جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


مرگ آگاهی یک روح خسته


مرگ آگاهی یک روح خسته
توجه به فرایند مرگ آگاهی روح، این سال‌ها خصوصا در سینما بسیار مورد توجه قرار گرفته است.
در تئاتر نیز رد پای آن را می‌توان دید و نمایش کابوس‌های یک پیرمرد خائن ترسو یکی از این نمونه‌هاست. نمایشی که می‌کوشد این فرایند مرگ آگاهی را در سیالیت بازنگری خاطرات یک پیرمرد بازنشسته روایت کند.
روایت درست از لحظه مرگ پیرمرد آغاز می‌شود و مخاطب نیمه‌های نمایش به مرگ پیرمرد در صحنه ابتدایی پی‌می‌برد. دمدمای تحویل سال است و او برای خرید ماهی قرمز شب سال بیرون زده و در خانه همسرش، ۲پسر و ۲دختر و عروس پسر دیگرش که مدتی است گم شده و همین طور بابا اصلان پیر منتظر بازگشت او با ماهی قرمز هستند. اما با مرگ مرد این روحش است که بی‌خبر از همه جا به خانه باز می‌گردد و به مرور و با نادیده گرفتنش از جانب اطرافیان و همین طور پرتاب شدن یکباره به روایت‌هایی از گذشته زندگی‌اش که در واقعیت آنها حضور نداشته به مرگ آگاهی می‌رسد. در بازنگری خاطراتش اما اتفاق دیگری هم می‌افتد.
این بار او نه راوی که چون مای مخاطب ناظر است تا یک راوی سوم شخص در پشت همه این روایت‌ها حضور داشته باشد و مرد تکه‌هایی از زندگیش را مرور کند که در آنها غایب بوده و حالا این تکه‌های نادیده زندگی وی در این لحظه که قرار است زندگی را ترک کند، آیینه‌ای شوند برای آنکه او خود واقعی‌اش را در آن ببیند.
او که در خانه به‌شدت غیرمحبوب است و جز همسرش که سال‌هاست وفادارانه از او حمایت می‌کند مورد خشم فرزندانش در مرور صحنه‌های غایب زندگی‌اش در واقع تاثیر واقعی که نوع زندگی‌اش بر زندگی اطرافیانش گذاشته را می‌بیند.
پیرمرد در طول زندگی‌اش و زمانی که به‌دلیل فعالیت‌های سیاسی در زندان بوده کسی را لو داده است، آنگونه که دخترش مرضیه می‌گوید از ارث برادرش ـ عمو علی ـ نگذشته، احتمالاً با یکی از دوستان دوران دانشگاه‌اش (شیرین) بدون اطلاع همسرش سر و سری داشته‌، به خاطر سابقه ‌سیاسی‌اش امکان تحصیل از فرزندانش در جریان گزینش‌های دانشجویی گرفته شده است و...حالا او فرزندانی دارد که هر کدام به راهی رفته‌اند و انگار نه انگار که زیر یک سقف زندگی کرده‌اند. پسری دارد که در ناسا کار می‌کرده و با یک زن آمریکایی ازدواج کرده و حالا هم ناپدید شده است (در صحنه آخرین پی به مرگ او می‌بریم)، دختر بزرگش در اثرخیانتی که دوست‌اش (ناصر شهابی) در حق او روا داشته تمام زندگی‌اش و جوانی‌اش را باخته، ۲پسر دیگرش یکی با خلافکارانی رفت‌وآمد دارد و دیگری جوان خامی است که تنها در فکر لذت‌های زندگی است و دختر کوچکش به‌دنبال خودش و دنیایش مدام در حال پریدن از شاخه‌ای به شاخه دیگر است و او در مرور خاطراتش به بخشی از تقصیرهای خودش در پیش آمدن چنین سرنوشتی آگاه می‌شود.
هرچند برای مخاطب این روایت‌ها تنها قصه‌های کوچکی هستند که شاید نتوانند دلایل بزرگی را با خود بیاورند اما شاید برای پیرمرد نمایشنامه برهانی مرند که این قصه‌ها را زندگی کرده، بیش از قصه باشند.
در این بازنگری، سیالیت حضور پر رنگی دارد. چون بعد زمان معنایی برای پرسه‌های یک روح ندارد. هرچند به جهت محدودیت‌های تئاتر (و شاید انتخاب کارگردان) محدودیت مکان در این پرسه‌ها به قوت خود باقی است.
در یک نگاه کلی باید گفت نادر برهانی مرند در جدیدترین تجربه‌خود یک‌بار دیگر دست به مرور خاطرات مردی بازنشسته و در آستانه مرگ زده تا با این مرور بخشی از حیات اجتماعی یک جامعه را مرور کند.
برهانی مرند پیشتر با کارگردانی نمایشنامه مرگ فروشنده نوشته آرتور میلر به این تجربه نزدیک شده بود و حتی در همان سال ۸۵ نیز خواسته بود تا از این نمایشنامه آمریکایی آدابته‌ای ایرانی به روی صحنه بیاورد که به‌نظر می‌رسد کمابیش این تجربه اخیرش ادامه همان انگیزه باشد.
این‌بار مرد از دریچه خاطراتش نیست که به رویدادها می‌نگرد و با تحلیل‌های خودش، بلکه او این‌بار در مرور خاطراتش آن سوی رابطه‌اش با دیگران را می‌بیند. اما هر دوی این نمایش‌ها مینی مال و سیال هستند.
در هر دو تمام اتفاقات در یک مکان ثابت با تغییراتی اندک شکل می‌گیرد و‌ رویا‌رویی با خاطرات و باقی شخصیت‌ها بی‌منطق زمان و سیال است. نقطه اشتراک عینی این دو نمایشنامه را شاید بتوانیم شخصیت مادر خانواده بدانیم که شباهت‌هایی به هم دارند از جمله وفاداری و صبوری آنها در ادامه همین زندگی و شرایطی که مرد خانواده ایجاد کرده و پیش می‌برد که اتفاقا هر دو نقش را نیز ریما رامین فر ایفا کرده و هرچند ۲نقش کاملا متفاوت را بازآفرینی کرده اما در تحلیل‌ها راه به یک سو می‌برند.
و دیگر شباهت به نوعی ارتباط فرزندان هر دو خانواده با پدر است.
با این همه دنیای پیرمرد بازنشسته خائن ترسو برهانی مرند به تبع جغرافیا و زمان نمایش و هزار دلیل دیگر با پیرمرد فروشنده میلر فرق دارد و نتیجتا راهی که از نظر احساسی مخاطب می‌رود و تحلیل‌ها متفاوت خواهد بود و مهم‌ترین نقطه تفاوت در نوع معرفی شخصیت اصلی و جهان اوست. اگر در مرگ فروشنده این خود ویلی لومان بود که با تک‌گویی‌ها و مرور خاطراتش که حضور پر رنگی در آنها داشت خود را عیان می‌کرد در خاطرات پیرمرد... مرد قصه را ما در قضاوت اهالی خانواده‌اش و تاثیری که در پنهان بر آنها داشته، می‌بینیم و پیرمرد، فاعل خاموش نمایشنامه است.
اما در انتها باید گفت برهانی مرند در هر دوی این تجربه‌ها چه در باور‌پذیری شخصیت‌ها و جهان شخصیت اصلی و چه در اجرایی سیال با ریتمی تند و گرفتن بازی‌های دقیق از بازیگران موفق عمل می‌کند و تماشاگر را در لذت تماشای نمایشی شریک می‌کند که برشی از زندگی اوست یا با داستان‌های آن شریک است. بازی خوب بازیگران که به درستی هدایت شده‌اند از دیگر نقاط قوت این نمایش است. امیر جعفری در نقش بابا اصلان بار دیگر نشان داد که در نشان‌دادن طنز ظریف مسلط است و ریما رامین‌فر هم در ارائه نقش مادر و زن فداکار ایرانی بسیار موفق عمل کرد.
نکته‌ای که نباید در این میان فراموش کرد، اجرای نمایشی از نوشته‌های خود نادر برهانی مرند است و باید این اتفاق را به فال نیک گرفت که امسال سالی پربار برای نمایشنامه‌نویسان ایرانی باشد.
آزاده سهرابی
منبع : روزنامه همشهری