شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

بپر!


بپر!
پایان بهار بود و آغاز تابستان .۸۴ یک روز گرم. انتخابات ریاست جمهوری به دور دوم کشیده شده بود و از نامزدهای مشخص دوم خردادی و اصلاح طلب کسی به دور دوم راه نیافته بود. برخی از اصلاح طلبان اما گفته بودند به هر قیمت شده باید در گود رقابت ماند. خود را از تک و تاب نینداخته بودند. به سمپات های خود ابلاغ کردند تا از آقای احمدی نژاد به عنوان سمبل فاشیسم و استالینیسم یاد کنند و در تکمیل بازی، آقای هاشمی را به عنوان قدیس و ضرورت اصلاحات معرفی نمایند.
آن روز در دانشگاه علامه، طیف نزدیک به مشارکت، گروهی از دانشجویان همسو را جمع کرده بود تا از تصمیم بالادستی ها دفاع کنند اما طفلکی دانشجویی که برای این کار انتخاب شده بود و پشت میکروفن رفت، نتوانست به تناقض در سخن ادامه دهد و ناچار گفت امروز که دارم از رأی به هاشمی رفسنجانی حمایت می کنم، خودمان را شبیه کسی می یابم که اره ای بزرگ را با فشار در دهان خود فرو برده و حالا نه راه پیش دارد، نه راه پس. دیروز می گفتیم او عالیجناب سرخپوش قتل های زنجیره ای است و امروز دعوت می کنیم که به او به عنوان قدیس اصلاحات رأی بدهید.
این سخنان صادقانه، خلاصه جمع بندی است که می توان درباره مشی افراطیون ریاکار ارائه کرد. امروز البته، دیگر خبری از «جبهه» اصلاحات نیست و این عنوان حداکثر به «ستاد ائتلاف اصلاحات» فرو کاسته شده است. امروز بر خاکستر آن جبهه لااقل می توان ۴ طیف را سراغ گرفت که با وجود برخی پیوندها، کم یا بیش از هم گسیخته شده اند؛ طیف کارگزاران و اعتدال و توسعه، طیف مجمع روحانیون و خاتمی، طیف اعتماد ملی، و طیف حزب مشارکت و سازمان مجاهدین و نهضت آزادی و جبهه ملی (گرایش های متنوع لائیک یا سکولار). امروز اصلاحات به لحافی پر وصله و چهل تکه می ماند، آن قدر وصله خورده و باز شده که سوزن تازه در آن فرو بردن برای رفو کردن، خود شکافی تازه را می گشاید. تضاد و تناقض های ساختاری بیش از آنچه تصور می شد، آن مجموعه را فرسوده ساخته است و هر جا آن طیف های متنوع بدون رفع تناقض ها و تضادهای اصلی می کوشند بر اساس عصبیت قبیله ای به هم بازگردند، شکاف موجود سرباز می کند و زخم را تازه می کند. از این جهت آقای کروبی و آقای هاشمی انسان های باهوشی بودند که به موقع کوشیدند کمابیش -با وجود پیوندهای وثیق برخی اطرافیان با برخی از تندروها- حساب خود را از آنها جدا کنند. به قول آقای کروبی، دیگر حتی دستگاه جوشکاری او هم از کار افتاده بود.
این وضعیت از آن جهت که به جدا شدن مرز دوستان و دشمنان انقلاب، و مرز میانه روی و تندروی منجر شده اسباب خرسندی است اما از آن جهت که از بخشی از نیروهای درون انقلاب هزینه گرفته و به حیثیت آنها لطمه زده تاسف انگیز است. و درباره حال و روز فعلی عناطر افراطی، حقیقتا باید گفت که رقت انگیز و عبرت آموز می باشد. چه، از افراطیون تصویر افرادی بوقلمون صفت و شترمرغ نما نزد افکار عمومی و حتی نزد طرفداران سابق ساخته که گویا به خاطر وضعیت نابسامان شخصیت خویش نمی توانند صدق و ثبات رأی داشته باشند. این بوقلمون صفتی و منش شترمرغی در واقع ماده انحلال و آنارشیسم سازمانی را با خود دارد و به همین دلیل معمولا سمپات ذی شعور را برای افراطیون مذبذب باقی نمی گذارد. اصلاح طلبان هم به هر نسبت که به این طیف ویروسی نزدیک یا از آن دور شوند، از امواج لطمات اجتماعی، سیاسی، حیثیتی و سازمانی آن آسیب خواهند دید یا مصون خواهند ماند.
بیایید خودمان را جای یک سمپات این مجموعه بگذاریم و ببینیم آیا سرسام و سرگیجه گرفتن و انگشت نما شدن و احساس توهین کردن حق اوست یا نه؟ یک روز خاتمی قهرمان و سردار اصلاحات است، روز دیگر او را اردک لنگ و شاه سلطان حسین صفوی بی کفایت و فاقد حداقل های سیاستمداری و تدبیر و ... معرفی می کنند و با ژست آوانگاردی شعار عبور از او را سر می دهند، بعد هم که قافیه تنگ می آید و در وزن کشی ها- از جمله وزن کشی در انتخابات ریاست جمهوری و قبل و بعد از آن- بی وزنی آشکار می شود، می گویند او تنها ضلع مانده از مثلث ۳ ضلعی اصلاحات است و باید با همو مثلث ساخت. می گویند خروج از حاکمیت. ساده دل هایی را هم پیش می فرستند، تحصن می کنند، استعفا می دهند، قهر می کنند، خود را به در و دیوار می کوبند اما وقتی به رأی مردم کارت قرمز می گیرند تا به خاطر بد بازی کردن از حاکمیت اخراج شوند، کفش ها را برعکس می پوشند و ضمن برجای گذاشتن رد پای خروج، می کوشند به قدرت بازگردند. ماه ها فضا را تیره و تار نشان می دهند تا جا بیندازند که انتخابات مجلس رقابتی نیست و از ۲۹۰نماینده، ۲۰۰نماینده از قبل چیده شده اند و فقط مانده ۹۰کرسی که نامزدهایشان حداکثر در ۵۰ کرسی امکان رقابت جدی دارند اما چندی بعد لیست ۳۰نفره برای تهران می دهند و در میتینگ های انتخاباتی مکرر در مکرر اعلام می کنند ای هواداران، بیایید بازی آنها را به هم بزنیم که اگر بیایید می توانیم اکثریت مجلس را هم به دست بگیریم!
می گویند ۹۰۹ نفر را با نهضت ثبت نام به میدان فرستادیم که بیش از ۸۰۰نفر رد صلاحیت شدند و فقط ۱۰۰نفر برای ما باقی ماند. زیادی که جو زده می شوند و به مثابه «خودگویی و خود خندی»، کسی از میان خودشان برای آنها کف می زند، ماجرا را داغتر می کنند و می گویند آن اصلاح طلبانی هم که تایید صلاحیت شده اند، به شیوه های اطلاعاتی، امنیتی و پلیسی شورای نگهبان(!) اول توبه نامه از اصلاحات و تحصن مجلس و خروج از حاکمیت نوشته و بعد تایید صلاحیت شده اند، پس اینها هم خائنند و محافظه کار و فرصت طلب و غیراصلاح طلب! و... ته این همه افسانه خوانی، باز هم می گویند نه تحریم انتخابات پاسخگوی شرایط امروز است و نه مشارکت در آن؛ چاره کار در «حضور معترضانه» است (بیانیه مشابه سازمان مجاهدین، حزب مشارکت و گروهک نهضت آزادی).
سرگیجه ، کلمه ای کاملا پاستوریزه و خفیف و مؤدبانه است برای بیان حال و روز سمپات های ساده دل این جریان مذبذب. ماجرای آن سرباز بخت برگشته ای است که ساعتی زیر آفتاب ایستاده بود و از سروان که زیر سایه پا روی پای خود انداخته بود، دستور نظامی می شنید: چپ، راست ... چپ، راست... آخر سر صدایش درآمد که جناب سروان تو خودت هم نمی دانی چه می خواهی، تکلیفت را روشن کن و بعد دستور بده.
مراجعه کنید به مصاحبه دیروز روزنامه اعتماد ملی با رئیس ستاد انتخاباتی حزب مشارکت. این روزنامه طی ماه های اخیر، کاملا خود را در خدمت طیف افراطی مذکور قرار داده اما وضع چنان رقت انگیز شده که خبرنگار خطاب به وی می گوید «من معنی این حضور معترضانه را نمی فهمم. قبلا هم از این تعابیر متناقض مانند آرامش فعال استفاده کردید آخر سر هم کسی نفهمید منظور از آن چیست... تعبیر حضور معترضانه تعبیر منافقانه ای است ... مردم از اینکه هم در انتخابات شرکت می کنید و هم مرتب از غیررقابتی بودن آن صحبت می کنید، شاید برداشت عدم صداقت کنند» و او در جواب می گوید «مردم در انتخابات وجود خارجی ندارد. در واقع ما با قشرهای مختلف مواجهیم... ما برای حفظ ائتلاف در انتخابات شرکت می کنیم... یک عده می گفتند ائتلاف در انتخابات شرکت نکند که من هم جزو آن دسته بودم.» چه باید گفت وقتی خبرنگار یک روزنامه افراطی از مشیی چنان متناقض به «نفاق» تعبیر می کند؟ مگر می شود مخالف شرکت در انتخابات بود و رئیس ستاد انتخابات حزب هم شد؟! اصلا مگر خاتمی را سرزنش و تخطئه نمی کردند و نمی گفتند به جای شخص سالاری باید به نهاد سالاری، حزب سالاری، و کاستن از نقش اشخاص روی آورد؟ حالا چه اتفاقی افتاده که دوباره ائتلاف به اصلاحات را قائم به شخص آقای خاتمی کرده اند و خود را به دروغ یاران خاتمی معرفی می کنند؟ آیا دوستی خاله خرسه است یا معنا بخشیدن دوباره به ضرب المثل های بوقلمونی و شترمرغی؟ یا شاید تقسیم کار به شیوه «مش قربان و اوس شعبان» است که با مرگ شیرهای ناصرالدین شاه، پوستین آن شیرها را بر تن کرده بودند تا در برابر او روبه روی هم بایستند و به ظاهر با هم کشتی بگیرند که شاه بویی از ماجرا نبرد. مگر نه اینکه بازی رأی و تحریم را در انتخابات شوراها و خبرگان و به ویژه ریاست جمهوری هم تکرار کردند. حالا استبعادی ندارد که همان بازی مش قربان و اوس شعبان درباره مشارکت و تحریم تکرار شود و حتی بامزه تر اینکه هر شخصی در آن واحد بخواهد هر دو نقش این سیاه بازی را یکجا ایفا کند (مراجعه کنید به دو مقاله عیسی سحرخیز در سایت ضدانقلابی روزنت در تاریخ های ۱۶ و ۲۰ اسفند که اولی برای سیاه نمایی و ضرورت تحریم استدلال می کند و دومی درباره ضرورت شرکت در انتخابات!)
تندروها البته با علم به اینکه پشتوانه و سرمایه اجتماعی حداقلی ندارند، ترجیح می دهند به زیست طفیلی ادامه دهند- که معلوم هم نیست به این وضع بشود گفت زندگی یا نه- و در ناامیدی تمام، روی القای مظلومیت و انباشت و بهره برداری از آن حساب می کنند اما کیست که نداند انسان و جریان مذبذب به اعتبار «خودکیشی» و دور خود چرخیدن و توجیه مداوم موضع جدیدی که در آن ایستاده، هر روز عرصه را بر خود تنگ تر می کند، مانند کسی که خود را طناب پیچ کند و در گره های کور آن گرفتار آید. افراطیون سیکل دائما کاهنده ای برای خود ساخته اند که هرچه در پیچ و خم آن پیش می روند، بیشتر سقوط می کنند و راه بازگشت را صعب العبورتر می سازند. نهضت آزادی و جبهه ملی و بقایای منافقین و باند مهدی هاشمی و انجمن حجتیه، برخی طیف های منافق دیگر، امروز نقش همان رفیق ناباب را برای مشارکتی ها و مجاهدینی ها ایفا می کنند و متاسفانه تاروپود دام گسترده خویش به نیابت از دشمنان خارجی را به خوبی به پای اینها محکم کرده اند. در این سیکل سقوط هرکس دم دست باشد، لاجرم به او چنگ خواهند آویخت و با خود پایین خواهند کشید.
انتخابات هشتمین دوره مجلس شورای اسلامی به فضل الهی و با حضور پرنشاط و گسترده ملت بیدار، با شیرینی و توفیق برگزار خواهد شد و فصلی دیگر از کتاب زرین انقلاب به خط ملت رقم خواهد خورد اما در این میان نمی توان ابراز تحسّر و تاسف نکرد از رفتار کسانی که به خاطر کف و هورای جماعتی شیاد و کلاهبردارانی آس و پاس، در حال انتحار و خودزنی هستند. قصه، قصه پسر نوح است که با بدان بنشست، «خاندان نبوتش گم شد» و در ورطه هلاکت افتاد.هلاکتی این چنین البته شعف و شادمانی ندارد، جز برای حاشیه گود نشستگانی که از آن سوی مرزها فریاد می زنند «بپر! بپر!».
محمد ایمانی
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید