چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


روایت و گفت وگو در خیرگی آسمان


روایت و گفت وگو در خیرگی آسمان
آدمی صحنه بازی رمزهاست /گاستون باشلار(۱)
با درك رمز كه امری كاملاً شخصی است، دنیای نهفته ای مكشوف می شود كه غنایی غیرقابل تصور دارد و آكنده از همانندی ها و تشابهات و تماثلات فراوانی است كه مبداء رمز و اساس گسترش آن به شمار می روند. (۲)
رمز را كه زبانی عالمگیر دارد و به مثابه پلی است كه بین تمدن های مختلف بسته اند، می توان به قطعه بلور تراشیده ای تشبیه كرد كه نور مكتسب را می شكند و به الوان گوناگون می تاباند. رمز كه محمل و مبنایی عینی دارد، واقعیتی ذهنی را منعكس می كند و از این رو فقط به طریق شهود، قابل دریافت است. به گفته پیر امانوئل شاعر: بررسی و تحلیل رمز به طریق عقل، به مثابه آن است كه پرده های پیاز را از هم جدا كنیم تا ببینیم پیاز كجاست. (۳)
دفتر شعر آسمان خیره به من سروده سیروس مرادی روئین تنی نیز بر این اساس قابل روایت و بررسی است؛ روایتی كه در سرآغاز آن – طراحی جلد- نیز لازمه نگرشی متفاوت به آن نمایان است. فانوس و خورشید پشت ابر، نمادهایی هستند كه به توضیح عنوان مجموعه می آیند و فضایی را تشكیل می دهند كه در آن از بدو امر و مرور ابتدایی مجموعه، روایت دردی روانسوز قابل پیش بینی است.جهان شاعر در این مجموعه آكنده از فضایی رمزآلود و ابهام آمیز است كه می كوشد دردهایش را در پس این فضا با مخاطب در میان بگذارد، اما آنچه در بررسی ۴۶ شعر كلاسیك مجموعه جلب نظر می كند، تشابه ساختاری حاكم بر تمام اشعار است؛ بدین صورت كه تقریباً تمامی اشعار دارای ساختاری روایت گونه اند و در گفت وگو با مخاطبی خیالی اتفاق می افتند؛ مخاطبی كه شكوه از وضعیت موجود شاعر و پناه بردن به او، درونمایه اصلی گفت وگوها را تشكیل می دهد.
من بی تو بی آسمانم، همسایه با ننگ و نامم
یك خانه خورشیدم اما، وقتی تبسم بكاری
(ص۳۱ كتاب)
روایتی كه در تلاشی مضاعف از سوی شاعر شكل می گیرد؛ تلاشی آگاهانه كه می كوشد مخاطب مورد دلگویه، بسیار رمز آلود و لایه لایه در لفافه ای از معناها و در تلفیقی از نمادها و رمزها و اسطوره ها معرفی گردد و نتیجه این فرآیند، حضور مخاطبی گاه زمینی و گاه فرازمینی است كه چون بت عیار، هر لحظه به رنگی درمی آید كه نه می توان به آن معشوق گفت و نه فرشته ای بری از صفات انسانی كه حامل وحی و الهام و رهایی برای شاعر و مخاطب باشد. گاهی در برخی از سروده ها، این مخاطب دارای هر دو ویژگی است؛ موجودی زمینی- فرازمینی كه بسیار می كوشد تا هویتش فاش نشود و همین تلاش آگاهانه برای مجهول ماندن هویت مورد گفت وگو است كه خواننده شعر را در تعلیقی میان زمین و آسمان نگه می دارد. وقتی معشوق در جلوه ای زمینی ظاهر می شود موجد این بیت ساده و شفاف است:
تركم مكن كه بی تو تبسم قشنگ نیست
تركم مكن نجیب ترین تبار من
و گاهی اندكی خیال انگیزتر:
هوا هوای رها بودن است، دریا جان
تو موج مهری و من قایقم آری
و گاه موجود پیچیده ای است كه مثل شكوفه از جان شاعر برمی آید یا خاتونی است كه در غزل انتظار شاعر در فضایی انتزاعی و وهم آلود بر شاخه های درخت جان شاعر می شكوفد.
من با تو در نهایت آرامشم عزیز
گل كن بدون دغدغه بر شاخسار من
اما وقتی پیچیده تر عمل می كند، در بعدی فرازمینی حقیقت موعودی است كه از شاخه های جان شاعر مثل آتش شعله می كشد و صدای شاعر را در تمام زمین امتداد می دهد و تبدیل به پرنده ای می شود كه به پنجره چشم های شاعر سرمی كشد و در آمیزه ای از ذهنیت و سورئالیسم شاعرانه بر شاخه های شعله ور شاعر خانه می كند و با برگ های مضطربش دست می دهد.
وقتی كه شعله می كشی از شاخه های من
پر می شود تمام زمین از صدای من
لبخند می شوی به هوای پرنده ها
پر می كشی به پنجره چشم های من
بر شاخه های شعله ورم خانه می كنی
گل می كنی در آینه ماجرای من
با برگ های مضطربم دست می دهی
می خوانی از حوالی فردا برای من (ص ۲۳ و ۲۴ كتاب )
گاهی نیز این گفت وگوها در فضایی شفاف و صمیمی اما اغراق آمیز به گفت وگوی خدا و بنده تشبیه می شود؛ گفت وگوهایی برآمده از عمق جان كه در تلفیقی از ثانیه ها سكوت رخ می دهد.
در امتداد ثانیه های سكوت من
زیبا همیشه مثل خدا حرف می زنی (ص ۶۳ كتاب )
اما فضای مطلوب شاعر برای این اتفاق های رمز آلود، فضای شب است؛ اتفاق های رمز آلودی كه در سایه روشن شب اتفاق می افتد یا حتی شاعر می خواهد كه در شب اتفاق بیفتد و بر این نكته نیز تأكید دارد.
باید كه در حوالی شب جست وجو كنیم
تقدیرهای گمشده در احتمال را (ص ۵۴ كتاب)
و شاعر همه این لحظات اضطراب آلود و در عین حال شهودی در تلاش است تا فصل نوینی از زندگی را كشف كند اما در این سیر و سلوك، او فقط قادر به كشف افق هایی است كه درون خودش اتفاق می افتد. در این گیرودار، او در لحظاتی مدام دنبال تكمیل كننده ای است تا لحظات سرخوشی را برایش به ارمغان بیاورد، فارغ از اینكه كافی است تا لحظه ای از خویش بیرون بیاید و لحظه های دلخواه را در روابط خارجی اشیای پیرامونی كشف و خلق كند. او گمشده خود را میان ناشناخته ها و مجهولات درونش می كاود و پذیرفتنی است كه این لحظات یأس و تردید، با تصاویری كریه بر او چهره نماید:
كفتارها به لاشه باران مصمم اند
تا بشكنند شعله یك اشتیاق را
و حاصل این لحظه ها، گاهی امتزاج با دغدغه های فلسفی است؛ لحظه هایی كه با لحظه های آغازین هبوط آدم گره می خورد و خالق مضمونی است كه بارها در اشعار مرادی تكرار می شود.
آخرین زمزمه ات زخم زمستان گندم
آدم آلوده نان است و پشیمانی باز (ص ۳۶)
□□□
در مجموع باید گفت دنیایی كه شاعر آسمان خیره من طالب آن است، دنیایی رمانتیك و سطحی نیست بلكه او آرمانشهری را می جوید كه دارای ویژگی های خاصی است؛ آرمانشهری كه برآمده از دغدغه های دینی و سنتی و فرهنگی شاعر است. او در برخی لحظات برای تكمیل دردهای زمینی خود نیز به ایجاد فضایی آرمانی و فرازمینی می اندیشد.اما ترسیم همه زوایای موجود در جهان شعر مرادی مستلزم بررسی جزء به جزء نمادهای موجود در مجموعه است؛ مخصوصاً استفاده فراوان از نماد و مضمون جنگل و درخت كه نمایانگر شخصیت شاعر و غربت اوست و در ابعاد مختلف روابط اجتماعی و فرد و جامعه توسط شاعر در بهره مندی از این سمبل نمود پیدا كرده است.همچنین بررسی سبك شناسانه نمادها و استعاره ها و اشاره به ویژگی های زبانی و بیانی شاعر نیز از نكات مهمی است كه باید در فرصتی فراخ تر و پرحوصله تر بدان پرداخته شود.
عباس كلهر
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید