یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

بازگشت به خویشتن؟عصیان علیه خویشتن


بازگشت به خویشتن؟عصیان علیه خویشتن
موضوع سخن امروز تز پرسروصدا، مشهور و بدسرنوشت بازگشت به خویش است. پرسروصدا، چرا كه پیوند خورد با سه - چهار دهه تاریخ اجتماعی و سیاسی جامعه ما و نیز با تجربه اجتماعی انقلاب اسلامی. بدسرنوشت باز به همین دو دلیل: پرسروصدا بودن و شهرت. همین شهرت موجب مهجور ماندنش شد. در میان حرف و سخن شریعتی از این دست تزهای بدسرنوشت می توان سراغ گرفت.
این تز سرنوشت غریبی داشت: در دهه پنجاه- شصت پیروان زیادی پیدا كرد و متولیان بسیاری. در دهه -۷۰ نقادین بسیاری از اهل نظر و اهل عمل به این تز پرداختند و تاختند و امروز بیشتر از همه وقت ما را وادار به فكر كردن می كند. چرا امروز:
از منظر جهانی
مسئله جهانی شدن.
در عصر جهانی شدن باز همگی در برابر این پرسش قرار گرفته اند: خویشتن. خروج از دنیای صنعتی و به تعبیر برژینسكی ورود به عصر تكنو- ترونیك (كتابی به همین نام ۱۹۶۹) با سه ابزار علم- فن- اقتصاد، در سه بعد این خویشتن را زیر سئوال برده است.
●بعد سیاسی: تضعیف دولت- ملت ها.
بعد اقتصادی: تضعیف پول ملی. تبدیل جهان به یك بازار بزرگ. یكدست كردن نیازها.
بعد فرهنگی: به تعبیر لوی اشتراوس مردم شناس برجسته، تبدیل تكثر فرهنگ ها به مونو- كولتور و تمدن فله ای، تولید انبوه تمدنی. پدیده ای كه منجر به متحدالشكل شدن فرهنگ ها و انواع زیست خواهد شد. مك- جهان بر الگوی مك- دونالد. متحدالشكل كردن ساخته های فرهنگی. متحدالشكل كردن شیوه های متعدد زیست از طریق مصرف تولیدات استانداردیزه. مرگ اكو- سیستم های فرهنگی، تحمیل مدل واحد توسعه. در هم ریخته شدن ساختارهای فرهنگی- اجتماعی جوامع پیرامونی گفت وگوی تمدن ها را تبدیل به مونولوگ كرده است.
- این پدیده بیماری های دیگری را در درون خود پرورانده: شووینیسم، قومیت گرایی، هویت گرایی های مذهبی. گشودگی جهان، در دل خود جهان های بسته را آفریده است و به تعبیر شریعتی منجر به «تا خوردن در خود» شده است.
●از منظر داخلی
ما از نظر فرهنگی در برابر یك وضعیت سه بعدی قرار داریم، سه بعدی كه به موازات هم و در رقابت با هم حركت می كنند.
نارسیسیسم (خودشیفتگی یا همان بنیادگرایی) كه یك نوع قرائت از بازگشت به خویش بود و واكنشی بود در برابر به تعبیر كمونیست های چینی «تهاجم فرهنگی» غرب. پدیده ای كه خود را از طریق تفاوت ها و تكیه بر وجوه بومی و به گونه ای خشن تعریف می كند.
ترادیسیونالیسم (سنت گرایی)كه واكنشی است در برابر بنیادگرایی. حسرت برای آن دنیای خاموش سنت. حسرت.
امروز همه چیز نشان از این دارد كه حسرت دوباره دارد به سراغمان می آید. «اون زمونا یادش به خیر» دارد دوباره تبدیل می شود به یك رفلكس عمومی. زمانه ای كه از دست رفته است و جایش را به بلبشویی داده كه نه جذابیت امر نو را دارد و نه آرامش امر قدیم را. هراس از خارجی و غریبه ما را به واكنش بنیادگرایی كشاند و هراس از بنیادگرایی ما را انداخته است به حسرت سنت. سنتی كه تركیبی است از بوی خوش اسطوره های ملی و وجهی از مذهب كه در لایه های پنهان و پیدای زندگی روزمره حضور دارد و ما را خاصیتی ملی می بخشد و مذهبی. همگی دلمان تنگ شده است. تنگ زمانه ای كه كاش می ماند و حیف كه رفت. وقتی كه رفتن به جلو ترس آور باشد و نامعلوم، با راه ها و بیراهه های بی شمار به فردایی پرخطر، وقتی كه اطمینان به رستگاری ای كه از پس امروز ممكن تصور می شد و امید می بخشید و خیال را می پروراند و گام ها را شكل می داد نباشد، چه می ماند؟ وقتی امروز كه آبستن فردا است، این باشد (سالی كه نكو است از بهارش پیدا است) آنچه می ماند دیروز است. همین دیروزی كه تا دیروز ما كهنه اش می پنداشتیم و حوصله مان را سر برده بود، می شود عصر طلایی خاطره ها، سنت اصیل ملی، مذهب مهربان بزرگوار اسلاف. این عصر طلایی، طلائیت خود را در تقابل با خاكستری امروز، امروز خود ما و نه الزاماً در رویارویی با غریبه گرفته است.
سنت در برابر سنت دارد علم می شود. سنتی كه به جز آن ناخودآگاه جمعی مغفوله متولی ای ندارد در برابر سنتی كه متولی دارد .
جهان بینی ما دارد عوض می شود اما سنت ها مقاومت می كنند / شبیه كادری هستند كه در آن اتفاقات دیگری می افتد. نسبت مستقیمی دیگر بین سنت ها و جهان بینی ها نیست. این است كه مراجعه به سنت ها بیشتر شكل نوستالژی دارد و موتیف های دكوراتیو .
بازگشت به خویشتن؟
عصیان علیه خویشتن
آسیمیلاسیون (دیگری را خود پنداشتن): به تعبیر ابن خلدون: تشبه.
هر سه پدیده، معرف نوعی بحران در برقراری نسبت با گذشته است. گذشته ای كه در رویارویی با غیر سربرآورده و از اتفاق به یمن همان غیر اهمیت پیدا كرده است. گذشته ای كه قبل از این تقابل وجود داشت و پرسش از آن مطرح نبود. پرسش از آن از هنگامی مطرح شد كه در خطر نابودی قرار گرفت. قرائت و بازنگری این تز در پرتو این واقعیت سه گانه شاید این امكان را فراهم كند كه بار دیگر به خود، به نسبت خود با دیگری- غیر- امكان بقای امر خاص در امر عمومی بیندیشیم و آن نقطه تعادل در هم ریخته را به دست آوریم. آن نقطه تعادلی كه نه واكنش ترس خورده باشد و نه حسرت برای یك دیروز از دست رفته و نه وانهادن خود. بازگشت به خویش باید نشان دهد كه در برابر این وضعیت چه حرفی برای گفتن دارد؟ بازگشت به خویش ادعای آن دارد كه نه تقلید است، نه خشم و نه حسرت. آن چه حرفی است كه هیچكدام از اینها نیست، می خواهد شبیه خود بماند و در عین حال جایی در این جهان به دست آورد. مواجهه با غیر، با دیگری، كس بودن مرا دستخوش تردید كرده است. خود را دچار بحران ساخته و همه نقاط عزیمت را متزلزل كرده است. این خود در یك تعامل و تقابل قرار گرفته و از این منظر باید به خود بنگرد. پرسش از خود را دیگری در دل من انداخت اما پاسخ من الزاماً با دهن كجی به او شكل نمی گیرد.
پرسش بنیادین این است:
۱- من كیستم؟ این خود كیست؟ این خود بحران زده بر چه اساسی تعریف می شود؟ براساس تاریخ، زبان، جغرافیا، مذهب، ملیت؟
۲ - كدام یك از این خود ها در برابر دیگری دستخوش بحران شده.
۳ - از همه مهمتر چه نسبتی می توان بین این خود های موازی برقرار كرد. خود هایی كه گاه در برابر یكدیگر فهمیده می شوند. باید به این سئوالات پاسخ گفت تا بشود در وضعیتی برابر در برابر دیگری نشست. بازسازی تصویر خود در نتیجه اصل ماجرا است.
●انسان همچون یك پروژه (به خود همچون دیگری نگریستن)
شریعتی برای این بازسازی تصویر خود قبل از هر چیز به سراغ تعریف از یك خود فلسفی می رود. باید روشن شود كه نگاه به انسان چیست؟ چه دركی از انسان، نیاز به بازسازی و ترمیم را ایجاد می كند. چه استعدادهایی برای او قائلیم تا سپس در پرتو این استعدادها بتوانیم یقه اش را بگیریم و مسئولیت ساخت وساز را به گردنش بیندازیم. این استعدادها چیستند؟ شریعتی از یك استعداد سه گانه حرف می زند: استعداد آگاهی، انتخاب كردن و بازآفرینی. انسان قادر به ادراك كیفیت سرشت خویش، كیفیت سرشت ساختمان جهان و رابطه خویش با جهان است. انتخاب كننده است یعنی می تواند بگوید نه، می تواند گزینش كند، بگسلد، بخواهد یا نخواهد. آفریننده است: یعنی می تواند آنچه را می خواهد بیافریند و از قالب های تنگ محتوم بیرون آید و از نو خلق كند. شریعتی می گوید: «قبل از هر چیز، من باید بدانم كه كیستم و چگونه باید زندگی كنم و چه رسالتی را باید در زندگی به انجام برسانم.» (انسان بی خود- ص ۲۱۸) اینها پرسش های یك انسان آزاد است. كسی كه بی واسطه می اندیشد، جست وجو می كند و به خود همچون یك پروژه می نگرد. نه همچون موجودی انضمامی بلكه موجودی كه امكان و استعداد ایجاد تغییر در این وضعیت های انضمامی (تاریخ، جغرافیا، مذهب، جامعه و...) را دارد. این خود در نتیجه یك پروژه است و نه یك موقعیت متصلب. گشوده است و گشایش به سمت غیرمترقبه. آگاهی غیرموروثی، آزاد و متكی بر كشف و شهود بی وقفه. بر یك از ازل آمده و یك تا ابد بركشیده لم نداده است. اما طبیعی است كه این خود آزاد آفریننده آگاه، عجالتاً موجودی است انضمامی و زندانی، زندانی تاریخ، جامعه، مذهب و... و باید در تدارك آزادی او بود.
●ساختن خود از خلال تاریخ
بازسازی خود انضمامی از خلال گذشته تاریخی گام بعدی است. شرط قرار گرفتن در برابر دیگری «كس» بودن است، داشتن اعتماد به نفس است و بازسازی گذشته تاریخی قبل از هر چیز كاربردی است و به قصد كسب این اعتماد انجام می شود. این مراجعه به گذشته امكان آزادسازی بخشی از واقعیت ها را از زمان حال فراهم می كند و در عین حال می تواند رویایی را تقویت كند. راه حلی كه بسیاری از متفكرین و روشنفكران جهان غیرغربی (حتی روشنفكران روس) از آن صحبت كرده اند را می توان چنین خلاصه كرد:
- بازسازی اكنون از طریق سازگارسازی گذشته با امروز. می بینی چه چیز نداری، چه چیز باید داشته باشی و به همین قصد به سراغ گذشته می روی.
- ایده آلیزه كردن گذشته. این ادعا كه همه آنچه می خواهی و نداشتنش را دیگری به روی تو می آورد، تا همین دیروز داشته ای و كافی است چشم بصیرت داشته باشی.
- سبك سازی گذشته، استیلیزاسیون گذشته. از طریق انتخاب یك دوره همچون مدلی برای آینده. اكثر روشنفكران كشورهای جهان سوم این رویكرد را در برخورد با گذشته داشته اند. شریعتی نیز از این ماجرا مستثنی نیست. وجه ممیزه كار شریعتی در میان این تشابهات چیست؟ كسب این اعتماد به نفس از دست رفته آیا می تواند صرفاً از طریق ذكر مكرر هنر نزد ایرانیان است و بس انجام گیرد؟
برای فراهم كردن اسباب فهم و به كار انداختن این استعدادها، شریعتی این خود فرضی را در موقعیت های موازی و پارادوكسیكال می نشاند. در اینجا دیگر سخن از انسان مجرد نیست، صحبت از انسان انضمامی واقع شده در موقعیت های موازی است.
- موقعیت تاریخی ناهمزمان: زمان تقویمی كه قرن بیستم را نشان می دهد و زمان اجتماعی- فرهنگی كه مشابه پایان قرون وسطی است.
- موقعیت جغرافیایی: جغرافیایی در معرض، بر سر چهارراه نشستن. جغرافیای سر راهی.
موقعیت فرهنگی - مذهبی: یك تركیب. تشیع همچون سنتز اسلام و ایران.
اینها آن داده هایی هستند و وجوه ممیزه آن خودی هستند كه در تقابل با غرب در معرض تغییر و دگردیسی است.
این خویش انضمامی تهدید شده، نیازمند بازسازی حافظه تاریخی و كشف خصلت تاریخی- فرهنگی خود است، این رویكرد تاریخی رویكردی است در سه برش:
۱ - برش ساختاری كه به زمان فرهنگی- تمدنی یك قوم برمی گردد. طولانی شكل می گیرد و طولانی تن به تغییر می دهد. در برابر تمدن های دیگر مقاومت می كند، تفكیك می كند، برخی از اجزا را هضم می كند و برخی را دفع و اسمش ویژگی های فرهنگی یك ملت نام می گیرد.
۲- برش دومی خویشتن ادواری است كنژكتورل. خویشی كه در هر دوره ای رنگ و بویی می گیرد و دستخوش تغییرات ساختاری می شود و نامش می شود یك دوره تاریخی
۳ - سومین برش مربوط به خویشتن امروزی ما است. خویشتنی كه حادثه های نزدیك شكلشان می دهد. فهم دیالكتیك این سه زمان (درازمدت- میان مدت- كوتاه مدت) است كه به ما كمك می كند خصلت های اساسی خویشتن اكنونی خود را دریابیم. بفهمیم در كجا باید مقاومت كنیم و كجا مقاومتمان بی فایده و متحجرانه است تصفیه كنیم، خوب و بد كنیم و در برابر خطر نارسیسیم و الیناسیون بایستیم. این دو خطر رابطه ما را با این خویشتن تاریخی- تمدنی، ادواری در هم ریخته و نامعلوم كرده است. شریعتی دعوت به بازگشت می كند تا از طریق بازنگری گذشته، من امروزی به موقعیت تعریف شده ای دست پیدا كند. از حالت تدافعی، ترس خورده و خزیدن در خویش خارج شود. درك دیالكتیك این سه برش به من نشان می دهد كه كجا و كی می توان از غیر آموخت، چگونه مقاومت كرد و چگونه خالق فرهنگ و تمدن شد. شریعتی صحبت از رنسانس می كند و در استفاده از این ترم هم به رنسانس اسلامی كه به قرون چهارم و پنجم برمی گردد نظر دارد، زمانی كه اسلام توانست با تمدن ایرانی، یونانی و هند گفت وگو كند و هم به رنسانس غربی توجه دارد. هنگامی كه مسیحیت توانست از طریق مواجهه با دیگری (فلسفه یونانی و مثلاً متون اسلامی ) به باز خوانی هویت خود بپردازد می گوید ما هم باید همین كار را بكنیم یعنی از همان روش استفاده كنیم رابطه میان هویت و تفاوت را كشف كنیم، یعنی به تعبیر ریكور به خود همچون دیگری نظر بیندازیم.شریعتی سر زدن واكنش و عكس العمل در نزد كشورهای پیرامونی در مواجهه با غیرخودی را می فهمد و طبیعی می داند: «این گریز از نو هراس از خارجی تا خوردن در خود و وحشت از نمایان شدن و شناخته شدن، طرح شدن و پناه بردن به پنهانی ترین زوایای خویش: خانه، ضمیر، سنت های كهن، عكس العمل منطقی و طبیعی جامعه ای است كه همواره خود را مورد هجوم دشمن، خطر غارت و جنایت احساس می كرده است و می كند. با این وجود به دنبال پیدا كردن راه حل است: «در این بازگشت به خویش من می خواهم بگویم، انسانم و در تاریخ نشان هم داده ام كه انسانم و خلق كننده فرهنگم. آنچه من می گویم بازگشت به یك نوع ناسیونالیسم بومی و بازگشت به حصارهای تنگ نظرانه سنت پرستی نیست، بازگشت به جمود قومی و قبیله ای نیست به حصارهای بومی و كلاسیك نمی خواهیم برگردیم.»
از نظر شریعتی پیوند زدن یك سری تغییرات غیرارگانیك با ساختارهای یك گذشته افتخارآمیز ممكن نیست. او نمی گوید به دیروز مراجعه كن و خواهی دید كه همه چیز داری. می گوید به دیروز مراجعه كن و ببین چه چیزهایی را حتی همان دیروز هم نداشته ای و اسباب به دست آوردنش را فراهم كن. این یكی از مهمترین تمایزات رویكرد شریعتی با دیگر گرایشات در مراجعه به تز بازگشت به خویش است. بازگشت به قصد استخراج یك سری امكانات و كشف استعداد هایی كه زندانی حصارهای تنگ بومی و سنتی شده است انجام می گیرد و نه صرفاً برای اثبات یك سری نتایج از پیش تعیین شده. او می داند كه گذشته را باید شناخت اما آن را نباید ایده آلیزه كرد. تفكیك میان میراث و گذشته به همین قصد انجام می گیرد. شریعتی در این بازگشت به دنبال بازسازی است و نه كپی برداری از آن و یا تكرار آن. نمی گوید مشكل ما این است كه در برابر غرب هویتمان از دست رفته می گوید چون هویتمان از دست رفته، غرب می تواند ترسناك باشد. از این رو هیچ ضرورتی نمی بیند كه غرب را تبدیل به یك لولوخورخوره كند و علت العلل بدبختی و عقب ماندگی ما را بر گردنش بیندازد. شریعتی پرسش و نقد را از خود شروع می كند: «روشنفكر امروز در كشورهای عقب مانده یا باید اول فكر را انتخاب كند و یا تمدن بدون فكر را.» «تمدن برنامه می خواهد و انقلاب فكری». شریعتی همان حرف پل والری در كتاب «آزادی جان» را می زند. مواد اولیه كافی نیست. باید انسان هایی باشند كه استفاده از آن را بلد باشند تا بتوانند از زرادخانه اسناد و مداركی كه طی قرون انباشته شده استفاده كنند.
● نقد و بررسی آنالیتیك طبیعت و وضعیت فرهنگ ها از خلال مقایسه شرق و غرب
وجهه دیگر این خویشتن یابی، جست وجوی تمایزات ذاتی و طبیعی میان دو تمدن غرب و شرق است. شرق، سمبل حكمت و عرفان. غرب مظهر عقل. شریعتی این تفكیك تمدنی را می پذیرد اما بر آن است كه هر دو بلوك را می توان بلوك وار نفهمید. نه غرب، یك تجربه یكپارچه است: مثلاً گسست از مذهب و حذف معنا و نه شرق سمبل بی عقلی و مثلاً صرفاً معنا. غرب: یعنی گفت وگوی مسیحیت با تفكر یونانی و روم و تمدن اسلامی، یعنی رفرم و اصلاح دینی، یعنی رنسانس و اومانیسم و البته مدرنیته نیز. شرق یعنی سنت عقلانی، فلسفه اسلامی، خالق تمدن شهری و البته عرفان نیز. او می كوشد از طریق نفی این نگاه بلوك وار امكان گفت وگو و گزینش را فراهم كند و به این دو تمدن به عنوان دو محتومیت نگاه نكند.
او غرب زدگی را روی دیگر شرق زدگی می داند. از نظر او هر دو زدگی است و زدگی یك نوع بیماری. غرب زدگی خطر الیناسیون و از خودبیگانگی است و نارسیسیسم (خودشیفتگی) خطر شرق زدگی است و هر دو بستن درهای خروج از خود. این نوع نگاه مدام مجبور است بر روی شكست های آن دیگری سرمایه گذاری كند و به موفقیت های آن یكی بی اعتنا بماند. كشف هویت به یمن رویكردی سلبی نسبت به این دو پدیده نارسیسیسم و الیناسیون صورت می گیرد و ممكن می گردد. به همین دلیل است كه در طرح تز بازگشت به خویش بلافاصله می پرسد كدام خویشتن؟ این پرسش فقط به این قصد نیست كه مثلاً بفهمیم خویشتن مذهبی را باید در برابر غیرغرب علم كنیم و یا خویشتن ملی و... پرسش از كیفیت درونی این خویشتن ها نیز هست. شریعتی همچون بسیاری از روشنفكران كشورهای جهان سوم معتقد است كه بازگشت به یك خویشتن تاریخی ضروری است. این خویشتن تاریخی از نظر او بر دو پایه ملیت و مذهب تعریف می شود و شكل گرفته است و در تركیب با هم تشیع را می سازد. اما می پرسد: «آن خویشتن، خویشتن مذهبی است؟ اما مسئله این است كه كدام اسلام و كدام مذهب؟ آیا آنكه الان هست؟ آنكه الان در متن جامعه به صورت تكراری و ناخودآگاه هست؟ بازگشت به آن كه تحصیل حاصل است و الان مردم ما براساس آن زندگی و عمل می كنند و ایمان دارند و هیچ فایده ای هم ندارد و بلكه همان، یكی از عوامل ركودشان است و یكی از عوامل سنت پرستی و جهل پرستی و گذشته پرستی و شخص پرستی و تكرار مكررات است. آنچه الان به نام مذهب هست، نه تنها آدم ها را از مسئولیت های فعلی شان بلكه از احساس اینكه موجود زنده ای در این جهان هستند باز می دارد.» (بازگشت به خویش ص۳۳)
روشن است كه بازگشت شریعتی، با پرستش گذشته و پرستش سنت متفاوت است. حتی برای اینكه این من بحران زده را امیدوار سازد به ستایش از دیروز از دست رفته و سنت از دست رفته نمی پردازد. این است كه به ضرورت تفكیك گذاری میان میراث و گذشته اشاره می كند. شریعتی فرهنگ را اینچنین تعریف می كند: «فرهنگ عبارت است از مجموعه تجلیات (به صورت سمبل ها علائم، آداب و رسوم، سنت ها، آثار، رفتارهای جمعی و...) معنوی، هنری، تاریخی، ادبی، مذهبی و احساسی یك قوم كه در طول تاریخ آن قوم فراهم آمده و شكل مشخصی گرفته است. این تجلیات، دردها، نیازها، كیفیت جنس روح و فطرت، خصوصیات اجتماعی و زیست مادی و بالاخره روابط اجتماعی و ساختمان اقتصادی آن قوم را توجیه می كند.» (انسان بی خود. ص ۲۰۱)
فرهنگ هر ملت پاسخ به سئوالاتی است كه هر بار در میدان تجربی مدام در حال تغییر، تغییر می كند. سنت این استعداد را دارد كه درهای بسته را بگشاید، با این نیت كه از خود خارج شود یا به این قصد كه به اندرون خود وارد كند. سنت محصول همین دو اقدام است: خروج از ساحت خود و وارد كردن به حیطه خود. آن بخش از عادات و رسومی كه توانسته با امر نو تطبیق یابد و بقای خویش را تضمین كند. یا بر عكس، جذب موجودات و پدیده های جدید در درون خود و منطبق ساختن آنها با الگوهای قدیم. از این رو سنت مجموعه ای متصلب نیست بلكه دیالكتیكی و سیال است. كارش فقط آگاهی دادن نسبت به یك فرهنگ دیرین نیست بلكه همانندی با زندگی اجتماع امروز نیز هست. سنت باید قانع شود كه در این گشودگی نه تنها به خود خیانت نمی كند بلكه تنها راز بقای او است. تردیدی نیست كه در این بقا شبیه قبل خود نخواهد ماند و پایه گذار سنت جدیدی خواهد شد و همچنان باز روز از نو، روزی از نو. آیا سنت، فقط همین آداب و مناسك است و دلخوش به نگهداری این آخرین سنگر؟ تاكید بر وجه آئینی و مناسكی سنت، مغفول گذاشتن فلسفه آن است، فلسفه ای كه بر یك جها ن بینی متكی است. تكیه غلوآمیز بر فرم، جای خالی محتوا را، یعنی ضرورت و چرایی آنها را پر نمی كند. حكمت و فلسفه این سنن چیست؟ به چه كاری می آیند و به چه دردی می خورند. اینكه باشند یا نباشند؟ آیا قرار است ما را مصون نگه دارند یا صرفاً دكوری هستند زیبا و اگزوتیك برای زندگی ای كه از اساس جور دیگری فهم می شود. شریعتی سنت را نه دكور می داند و نه خانه مقدس.
این تز عمدتاً به عنوان یك دهن كجی به غرب فهمیده شد، بی آنكه اسباب و وسایل فرهنگی این تقابل فراهم آمده باشد. احیای سنت فهمیده شد بی آنكه تصفیه آن مد نظر باشد. كشاندن سنت به حوزه اجتماعی فهمیده شد بی آنكه زیر سئوال رفته باشد. برخلاف تصور عمومی، بازگشت به خویش نبود كه موجب تشویق بنیادگرایی شد. تعریف نداشتن از خود و در نتیجه در معرض انهدام قرار گرفتن موجب آن گردید. بازگشت به خویش می گفت خودت را روئین تن كن تا در برابر دیگری نترسی تا امكان گفت وگو فراهم آید. در محضرش بنشینی و در موقعیت برابر حرف بزنی. حفظ كنی و هضم كنی. برای اینكه بتوانی هضم كنی، معده قوی لازم است و سنت های موجود معده ضعیف دارد.
یك سری پیش فرض های این تز امروز دیگر چنان بدیهی به نظر می آید كه دیگر لزومی به تكرار نیست: مسئله اولویت كار درازمدت فرهنگی. بطئی بودن حركت های زیر بنایی. نسبیت لوكال و گلوبال. مسئله امر محلی امر جهانشمول. تكثر فرهنگ ها و عدم ضرورت الگوبرداری. نفی درك بلوك وار از مدرنیته و... ضرورت در نظر گرفتن متافورهای مذهبی، ملی، قومی برای پیش بردن ترقی و پیشرفت و... اما آنچه كه هنوز محل نزاع است مسئله خویشتن است و ضرورت بازگشت به آن. این خویشتنی كه از آن صحبت می شود چیست؟ و آن بازگشت تا كجا واكنش است، قهر است، طرد و نفی تغییر است و... وحشت انسان مورد تهاجم در برابر مهاجم؟ رویكرد تاریخی به مقوله خویشتن از چه نوعی است؟ این خویشتن استروكتورال است، كنژنكتورال است یا حادثه محور. متحول است یا ثابت؟ دستخوش گسست است یا یك موجودیت متصل و متداوم؟ بازگشت به خویش رفتن به گذشته است و با دستان پر برگشتن به قصد خلق دوباره آن خویشتنی است كه متصلب نیست و مدام باید باز تعریف شود وگرنه خویشتنی بر جای نمی ماند. تو می شوی دیگری، و دیگری جهنم. كدام خویشتن است كه امكان و استعداد مقابله با این متحدالشكل شدن را دارد بی آنكه به ورطه شووینیسم بیفتد، بی آنكه بترسد. خویشتن هر چه كه متعلق به دیروز است نیست. مراجعه انتقادی به دیروز است (تصفیه منابع فرهنگی- استحمار و خودآگاهی، تمدن و تجدد و...) مراجعه انتقادی به دیروز این حسن را دارد كه آن ذهنیتی كه باورها، اضطراب های یك قوم را می سازند و خود محصول یك آمیزش و آغشتگی قدیمی هستند و امروز ازلی- ابدی تلقی می شوند را می توان تصفیه كرد وگرنه ممیزات فرهنگی می تواند خود ضد فرهنگ شود. آن خویشتنی كه شریعتی از آن حرف می زند آن خویشتنی است كه خود بودنش را به یمن عصیان در برابر چهار جبر تجربه كرده (طبیعت، تاریخ، مذهب، جغرافیا و...). شریعتی منكر این واسطه ها نیست اما می گوید این واسطه ها را می توان به كمك تكنیك، علم مبارزه اجتماعی به آینه هایی برای برگذشتن از آنها بدل ساخت. برای برگذشتن از این محدودیت ها، بازگشت ضروری می شود: بازگشت به خودی گشوده. خودی كه یك بار برای همیشه به دست نمی آید، گزینش است و خلق مدام است. واكنش نیست، محتومیت نیست و قالب نیست. شریعتی نشان می دهد كه پناه بردن به خود یا پناه بردن به غیر، هر دو ناشی از یك روحیه است. روحیه ای كه مسئولیت ناپذیر است. هر دو تبعیت از اتوریته است: اتوریته سنت كه داخلی است یا اتوریته غربی كه خارجی است. از این رو شریعتی می كوشد این نگاه ضداتوریته را دامن بزند و مسئولیت را متوجه افراد آزاد كند.
شریعتی، دیروز توصیه كرد بازگشت به خویش و پرسید بازگشت به كدام خویشتن و پاسخ داد: بازگشت به آن خود خالق فرهنگ و قادر به پذیرش مسئولیت. امروز ما از چگونگی آن می پرسیم؟ چگونه؟ از طریق ایستادن در برابر خویش، جانشین ساختن آن خودی كه خود ساخته ایم و پرداخته ایم و نه آن خویشی كه تنها اعتبارش قدمت است و تنها مشروعیتش متصلب بودن. برای برقراری نسبت با دیگری یكی از راه ها حذف خود است و یكی از راه ها شبیه خود ماندن. و شریعتی راه دوم را انتخاب می كند: پیوند با یك «ما»ی جهانی از طریق «خود» شدن و نه «خود» ماندن. خودی كه ما می سازیم و نه صرفاً خودی كه تاریخ پرداخته است، جغرافیا پرداخته و سنت فراهم آورده است.
سوسن شریعتی
منبع : روزنامه شرق