شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

آگاهی و غول چراغ علاءالدین


آگاهی و غول چراغ علاءالدین
● درباره دیوید چالمرز
دیوید جان چالمرز (متولد ۱۹۶۶) استاد «دانشگاه ملی استرالیا» و مدیر «مركز آگاهی» در همین دانشگاه است.او تا سال ۲۰۰۴ در دانشگاه آریزونای آمریكا و مركز آگاهی این دانشگاه كار می كرد؛ «فرید مسرور» از شاگردان ایرانی او در آریزونا است.كار معروف چالمرز در فلسفه ذهن «مشكل دشوار آگاهی» و بیان استدلال تصورپذیری علیه فیزیكالیسم است (چالمرز در بعضی از مقالات به دوگانه انگاری ویژگی ها گرایش دارد).چالمرز «زامبی» را تصورپذیر می داند (یعنی موجودی كه حالات فیزیكی و كاركردی اش دقیقاً مثل ما است اما فاقد آگاهی است)، و تصورپذیری را مستلزم امكان می داند، در نتیجه با امكان زامبی، فیزیكالیسم (این همانی ذهن و مغز) ابطال می شود زیرا مدعای این همانی ارتباط ضروری میان آگاهی و مغز است اما استدلال تصورپذیری نشان می دهد كه این ارتباط یك ارتباط امكانی است.كتاب «ذهن آگاه» چالمرز را می توان نقطه عطفی در مسأله آگاهی و شیوه بحث از مسأله ذهن و بدن دانست؛ پس از انتشار این كتاب فیلسوفان بزرگی مانند دنت، مگ كین، پنروز، نیگل و جان سرل به آن واكنش نشان دادند.سایت اینترنتی دیوید چالمرز بزرگ ترین منبع اینترنتی درباره فلسفه ذهن است؛ این سایت مشتمل است بر بسیاری از مقالات آنلاین فلسفه ذهن، كتابنامه كاملی از موضوعات مختلف فلسفه ذهن، وبلاگ چالمرز و عكس هایی از كنفرانس های فلسفی كه چالمرز در آنها شركت كرده است (http://consc.net).
● برای مطالعه بیشتر
كتاب «ذهن آگاه: در جست وجوی نظریه ای بنیادین» دیوید چالمرز از مهم ترین كتاب ها در مسأله آگاهی است كه به فارسی ترجمه نشده است: The Conscious Mind: In Search of a Fundamental Theory, Oxford University Press, ۱۹۹۶. كتاب ها و مقالات بسیاری درباره آگاهی وجود دارد؛ كتابنامه كامل مسأله آگاهی را می توانید در آدرس زیر ببینید:
http://consc.net/biblio/۱.html متأسفانه مقاله یا ترجمه ای به فارسی درباره مسأله آگاهی وجود ندارد.
مهم ترین بحث كنونی فلسفه ذهن و دشوارترین معضل برای تبیین ذهن «آگاهی» (consciousness) است؛ دیوید چالمرز مشكلات آگاهی را به چند مشكل آسان و یك مشكل دشوار تقسیم می كند؛ اصطلاح «مشكل دشوار آگاهی» امروزه در مقالات و كتاب های فلسفه ذهن بسیار رایج شده است.چه ارتباطی میان پدیده آگاهی یا احساس پدیداری حالات ذهنی از یك سو، و حالات فیزیكی بدن انسان وجود دارد؟ هاكسلی می گوید: «چگونگی ظهور چیزی مثل آگاهی از انگیزش بافت های عصبی درست مثل ظهور غول از مالش چراغ علاءالدین است»؛ این همان چیزی است كه در متون امروزی فلسفه ذهن به «شكاف تبیینی» (explanatory gap) شهرت یافته است: میان آگاهی و حالات فیزیكی شكافی وجود دارد كه تبیین ارتباط میان آنها را سخت می كند.با همه این مشكلات، مفهوم خود «آگاهی» هم چندان روشن نیست؛ بسیاری از فیلسوفان آن را به معنای «ویژگی های كیفی» یعنی كیفیت احساس حالات ذهنی می دانند.در این صورت، میان «آگاهی» و «كیفیات ذهنی» تفاوتی وجود نخواهد داشت.بعضی هم «آگاهی» را غیر از «كیفیات ذهنی» می دانند.ند بلاك آگاهی را به دو قسم «آگاهی پدیداری» و «آگاهی دسترسی» تقسیم می كند تا به گونه ای ابهام فوق را از میان ببرد: آگاهی پدیداری همان ویژگی كیفی یا پدیدارشناختی حالات ذهنی آگاهانه است یعنی چگونگی احساسی كه از حالات ذهنی داریم، اما آگاهی دسترسی صرف داشتن اطلاعات و با خبر بودن از حالات ذهنی است بدون اینكه چگونگی احساس آنها را ملاحظه كنیم یعنی همین كه حالات ذهنی در دسترس شما هستند و می توانید از آنها مطلع باشید.برخی از فیلسوفان مفاهیم مختلف آگاهی را به طور مفصل تری توضیح داده اند؛ آگاهی از نظر آنها در سه مورد استفاده می شود: آگاهی در مورد موجودات (انسان ها، حیوانات و ...)، آگاهی در مورد حالات ذهنی (درد آگاهانه، باور آگاهانه و ...)، آگاهی به عنوان یك هویت جداگانه.در مورد اول، آگاهی در معانی مختلفی به كار می رود: «توانایی» ادراك حسی جهان (نه لزوماً ادراك حسی بالفعل)، هشیاری (به این معنا، موجودات هنگام خواب یا بی هوشی «آگاه» نیستند)، خود-آگاهی (یعنی نه تنها به جهان آگاهی دارند، به آگاهی خودشان از جهان هم آگاهی دارند)، كیفیت پدیداری (كه در بالا به آن اشاره كردیم) و آگاهی متعدی (یعنی آگاهی ای كه متعلقش در خارج وجود دارد نه آنچه متعلقش در خارج مفقود است مانند موارد توهم).آگاهی در مورد حالات ذهنی هم به معانی مختلفی به كار می رود: حالاتی كه شخص از آنها مطلع است، حالات كیفی یا احساسی، حالات پدیداری، آگاهی دسترسی، آگاهی نقلی (كه عبارت از سلسله امور نقلی یا حكایی مستمری از منظر «خود» است؛ این همان چیزی است كه در متون امروزی فلسفه ذهن به نام «جریان مستمر آگاهی» (stream of consciousness) معروف است.آگاهی به عنوان یك هویت مجزا (به صورت اسمی نه وصفی) هم معانی گوناگونی همانند حالت وصفی (آگاهانه) در دو مورد قبل دارد: به عنوان مثال، آگاهی پدیداری، آگاهی دسترسی، آگاهی انعكاسی یا فراذهنی و آگاهی نقلی.
● مسائل گوناگون آگاهی
چند مسأله در مورد آگاهی وجود دارد:
الف) مسأله توصیفی: آگاهی چیست؟ ویژگی های اساسی آن چیستند؟ و چگونه می توان آنها را به بهترین وجه كشف، توصیف و الگوسازی كرد؟
ب) مسأله تبیینی: آگاهی چگونه به وجود می آید؟ آیا آگاهی یك واقعیت بنیادین و اصیل است؟ اگر امری بنیادین نیست و از امور دیگری ناشی می شود، چگونه می تواند از اموری كه فاقد آگاهی اند پدید آید؟
ج) مسأله كاركردی: چرا آگاهی وجود دارد؟ آیا آگاهی كاركردی دارد و اگر دارد، این كاركرد چیست؟ آیا تأثیر علی دارد؟ اگر دارد، چه نوع معلول هایی دارد؟ آیا در عملیات دستگاه هایی كه در آنها وجود دارد، تفاوتی ایجاد می كند؟ اگر ایجاد می كند، چرا و چگونه؟
▪ مسأله توصیفی:
ویژگی های اساسی آگاهی را می توان به صورت زیر بیان كرد: آگاهی قابل دسترسی اول- شخص است، ویژگی كیفی دارد، ساختار پدیداری دارد، ویژگی وابسته به فاعل شناسایی دارد، از وحدت برخوردار است (این وحدت اقسامی دارد مانند وحدت علی یعنی به عامل بر اساس روابط علی، وحدت می بخشد؛ وحدت بازنمودی یا التفاتی كه وحدت بر اساس محتوای آگاهی برقرار است)، آگاهی شفاف است و ویژگی های دیگری از این دست.
▪ مسأله كاركردی:
اگر نقش علی آگاهی در جهان فیزیكی انكار شود، دیگر بحث از آگاهی چندان با ارزش نخواهد بود.البته نمی توان به سادگی با اتهام شبه پدیدارانگاری (این دیدگاه خلاف شهود كه حالات ذهنی تأثیر علی در جهان ندارند) مسأله را حل كرد زیرا مسلماً برخی از انواع آگاهی فاقد تأثیر علی اند و این انكار در مورد آنها مخالف شهود های متعارف نیست.برخی از نمونه های تأثیر علی آگاهی از قرار زیر است: آگاهی در حل مسائل جدید و بی سابقه یا كسب مهارت های جدید نقش دارد، آگاهی از اذهان دیگر در برقراری ارتباط و تعامل با سایر اندام واره ها بسیار تأثیرگذار است، در دسترسی كلی به اطلاعات مؤثر است در حالی كه اطلاعات ناآگاه به تعبیر فودر، «بسته » (encapsulated) هستند یعنی فقط به درد كاربردهایی می خورد كه مستقیماً به عملیات زیردستگاه مربوط اند.
▪ مسأله تبیینی:
در هر تبیینی سه مؤلفه وجود دارد: امر تبیین شده، امر تبیین كننده، معیارهای تبیین.امر تبیین شده در اینجا شامل همه انواع آگاهی كه در بخش قبل گفتیم می شود.اموری كه در اینجا می توانند تبیین كننده آگاهی باشند، دامنه وسیعی دارند؛ ممكن است كسی فرایندهای عصبی را تبیین كننده آگاهی بداند و معتقد باشد كه این فرایندها علت آگاهی هستند یا آن را تحقق داده اند، به همین ترتیب، ممكن است كسی ساختارهای زیست شناختی، سازوكارهای فیزیكی، روابط كاركردی یا روابط غائی-كاركردی، سازماندهی های محاسباتی یا حتی حالات ذهنی ناآگاه را تبیین كننده آگاهی بداند.هر یك از این پاسخ ها نظریه ای درباره آگاهی است.
معیارهایی كه شخص برای تبیین به كار می برد به دیدگاه او درباره تبیین های موفق بستگی دارند؛ ممكن است كسی برای یك تبیین موفق لازم بداند كه امر تبیین شده به طور پیشینی از امر تبیین كننده قابل استنتاج باشد (البته بعضی این را شرط لازم و بعضی دیگر آن را شرط كافی یك تبیین موفق از آگاهی می دانند).بعضی هم تحویل تجربی را كافی می دانند و مانند آن.
● مشكلات آسان و دشوار آگاهی
دیوید چالمرز میان مشكلات آسان و مشكل دشوار آگاهی تفكیك كرده است.او هفت مشكل آسان آگاهی را برمی شمارد:
▪ توانایی تشخیص، طبقه بندی و واكنش به محركات محیطی
▪ تركیب اطلاعات به وسیله یك دستگاه شناختی
▪ گزارش پذیری حالات ذهنی
▪ توانایی دست یابی یك دستگاه به حالات درونی خودش
▪ تمركز توجه به یك چیز
▪ كنترل دقیق رفتار و
▪ تفاوت میان بیداری و خواب.این مشكلات را از این جهت آسان می نامیم كه تبیین فیزیكی آنها مانعی ندارد و می توان طرح یا چشم اندازی كلی از تبیین آنها داشته باشیم.اما مشكل دشوار آگاهی كه چشم انداز روشنی از تبیین آینده آن وجود ندارد «مشكل ویژگی پدیداری آگاهی» است (كه قبلاً به آن اشاره كردیم).
● نظریات جدید درباره آگاهی
در چند سال اخیر، دیدگاه های تازه ای درباره ماهیت آگاهی و در نتیجه تبیین آن مطرح شده اند.ند بلاك قائل به پدیدارگرایی (phenomenalism) است و عده دیگری مانند لایكن، درتسكی و بسیاری از فیلسوفان امروزه، قائل به بازنمودگرایی (representationalism) هستند.پدیدارگرایی همه آگاهی را به كلی به پدیدار تحویل می برد و معتقد است همه حالات آگاهی (حتی حالات التفاتی مثل باور) پدیداری هستند.این دیدگاه امروزه بسیار كم طرفدار است.بازنمودگرایی همه حالات ذهنی، از جمله حالات كیفی مثل درد، را به «بازنمود» یا حالات التفاتی قابل تحویل می داند.نظریه مرتبه اول (first-order) كه به اختصار به آن FO می گویند، به مدعایی ضعیف تر از پدیدارگرایی قائل است: ممكن است یك رویداد به لحاظ پدیداری آگاهانه باشد هرچند به وسیله هیچ یك از حالات ذهنی شخص بازنمود نشده باشد.در مقابل، نظریه مرتبه بالاتر (higher-order) كه به اختصار آن را HO می نامند معتقد است كه برای آگاهی پدیداری، بازنمود مرتبه بالاتر لازم است یعنی وقتی من به حالت درد آگاهی پدیداری دارم، باید به وسیله باورهایی این حالت را بازنمود یا تصور كرده باشم.البته الكس برن معتقد است كه این دو دسته از نظریات (یعنی بازنمودگرایی و پدیدارگرایی از یك سو، و نظریات مرتبه اول و مرتبه بالاتر از سوی دیگر) كاملاً از هم مستقل اند: ممكن است كسی بازنمودگرا باشد اما قائل به نظریه مرتبه اول باشد مانند درتسكی و مایكل تای، البته ند بلاك و لوین پدیدارگرا و قائل به نظریه مرتبه اول هستند، كروثرز و لایكن بازنمودگرایان قائل به نظریه مرتبه بالاتر هستند، دیوید روزنتال هم ظاهراً از همین دسته اخیر است.
بنابراین، بازنمودگرایی می تواند مرتبه اول (FOR) یا مرتبه بالاتر (HOR) باشد.بازنمودگرایی مرتبه اول می گوید: آگاهی پدیداری می تواند از همه جهات التفاتی و بازنمودی رویدادی باشد كه به وسیله هیچ یك از حالات ذهنی شخص بازنمود نشده است.اما بازنمودگرایی مرتبه بالاتر بازنمود آگاهی پدیداری را به وسیله حالات ذهنی شخص لازم می داند.بازنمودگرایی مرتبه بالاتر هم به نوبه خود دو انشعاب دارد: برخی این بازنمودهای مرتبه بالاتر را از سنخ «فكر» می دانند (این دیدگاه به HOT معروف است) و برخی مانند لایكن و كروثرز بازنمودهای مرتبه بالاتر را «ادراك حسی» می دانند (این دیدگاه به HOP معروف است).این دیدگاه ها همچنان در فلسفه ذهن معاصر در حال پیشرفت اند.
یاسر پور اسماعیل
منبع : روزنامه ایران