چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا
اصول عملی معرفتشناسی
سنت حاکم بر معرفتشناسی مدعی است که شواهد یا دلایل معرفتی، یعنی شواهد یا دلایلی که باعث میشوند شخص با تکیه بر آنها به اعتقاد به قضیهای صادق رهنمون شود، برای توجیه اعتقاد و تبیین علم قضیه ای شخص کافی هستند. اما به نظر این جانب وجود مشکلی ویرانگر در معرفتشناسی، به نام «مشکل گتیه»، حاکی از آن است که ملاحظه شواهد و دلایل معرفتی صرف و تکیه بر آنها، به تنهایی برای توجیه اعتقاد و تبیین علم قضیهای کافی نیست. و همانگونه که ناخودآگاه مورد اذعان معرفتشناسی رایج قرار گرفته است، اصول روانشناختی ـ جامعهشناختی عملشناسی نقشی غیر قابل انکار در تقویم و تنظیم رفتار معرفتی فرد به عهده دارند. این بدان معنی استه معرفتشناسی وابسته، و حتی نیازمند، عملشناسی است.
● طرح مسئله
معرفتشناسی شاخهای بسیار مهم در فلسفه است که معمولاً با مباحثی مانند قلمرو، منابع، اعتبار و ماهیت معرفت، یا علم، سر و کار دارد. یکی از مسائل بنیادی معرفتشناسی، که در دهههای اخیر نقطه تمرکز فیلسوفان بوده است، مسئله «ماهیت علم قضیهای» (Knomledge the natvre,Fpropositional) بوده است. علم به واقعیات، یا قضایا، مانند علم به این قضیه که «برف سفید است»، در میان معرفتشناسان به «علم قضیهای» مشهور شده است، و این همان علمی است که حکیمان مسلمان آن را «تصدیق» خواندهاند.
نظریه رایج در میان فیلسوفان، علم قضیهای را از سنخ «اعتقاد» (belief) شمرده است. اما کدام اعتقادات علم شمرده میشوند؟ پاسخ معرفتشناس این است: اعتقادات «صادق» (trve) ولی آشکار است که وصف صدق برای تبدیل اعتقاد به علم به تنهایی کافی نیست. نخست، به دلیل آنکه برخی اعتقادات صادق از طریق حدس یا آمال و آرزوها و شواهد (بینهها) یا دلایل ناقص حاصل میشوند، که در علم نبودن آنها تردیدی وجود ندارد. هنگامی که من اعتقاد دارم سیگار کشیدن عامل اصلی سرطان ریه است، درصورتی که این اعتقاد را از روی حدس یا تنها توسط مشاهده یا علم به فوت دو نفر سیگاری که در اثر سرطان ریه رخ داده است بدست آورده باشم این اعتقاد من، هرچند صادق، علم شمرده نمیشود. دوم، به دلیل آنکه اعتقادات صادق میتوانند مبتنی بر اعتقادات کاذب باشند. به عنوان مثال فرض کنید من اعتقاد دارم که نام رئیس جمهور ایران در سال ۱۳۸۰ با حرف «خ» شروع میشود. همچنین فرض کنید که این اعتقاد من مبتنی بر این اعتقاد کاذب باشد که رئیس جمهور ایران در سال ۱۳۸۰ آیتالله خامنهای بوده است. هرچند اعتقاد نخست من در اینجا اعتقاد صادق است اما به دلیل آنکه بر اعتقادی کاذب استوار شده است در زمره علم شمرده نمیشود. سوم آنکه، حتی برخی اعتقادات صادق هم که مبتنی بر شواهد و دلایل درست و کافی هستند نیز نمیتوانند علم دانسته شوند. مثالهایی از این مورد در مباحث آینده ذکر خواهد شد. اکنون مسئله اصلی این است که: چه چیز باید به اعتقادات صادق افزوده شود تا آنها را به علم تبدیل نماید؟
تصور رایج در معرفتشناسی بر آن است که یک اعتقاد برای تبدیل شدن به علم، علاوه بر صدق، به «توجیه» (justification) نیز نیازمند است. بنابراین این دیدگاه، علم را اعتقاد صادق موجه میداند. بر اساس این تصور شکل مسئله اصلی قبل به این صورت درمیآید: آن چه چیزی است که باعث میشود تا اعتقادات صادق، موجه گردیده و درنتیجه به علم تبدیل شوند؟ در ادامه مقاله به بررسی چند پاسخ برای این پرسش پرداخته میشود و مورد نقادی قرار میگیرد.
● وثوقگرایی (reliabilism)
به موجب مشهورترین روایت از وثوقگرایی (۱۹۷۳Sosa, ۱۹۹۱; Goldman, ۱۹۸۶; Dretske, ۱۹۸۱; Armstrong, ) هنگامی شخص، مثلاً s ، به قضیهای، مثلاً p علم پیدا میکند که اعتقاد او به آن قضیه محصول یک فرآیند مورد اعتماد، یا موثق، باشد. فرآیند موثق هم مجموعه عواملی است که عمدتاً بیرون از حوزه آگاهی و دسترسی شخص معتقد قرار دارند که نوعاً (عمدتاً)، و نه گاهی اوقات، اعتقادات صادق را تولید میکند. بنابراین اعتقاد صادق شخص، مثلاً b، به قضیهای، مثلاً p، درصورتی موجه است که فرآیند منتهی به اعتقاد b، عمدتاً اعتقادات صادق را ایجاد نماید؛ مانند هنگامی که اعتقاد شخص، یعنی اعتقاد b، محصول ادراکات حسی و متأثر از شواهد موجود در عالم تجربه باشد. بر این اساس هرگاه فرآیند منتهی به اعتقادی صادق، مثلاً b۱، به گونهای باشد که تنها در مواردی اندک اعتقادات صادق را ایجاد نماید، اعتقاد b۱، هرچند صادق، ناموجه است. به دلیل آنکه حدس و تخمین اکثراً به اعتقادات صادق منجر نمیشود، نمیتوانیم اعتقادات حاصل از آن را موجه و درنتیجه علم بدانیم.
● سنت هنجارگرایی (normative tradition)
سنت حاکم بر معرفتشناسی در طول تاریخ بر این باور بوده است که این کیفیت دلایل اعتقادات ماست که اعتقادات صادق را به علم تبدیل میکند. هنگامی که دلایل یا بینهها به اندازه کافی قانعکننده باشند ما دارای علم هستیم. با این حال از نگاه پیروان این سنت، توجیه معرفتی تنها تابع آن نیست که دلایل قانعکننده یا کافی برای اعتقاد وجود داشته باشد. زیرا، به اعتقاد آنها، میتوان دلایلی را یافت که برای اعتقاد به قضیهای اقامه میشوند اما خود این دلایل معرفتی نیستند. دلایل احتیاط گرایانه پاسکال و اختیارگرایانه جیمز برای اعتقاد به وجود خداوند از این قبیلاند.
پاسکال و پیروان او، همچون توماس موریس (morris,۱۹۹۲) و ویلیام لیکن (Lycan,۱۹۹۲) بر این باوراند که شواهد موجود در عالم و دلایل مبتنی بر آنها، برای آنکه در شخص اعتقاد به وجود خداوند را باعث شوند کافی نیستند؛ به دلیل آنکه معادل و هموزن با آنها در عالم شواهدی برای اعتقاد به عدم خداوند نیز وجود دارند. بنابراین به واسطه وجود تعارض و تکافی میان شواهد وجود و شواهد عدم خداوند نمیتوان دلیلی معرفتی برای اعتقاد به وجود خداوند اقامه نمود. با این حال از نگاه آن دو، به رغم ناتوانی دلیل معرفتی، میتوان با ملاحظاتی عمل شناختی (Pragmatic) و از روی احتیاط وجود خداوند را پذیرفت و به آن اعتقاد آورد و بر اساس همان اعتقاد هم در زندگی رفتار نمود. زیرا هرگاه روشن شود که قضیه خدا وجود دارد قضیهای صادق است، در آن هنگام شخص معتقد به آن قضیه به سودی نامتناهی، یعنی حیات ابدی، نایل میشود و از ضرر نامحدود، یعنی عذاب دائمی هم دور خواهند گردید، درحالیکه با فرض کذب آن قضیه او تنها ضرری اندک را متحمل خواهد گردید. بنابراین برای وصول به سود ابدی و پرهیز از زیان نامتناهی، شخص محتاط به وجود خداوند اعتقاد آورده و بر اساس آن عمل میکند.
جیمز (James,۱۹۵۶) هم بر این باور است که هرچند در زندگی روزمره اغلب شواهد روشنی در تأیید بسیاری از قضایای با اهمیت و حیاتی در دسترس ما نیستند، اما ملاحظات عملی، ما را به ناچار به اخذ تصمیم درباره قضایایی که ارزش صدق آنها در ابتدا بر ما معلوم نیست خواهند کشاند. جیمزایمان را اعتقاد به چیزی میداند که به لحاظ نظری هنوز امکان شک در آن راه دارد (ibid). در این صورت ایمان آمادگی و اراده عمل در راهی است که موفقیت آن از قبل تضمین نشده است. او برای توضیح این رویکرد خود تمثیلی را ذکر میکند. تمثیل وی چنین است: فرض کنید یک کوهنورد در حین کوهنوردی در موقعتی سخت گرفتار شود که نجات از آن تنها با انجام پرشی بزرگ امکانپذیر است. در این حالت او میتواند برای انجام این پرش منتظر یافتن شاهدی کافی بماند تا بتواند با موفقیت کامل به انجام آن پرش مبادرت نماید. اما تا هنگام یافتن آن شاهد ممکن است وی به واسطه غلبه ترس یا ناامیدی این فرصت نجات را هم از دست بدهد. در این صورت او بدون این شاهد در وضعیتی بهتر خواهد بود اگر به خود بقبولاند و اعتقاد بیاورد که او میتواند این پرش را انجام دهد. در نگاه جیمز اعتقاد دینی در زندگی روزمره هم دارای چنین وضعیتی است. در این صورت گزینه پذیرش اعتقاد برخی از مردم را در وضعیت بهتری قرار میدهد تا عدم پذیرش آن.
از نگاه هنجارگرایان (Foley,۱۹۹۸) اینگونه دلایل و ملاحظات عمل شناختی از کفایت لازم برای توضیح توجیه و معرفت یا علم برخوردار نیستند. شاهد یا دلیل معرفتی، از نگاه آنها، شاهد یا دلیلی است که شخص را به اعتقاد به قضیهای صادق رهنمون میسازد. به عبارت دیگر، از نظر آنها، یک اعتقاد در هنگامی موجه است و به علم تبدیل میشود که شواهد یا دلایل معرفتی، پذیرش یا ابقای آن اعتقاد را مجاز بدانند. همانطور که مشهود است ملاحظات عمل شناختی موردنظر پاسکال و جیمز اساسً ملاحظاتی روانشناختی و جامعهشناختی هستند که نه به عنوان شاهد یا دلیل وصول به اعتقاد صادق طراحی و موردنظر قرار گرفتهاند و نه آنکه توانایی ایفای چنین نقش یا وظیفهای را به عهده دارند. این اصول به ما نمیگویند که برای وصول به اعتقاد صادق باید اینطور یا آنطور عمل کرد.
● مبناگرایی (Foundationalism) و همبستهگرایی (Coherentism)
مبناگرایان و همبسته گرایان دو گروه عمده و اصلی از هنجارگرایی هستند. بر طبق دیدگاهی مبناگرایان، که دیدگاه سنتی در معرفتشناسی است، توجیه معرفتی دارای نظام طولی و سلسله مراتب است. در این نظام برخی از اعتقادات، یا قضاها، خود توجیهگرند و بنابراین در زمره علم و معرفتاند، و آنها همان قضایا یا اعتقادات پایه هستند، و سایر قضایا یا اعتقادات هم در صورتی که به درستی از این قضایا یا اعتقادات حاصل شوند یا مورد حمایت قرار گیرند، موجه میگردند و بنابراین با واسطه به علم و معرفت تبدیل میشوند.
بر اساس نظر همبستهگرایی (Neurath, ۱۹۳۳; Bradley, ۱۹۱۴; Sellars, ۱۹۶۳; Harman, ۱۹۷۳; BonJour, ۱۹۸۵; Rescher, ۱۹۷۳/۱۹۷۴/۱۹۷۷; Bosanquet, ۱۹۲۰ ) اعتقادات یا قضایایی وجود دارند که با ارجاع به اعتقادات یا قضایای دیگری توجیه میشوند که خود آنها به جای آنکه خود توجیهگر باشند، از ناحیه غیرتوجیه شدهاند. اما آن غیر، اعتقادات پایه و آغازین، یا سایر اعتقادات میانی و واسط میان اعتقادات پایه و اعتقادات موردنظر نیستند که توجیهگر هستند، بلکه این سایر اعتقادات در درون یک نظام اعتقادی هستند که توجیهکننده اعتقاد یا اعتقادات موردنظر هستند. بنابراین به جای پذیرش وجود دنباله، زنجیره و سلسلهای متناهی در توجیه و معرفت، این گروه بر این باورند که ما دارای نظامی از معرفت هستیم که در درون آن اعتقادات و قضایا همانند اجزای یک تور درهم تنیده و همبسته هستند؛ به گونهای که هر اعتقاد یا قضیه توجیه خود را از سایر اعتقادات یا قضایای درون نظام به دست میآورد، و در اینجا مانعی نیست که ما توجیه و معرفت را، به جای تسلسلی، دوری بدانیم. به عبارت دیگر مجموعه اعتقادات به صورت دو طرفه دارای توجیه است، به گونهای که اعتقاد a، مثلاً، توسط اعتقاداتی توجیه میشود که خود a نیز در توجیه آنها نقش ایفا مینماید. بنابراین رویکرد همبستهگرایی، برخلاف رویکرد زنجیرهای و سلسلهای مبناگرایی، دارای نگرشی کل و یکجانگر است.
● نظریات لغوگرایانه (defeasibility theories)
با نگاه به مطالب گذشته میبینیم که از نگاه وثوقگرایان، مبناگرایان و همبستهگرایان شخص s دارای معرفت به قضیه p است اگر و تنها اگر: الف) p صادق است، ب) s اعتقاد دارد که p و ج) s در اعتقاد خود به p موجه است. این نگاه به ماهیت معرفت قضیهای با مشکل و معضلی سخت و ویرانگر به نام «مشکل گتیه» (Gettier Problem) که توسط ادموند گتیه (Edmund Gettier,۱۹۶۳) ایراد شد، مواجه شده است. تقریر این اشکال به اختصار چنین است: فرض کنید که یک اعتقاد یا قضیه کاذب دارای توجیه است و این توجه نیز از طریق استدلال قابل انتقال به اعتقاد یا قضیهای دیگر باشد. حال فرض کنید که اعتقاد یا قضیه نتیجه هم اعتقاد یا قضیهای صادق است. در این صورت بر اساس اصول مبناگرایان و همبستهگرایان، قضیه یا اعتقاد نتیجه نه فقط صادق که موجه نیز هست؛ بنابراین باید بتواند در زمره علم شمرده شود. اما آشکار است که نمیتوان آن اعتقاد یا قضیه را علم دانست؛ به دلیل آنکه از قضیهای کاذب استنتاج شده است، اگرچه تصادفاً صادق از کار درآمده است. به عنوان مثال فرض کنید که من بهرام را کاملاً میشناسم و درحالی که در کتابخانه دانشگاه نشستهام میبینم فردی که به نظرم بهرام میآید کتابی را از کتابخانه میدزدد. در این حال من به این اعتقاد میرسم که بهرام یک کتاب را از کتابخانه دزدید. در اینجا هم مبناگرایان و هم همبستهگرایان تلاش میکنند تا بر اساس مبانی خود نشان دهند که این اعتقاد اعتقادی موجه است. حال فرض کنید که بهرام دارای برادری دوقلو به نام بهمن است اما من از این موضوع بیاطلاع هستم. بهمن دارای جنون دزدی است و در روز مورد بحث در کتابخانه است و یک نسخه از همان کتاب را می دزدد. هرچند که من در اینجا از طریق استدلال به اعتقادی صادق رسیدهام اما آشکار استکه این اعتقاد من علم نیست. زیرا من نمی دانم که بهرام کتاب را از کتابخانه دزدیده است. به دلیل آنکه اعتقاد نتیجه بر مشاهده (اعتقاد) من از اینکه بهمن کتاب را از کتابخانه دزدیده است مبتنی است، صدق آن صدقی تصادفی است، بنابراین نمیتواند علم شمرده شود؛ اگرچه بر اساس مبانی مبناگرایان و همبستهگرایان توجیهپذیر باشد.
برای رهایی از این مشکل تلاشهای بسیاری از سوی معرفتشناسان صورت گرفت. یکی از این تلاشها توسط کسانی که به «لغو گرایان» مشهور شدهاند و به منظور اصلاح و تکمیل نظریه معرفتشناسی رایج، انجام گرفت. بر اساس نظریات لغوپذیری (Lehrer and Paxson, ۱۹۶۹; Lehrer; ۱۹۹۰; Annis, ۱۹۷۳; Klein, ۱۹۸۰/۱۹۸۱; Swain, ۱۹۸۱)، به دلیل معارض داشتن و لغوپذیر بودن این اعتقاد که بهرام کتاب را از کتابخانه دزدید، این اعتقاد نمیتواند علم دانسته شود، زیرا این اعتقاد با قضیه صادق بهمن کتاب را از کتابخانه دزدید اجتماع در صدق ندارد. هنگام که این قضیه صادق، که بهمن کتاب را از کتابخانه دزدید، به سایر اعتقادات من افزوده شود من دیگر در این اعتقاد خود که بهرام کتاب را از کتابخانه دزدید موجه نخواهم بود. صرف آنکه اعتقاد صادق و موجه باشد باعث نمیشود تا آن اعتقاد به علم تبدیل شود، بلکه علاوه بر آن لغوپذیر هم نباشد باشد. به همین دلیل لغوگرایان برای حصول علم قضیهای، علاوه بر سه شرط یا عنصر فوق، وجود شرط یا عنصر دیگری را هم ضروری میدانند و آن اینکه: د) اعتقاد s لغوپذیر نباشد.
بر اساس نظریه لغوگرایان آنچه را نظریات رایج، همچون مبناگرایی، همبستهگرایی، و حتی وثوقگرایی، معرفت مینامیدند درواقع معرفت در نظر اول است. بنابراین هرچند که شخصی، مثل s، دارای اعتقادی، مثلاً b، باشد و اعتقاد b هم با شاهد، یا بینه یا دلیلی که شخص b در اختیار دارد، مثل e، مورد حمایت و توجیه قرار گیرد، اما این حمایت و توجیه در نظر اول است. زیرا امکان دارد که بتوان بینه و دلیلی را از بیرون از قلمرو اعتقاد شخص s، مثل e، یافت که آن توجیه را ساقط کرده و از میان بردارد. درصورتی که چنین چیزی رخ دهد توجیه نخست لغو شدنی خواهد بود و از اینرو نمیتوان آن را علم شمرد. تنها درصورتی که چنین امکانی نفی شود، یعنی اعتقاد صادق موجه، لغوناشدنی باشد آن اعتقاد قابلیت اتصاف به علم را دارا میشود.
لغوگرایان به درستی به اشکالی متذکر شدهاند که از زمانهای کهن، از عهد سقراط و سوفسطائیان گرفته تا زمان دکارت و حتی در قرن اخیر، فیلسوفان و معرفتشناسان را بسیار آزار داده است. رگ و ریشههای توجه به این مشکل را میتوان در میان دیدگاههای سوفیستهای یونان قدیم یافت، که به علت تعارض در ادراکات و شواهد، مثلاً ادراکات و شواهد حسی، آنها را بیآعتبار میدانستند. هنگامیکه دکارت در تأملات و در ضمن شک، به طرد و نفی اعتقادات، اعم از حسی و غیرحسی، خود میپردازد، به دلیل آنکه آن اعتقادات یا شواهد مؤید آنها در تعارض با اعتقادات یا شواهد نقضی قرار میگیرند، با شکلی از مشکل گتیه مواجه بوده است؛ مانند هنگامی که برخی شواهد حسی (از نزدیک) جسمی را به ما بزرگ مینمایانند و برخی شواهد دیگر (از دور)، در مقابل،آن جسم را کوچک نمودار میسازند. از همین روست که دکارت وجود تعارض میان بینهها و اعتقادات را علت کافی برای توجیه طرد آن اعتقادات و بینهها میداند؛ مگر آنکه بتوان اعتقادی را یافت که به نظر او نقضناپذیر یا غیر قابل لغو شدن باشد و بر اساس آن بنای معرفت را پایهگذاری کرد. همچنین آنجا که پاسکال، جیمز و پیروان آنها، به علت وجود تعارض میان شواهد و دلایل (وجود خداوند)، به اسقاط شواهد و دلایل متعارض حکم میکنند و تنها راه برای ترجیح و گزینش یک اعتقاد بر اعتقاد دیگر را، نه از طریق شاهد یا بینه بلکه، پناه بردن به ملاحظات عمل شناختی، مانند عمل نمودن بر اساس احتیاط میدانند، با همین مشکل قدیمی سر و کار داشتهاند.
● اصول عملشناختی معرفتشناسی
به نظر این جانب همه رویکردها و نظریههای موجود مورد بحث به معرفت قضیهای، برخلاف ظاهر آنها، که معرفتشناختی صرف مینمایاند، و برخلاف اظهار واضعان و پیروان آنها، که مدعی معرفتشناختی محض بودن آنها هستند، در نهایت همانند پاسکال و جیمز به اصولی عملشناختی پناه برده و در تبیین و توجیه معرفت قضیهای از آنها بهره گرفتهاند. به عبارت دیگر، به نظر این جانب، مشکل گتیه حاکی از آن است که معرفتشناسی آنچنان به عملشناسی گرهخورده است که اتخاذ هرگونه رویکردی به ماهیت علم، خواهی نخواهی ما را به پذیرش و تن دادن به اصول روانشناختی و جامعهشناختی عملشناسی، مشابه اصول عملیه اصول فقه، وادار میسازد؛ نظریهها و رویکردهای رایج به ماهیت علم قضیهای و بهرهگیری آنها از اصولی عملشناختی خود شاهدی بر این مدعای ماست. در ادامه، ضمن ارائه یک تمثیل و طرح چند فرض، کوشش میکنم این ادعای خود را به کرسی تحقیق بنشانم.
▪ فرض اول: فرض کنید که شخص s با تمام داراییهای خود به کشوری بیگانه سفر کرده است. او از طریق منابع و شواهد موثق بدون معارض شنیده است که شهر c شهری خوش آب و هوا، تمیز و آرا است، علاوه بر آن جایی است که سرمایهگذاری در آن سودآور و بدون مخاطره است. به همین دلیل او قصد میکند که با تمام اندوختههای خود عازم آن شهر شود. پس از پرسوجو از مسیری که او را به آن شهر میرساند و نیز تهیه نقشهای از جادههای آن کشور، او اعتقاد میآورد که جاده w او را به شهر c میرساند. به همین منظور اتومبیلی تهیه میکند و با آن پا در آن جاده گذاشته و عازم سفر میشود. حال سؤال این است که در اینجا چه چیزی باعث شده است تا شخص s به این اعتقاد برسد که جاده w او را به شهر c میرساند؟ ممکن است افرادی، مانند پیروان نظریه لغوپذیری، و حتی وثوقگرایان، مبناگرایان و همبستهگرایان، بگویند شواهد و دلایل کافی بلامعارض موجود، یعنی گواهی اشخاص و نیز تأیید نقشه، باعث میشوند تا در فرد علم در نظر اول حاصل شود که جاده w او را به شهر c میرساند اما ممکن است معرفتشناسان شکاکی همچون سوفیستها، و حتی دکارت، بگویند وجود شواهد و دلایل بلامعارض برای پذیرفتن اعتقاد و اقدام بر اساس آن کافی نیستند. زیرا چه بسا شواهد و دلایلی معارض علیه شواهد و دلایل نخست وجود داشته باشند؛ مثل آنکه اشخاص به s دروغ گفته باشند و یا آنکه نقشه تهیه شده قدیمی باشد و جادهای که آن نقشه نشان میدهد دیگر وجود خارجی نداشته و یا آنکه در آن تغییری رخ داده باشد. در این صورت بر مبنای نظر این سوفیستها و دکارت تا زمانی که امکان وجود شاهد یا دلیل معارض نفی نشود نمیتوان به قضیهای معرفت پیدا کرد و بر اساس آن رفتار نمود.
بنابراین در اینجا دو تفسیر از معرفت، یا رفتار معرفتی شخص، وجود دارد: الف) تفسیر معتدل، ب) تفسیر قوی. بر اساس تفسیر معتدل که مورد استناد معرفتشناسان گروه نخست است شخص در رفتار معرفتی خود موجه است، مشروط به آنکه شواهد و دلایل کافی معارض با شواهد و دلایل مؤید آن رفتار وجود نداشته باشد. به عبارت دیگر اصل در رفتار معرفتی شخص «برائت» است مگر آنکه خلاف آن اثبات شود؛ یعنی دلایل یا شواهد (یا اعتقادات) کافی معارض آن وجود داشته باشد. ما از این پس از این اصل را تحت عنوان اصل برائت» تعبیر خواهیم نمود. درحالی که به موجب تفسیر قوی، مورد استناد شکاکان، شخص باید از پذیرش اعتقادی که احتمال میرود شواهد و دلایل معارض داشته باشد پرهیز کند؛ در غیر این صورت وی مرتکب رفتار معرفتی ناموجه گردیده است. به عبارت دیگر اصل در رفتار معرفتی شخص «تقصیر» است مگر آنکه برائت آن اثبات شود، یعنی اثبات شود اعتقاد شخص بلامعارض و غیر قابل فسخ است. ما از این پس از این اصل به «اصل تقصیر» تعبیر خواهیم نمود.
همانطور که آشکار است هیچ یک از دو اصل «برائت» و «تقصیر» خود معرفتی نیستند، یعنی نه خود شاهد یا دلیلی برای وصول به اعتقاد صادق هستند و نه اعتقاد به آنها و رفتار بر اساس آنها مبتنی بر شواهد و دلایل مورد ادعای معرفتشناس است. این اصول، اصولی روانشناختی و جامعهشناختی هستند که سازنده یا تنظیمکننده رفتار معرفتی و ناظر بر چگونگی شکلگیری آن هستند، به این معنی که شخص برای اعتقاد به یک قضیه و رفتار نمودن بر اساس آن، محتاج بکارگیری و تکیه نمودن بر این اصول است. شخص s بدون لحاظ و بکارگیری اصل عمل شناختی «برائت» نمیتواند به این قضیه که جاده w او را به شهر c میرساند اعتقاد آورده و درنتیجه گام در آن جاده بگذارد، همانگونه که با لحاظ اصل عمل شناختی «تقصیر» شخص s به این قضیه که جاده w او را به شهر c میرساند اعتقاد نخواهد آورد و قدم از قدم هم برنخواهد داشت.
▪ فرض دوم: حال فرض کنید که شخص s با تکیه بر شواهد و دلایل بلامعارض کافی با اعتقد به اینکه جاده w او را به شهر c می رساند گام در آن جاده گذاشته و در آن مسیر به مقصد شهر c به حرکت درمیآید. اما پس از طی مسافتی به یک دوراهی میرسد که در نقشه اسمی ازآن برده نشده است، به دلیل اینکه نقشه قدیمی است و فاقد اطلاعاتی درباره این دوراهی، که طی سالهای اخیر احداث شده است، میباشد. فرض کنید که s در اثر شواهد یا دلایل، علم در نظر اول و بلامعارض دارد که تنها یکی از آن دو جاده او را به شهر مقصد، یعنی c، میرسانند نه هر دوی آنها. اکنون او برای رسیدن به شهر c کدام یک از آن دو جاده، w۱ یا w۲، را باید انتخاب کند؟ حتماً میگویید جادهای را که شواهد یا دلایل تأیید میکنند که آن جاده او را به شهر c میرساند. اما فرض کنید که هر دو جاده به طور یکسان و هم وزن دارای شواهدی هستند که میگویند آن جاده به شهر c منتهی میشود. مثلاً، فرض کنید که یک نفر از دو نفری که در آن محل هستند به او بگوید که جاده w۱ او را به شهر c می رساند و فردی دیگر در مقابل بگوید جاده w۲ جادهای است که به شهر c رهنمون میشود. حال شخص s به کدام یک از آن دو قضیه مورد گواهی این دو نفر اعتقاد بیاورد و کدام یک از دو جاده را برای عبور انتخاب نماید؟ یک راه این است که او منتظر بماند تا شواهد یا دلایل مؤید یکی از این دو قضیه به حد کفایت برسند و پس از آن بر اساس آن شواهد یا دلایل قضیه مورد تأیید، مثلاً این قضیه که جاده w۱ او را به شهر مقصد c می رساند، را بر دیگری ترجیح داده و به آن اعتقاد بیاورد. توصیه لغوگرایان و بسیاری دیگر از معرفتشناسان قائل به قرائت معتدل از معرفت چنین چیزی است. اما آشکار است که خود شواهد و دلایل معارض در این فرض ناتوان از چنین توصیهای هستند. آنها به شخص s نمیگویند که در هنگام تعارض میان ما توقف کن و پس از یافتن شواهد اضافی مؤید کافی بر اساس آنها به قضیه مورد تأیید اعتقاد بیاور. بلکه توقف شخص در هنگامی که میان شواهد له و علیه قضیهای تعارض وجود دارد و خودداری از پذیرش اعتقاد و سپس ترجیح دادن قضیهای که به قدر کافی شواهد یا دلایل از آن حمایت میکنند، معلول عوامل و قواعد روانشناختی و جامعهشناختی مؤثر در رفتار معرفتی هستند، که تنظیمکننده یا سازنده رفتار موردنظر هستند. ما این عوامل و قواعد عمل شناختی را در این فرض به ترتیب «اصل توقف» و «اصل ترجیح» مینامیم.
▪ فرض سوم: اما شاید اوضاع و احوال و شرایط به صورتی باشند که نتوان منتظر یافتن شواهد یا دلایل اضافی ماند. مثلاً وقت تنگ است و شب تاریک نزدیک و مسافر ما، یعنی s، نمیتواند بیش از این درنگ نماید و یا آنکه شخص sشواهد و بینههایی غرمعارض در دست دارد که میگویند ماندن در آن محل شب هنگام خطرناک است. در اینجا مسافر با لحاظ این شرایط میتواند یکی از دو راه را انتخاب و اختیار کند با اعتقاد آوردن و به امید آنکه این جاده او را به شهر مقصد برساند در آن گام مینهد. او این کار را با تکیه بر «اصل تخییر» انجام میدهد. اصل تخییر میگوید: در هنگامی که شواهد مؤید و معارض یک قضیه به طور مساوی و هموزن باشند و هیچ راهی برای ترجیح یکی بر دیگری وجود نداشته باشد شخص در اعتقاد آوردن بر اساس یکی از آن دو مخیر است. همانطور که دیدیم معرفتشناسی ـ عملشناسی جیمز طرفدار چنین گزینشی است. کوهنورد گرفتار شده موردنظر جیمز، به رغم تساوی شواهد و دلایل له و علیه، پرش را انتخاب میکند، به امید آنکه این اعتقاد و اقدا او را از آن وضعیت خطرناک نجات دهد.
▪ فرض چهارم: حال فرض کنید مسافر موردنظر ما، همانند سه فرض نخست، در نظر اول علم بلامعارض دارد که تنها یکی از دو جاده،w۱ یا w۲، او را به مقصد، یعنی شهر موعودc ، میرساند. اما بینهها و دلایلی در اختیار دارد که به او میگویند یکی از آن دو جاده، مثلاً جاده w، خاکی، کوهستانی و سنگلاخ است، و اینها باعث میشوند که در طول راه خسارات بسیار به اتومبیل او وارد شود. همچنین فرض کنید که او شواهد کافی در اختیار دارد که دزدانی در جاده w۱ در کمین هستند؛ این دزدان نه تنها اموال او را غارت میکنند بلکه چه بسا باعث وارد شدن خسارت جسمی وحتی جانی به او میشوند. در مقابل شواهد کافی بلامعارض هم حاکی از آن هستند که جاده w۲ جادهای هموار، آسفالت و ایمن است و رانندگی در آن بسیار فرحبخش است. هرچند که شواهد و دلایل موجود در اینجا هیچ یک تأثیر و نقشی در وصول به اعتقاد صادق، یعنی اینکه کدام یک از آن دو جاده او را به شهر مقصود میرسانند، ندارند و از این جهت بیتفاوت هستند، اما در اینجا مسافر با ملاحظات عملشناختی احتیاطی عبور از جاده w۲ را انتخاب میکند. زیرا او با این کار نه فقط از تحمل خسارات مالی و جانی در امان میماند بلکه مسافرتی توأم با آرامش و راحتی را در پیش رو خواهد داشت. پاسکال و پیروان او، حداقل در معرفتشناسی دینی، از موافقان این رویکرد عملشناختی به رفتار معرفتی هستند.
▪ فرض پنجم: فرض آخر هم ممکن است این باشد که مسافر موردنظر همانند سوفسطائیان، فردی شکاک است. در این صورت او چون فاقد علم یقینی است، به دلیل احتمال وجود شواهد و دلایل معارض در فرض نخست و به دلیل وجود شواهد و دلایل معارض بالفعل در سه فرض دیگر، با تکیه بر اصل تقصیر یا اصولی مشابه آن، یا از همان ابتدا از انجا سفر منصرف میشود و یا آنکه در سر دوراهی از ادامه سفر منصرف شده و دوباره به شهر مبدأ بازمیگردد؛ هرچند که انجام این کار، یعنی بازگشت، هم از او، به علت احتمال وجود دلایل یا شواهد معارض، نامحتمل به نظر میرسد.
● نتیجهگیری
اکنون باتوجه به مطالبی که گذشت، به ویژه نکتههایی که در ضمن فرضهای پنجگانه به آنها اشاره شد، میتوانیم بگوییم که: معرفتشناسی متداول به دلیل بهرهگیری و تکیه بر اصول عملشناختی در تبیین ماهیت علم قضیهای و توجیه اعتقادات نیازمند، بلکه همبسته با، عملشناسی است؛ هرچند که پیروان اینگونه معرفتشناسی مدعی استقلال و بینیازی آن از عملشناسی هستند. در این صورت هرگونه تبیین از ماهیت علم قضیهای و توجیه بدون توجه به این اصول، تبیین و توجیهی ناقص خواهد بود. همانطور که دیدیم اصول عمل شناختی معرفتشناسی وابسته به متن (context) یا زمینه و شرایط یا اوضاع و احوال هستند، و با تغییر متن و اوضاع و احوالی که اعتقادات در آنها حاصل میشوند اصول حاکم بر رفتار معرفتی هم متفاوت میشوند. علاوه بر آن، این اصول هرچند حاکم بر رفتار معرفتی و تنظیمکننده یا سازنده آن هستند اما به دلیل آنکه کاشف یا رساننده ما به صدق نیستند، نمیتوانند در زمره شواهد یا دلایل معرفتی به حساب آیند؛ بلکه آنها اساساً عوامل و عناصری روانی و اجتماعی هستند که در هنگام وجود تعارض، یا احتمال وجود تعارض، میان شواهد و دلایل، یا میان توجیه اعتقادات، در شکلدهی اعتقاد یا رفتار معرفتی همچون یک اصل به ما یاری میرسانند. باتکیه به همین اصول و دیگر اصول عملشناختی شبیه آنهاست، که میان انسانها محاوره، تبادل اطلاعات و مفاهمه برقرار میشود. چگونه میتواند میان دو انسان محاوره (dialogue)، تبادل اطلاعات (information) یا مفاهمه (communication) وجود داشته باشد درصورتی که، به عنوان مثال، آنها به اصل برائت اعتقاد نداشته باشند و آن را حاکم بر جریان محاوره، تبادل اطلاعات یا مفاهمه میان خود ندانند؟
● برخی پیامدهای نظریه عملشناختی در معرفتشناسی
نظریه مطرح شده در این مقاله دارای پیامدهایی مهم در برخی مباحث معرفتشناختی، و نیز مباحث مرتبط با آن است. یکی از پیامدهای مهم و مستقیم این رویکرد عملشناختی به معرفت آنست که معرفت قضیهای، مقولهای صرفاً معرفتشناختی ـ معنی شناختی نیست که تنها با استفاده از مفاهیم معرفتی ـ معنایی (Semantic) محض مورد ادعای معرفتشناسی رایج و پذیرفته شده موجود، همچون قضیه، صدق، توجیه، شاهد، دلیل و حتی لغوناپذیر بودن و توثیق، بتوان به تبیین و تحلیل آن پرداخت، بلکه بیش از آن معرفت، مقولهای عملشناختی نیازمند و وابسته به متن و اوضاع و احوال است که از اصولی جامعهشناختی و روانشناختی سازنده یا تنظیمکننده رفتار معرفتی انسان، همچون اصل برائت، اصل ترجیح، اصل تخییر، اصل احتیاط و مانند آنها، تبعیت میکند. به عبارت دیگر معرفتشناسی رایج و متداول مورد قبول هنجارگرایان و وثوقگرایان دارای اصولی است که این اصول خود دیگر از سنخ مفاهیم متداول معرفتی ـ معنایی محض مورد استفاده آن معرفتشناسی نیستند بلکه در زمره مفاهیم اجتماعی ـ روانی قرار میگیرند که قوامبخش یا تنظیم کننده رفتار معرفتی انسان هستند.
یکی دیگر از پیامدهای رویکرد اخیر این است که توجیه، و حتی لغو، اعتقاد به قضیهای صرفاً امری معرفتشناختی نیست که تنها بتوان با تکیه بر شواهد و دلایل تأیید کننده، و نیز لغو کننده، به تبیین آن پرداخت بلکه علاوه بر آنها نیازمند دخالت دادن ملاحظاتی عملشناختی، همچون اصول جامعهشناختی ـ روانشناختی برائت، تقصیر، ترجیح، احتیاط و مانند آنهاست.همانطور که دیدیم معرفتشناسان هم در تحلیل خود از معرفت ناخودآگاه به این اصول استناد کرده و از آنها بهره گرفتهاند.
شاخهها و حوزههای گوناگون معرفت شناسی، مانند معرفتشناسی علمی ـ تجربی و معرفتشناسی دینی هم تحت تأثیر رویکرد عمل شناختی فوق هستند. در تاریخ معرفتشناسی رویکردهایی به معرفت علمی ـ تجربی متداول بوده و هستند؛ مانند رویکرد اثباتگرایانه، رویکرد ابطال گرایانه، و به طور کلی رویکردهای مبتنی بر شواهد، که توجیه معرفت را تنها تابع شواهد تجربی دانسته، و برای عناصر جامعه شناختی و روانشناختی وابسته به متن هیچ نقش تعیین کنندهای را درنظر نگرفتهاند. حال آنکه دیدیم تکیه صرف به شواهد، اعم از تأیید کننده یا لغو کننده، برای توجیه اعتقاد ما به قضیهای تجربی کافی نبوده و ما در توجیه رفتار معرفتی علمی و تجربی خود از اصولی عمل شناختی بهره میگیریم.
برخی از رویکردهای موجود در توجیه اعتقادات دینی، مانند رویکرد الهیات طبیعی (theology natvral)، بسیاری از پیروان رویکرد مبتنی بر تجربه دینی (religious experie nce) و حتی تعدادی از ایمانگرایان (fideists) و نیز بسیاری از طرفداران معرفتشناسی اصلاح شده (epistemologye formed)، تلاش کردهاند صرفاً با تکیه بر دلایل و شواهد معرفتی، اعم از دلایل و شواهد بیرونی و درونی، و یا با پایه (و در عین حال معرفتی) دانستن اعتقادات دینی به توجیه این اعتقادات بپردازند. در مقابل این اشخاص هم باید گفت اعتقاد دینی، و از جمله ایمان به خدا، تنها موضوعی معرفت شناختی نیست که تنها بتوان با تکیه بر دلایل و شواهد به توجیه آن پرداخت بلکه بیش از آن مقولهای عملشناختی و مبتنی بر اصولی جامعهشناختی و روانشناختی، مانند اصول مورد بحث این مقاله است.
ایمان به خدا به دلیل ماهیت خاص آن حتی بیش از سایر اقسام معرفت، مثل معرفت علمی ـ تجربی و معرفت عقلی ـ نظری، به عمل شناسی وابسته است. ایمان به خدا، مانند معرفت علمی ـ تجربی و معرفت عقلی ـ نظری، اعتقاد به وجود واقعیتی افزون بر سایر واقعیتهای موجود در عالم نیست که فرد آگاه از آن نسبت به فرد ناآگاه تنها دارای معرفت بیشتر اما کمتأثیر در زندگی انسان باشد، مثل اعتقاد به این قضیه که آب ترکیبی از دو عنصر هیدروژن و یک عنصر اکسیژن است و یا اعتقاد به این قضیه که جسم، جوهر دارای بعد و امتداد است بلکه ایمان ما به خدا، خود دربرگیرنده و مستلزم دریافت معنایی جدید از زندگی و هویت خود ماست. ایمان به خدا متضمن و همراه با پیدایش حالات و گرایشهای عمل شناختی بسیار تأثیرگذار در فرد و زندگی او همچون عشق، عبادت، طلب مغفرت، توکل، اعتماد، اعتراف به گناه، درک حضور خداوند، شکر، درخواست، پرهیز، خویشتنداری، تقوی، ایثار، شهادت و مانند آنهاست. چگونه کسی میتواند به خدا ایمان داشته باشد بدون آنکه زندگی و شخصیت او اصلاً تحت تأثیر این ایمان قرار نداشته باشد؟ چگونه کسی میتواند بپذیرد خدا وجود دارد اما او را عبادت نکند، رضایت او را طلب نکند، از او یاری نجوید، از او نترسد، در پیشگاه او از ترس گناه به خود نلرزد، از عدم تمکین فرامین او مضطرب نباشد، یا با یقین به او در نزد وی احساس اطمینان نکند؟
اینکه ما انسانها بیشتر اعتقادات خود را از یکدیگر بدست میآوریم تا از سایر طرق، واقعیتی ملموس و انکارناپذیر است. این واقعیت باعث گردیده است تا «نظریه معرفت» با «نظریه تبادل اطلاعات» و «نظریه مفاهمه» در پیوستگی و ارتباطی وثیق قرار گیرد. انتقال اطلاعات از یک شخص به شخصی دیگر و برقراری مفاهمه میان آنها صرفاً امری معنایی ـ معرفتی و قابل انفکاک از متن و اوضاع و احوال اجتماعی و روانی نیست بلکه بیش ازآن وابسته به پذیرش و اعمال اصول عملشناختی دو سویه میان متکلم و مخاطب است. «اعتقاد دو سویه» اعتقادی است که نه فقط متکلم و مخاطب واجد آن هستند بلکه هر دو معتقدند که واجد آن اعتقاد هستند و نیز هر دو اعتقاد دارند که هر یک از آنها اعتقاد دارد که هر دو واجد آن اعتقاد هستند. یکی از مهمترین اصول عملشناختی اعتقاد دوسویه مخاطب و متکلم به اصل برائت است. بر اساس این اصل مخاطب شخص متکلم را در رفتار معرفتی مفاهمهای خود موجه میداند؛ بدین معنی که او معتقد است متکلم در رفتار معرفتی مفاهمهای برای اعتقادات خود دارای شواهد و دلایل کافی بلامعارض (لغو نشده) است، مگر آنکه خلاف آن اثبات شود. متکلم نیز با این اعتقاد که مخاطب دارای چنین اعتقاد مفاهمهای است با مخاطب وارد گفتگو و مفاهمه میشود.
نویسنده: محمد علی - عباسیان
منبع: فصل نامه - حکمت و فلسفه - ۱۳۸۶ - شماره ۹
منابع
Annis, D. B. (۱۹۷۳). Knowledge and Defeasibility. Philosophical Studies, no. ۲۴. PP. ۱۹۹-۲۰۳.
Armestrong, D.M. (۱۹۷۳). Belief, Truth and Knowledge. Cambridge: Cambridge University Press.
BonJour, L. (۱۹۸۵). The Structure of Empirical Knowledge. Cambridge, MA: Harvard University Press.
Bosanquet, B. (۱۹۲۰). Implication and Linear Inference. London: Macmillan.
Bradley, F.H. (۱۹۱۴). Essay on Truth and Redlity. Oxford University Press.
Dretske, F. (۱۹۸۱). Knowledge and the Flow of Information. Cambridge, MA: MIT Press.
Foley, R. (۱۹۹۸). Epistemic Justification, in Encyclopaedia of Philosophy. London: Routledge.
Gettier, E. (۱۹۶۳). Is Justified True Belief Knowledge?. Analysis, ۲۳:۶, PP. ۱۲۱-۳.
Goldman, A. (۱۹۸۶). Epistemology and Cognition. Cambridge, M.A: Harvard University Press.
Haman, G. (۱۹۷۳). Thought. Princeton, NJ: Princeton University Press.
James, W. (۱۹۵۶). The Will to Believe and Other Essays. New York: Dover Books.
Klein, P.D. (۱۹۸۰). Misleading Evidence and the Restoration of Justification. Philosophical Studies, ۷:۱, PP.۸۱-۹۹.
------------ (۱۹۸۱). Certainty: A refntation of Scepticism. Minneapolis, MN: University of Minnesota Press.
Lehrer, K. (۱۹۹۰). Theory of Knowledge. Boulder, CO: Westview Press.
------------ And Paxson, T. (۱۹۶۹). Knowledge: Undefeated Justified True Belif. Journal of Philosphy, no. ۶۶, PP. ۲۲۵-۳۷.
Lycan, W.J. and Schlesinger, G.N. (۱۹۹۲). You Bet Your Life: Pascals Wager Defended in Contemporaty Perspectives on Religious Epistemology. (eds). R.D. Geivett and B.Sweetman. New York: Oxford University Press.
Morris, T.V. (۱۹۹۲). Pascalian Wagering in Contemporary Perspectives on Religious Epistemology. Eds. R.D. Geivett and B. Sweetman. New York: Oxford University Press.
Neurath, O. (۱۹۳۳) Protokollsatze. Erkenntnis, no.۳؛ trans. As Protocol Sentences in A.J.Ayer (ed.). Logical Posilivism. New York: Free Press, ۱۹۵۹.
Rescher, N. (۱۹۷۳). The Coherence Theory of Truth. Oxford: Oxford University Press.
------------ (۱۹۷۴). Foundationalism, Coherentism and the Idea of Cognitive Systematization. Journal of Philosophy, ۷۱:۱۹, PP.۶۹۵-۷۰۸.
------------ (۱۹۷۷). Methodological Pragmatism. New York: New York University Press.
Sellars, E. (۱۹۶۳). Science, Perception and Reality. London: Routledge & Kegan Paul.
Sosa, E. (۱۹۹۱). Knowledge in Perspective. Cambridge: Cambridge University Press.
Swain, M. (۱۹۷۲). Knowledge, Causality, and Justification. The Journal of Philosophy, ۶۹:۱۱, PP.۲۹۱-۳۰۰.
------------- (۱۹۸۱). Reason and Knowledge. Ithaca and New York: Comell University Press.
* محمد علی عباسیان: دانشیار گروه الهیات دانشگاه پیام نور abbasian@pnu.ac.ir
منبع: فصل نامه - حکمت و فلسفه - ۱۳۸۶ - شماره ۹
منابع
Annis, D. B. (۱۹۷۳). Knowledge and Defeasibility. Philosophical Studies, no. ۲۴. PP. ۱۹۹-۲۰۳.
Armestrong, D.M. (۱۹۷۳). Belief, Truth and Knowledge. Cambridge: Cambridge University Press.
BonJour, L. (۱۹۸۵). The Structure of Empirical Knowledge. Cambridge, MA: Harvard University Press.
Bosanquet, B. (۱۹۲۰). Implication and Linear Inference. London: Macmillan.
Bradley, F.H. (۱۹۱۴). Essay on Truth and Redlity. Oxford University Press.
Dretske, F. (۱۹۸۱). Knowledge and the Flow of Information. Cambridge, MA: MIT Press.
Foley, R. (۱۹۹۸). Epistemic Justification, in Encyclopaedia of Philosophy. London: Routledge.
Gettier, E. (۱۹۶۳). Is Justified True Belief Knowledge?. Analysis, ۲۳:۶, PP. ۱۲۱-۳.
Goldman, A. (۱۹۸۶). Epistemology and Cognition. Cambridge, M.A: Harvard University Press.
Haman, G. (۱۹۷۳). Thought. Princeton, NJ: Princeton University Press.
James, W. (۱۹۵۶). The Will to Believe and Other Essays. New York: Dover Books.
Klein, P.D. (۱۹۸۰). Misleading Evidence and the Restoration of Justification. Philosophical Studies, ۷:۱, PP.۸۱-۹۹.
------------ (۱۹۸۱). Certainty: A refntation of Scepticism. Minneapolis, MN: University of Minnesota Press.
Lehrer, K. (۱۹۹۰). Theory of Knowledge. Boulder, CO: Westview Press.
------------ And Paxson, T. (۱۹۶۹). Knowledge: Undefeated Justified True Belif. Journal of Philosphy, no. ۶۶, PP. ۲۲۵-۳۷.
Lycan, W.J. and Schlesinger, G.N. (۱۹۹۲). You Bet Your Life: Pascals Wager Defended in Contemporaty Perspectives on Religious Epistemology. (eds). R.D. Geivett and B.Sweetman. New York: Oxford University Press.
Morris, T.V. (۱۹۹۲). Pascalian Wagering in Contemporary Perspectives on Religious Epistemology. Eds. R.D. Geivett and B. Sweetman. New York: Oxford University Press.
Neurath, O. (۱۹۳۳) Protokollsatze. Erkenntnis, no.۳؛ trans. As Protocol Sentences in A.J.Ayer (ed.). Logical Posilivism. New York: Free Press, ۱۹۵۹.
Rescher, N. (۱۹۷۳). The Coherence Theory of Truth. Oxford: Oxford University Press.
------------ (۱۹۷۴). Foundationalism, Coherentism and the Idea of Cognitive Systematization. Journal of Philosophy, ۷۱:۱۹, PP.۶۹۵-۷۰۸.
------------ (۱۹۷۷). Methodological Pragmatism. New York: New York University Press.
Sellars, E. (۱۹۶۳). Science, Perception and Reality. London: Routledge & Kegan Paul.
Sosa, E. (۱۹۹۱). Knowledge in Perspective. Cambridge: Cambridge University Press.
Swain, M. (۱۹۷۲). Knowledge, Causality, and Justification. The Journal of Philosophy, ۶۹:۱۱, PP.۲۹۱-۳۰۰.
------------- (۱۹۸۱). Reason and Knowledge. Ithaca and New York: Comell University Press.
* محمد علی عباسیان: دانشیار گروه الهیات دانشگاه پیام نور abbasian@pnu.ac.ir
منبع : باشگاه اندیشه
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور سقوط بالگرد رئیسی سیدابراهیم رئیسی شهدای خدمت شهید جمهور ابراهیم رئیسی رئیسی شهادت ایران سقوط بالگرد حسین امیرعبداللهیان
کنکور مترو مترو تهران تهران امتحانات نهایی شهرداری تهران سانحه بالگرد رئیسی بارش باران آموزش و پرورش هلال احمر سیل قوه قضاییه
خودرو راه آهن ارز قیمت دلار قیمت خودرو بورس یارانه قیمت طلا بازار خودرو دلار حقوق بازنشستگان سایپا
تلویزیون سینمای ایران سینما آیت الله سید ابراهیم رئیسی هنرمندان شعر رسانه ملی لیلا حاتمی سریال
کنکور ۱۴۰۳ دانش بنیان
اسرائیل غزه روسیه امیرعبداللهیان جنگ غزه فلسطین ترکیه آمریکا سوریه ولادیمیر پوتین چین عربستان
فوتبال پرسپولیس استقلال رئال مادرید باشگاه پرسپولیس لیگ برتر لیگ برتر ایران فدراسیون فوتبال والیبال لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال لیورپول
اپل هوش مصنوعی مایکروسافت گوگل سامسونگ ناسا انسان تبلیغات موبایل آیفون
سلامت سرطان مغز طول عمر کاهش وزن آلزایمر مغز انسان سلامت روان افسردگی