
● تصور مسیحیان و مسلمانان از خدا
اگر كسی از من بخواهد كه تصور مسیحیان و مسلمانان از خدا را با یكدیگر مقایسه كنم، نخستین و واضح ترین چیزی كه خواهم گفت این است كه تصور مسلمانان تصوری توحیدی، و تصور مسیحیان تصوری مبتنی بر تثلیث است. اسلام به یگانگی خدا گواهی می دهد، به گونه ای كه چیز دیگری را نمی توان با او مقایسه كرد و در كنار او چیز دیگری را نمی توان پرستش نمود. از سوی دیگر مسیحیت به خدا به عنوان پدر، پسر و روح القدس گواهی می دهد،[یعنی [یكی در سه و سه در یكی. شاید این گونه به نظر برسد كه هیچ اختلاف الهیاتی بزرگ تر و حل ناشدنی تر از این وجود ندارد.
با وجود این، هنگامی كه از ساحت الهیات به ساحت و قلمرو امور عبادی سیر می كنیم، یعنی از حاشیه به كانون و متن زندگی متدینانه گام می نهیم، شرایط به گونه ای شگفت انگیز دگرگون می شود. كنت كرگ،[۴] (لندن: انتشارات دانشگاه آكسفورد، ۱۹۷۰) درباره دعاهای اسلامی و مسیحی نگاشته است. اگر فردی دعاهای این كتاب را مطالعه كند غیر ممكن است كه از محتوای دعاها بفهمد كه از منبع مسیحی است یا منبع اسلامی. برای نمونه من این كتاب را به صورت اتفاقی باز كردم و متن زیر را خواندم:
ای خداوندی كه غنی و شایان ستایشی و ای كسی كه خالق مطلق و حی هستی، ای آن كه مهربان و دوست داشتنی هستی، مرا آن گونه ساز كه بدانچه از دید تو رواست بپردازم و با لطف و فیض تو تسلیم درگاهت شوم... (ص۷۳).
من كه یك مسیحی ام، مایلم این دعا را به عنوان یك دعای مسیحی بخوانم; اما واقعیت این است كه این دعا از آن غزالی است.
یك بار در شهر بیرمنگام انگلستان كه اجتماع عظیمی از مسلمانان در آن جا وجود دارد، به گروهی از مسلمانان و مسیحیان برخوردم كه مدتی است به صورت مرتب در كنار یكدیگر قرار می گیرند و به نقطه مشتركی رسیده اند كه می توانند با سوره فاتحه الكتاب، اولین سوره قرآن، به نیایش بپردازند و هم اكنون در نظر دارند كه از عبارات «پدر ما»،[۶] دانشمند عهد جدید معاصر كه مطالعه ویژه ای درباره آن انجام داده، این دعا را واضح ترین و به رغم ایجاز و اختصارش، غنی ترین گزیده پیام عیسی می داند كه ما در اختیار داریم.
دعای «پدرما» با استعاره كهن و كثیرالاستعمال خداوند به مثابه پدر آسمانی آغاز می شود. گرچه این نحوه بیان را می توان در نوشته های مقدس عبری (برای نمونه در مزامیر داوود، مزمور ۱۰۳) و در دیگر جوامع خاورمیانه باستان (برای مثال، اور كلدانیان، رك: یرمیاس، همان، ص۹۱) و نیز در سنت های هند باستان (مثلا در بهگودگیتا ۴۴ و ۱۱:۳۴) مشاهده كرد، اما مسلمانان هنگام اشاره به خدا هرگز آن را به كار نبرده اند. شاید این به سبب ارتباطی است كه میان دیدگاه متداولی كه خداوند را پدر همه ابنای بشر می داند و دیدگاه مسیحی كه منحصراً خدا را پدر عیسی مسیح معرفی می كند، برقرار است. البته هیچ ارتباط ضروری میان این دو دیدگاه وجود ندارد. فرد می تواند بدون قرار گرفتن در دام آموزه سنتی مسیحی كه مسیح را پسر یگانه خدا می داند، با اصطلاح مجازی پدر درباره خدا بیندیشد و آنگاه می توان به وضوح فهمید كه نسبت دادن عنوان پدر به خدا مجاز و استعاره ای بیش نیست. با این اوصاف، من به جرئت می توانم معتقد شوم كه مسلمانان نیز می توانند بدون هیچ مانعی از این عنوان برای ارتباط با خداوند بهره جویند; زیرا این لقب به عنوان مجاز ناظر به این نیست كه خداوند عیناً پدر ]جسمانی [ابنای بشر به شمار می رود، بلكه ناظر به این مطلب است كه همچنان كه نوع پدران در قبال فرزندان خود وظایفی دارند، خداوند نیز در قبال انسان ها كارهایی انجام می دهد. البته ممكن است پدرها خوب یا بد و بامحبت یا بی رحم باشند. عیسی در مجموعه ای از سخنان و امثال، به وضوح نشان می دهد كه به چه پدری اشاره دارد. مثلا می گوید: «و كدام آدمی است از شما كه پسرش نانی از او خواهد و سنگی به او دهد یا اگر ماهی خواهد ماری به او بخشد. پس هرگاه شما كه شریر هستید دادن بخشش های نیكو را به اولاد خود می دانید چقدر زیاده پدر شما كه در آسمان است چیزهای نیكو را به آنانی كه از او سؤال می كنند خواهد بخشید.» (متی ۹:۷-۱۱). افزون بر این مثل مشهور دیگری به نام پسر ولخرج یا پدر بخشنده وجود دارد. پسری بر پدرش تمرد می كند و به كشور دوردستی رخت برمی بندد. او اموالی را كه از پدر به ارث برده بود به تاراج می دهد و در نتیجه به فلاكت و دریوزگی می افتد. این پسر از كرده خویش پشیمان می شود و به خانه بازمی گردد. «اما هنوز دور بود كه پدرش او را دید و ترحم نمود و دوان دوان آمد و او را در آغوش خود كشید و بوسید» (لوقا ۲۰:۱۵) و گفت: «زیرا این پسر من مرده بود زنده گردید، و گم شده بود یافت شد» (لوقا ۵:۲۴). این پدر همان پدری است كه عیسی خدا را همچون او می انگارد. باید به این نكته توجه داشت كه نمی توان در پرتو این تعالیم، استعاره پدر الهی را ضرورتاً با نام هایی همچون رحمن، رحیم، مهیمن، غفار، غفور، وهاب، رزاق، حلیم، كریم، ودود، ولی، عفوّ، و رئوف كه در قرآن به الله نسبت داده شده، هم معنا دانست. منظور من این است كه می توان آن بعد از ماهیت الله را كه در قرآن با این نام ها به آن اشاره شده، مشابه آن بعدی دانست كه در تعالیم عیسی از خداوند مجازاً به عنوان كلی پدر یاد شده است. اگر این گونه باشد به نظر می رسد كه مسلمان می تواند الله را پدر خطاب كند و از طریق عبارات نخست این دعاهای كاملا مسیحی به او تقرب جویند.
● آموزه تثلیث
آنچه در ادامه این دعا می بینیم این است كه نوعی رابطه با خداوند را از طریق تفكر درباره او به عنوان پدر آسمانی به تصویر می كشد كه ما در آن شكوه و عظمت الهی را می ستاییم و خواهان تحقق اهداف خدا و برپا شدن ملكوت او بر روی زمینیم «نیز در جست و جوی لطف و عنایت او در زندگیمان و خواستار بخشایش او برای آمرزیده شدن گناهانمان و خواهان این هستیم كه او ما را در خطرات و وساوس زندگی حفاظت كند. بنابراین این دعا، دعایی مبسوط و جامع است. اما چنان كه مشاهده می كنیم در این دعا هیچ اشاره ای به مضامین الهیاتی عمده ای از جمله تجسد خدا در عیسی مسیح یا كفاره گناهان بشر شدن او از راه مرگش بر روی صلیب یا خداوند به عنوان تثلیثی از پدر، پسر و روح القدس نشده است. در واقع باید این واقعیت فوق العاده و تفكر برانگیز را پذیرفت كه این آموزه های سنتی مسیحی هیچ سهمی در این دعا كه خود عیسی زبده تعالیمش را با آن برای بشریت بیان كرده، نداشته است. با مطالعه صادقانه اناجیل همدید[۷] قطعاً به این نتیجه خواهیم رسید كه عیسی درباره خداوند منحصراً با اصطلاحات توحیدی و یكتاپرستانه می اندیشیده است. نكته ای كه درخور توجه و عنایت است این است كه مقدار قابل توجهی از سخنان و باورهای مطرح در مسیحیت درباره خداوند قرن ها تابع او بوده است. البته منظور من این نیست كه كلیسای مسیحی رسماً و صراحتاً از آن هنگام كه آموزه تثلیث رسمیت یافته، مبتنی بر تثلیث نبوده است; بلكه منظور من این است كه عاقلانه بیندیشیم و بگوییم كه مقدار قابل توجهی از بحث درباره وجود و ماهیت خداوند بدون هیچ اشاره ای به تثلیث پیش رفته است. با كمال تعجب مشاهده می كنیم كه مقدار زیادی از بحث هایی كه آبای كلیسا درباره خداوند داشته اند، این گونه بوده است. اگر به دوران معاصر گام نهیم شورای اول واتیكان (۱۸۷۰) خداوند را به صورت زیر توصیف می كند:
كلیسای پاپی كاتولیك مقدس روم معتقد است و اقرار می كند كه تنها یك خدای راستین و زنده وجود دارد كه آفرینده و پروردگار آسمان و زمین است. او خدایی است كه دارای قدرت مطلق، ابدی، نادیدنی، درك ناشدنی و در عقل و اراده و همه كمالات نامحدود است. از آن جا كه یك جوهر روحانی واحدی است و كاملا بسیط و تغییر ناپذیر است، باید اعلام كرد كه او واقعاً و ضرورتاً از جهان متمایز است، ذاتاً و ماهیتاً سعادت كامل را داراست و به طرز وصف ناپذیری بر هر چیزی كه وجود دارد یا می توان غیر از او تصور كرد برتری دارد.[۸]
دوباره متذكر می شوم كه هرگز منظور من این نیست كه تعالیم كاتولیكی شورای اول واتیكان نیز مبتنی بر تثلیث نیست; بلكه منظور من این است كه بسیاری از اظهارات مسیحی مهم درباره خداوند، مانند این بیانیه شورا، را در واقع نمی توان اظهارات مبتنی بر تثلیث قلمداد كرد. افزون بر این، اگر كسی اثر دوجلدی الهیدان كاتولیك كاریك ـ لاگرنج[۱۰] به نام خدا در اندیشه و تجربه مسیحی (۱۹۳۰) نوشته، تنها یكی از دوازده فصل آن را به تثلیث اختصاص داده است. ماتیوس در ابتدای این فصل می گوید:
باید همه بپذیرند كه آن كس كه برخوردار از اصول فهم تاریخی باشد، اذعان خواهد كرد كه آموزه تثلیث، به عنوان یك آموزه، هیچ نقشی در شكل گیری پیام نخستین نداشته است... انجیل، نخستین و سرنوشت سازترین پیروزی خودش را بدون این كه آموزه تثلیث را نظام مند كند، به دست آورد (ص۱۸۰).و غیر از این یك فصل، بقیه كتاب با اصطلاحات غیر تثلیثی درباره خداوند بحث می كند.
اما به رغم این واقعیت كه مسیحیان به آسانی می توانند بدون اشاره به نظریه تثلیث، درباره خدا سخن بگویند، عقیده به تثلیث به وضوح همچون یك عقیده كانونی در مسیحیت بر جای خواهد ماند. بنابراین من می خواهم بر این نكته تأكید كنم و شما را به این واقعیت توجه بدهم كه در درون این سنت، با تنوع درونی قابل توجهش در طول قرن ها عقیده به تثلیث به طرق گوناگون فهمیده شده و موقعیت های گوناگونی كسب كرده است و كاركردهای متفاوتی در آن مشاهده شده است كه به لحاظ اجرایی دارای اهمیت است. از یك سو دیدگاهی ـ كه بیانگر عقیده سنتی كاتولیك است ـ وجود دارد كه بر طبق آن، آموزه تثلیث یك حقیقت وحیانی الهی است و رازی است كه ما باید بدان معتقد باشیم اما نمی توانیم امیدوار باشیم كه آن را بفهمیم. از سوی دیگر، امیل برونر،[۱۱]یكی از تأثیرگذارترین الهیدانان پروتستان در این عصر، رساله خود درباره خداوند را با عبارات زیر آغاز می كند:
هنگامی كه به مسئله تثلیث برمی خوریم، به طرز عجیبی با یك موقعیت متناقض مواجه می شویم. از یك سو تاریخ الهیات و عقیده مسیحی به ما می آموزد كه عقیده به تثلیث را وجه تمایز دیدگاه مسیحیت درباره خداوند در نظر بگیریم كه از دیدگاه دین یهود و دین اسلام و در واقع از همه اشكال خداباوری متمایز است. یهودیت و اسلام و خداباوری[۱۲] عقلانی توحیدی اند. از سوی دیگر، باید صادقانه بپذیریم كه آموزه تثلیث هیچ بخشی از پیام مسیحیت نخستین یعنی عهد جدید را شكل نمی دهد و ایمان راسخ در حیات دینی كلیسای مسیحی در هیچ دوره ای از تاریخ مسیحیت بر تثلیث استوار نبوده است.
نتیجه ای كه او می گیرد، این است كه عقیده تثلیث بخشی از پیام مسیحی نیست، بلكه نظریه ای است كه بشر آن را به درستی برساخته است تا از نظریه بنیادی تر دیگری كه تجسد نام دارد صیانت كند. او می گوید: «آموزه كلیسایی تثلیث كه عقیده كلیسای اولیه آن را ابرام كرد، بیانیه ای مبتنی بر كتاب مقدس نیست و بنابراین بیانیه كلیسا به شمار نمی رود، بلكه یك آموزه الهیاتی است كه از اعتقاد مهم كتاب مقدس و كلیسا دفاع می كند».
من معتقدم كه این تحلیل به لحاظ تاریخی صحیح است. آموزه تثلیث همچون چارچوبی روشنگر برای استحكام بخشیدن به آموزه مهم تر الوهیت مسیح شكل گرفته است. یعنی اگر عیسی مسیح تجسد خداوند بود اما از طرفی این خداوند در سرتاسر حیات زمینی عیسی در كار نگهداری جهان بود، و دعاها را اجابت می كرد و در بیرون از اقنوم عیسای تاریخی به كارهایی مبادرت میورزید، نتیجه ای كه از این مطلب حاصل می شود این است كه مقام خداوندی دارای دو جنبه است، یعنی جزء پدر و جزء پسر. این بیان لازمه عقیده به تجسد الهی است كه توحید را بسط می دهد و پیچیده می سازد و آن گاه كه روح خداوند كه در نوشته های مقدس عبری بدان تصدیق شده، در تعالیم عیسی و در تجربه دینی آن روزگار به این دو جزء پدر و پسر افزوده شود، یك تثلیث خواهیم داشت.
لذا پذیرش آموزه تجسد كه برای صیانت از مفهومی دوگانه انگارانه و سه گانه انگارانه درباره خداوند شكل گرفته، اجتناب ناپذیر است. اما اگرچه اجتناب ناپذیر است، نمی توان آن را به صورتی فهم پذیر طرح كرد. در واقع، دو گونه مختلف از آموزه تثلیث شكل گرفته است. بر اساس آنچه كه مفهوم اجتماعی تثلیث نامیده می شود، سه شخص الهی تثلیث در حكم سه مركز ادراك و اراده است. بنابراین، در میان آبای كاپادوكیه ای[۱۷] چارلز لوری، تثلیث و آموزه مسیحی (۱۹۴۶); امتیازی كه این نظریه در پی دارد ـ اگر چه تنها امتیاز نیست ـ این است كه ما را قادر می سازد كه درباره مقام احدیت خداوند كه قائم به ذات و ابدی است، بدون نظر به خلقت، و به عنوان آنچه اصالتاً و ذاتاً شخصی و ]موجودی [عاشق است، بیندیشیم; زیرا پدر، پسر و روح القدس شخص محسوب می شوند و هر یك دیگری را دوست دارد.
به هر حال، این شكل از تثلیث باوری به طرز خطرناكی به سه خدایی منجر می شود كه اسلام همیشه از آن ابا داشته و بدان بدگمان بوده است كه مبادا عقیده به تثلیث به سه خدایی ]كه مظهر چندگانه پرستی است [منجر شود. البته شمایل هایی كه از اشخاص تثلیث در قرون وسطی موجود است غالباً به رواج سه خدایی واقعی در سطح عوام دینداران میدان داده است. به هر تقدیر، باید با قطعیت و یقین بدین مسئله اذعان كرد كه هرگز مراد واقعی آموزه تثلیث آن چیزی نبوده است كه الهیدانان فهمیده اند، بلكه به همان اندازه كه بر سه گانه انگاری تأكید شده بر یگانگی هم تأكید شده است. علاوه بر این، همیشه گفته شده است كه عقیده به تثلیث یك راز است، یعنی چیزی است كه مسیحیان اقرار می كنند كه آن را نمی فهمند. با این حال، از آن جا كه ما هرگز نمی توانیم به گونه ای عقلانی در این حوزه بیندیشیم، می توانیم فرض كنیم كه گونه دیگری از نظریه مبتنی بر تثلیث وجود دارد كه از سه شخص سخن می راند اما نه با فهم امروزی كه ما از این اصطلاح داریم، بلكه با فهم دیرین كه سه شخص را سه personae یا سه نقش می پنداشتند. ]اگر این گونه باشد، این دیدگاه [می تواند قاطعانه حافظ توحید باشد. بر اساس آنچه اغلب مفهوم اعتقادی تثلیث نامیده می شود، پدر، پسر و روح القدس سه شخص مختلف نیستند، اما عمیقاً به هم مرتبطند. به بیان دقیق تر، نام هایی كه به اطوار متمایز عمل یك خدا اشاره دارند، در قلمرو آفرینش، در قلمرو نجات و در قلمرو الهام و وحی عمل می كنند. بر اساس این دیدگاه، سه جزئی بودن از دیدگاه بشری ما نشئت می گیرد: خداوند بی هیچ ابهامی یكتاست، و ما هستیم كه فعالیت او را در ارتباط با خودمان از سه طریق می فهمیم. هنگامی كه یك گام فراتر می نهیم متوجه می شویم كه عقیده تثلیث مهر تأییدی است بر كثرت و تنوع عمل خداوند در ارتباط با بشر. شاید این كثرتی كه عرفاً پدید آمده، از گرایش جبلی بشر به اندیشیدن درباره سه رأس ناشی شده باشد.
اگر این فهم از عقیده تثلیث، یعنی قائل شدن به كثرت و تنوع فعالیت های خداوند در ارتباط با آفرینش خود، به دقت بررسی شود می تواند فتح بابی باشد بر این مسئله كه ادیان بزرگِ جهان را پاسخ هایی به لحظه های مختلف وحی الهی بینگاریم. آنچه سد راه بسط این اعتقاد می شود،تا جایی كه مسیحیت راست كیش نگران آن است، آموزه تجسد است، آموزه ای كه به عقیده من تثلیث برای صیانت از آن پدید آمده است. تا زمانی كه تثلیث كاركردی این چنین داشته باشد، طبیعتاً این عقیده در برابر هر تفسیری كه از آن می شود مانند نمادی برای تغییر و تنوع اطوار فعالیت الهی خواهد ایستاد.
● تجسد
حال كه این گونه است، اجازه دهید به سراغ آموزه تجسد برویم. بر كسی پوشیده نیست كه كوشش های فراوانی برای تفسیر دوباره آموزه تجسد صورت گرفته است كه از این میان كتاب اسطوره تجسد خداوند كه گروهی از الهیدانان كلیسای انگلیكن آن را به نگارش درآورده اند، تنها یكی از شواهد بر این مدعا است. اما به جای این كه بر این كتاب كه خودم هم یكی از مقاله های آن را نوشته ام تأكید داشته باشم، مایلم به كتاب تأثیرگذار الهیدان پرسبیتری، دونالد بایلی، به نام خداوند در مسیح بود اشاره داشته باشم. رودولف بولتمان در وصف این كتاب گفته است: «این كتاب ارزنده ترین كتاب در زمینه مسیح شناسی در عصر ما به شمار می رود.» نه تنها عنوان این كتاب بلكه لحن و محتوای كلی آن نشان دهنده آن است كه قصد و نیت مؤلف كاملا راست كیشانه بوده است. او در این كتاب در پی نقد عقیده تجسد خداوند در عیسی مسیح نیست; بلكه می كوشد آن را برای انسان قرن بیستم معقول و فهم پذیر جلوه دهد. وی برای نیل به این مقصود تلاش می كند تا مفهوم تجسد را بر حسب آنچه او تناقض لطف می نامد توجیه كند. این یك واقعیت متناقضی است كه هنگامی كه ما اراده خداوند را مد نظر قرار می دهیم، هم صحیح است بگوییم كه ما هستیم كه آزادانه و با مسئولیت خودمان كارهایمان را انجام می دهیم و نیز صحیح است بگویم كه خداوند از راه لطف فراطبیعی اش در ما عمل می كند. این تناقض در عبارات پولس قدیس كه درباره اعمال خودش بیان می كند، خلاصه شده است كه گفت: «اما نه من بلكه فیض خدا كه با من بود» (قرنتیان اول،۱۰:۱۵). به گفته بایلی، روح این تناقض در این عقیده راسخ كه یك مسیحی بدان پایبند است خلاصه می شود، عقیده ای كه می گوید هر چیز خوبی كه در انسان هست و هر چیز خوبی كه او انجام می دهد به دلایلی او خود آنها را انجام نمی دهد بلكه خداست كه آنها را انجام می دهد. این عقیده، عقیده متناقض نمای بزرگی است. زیرا هنگامی كه همه كارها را به خداوند منسوب می كنیم، شخصیت بشر زایل نمی شود و مسئولیت فردی او از گردنش ساقط نمی گردد. هرگز فعل بشر كاملا صحیح و كاملا فردی نیست و هرگز فاعل كاملا احساس مختار بودن نمی كند، جز در آن لحظه هایی كه به عنوان یك مسیحی می تواند بگوید كه هر فعل نیكی كه در انسان ها وجود دارد از آنِ آنها نیست بلكه از آن خداوند است. به هر حال، بایلی این تناقض لطف را سرنخی برای فهم تناقض بزرگ تر تجسد می پندارد، یعنی در عین حال كه زندگی عیسی یك زندگی كاملا بشری بود، خداوند از طریق این زندگی بر روی زمین عمل كرده است. بایلی می گوید:
آنچه می خواهم پیشنهاد كنم این است كه این تناقض لطف شیوه ای را پیش می نهد كه بتوانیم به گونه ای واضح تر و با رویكردی بهتر نسبت به دیگر شیوه ها، به راز تجسد پی ببریم. یعنی این تناقض در شكل ناقص خود در زندگی های مسیحی ما بازتابی از آن اتحاد كامل خداوند و انسان در تجسد است كه سرتاسر زندگی مسیحی ما به آن متكی است و لذا می تواند بهترین سرنخ برای فهم آن به شمار آید. ما در عهد جدید می بینیم كه انسانی كه خداوند در او متجسد شده، در امتناع از این ادعا كه همه چیز مستقلا به خاطر او پدید آمده، بر دیگر انسان ها برتری دارد و همه خوبی ها را به خداوند نسبت می دهد. نیز ما می بینیم كه او تمایل دارد كه انسان های دیگر را در تقربش با خداوند سهیم كند تا آنها هم بتوانند مانند او باشند و اگر این انسان ها قطره ای از این اتحاد را بنوشند تناقض لطف را در طرق ناقص تجربه می كنند و ناگزیر می شوند بگویند: « من نبودم بلكه خدا بود» ]حال [آیا نمی توان آن را كلیدی برای فهم آن زندگی كامل كه این پارادوكس در آن به صورت كامل و مطلق تحقق می یابد، یعنی زندگی عیسی كه كمال بشر است، دانست؟ یا حتی نمی توان با دركی عمیق تر و مهم تر گفت كه این زندگی، زندگی واقعی خود خداوند است؟ اگر این پارادوكس هرگز در زندگی های ناقص و ضعیف ما واقعیت نداشته باشد، به نظر نمی رسد كه عین آن یا شبیه آن پارادوكس در راز تجسد در سطحی كامل و مطلق وجود داشته باشد.
به عبارت دیگر، اتحاد فعل الهی و بشری كه هر گاه فیض خداوند به گونه ای تأثیرگذار در زندگی یك مرد یا یك زن عمل كند، اتفاق می افتد در سطحی مطلق در حیات عیسی رخ می دهد. حال پیشنهاد بایلی، كه ریشه های آن را می توان در اندیشه آگوستین قدیس و پیش از او در اوریگن و نیز تئودور اهل موپسواستیا[۱۸] و اعضای مكتب آنتیوكین متأخر یافت، مزیتی كه دارد این است كه مرتبه پایینی از فهم این نظریه را بر ما عرضه می دارد كه زندگی عیسی همان گونه كه كاملا الهی است، رویدادی كاملا بشری نیز هست. البته بایلی در جریان فهم پذیرساختن عقیده تجسد نتیجه می گیرد كه باید لحن سنتی را كه معتقد است عیسی دارای دو طبیعت كاملا بشری و الهی است و در ماهیت الهی اش با پدر هم جوهر است، كنار گذاشت. این سبك سخن گفتن درباره آموزه تجسد در جهان فلسفی قرن های اولیه مسیحیت رایج و مورد پذیرش بوده است; اما امروزه به یك راز تبدیل شده است كه تنها می شود از روی سرسپردگی محض آن را پذیرفت و دیگر هیچ معنای باطنی ای در پسِ آن نهفته نیست. بنابراین، باید چنین تفسیر مجددی كه بایلی پیشنهاد می كند، كوششی در جهت همسو كردن آموزه تجسد با زندگی عصر جدید تلقی كرد، به طوری كه معنایی را كه بدان بخشیده، می توان حقیقتی تلقی كرد كه با تجربه بشری ما ارتباط پیدا می كند و حداقل آن را با اصطلاحات جدید فهم پذیر می كند; زیرا در حالی كه امروزه افراد اندكی ـ جز الهیدانان سنتی ـ مفهوم «جوهر» را به كار می برند و عقیده به یك شخص با دو ماهیت را امری مضحك می پندارند، بیشتر مسیحیان اندك بها و ارزشی برای واقعی بودن عمل فیض خداوندی در زندگی بشر قائل نمی شوند. آنها این واقعیت را بیشتر به رویدادهای شگفت انگیز عهد جدید نسبت می دهند.
اما نتیجه جالب، و در واقع بسیار مهمی كه از این نوع تفسیر مجددِ امروزی از آموزه تجسد حاصل می شود این است كه این آموزه دیگر نمی تواند ادعای برتری محض مسیحیت ]بر سایر ادیان [را، كه فهم سنتی تر از تجسد بدان معتقد بود، برتابد; زیرا اگر كسی بر طبق نظام های مسیحی كهن تر قائل باشد به این كه جوهر الهی یك بار و فقط یك بار، یعنی در وجود عیسی مسیح بر روی زمین حاضر شده، نتیجه اش این خواهد شد كه خداوند مسیحیت و نه دیگر ادیان را در وجود یك شخص بنا نهاده و قطعاً پیامدش این خواهد شد كه خداوند می خواهد همه ابنای بشر فقط مسیحیت را به عنوان دینی كه برای آنها پدید آورده، برگزینند. از این نقطه آغاز، ادیان دیگر مانند اسلام، دین یهود و حتی ادیانی كه در هند، چین و آفریقا نشو و نما یافته اند، راه های متعددی اند كه ابتدایی و ناقص هستند، اما محترم اند. البته این شیوه ای بود كه كلیسا در گذشته برای محترم شمردن این ادیان بدان متوسل می شد.اما اگر ما در زندگی مسیح نمونه متعالی سازگاری لطف خداوند و اختیار آدمی را مشاهده كنیم و ]بر این باور باشیم كه این سازگاری [در همه پاسخ های اصیل بشر و تسلیم او به خداوند روی می دهد، آنگاه شرایط تغییر خواهد كرد; زیرا دیگر درباره محل تلاقی الوهیت و بشریت كه تنها در یك مورد روی می دهد سخن نمی گوییم بلكه درباره تلاقی این دو، كه به انحاء و درجات گوناگون، در همه گشاده رویی ها و عكس العمل های آدمی به عمل خداوند اتفاق می افتد، سخن می گوییم. با این اوصاف، دیگر مانعی بر سر راه ما نیست كه بپذیریم تناقض لطف را می توانیم درباره محمد]ص [و مسلماً درباره سایر بندگان مخلص خداوند نیز به كار ببریم.
البته مسیحیانی كه احساس می كنند كه ناگزیرند از این كه مدعی برتری دین خودشان ]بر ادیان دیگر [باشند هنوز می توانند راهی را برای گریز از چنین امری و انجام چنین كاری بیابند. آنها می توانند ادعا كنند كه تناقض لطف، كه هرگاه آدمی به اختیار خود به لطف الهی عكس العمل نشان دهد، رخ می دهد، در حیات عیسی مسیح كامل تر از زندگی های دیگر بوده است. در واقع، به نظر می رسد كه این دیدگاه، دیدگاه خود بایلی است. اما باید خاطر نشان كرد كه درست است كه هنوز از این ادعا بوی برتری محض ]مسیحیت بر ادیان دیگر [به مشام می رسد، اما ماهیت این ادعا دگرگون شده است. این عقیده دیگر یك عقیده پیشینی[۲۰]] بودا [عیسی و محمد]ص [را كه بین دوهزار و پانصد سال تا هزار و چهار صد سال پیش می زیسته اند، با یكدیگر مقایسه كنند. البته آنهایی كه جرئت انجام چنین قضاوت هایی را دارند، نخواهند توانست به نتیجه مشابهی درباره همه این شخصیت ها برسند. در مقابل، عده ای دیگر تصورشان این خواهد بود كه گزارش هایی كه از این زندگی های بزرگ به دست می آید بسیار ناقص بوده و در عین حال عمیقاً تحت تأثیر سنت هایی است كه ایشان به آن وابسته اند و نیز ارزیابی های ما درباره آنها به ناچار متأثر از سرسپردگی دینی ما خواهد بود در نتیجه چنین قضاوت هایی فاقد ارزش و وزن واقعی خواهند بود.
● مسیحیت و كثرت گرایی دینی
الهیدان متأخر دیگری كه مایلم به تألیفات او اشاره كنم، جفری لمپ[۲۲] مبدل می سازد.» عمل اصلی خدای روح در بشر الهام است و بر این اساس، مسیح شناسی لمپ «مسیح شناسی الهام» نامیده می شود; زیرا مفهوم الهام و ساكن بودن خدای روح در بشر به ویژه در سخن گفتن ما از رابطه خلاق و مستمر خداوند با آدمیان و نیز از حضور فعال او در ]وجود [عیسی به عنوان نقطه مركزی و كانونی این رابطه یاریگرمان خواهد بود. نیز به كار گیری چنین مفهومی ما را قادر می سازد قائل باشیم به این كه خداوند در روح بشری عیسی ساكن شده است و آن را برانگیخته است تا با این روش رابطه ای را كه مدنظر آفریننده با انسان بوده كاملا واقعی جلوه دهد.
از این رو، لمپ از پذیرش الگوی سنتی تجسد وجود آسمانی ازلی یعنی ]همان [لوگوسی كه خدای پسر است، ابا دارد; زیرا پذیرش آن الگو مستلزم پذیرش دو دیدگاه دیگر است: یكی این كه بپذیریم انسان نخستین از درستكاری به گناه سقوط كرده است و دیگر این كه خداوند مداخله كرده و بر روی زمین آمده و در وجود شخصی به نام عیسای ناصری جای گرفته و پس از مدتی بر روی صلیب قربانی شده تا كفاره گناهان بشر شود. لمپ به جای آن، ترجیح می دهد كه به هنگام اندیشیدن، به استمرار آفرینش الهی بشر، از آبای كلیسای یونانی زبانِ نخستین مانند ایرنئوس پیروی كند.
ایرنئوس از آفریده شدن انسان به صورت خداوند، به خلق مدام تعبیر می كند... انسان به تدریج پیشرفت می كند تا این كه كمال بشریت مخلوق خود را كه همانند خداوند، نا مخلوق بودن است، كسب كند. از نظر ایرنئوس، انسان به دست خداوند شكل می پذیرد و سپس دمیدن روح، یعنی زندگی اصیل، را از خداوند دریافت می كند و سرانجام مسیح روح حیات بخش به او ارزانی می دارد و او را پسر خداوند می گرداند. با این حال، این استحاله و تغییر شكل با آفرینش ادامه می یابد و این كمال آفرینش است.
بر اساس این دیدگاه، روح خداوند همیشه در روح آدمی فعال است و به انسان ها الهام می كند كه آغوش خود را با طیب خاطر برای پذیرش حضور الهی بگشایند و در زندگی خویش به اراده خداوند پاسخ مثبت دهند. مراد از این فعالیت خلاق و مستمر روح خداوند این است كه او همیشه در وجود آدمیان متجسد می شود و ارواح آنها را از راه داخل شدن و مكشوف ساختن خود به ایشان شكل می دهد. بر این اساس، ما باید از این استمرار به عنوان فعالیت خلاق و نجات بخش خدای روح در روح انسان و نیز حضور او در شخص عیسی به عنوان لحظه ای ویژه در آفرینش یاد كنیم; زیرا اتحاد خدای متشخص با بشر می تواند تنها شكل كامل وحی به شمار آید. لمپ با توجه به این درك مشخص از عمل خداوند در مسیح كه نمونه متعال وحی الهی در زندگی بشر به شمار می آید، هنوز قادر است ادعای منحصر به فردی برای این لحظه مخصوص از فعالیت الهی بتراشد; زیرا به گفته او این لحظه، لحظه تحقق همه فعالیت های خداوند محسوب می شود و نیز حالتی را تعیین می كند كه خدای روح در تمام لحظه های بعدی تجربه می شود. او در ادامه می گوید: « شاهدی كه دال بر تصدیق این ادعا است، این واقعیت عملی است كه مسیحیان منبع وحی الهی خودشان را در مسیح می یابند، آنها جذب او می شوند تا با ایمان به خداوند و عشق به هم نوعانشان زندگی خود را دوباره جهت دهند والگوی این طرز تلقی از بُنوَّت و اُخوَّت را در او مشاهده كنند».
با این حال، آن كس كه لمپ برای او این اهمیت صرف را قایل است، شخص عیسای تاریخی نیست; زیرا در مقام تجزیه و تحلیل، اطلاعات ما درباره او غالباً ناقص و ناموثق است، بلكه درباره مسیح زنده است كه یك كُل را شامل می شود. مسیح زنده كه ما این چنین جایگاه محوری را در تاریخ مكشوف شدن خدا به بشر برای او قائلیم، دربردارنده همه تفكر بشری است كه خداوند الهام كرده است و عیسی معیاری است كه می توان به او ارجاع داد. به عبارت دیگر مسیحیت كه به عنوان یك سنت تاریخی بر محور عیسی مسیح می گردد، مصداقی برای الهام محوری صرف به شمار می رود. لذا لمپ می گوید: «اگر سخنی در اناجیل، مثلا یكی از موعظه های سر كوه، وجدان خواننده را متأثر كند و قوه تخیل او را برانگیزد موضوع مهمی نیست كه بدانیم آیا این سخن را خود عیسی گفته یا این كه یك پیامبر مسیحی ناشناخته ای كه طرز تفكری همچون مسیح داشته آن را بیان كرده است. در هر صورت یك ذهن بشری وجود داشته كه سخن خداوند را بیان كرده است. یعنی سخن خدای روح است كه بر زبان بشر جاری شده است. بنابراین، اهمیتی ندارد كه بدانیم آیا سخنان مشهور مسیح در اناجیل واقعاً از زبان خود عیسای تاریخی تراویده است یا نه. در هر حال ما آنها را ارزشمند تلقی می كنیم چرا كه حقیقتی را در آنها یافته ایم و از آنها الهام گرفته ایم. ما شخصیت عیسی را بسیار با اهمیت می دانیم زیرا یا او مؤلف این سخنان است یا این كه شخص دیگری در یك حركتی این سخنان را از زبان دیگران یعنی از مردمانی كه خود را مدیون او می دانستند گرفته و آنها را آنچنان بزرگ یافته كه به نام عیسی به نگارش درآورده است به گونه ای كه گویا خود او آنها را سروده است. در این جا یعنی در نظریه تناقض لطفِ بایلی، بار دیگر شكافی را كه در میان مسیح شناسی و الهیات سایر ادیان وجود دارد مشاهده می كنیم. یعنی دیگر از مسیح شناسی های بایلی و لمپ برتری صرف وحی مسیحی كه یك نتیجه منطقی به همراه داشته باشد، برنمی آید. برای این كه عیسی را به مثابه الگویی در یك رتبه ویژه كه بایلی آن را تناقض لطف می نامد و لمپ الهام خدای روح می خواند، و مطمئناً دو توصیف از یك حقیقت روحانی یگانه است، تصور كنیم، بعید به نظر می رسد كه جایی برای طرح این سؤال وجود داشته باشد كه چگونه این الگوی ویژه دربرابر الگوهای دیگر كه در دیگر ادیان بزرگ جهان وجود دارد، قد علم می كند. بایلی معتقد است كه تحقق تناقض (یا الهام الهی) در حیات عیسی منحصر به فرد است، زیرا هم كلی و هم مطلق بوده است. اما دیدگاهی كه من می خواهم بدان تأكید كنم این است كه این عقیده دیگر در پرتو مسیح شناسی بایلی و لمپ یك نتیجه ضروری در باب ماهیت عمل خداوند در عیسی به دست نمی دهد بلكه در عوض باید قضاوتی باشد كه بر یك مدرك تاریخی مبتنی است. اما پرسش مسئله ساز و مهمی كه در ذهن هر مسیحی آشنا با مطالعه محققانه عهد جدید پدید می آید، این است كه آیا ما شناخت كافی از وجود عیسای تاریخی داریم كه ما را قادر سازد تصدیق كنیم كه این زندگی كامل نمونه به كمال رسیده تناقض لطف یا الهام الهی به شمار می رود؟
ما در تفكر لمپ تغییر جهتی از عیسای تاریخی به نهضت مسیحی به مثابه یك كل كه كانون رویداد وحیانی مركزی و محلی به شمار می رود، احساس می كنیم. اما هر چند كه اطلاعات تاریخی كافی در دست نداریم تا به گونه ای مطلق از عیسای تاریخی سخن بگوییم، در عوض به گمان من اطلاعات فراوانی در دست است كه ما را قادر سازد به گونه ای مطلق درباره مسیحیت به مثابه یك پدیده تاریخی سخن بگوییم. برای لمپ كه مسیحی به دنیا آمده و عمری را به مطالعه متون مقدس و ادبیات مسیحی سپری كرده و هیچ علاقه ای به مطالعه سنن دینی دیگر نداشته، بدیهی است كه مسیحیت شعبه اصلی و سرنوشت ساز تاریخ به شمار آید. اما ممكن است كسی خود را به مخاطره بیندازد و بگوید كه این امر برای دیگران كه زندگی معنویشان در محیط دینی مختلفی رشد كرده و روابطشان با خداوند با معنویت متفاوتی شكل گرفته، بدیهی و پروضوح نیست. از این رو ممكن است برای یك مسلمان نیز بدیهی به نظر برسد كه اسلام آخرین و فراگیرترین وحی به شمار می رود. اگر نظر من را بخواهید، من ترجیح می دهم به دینی اشاره كنم كه خود را در آن یافته ام یا خداوند مرا در آن قرار داده است، بدون این كه سایر ادیان را، كه خداوند یكتا معتقدان به آنها را نیز در این سنت ها قرار داده، تحقیر كنم. در این مورد نمی توانم آنچه را كه یك مسلمان مد نظرش است كاملا دریابم و مشابه آن، یك مسلمان نمی تواند آنچه را یك مسیحی بدان معتقد است كاملا درك كند. اما من معتقدم كه ما می توانیم در اصول و مقدمات اصلی سنت دینی دیگر مدرك قانع كننده ای كه دربردارنده آگاهی موثقی از خداوند، الله سُبْحانَهُ وَ تَعالی و پاسخ به ]درخواست او [باشد، بیابیم.
به نظر من این نوع برداشت تازه و مدرن آموزه تجسد كه به دست دونالد بایلی و جفری لمپ شكل گرفته ـ همچنین به دست شماری از نظام های الهیاتی معاصر ـ می تواند این امكان را به مسیحیان بدهد كه با همان تلقی شان از كثرت گرایی دینی، دارند پاسخی مختلف اما كاملا معتبر به خداوند بدانند كه در یك برهه وحیانی مختلف یعنی تلقی محمد]ص [از قرآن پدید آمده است. اكنون می خواهم سؤال را به گونه ای دیگر مطرح كنم كه آیا چنین تفسیری كه بایلی و لمپ به دست دادند می تواند مسلمانان را قادر سازد كه عقیده تجسد را، كه عبارت از واكنش های درونی لطف یا الهام الهی به پاسخ های آزادانه بشر است، نه تنها در زندگی عیسی بلكه در زندگی همه پیام آوران صادق خداوند روی می دهد، بپذیرند؟
● نتیجه
۱) آموزه های مسیحی، نظیر این آموزه كه خداوند تثلیثی از پدر، پسر و روح القدس است حقایق وحیانی به شمار نمی روند بلكه نظریه های الهیاتی محسوب می شوند كه برای حل مسائل مهم طراحی شده اند و همیشه چنین كاری را با تكیه بر پیش فرض ها و منابع عقلی و زبانی یك دوره خاص انجام می دهند.
۲) آموزه های الهیاتی خطاناپذیر یا تغییرناپذیر نیست بلكه به عكس، نیازمند بازنگری در هر دوره فرهنگی جدید است.
۳) آموزه سنتی تثلیث برای صیانت از آموزه پیشین تجسد، كه مؤیِّد الوهیت مسیح بود، پدید آمد.
۴) فهم سنتی از تجسد، برتری محض مسیحیت را به عنوان یك دین و تنها دینی كه خداوند در وجود یك شخص بنیان نهاده است، ایجاب می كند.
۵) تفسیرهای جدیدی كه اخیراً در باب آموزه تجسد خداوند (مثلا بیانات دونالد بایلی و جفری لمپ) صورت گرفته، آن را نمونه تناقض لطف یا الهام خدای روح پنداشته اند.
۶) این تفاسیر مجدد به لحاظ منطقی برتری محض وحی مسیحی را ایجاب نمی كند، بلكه راه را برای پدیدآمدن كثرت گرایی دینی ناب هموار می كند.
جان هیك
محمدحسین محمدپور
[۱]. مشخصات كتاب شناختی مقاله به شرح زیر است:
Hick, John, "Islam and Christian Monotheism," in D. C. Sherbok, ed., Islam In The World Of Diverse Faith. St. Martin;s Press Inc, ۱۹۹۷, pp. ۱-۱۷.
[۲]. paradigm shift
[۳]. Kenneth Cragg
[۴]. Alive to God
[۵]. Pater Noster
[۶]. Joachim Jeremias
[۷]. Synoptic Gospels
[۸]. Dogmatic Constitution of the Catholic Faith, chap. ۱.
[۹]. Garrigou-Lagrange
[۱۰]. W. R. Matthews
[۱۱]. Emil Bruner
[۱۲]. Theism
[۱۳]. Cappadocian Fathers
[۱۴]. Divine Personality and Human Life
[۱۵]. Essays Catholic and Critical
[۱۶]. Essays on the Trinity and the Incarnation
[۱۷]. The Doctrine of Trinity
[۱۸]. Mopsuesti
منبع : فصلنامه هفت آسمان


همچنین مشاهده کنید