شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

مرضیه دباغ: باورم نمی‌شد زنده باشم و انقلاب را ببینم


مرضیه دباغ: باورم نمی‌شد زنده باشم و انقلاب را ببینم
مرضیه حدیده‌چی (دباغ) از زنان مبارز کشور ما و از چهره‌های شناخته شده انقلابی است که فعالیتهای سیاسی خود را از سال ۱۳۴۶ آغاز کرده است. وی در سال ۱۳۵۲ توسط ساواک دستگیر و زندانی شد. در سال ۱۳۵۴ پس از آزادی از زندان، با کمک شهید محمد منتظری از کشور خارج و فعالیتهای مبارزاتی خود را در سوریه و لبنان تحت نظر شهید چمران ادامه داد. وی به همراه محتشمی‌پور و دعایی به مدت دو ماه در زمان تبعید حضرت امام(ره) در نجف اشرف، خدمت امام بود و بعد از هجرت امام خمینی(ره) به فرانسه به عنوان پلیس زن در منزل امام فعالیت می‌کرد. او بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیت‌های مهمی را به عهده داشت از جمله فرماندهی سپاه همدان، مسئولیت بسیج خواهران کل کشور، دو دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی و... دباغ در دیماه سال ۱۳۶۷ به عنوان عضوی از نمایندگان اعزامی امام خمینی(ره) برای ابلاغ پیام ایشان به گورباچف انتخاب شد. او هم اکنون دبیر کل جمعیت زنان است.
شنیده بودم او و دخترش _ رضوانه _ در زندان های ساواک برای حفظ حجابشان سختی های زیادی را متحمل شدند به گونه ای که، به خاطر پوشاندن موهای سرشان با پتو ، به "مادر و دختر پتویی" معروف شده بودند!
محل کارش خانه ای ساده است؛ مراجعه کننده داشت، باید منتظر می ماندم تا کارش تمام شود. بعد از چند دقیقه با گام هایی که به آهستگی بر می داشت و معلوم بود صاحب این قدم ها شکنجه ها و سختی هایی زیادی را دیده است، داخل شد. کمی چادرش را روی سر درست کرد و با این که بعد از چند ساعت کار روزانه بسیار خسته به نظر می رسید با خوش رویی به سوالاتم پاسخ داد. مصاحبه باشگاه جوانی برنا را با این زن مبارز و همراه حضرت امام(ره) از دست ندهید:
● شما در متن اصلی انقلاب به نوعی طلایه دار جنبش زنان بودید؛ بر اساس چه انگیزه و هدفی رنج آن دوران را تحمل کردید و هنوز در صحنه حضور دارید؟
زنان متعددی را داشتیم که هم قبل از انقلاب که در شکنجه گاه ها مشکلات و آزار و اذیت های بسیاری متحمل شدند و هم بعد از پیروزی انقلاب در جنگ نابرابر هشت ساله ایثار زیادی از خود نشان دادند؛ تا امروز نیز مشقات، مشکلات و مصائب آن ها در جامعه همچنان ادامه دارد.
ما زنان در میان الگوهای خود حضرت خدیجه(س) را داریم که از مسائل اقتصادی روز به قدری آگاهی داشت، که کلید خزانه زندگی خویش را در اختیار پیامبر اکرم (ص) گذاشت و خودش یک تنه در مقابل حجمه حرف های سرمایه داران زمان خود، ایستاد و نخستین فردی بود که به پیامبر ایمان آورد. الگوی بعد، حضرت زهرا (س) است که با وجود این که فرزند رهبر جهان اسلام است، ساده لباس می پوشید، ساده زندگی می کرد و بهترین مادر برای فرزندانش و بهترین زن برای همسرش بود و بهترین دفاع را از دین پدرش انجام داد و با پهلوی شکسته روزی نبود به انصار و اعوان برای اجرای دین خدا تذکر ندهد که چرا با دین پدرم اینگونه رفتار کردید و شب ها سوار بر ناقه، به در منزل اصحاب پیامبر می رفت و آنان را به خاطر عدم اجرای احکام خدا مورد مواخذه قرار می داد. همچنین حضرت زینب(س) به عنوان الگوی دیگر زنان جامعه امروز، به عنوان زنی که مصیبت های بسیار را تحمل کرد و بار بدترین مشقات را به دوش کشید، اما نماز شب آن حضرت ترک نشد و از خود بی خود نشد و به گونه ای مقابل یزید و یزیدیان ایستاد، که همه متحیر شدند؛ با وجود چنین الگوهایی چه طور می توانم به خود اجازه دهیم به خورد و خوراک و تجمل و گشت و گذار و زندگی کذا داشتن تن دهم؟ یعنی خداوند متعادل _ نعوذبالله _ این قدر انسان و بویژه زن را بی ارزش خلق کرده؟!
من هم یکی از آن زنان بودم که از الگوهای خود درس گرفتم و رهبری مانند امام خمینی(ره) در مقابل من حرکت کرد، پس در این مسیر دیگر شکنجه برای من معنایی ندارد و نمی تواند مرا از پا در آورد زیرا هدف والایی داشتم و آن رسیدن به انقلاب اسلامی عزیزمان بود.
● چه قدر به روحیات آن زمان خود پایبند مانده اید؟
جوانان همین قدر که مرا ببینند گویای این مطلب هست؛ زنی با بدنی رنجور که مشکلات عدیده ای دارد و جراحی های بسیاری شده، برای پا بر جا ماندن انقلاب تلاش کرده و هم اکنون، روزی پنج – شش برنامه دارد، تا انقلاب و تلاش های امثال خودش را تعریف کند و در اختیار جوانان بگذارد؛ وقتی به این راه اعتقاد دارم، طبیعی است که چیز دیگری برای من مهم نمی شود جز رسیدن به اهدافم و تحقق مسیری که به حقانیت آن ایمان آورده ام. وقتی با صدای بلند فریاد می زنم که باید از خون شهدا پاسداری کرد و از امامی که لب هایش جام زهر را نوشیده، دفاع کنیم، روز قیامت کسی نمی تواند بگوید من نشنیدم.
● برای جوانان این نسل چه توصیه ای دارید؟
از آن جایی که خداوند همه انسان ها را پاک به دور از خباثت و بدی خلق کرده است، به ویژه نسل جوان که هنوز پاک هستند و آب و رنگ ریا نگرفته اند، هر روز که از عمرشان می گذرد، از آن قدرت و زیبایی اش کاسته می شود و آن طور نیست که همه چیز پا بر جا بماند، چه دختر و چه پسر. اگر این گونه به زمان نگاه کنیم، دیگر به خودش اجاز نمی دهد که بر خلاف جهت آب شنا کند، یعنی عقل او این اجازه را نمی دهد.
پیشنهاد من برای همه عزیزان جوان این است که از همین سن، زندگی خود را تحت سیطره عقل خود قرار دهند و خواسته ها و آرزوهایشان را زیر نظر فکر و عقل خود قرار دهند در این صورت خداوند هم راه ها را برای آن ها باز خواهد کرد.
● مسئولیت شما در ابتدای انقلاب، ریاست زندان زنان در استان تهران بوده است، از آن مسئولیت خاطره ای دارید؟
حدود یک سال این مسئولیت را داشتم، خاطره خاصی ندارم، زیرا زنان زندانی در آن زمان، زنانی زشت کار بودند و به شدت ما را تحقیر می کردند و رفتاری به شدت بد با ما داشتند و از آن جایی که تازه انقلاب شده بود، نمی توانستند، روحیات ما را درک کنند به همین علت برخورد هایی به شدت بد را از آن ها شاهد بودیم، آن هایی که امیدی به اصلاحشان نبود که هیچ، ولی زنانی نیز در آن زمان بودند که شوهران خلافکارشان اوایل انقلاب دستگیر می شدند و از این تغییر نظام خیلی می ترسیدند؛ بنابراین برای این که جرم خود را کمتر نشان دهند همسر خود را، هم دست خود معرفی می کردند. در واقع آن ها افرادی بی گناه بودند که اسیر مردانی گناهکار شده بودند.
بسیاری از این زنان نگران فرزندان خود در بیرون از زندان بودند و ما سعی می کردیم در مراسم خواندن دعاها و یا قرآن خواندن آن ها را آرام کنیم.
آن ها نیز معمولا درزندان کار می کردند تا بتوانند لقمه نانی برای فرزندانشان فراهم کنند و زندگی جگر گوشه هایشان را تامین کنند و معمولا به فکر کارهای فرهنگی نبودند؛ با این حال گاهی برایشان کلاس های آموزشی و فرهنگی می گذاشتیم، در شب های احیا برایشان صحبت می کردیم و همین موجب شد تاثیرات کارمان را روی بعضی از زندانیان ببینیم و همین موجب خوشحالیم می شد.
● وقتی برای رفتن به سفر روسیه انتخاب شدید، عکس العمل خانواده‌تان چه بود؟
وقتی چنین سفری پیش آمد و از سوی امام من انتخاب شدم، اصلا تا الآن از خانواده نپرسیدم که آیا شما هم خوشحال شدید یا خیر. من خودم فکر می کردم این جزو وظایف و تکلیفم است. البته خوشحال بودم که امام این عنایت را به بنده داشتند؛ اما این که بله، این من هستم که انتخاب شدم، این طور نیست؛ نعوذبالله(!)، خدا نکند کسی دچار کبر و غرور شود!
● شما دوره چریکی را نزد شهید چمران گذرانده اید، از آن دوران چه آموختید؟
من دوره چریکی را در یکی از پایگاه ها لبنان دیدم، در تپه های نباتیه (خود عرب ها می گفتند نبتیه)؛ از آن دوران خاطرات متعددی را دارم، اما خاطره ای از مادری فلسطینی دارم که شاید جالب باشد بشنوید. شاید شنیده باشید که در ایران برخی از پدران و مادران ایرانی در مبارزات انقلاب و یا در جنگ تحمیلی بعضا نزدیک به پنج شش شهید داده اند و این شگفت آور و حیرت انگیز است زیرا از دست دادن فرزند آسان نیست در حالی که آن ها به راحتی از شهدای خود یاد می کنند و به آن افتخار می کنند؛ در لبنان و فلسطین هم مادرانی شبیه به همین مادران ایرانی وجود دارند، کسانی که چندین فرزند خود را در جنگ با صهیونیست ها و غاصبان اسرائیلی از دست داده اند؛ یکی از این مادران، فرزندی دوازده-سیزده ساله داشت که یک شب او را پیش مسئول پایگاه آورد از او خواست تا از این پسر مردی برای جنگ و مبارزه بسازد، این پسر بچه آن شب را در اردوگاه خوابید و در تمام مدت شب صدای شلیک گلوله و انفجار و تیر اندازی موجب شد تا این پسر دچار تب و لرز شود.
مسئول اردوگاه با دیدن این اوضاع از آن جایی که می دانست این پسر به دلیل شدت ترس از صداهایی که در اردوگاه است به تب و لرز افتاده، صبح گفت او را ببرید و به مادرش تحویل دهید، مادر آن نوجوان همان روز بعد از ظهر دوباره پسرش را به پایگاه آورد و گفت، اگر او از ترس این طور شده است، او را نمی خواهم. پسری که از جنگیدن و مبارزه می ترسد به درد مادر فلسطینی نمی خورد، او را ببرید و آموزش دهید و از او مردی برای جنگیدن و مبارزه بسازید و گرنه، او فرزند من نیست و من هم او را نمی خواهم.
در آن لحظه با خود گفتم، او چه طور می تواند با فرزند خود این طور رفتار کند و او را داوطلبانه به دل دشمن بفرستد، اما بعدا به این نتیجه رسیدم که این زنان فلسطینی اگر این گونه از خود ایثار نشان ندهند و از احساس مادرانه خود نگذرند، نمی توانند به زندگی خود در مقابل دشمن تداوم ببخشند و فلسطین سال ها پیش به دست غاصبان صهیونیستی تسخیر می شد.
● انقلاب اسلامی ایران برای مرضیه حدیده چی چه قیمتی دارد؟
اگر بخواهم انقلاب را قیمت گذاری کنم اصلا مقدور نیست، اما اصلا باورم نمی شد زنده باشم و انقلاب را ببینم. وقتی انقلاب به پیروزی رسید من در فرانسه بودم و تازه از بیمارستان مرخص شده بودم؛ وقتی طنین شعر "خمینی ای امام..." را از رادیو فرانسه شنیدم، با وجود این که به دلیل مصدومیت و سکته ای که رد کرده بودم، پای من لمس بود، آن چنان فریاد بلندی زدم و هیجان زده شدم که روی پایم ایستاده بودم! و برای خود جالب بود که در آن لحظه روی آن پا ایستاده بودم.
گاهی با خانم هایی که در زندان بودیم، با خودمان می گفتیم شاید فرزندان و نوه های ما پیروزی آن چیزی را که برایش شکنجه شدیم ببینند؛ اما هیچ گاه فکر نمی کردیم خود ما هم آن زمان باشیم و این انقلاب را ببینیم!!
● به عنوان سوال آخر آیا امروز ما با آرمان های امام(ره) فاصله گرفته‌ایم؟
ما از آرمان های امام(ره) فاصله نگرفته ایم، اما هنوز نفهمیدیم امام(ره) از ما چه می خواست. وقتی می خواهید به کسی چیز خوبی دهید تا وقتی ارزش های آن را نداند، نمی تواند لذت آن را درک کند!
● از این که وقت کم‌تان را با وجود دردی که داشتید به ما دادید تشکر می کنم.
بنت الهدی صدر
منبع : برنا نیوز