چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

می جنگند که نجنگند


می جنگند که نجنگند
جنگ لفظی ایران و امریکا در ۲۸ سال گذشته چنان دائمی، گسترده و روزمره بوده است که احتمالاً شمار واژه های خصمانه رد و بدل شده بین دو کشور، از واژه های مبادله شده در عصر جنگ سرد بین اردوگاه های شرق و غرب کمتر نیست. اما این جنگ لفظی طولانی به جز پاره یی عملیات ایذایی امریکا علیه ایران (حمله طبس، سرنگونی هواپیمای مسافری و تحریم ها) به اقدام تبدیل نشده است. دو کشور حتی در پاره یی موارد به صورت مستقیم یا با واسطه، همکاری هم کرده اند. مذاکرات شش سال پیش درباره افغانستان و گفت وگوهای چندباره درباره عراق از جمله این همکاری هاست.
راز آن جنگ لفظی پیوسته و این خویشتنداری دوسویه چیست؟ پاسخ ایران و امریکا به این پرسش متفاوت است اما نتیجه عمل دو کشور کمابیش یکی است. رهبران ایران از نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی گفته اند انقلاب ایران، نهضتی اجتماعی، فرهنگی و دینی علیه بیدادگری و ابتذال بوده است. در واقع آنچه امریکا را آماج انتقادهای ایران قرار داده، نقش ایالات متحده در تحکیم پایه های رژیم پهلوی است و نه تقابل ذاتی منافع. زیرا در عصری که ایران موضوع بازی قدرت ها و تقسیم منافع بود امریکا در صحنه بین المللی حضور فعالی نداشت و دورانی وارد مناسبات ایران شد که عصر استعمار به سر آمده بود و رابطه دولت ها بیش از آنکه تابع هژمونی یکی و تبعیت دیگری باشد، محصول قراردادهای ارادی بود.
بدگمانی ایران به امریکا در سال اول انقلاب به بروز رفتاری واکنشی در ایران علیه امریکا انجامید که امریکایی ها سرشت آن را درنیافتند و جنبش اجتماعی - فرهنگی ایرانیان را پیامی سیاسی - دیپلماتیک تلقی کردند و همه تصمیم های ۲۸ سال گذشته را بر این دریافت، بنا نهادند. یورش به ایران برای نجات گروگان ها نخستین عمل جسورانه امریکایی ها بود که از درون تحلیلی ناشیانه بیرون آمد. آنها نمی دانستند که جمهوری اسلامی براساس آموزه های مذهبی، بقای نظام سیاسی را رسالت اول خود می داند و برای تحقق این هدف، انعطاف منطقی از خود نشان خواهد داد. تنها مساله برای ایران حفظ پرستیژ است و وانمود کردن اینکه در معامله بین المللی مغبون نشده است. اولین جایی که رهبران جمهوری اسلامی نشان دادند برای حفظ نظام محبوب خود حاضر به هر انعطافی هستند مصالحه بر سر آزادی گروگان های امریکایی بود که اگر حمله طبس رخ نمی داد شاید زودتر انجام می شد. بر این اساس ناشکیبایی امریکایی ها در اردیبهشت سال ۱۳۵۹ نقطه آغازین تبدیل تقابل فرهنگی - اجتماعی ایران و امریکا به تخاصم سیاسی - دیپلماتیک به شمار می رود. این کنش ایالات متحده واکنش طبیعی و تدافعی ایران را در پی داشت. ایران از رابطه خصمانه امریکا با گروه های فلسطینی و لبنانی استفاده کرد و با حمایت سیاسی از این گروه ها و اتخاذ نوعی مشی منطقه یی که تامین کننده منافع و تقویت کننده قوای گروه های ضدامریکایی بود، فشار بر ایالات متحده را افزایش داد. تشکیل جبهه پایداری در خاورمیانه محصول این استراتژی است. اما در کنار این تقابل سیاسی ایران و امریکا که ترجمانی منطقه یی یافته بود، در خاورمیانه دو حادثه تقریباً همزمان رخ داد که این دو خصم را به خویشتنداری مصلحت اندیشانه وادار کرد. حادثه اول تحولات موازی لبنان و فلسطین در سال های ۱۹۸۲ و ۱۹۸۳ بود. در این سال ها پایگاه نظامی و سفارت امریکا در بیروت در دو سال متوالی هدف بزرگ ترین حمله های مسلحانه گروه های خاورمیانه یی - احیاناً فلسطینی ها - قرار گرفت و به اخراج یاسر عرفات رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین و چریک های این گروه از لبنان انجامید. این تحولات میدان را برای گروه های لبنانی به ویژه حزب الله باز کرد و نفوذ ایران در لبنان و به تبع آن ترتیبات منطقه یی افزایش یافت. حادثه دوم، نمایش پان-عربیستی صدام حسین بود که حتی یاسر عرفات را به دام انداخت و در جنگ تجاوزکارانه عراق با ایران، از رژیم صدام حمایت کرد. صدام با بهره گیری از اهرم جنبش فلسطین و آرمان امت عرب، از کمک های هنگفت کشورهای عربی بهره مند شد و از سال ۱۹۸۶ (۱۳۶۵) فشار بر جبهه های ایران سنگین شد.
در همان سال ۱۹۸۶ بود که امریکایی ها برای جلوگیری از یکه تازی منطقه یی صدام و در عین حال بهره گیری از فرصت برای نزدیک شدن به ایران ماجرای ایران - کنترا را شکل دادند. هدف این طرح هم مهار حسابگرانه تحولات منطقه خاورمیانه بود و هم افزایش فشار بر ساندنیست های مخالف امریکا در نیکاراگوئه.
افشای این ماجرا مانع ادامه یافتن همکاری و مراوده ایران و امریکا شد، اما جبرهای ژئوپولتیک منطقه یی موجب شد داستان از جایی دیگر سربرآورد. دو سال پس از پایان یافتن جنگ ایران و عراق، ارتش صدام حسین به کویت یورش برد و دوباره نیاز ایالات متحده به ایران آشکار شد. امریکا در آن جنگ از ایران انتظار همکاری ایجابی نداشت بلکه فقط رضایت دادن به تنبیه صدام و سکوت در برابر آن را می خواست. ایران این خواسته را برآورده کرد و رژیم صدام سرکوب و مجازات شد. مقارن همین ایام اتحاد شوروی فروریخت و هراس امریکا از پان عربیسم کاهش یافت، اما هنوز دوره آسایش آغاز نشده بود، «انقلاب سنگ» در فلسطین سربرآورد. این تحول موجب تقویت انگاره های فرهنگی - اجتماعی انقلاب اسلامی شد. زیرا مبارزان فلسطینی توانستند جنبش آزادیبخش خود را از سنگرهای چریکی به خیابان های غزه و کرانه باختری و حتی بیت المقدس بکشانند. این برگ برنده تازه یی در دست ایران بود. دو حادثه دیگر نیز در همین مقطع به کمک ایران آمد. اول ایجاد دو منطقه امن در شمال و جنوب عراق و گسترش روابط ایران با کردهای شمال و شیعیان جنوب بود. این دو بخش از سال ۱۹۹۰ تا زمان سرنگونی رژیم صدام از حاکمیت واقعی این کشور خارج شدند و به عنوان دو موجودیت خودمختار با ایران رابطه برقرار کردند. این ارتباط استراتژی منطقه یی امریکا را بیشتر به ایران وابسته کرد. از نیمه دهه ۱۹۹۰ بحران افغانستان هم به این مجموعه افزوده شد و در سال ۱۹۹۶ با روی کار آمدن گروه طالبان در افغانستان، نگرانی های امنیتی ایران و امریکا همپوشان شد. این همپوشانی نگرانی و همسویی منافع در جریان سرنگونی رژیم طالبان رنگ تازه یی یافت و نمایندگان ایران و امریکا را در ژنو دور یک میز نشاند. رژیم طالبان با کمک ایران و به دست نیروهای امریکا سرنگون شد. این همان داستانی بود که دو سال بعد در عراق رخ داد. نقش ایران در سرنگونی رژیم صدام حسین بسیار بیشتر از آن نقشی بود که در سال ۱۹۹۰ برای سرکوب و مجازات آن رژیم داشت. این بار متحدان عراقی ایران یعنی شیعیان متشکل شده در مجلس اعلای انقلاب اسلامی و حزب الدعوه در راس همکاران امریکا در عراق قرار داشتند. چیرگی محسوس شیعیان در عراق، زمینگیر شدن مذاکرات صلح خاورمیانه، قدرت نمایی حزب الله و متحدانش در لبنان و سردی روابط دولت های پاکستان و افغانستان همگی پرده های تازه بازی بزرگ در منطقه هستند که لاجرم نگاه امریکا را به سوی ایران معطوف خواهد کرد. آنچه در ماه های اخیر در عراق و لبنان رخ داده در واقع احیای همان جنبش فرهنگی - اجتماعی ایرانیان در اوایل دهه ۱۹۸۰ میلادی اما با رنگ و بوی سال های آغازین قرن جدید است. امریکا در عراق به بازی دموکراتیک تن داده است و احیاناً در انتخابات آینده لبنان نیز ناچار خواهد شد به آن تن دهد. نظام هایی که از درون انتخابات دموکراتیک در منطقه متولد می شوند، الگوی مطلوب امریکا نیستند بلکه بازتولید دولت برآمده از انقلاب اسلامی اند با این تفاوت که تجربه های انقلاب اسلامی ایران پیش روی امریکاست و این کشور تلاش خواهد کرد از تبدیل شدن تقابل فرهنگی و اجتماعی دولت های عراق و لبنان به تخاصم سیاسی با ایالات متحده جلوگیری کند. این یعنی آغاز دورانی که امریکا و ایران در بخش وسیعی از منطقه خاورمیانه محکوم به همکاری اند و فقط باید به یک جدال پیش رو یعنی نزاع بر سر فلسطین بیندیشند.
همین مسائل حل شده کنونی (که تا چندی پیش حل نشده بودند) و مسائل حل نشده مشترک پیش روست که به امریکا و ایران مجال نمی دهد سطح منازعه را از جنگ لفظی فراتر برند. درواقع توالی بحران های منطقه یی که شاید به صورت تصادفی منافع ایران و امریکا را از منظرهای متفاوت تهدید می کند این دو کشور را وادار کرده است دو خط موازی را ادامه دهند، در جبهه تبلیغات به هم بتازند و در جبهه عمل یکدیگر را تحمل کنند. این روند موازی اکنون به یک عادت تبدیل شده است، اما از آنجا که چشم انداز روشنی برای حل مسائل دو کشور دیده نمی شود بیم آن می رود که این عادت به پرخاش لفظی و تحمل عملی مانع فهم دقیق طرفین از خطری تبدیل شود که روابط طرفین را تهدید می کند. زیرا وقتی طرفین عادت کردند تهدیدات یکدیگر را بلوف تلقی کنند این خطر وجود دارد که تهدید های واقعی را جدی نگیرند. چنین اهمالی در فهم پیام طرف مقابل لاجرم راه به جنگی می برد که به ناروا غافلگیرکننده خوانده می شود. زیرا اگر به مرغواهای جنگ پیش از پرکشیدن آن توجه شود هیچ جنگی غافلگیرکننده نخواهد بود، به ویژه جنگ کسانی که سه دهه یکدیگر را تحمل کرده اند به امید روزی که دیپلماسی به بار بنشیند تا ناگزیر به جنگ نباشند-کسانی که سه دهه در عرصه دیپلماسی و تبلیغات جنگیده اند تا در میدان رزم نجنگند.
حمود صدری
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید