سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


حراج


حراج
پریروز صبح آمد سراغم:
- هنوز كه تو رختخوابی!
- هوا سرده... از بخاری هم كه خبری نیست!
- پاشو یه چای داغ بخور گرمت میشه
- گاز نیست، تازه اگر گاز هم باشه قند و چایش نیست
- تو اصلاً آدم بشو نیستی، میخواهی فوراً پولدارت بكنم؟
_من دل و دماغشو ندارم، تو هم شوخیت گل كرده؟
- جدی میگم ، میخوایی در ظرف ده روز پولدارت بكنم؟
بقیه داستان را میتوانم براحتی برایتان بگویم: پیشنهاد كمال را قبول كردم. رفتیم منزل پدرم. برو بچه ها را به یك ترتیبی دك كردیم. كمال یك كامیون آورد در منزل هر چی اثات كهنه و خرت و پرت تو خونه بود بار كامیون كردیم و بردیم منزل من، بیچاره پدرم بخیال اینكه خانه را دزد زده این در و آن در دنبال دزد می گشت ...
روز بعد اعلانی كه كمال تهیه كرده در جراید منتشر شد:
»حراج اشیای آمریكایی«
»در تاریخ۳۱ مارس۱۹۵۴ ساعت۱۰ بامداد در خیابان فلان، كوی فلان، خانه شماره فلان، اشیای بسیار نفیس و گرانبهای گروهبان آمریكایی»مستر آرنولدپای« متخصص تنظیم دود كشتی ها بعلت پایان دوره مأموریت و بازگشت مشارالیه به آمریكا بطریق حراج به معرض فروش گذاشته خواهد شد«.
روز حراج چنان جمعیتی و بیا برویی در منزل بنده راه افتاده بود كه نظیرش را در هیچ كنسرت، سینما و تئاتری ندیده بودم. اتوموبیل های شخصی تو كوچه پشت سر هم دریف شده بودند. خانه پُرپُر شده بود. تو كوچه هم مردم وول می زدند و چیزی نگذشت تو كوچه هم سوزن می انداختی زمین نمی افتاد. چه آقایونی!... چه خانم هایی!... پالتوی پوست یكی از خانم ها تمام خانه و زندگی مرا- به اضافه خودمون- چكی می خرید. اصلاً فكرش را هم نكرده بودم. به كمال گفتم:
- كمال، آبرومون میره
كمال گفت:
- حالا صبركن، آخر سرمعلوم میشه كه آبروی كی میره!
حراج شروع شد. كمال چوب حراج را به دست گرفت و رفت پشت چهار پایه حراجی، صدای كمال بلند شد:
»...دو قطعه كاناپه و چهار قطعه مبل با امضایKroehler «
[كاناپه ها و مبل هایی كه از منزل پدرم آورده بودیم چنان زوار در رفته بودند كه نمیشد روش نشست!]
كمال ادامه داد:
»- بانوان و آقایان محترم به امضای Kroehler روی كاناپه ها و مبل ها توجه فرمایید. این سرویس بسیار ظریف و بی نظیر گروهبان آمریكایی»مستر آرنولدپای«۱۵۰۰۰ لیره...«
منتظر بودم كه طوفانی از قهقه سالن را بلرزاند. ولی بر خلاف انتظار من صدای نازك و ظریفی از ته سالن جواب داد:
-۱۵۰۰۰
-۱۶۰۰۰
-۱۷۰۰۰
- مشتریان محترم! مبل های بی نظیر مستر آرنولد۱۷۰۰۰ لیره یك ...هفده هزار،...دو ... هفده هزار...
-۲۰۰۰۰
كمال زیر چشمی به من نگاه كرد:
- خانم ها و آقایان محترم، به امضای Kroehler توجه فرمایید، یك ...بیست هزار، دو... بیست هزار...سه...بیست هزار...مبارك باشد!
مبل های كهنه ی پدرم به بیست هزار لیره نقد فروخته شد. بخدا دوره گردها بیست لیره هم نمی خریدند. مبل های فنر در رفته و اوراق مال عهد بوق به بیست هزار لیره فروش رفت. مرحوم پدربزرگم اینها را در اوان جلوس مرحوم سلطان رشاد بر اریكه سلطنت خریده بود...
كمال ادامه داد:
- سرویس غذا خوری پلاستیك متعلق به بانو ارژنت آرنولد... مشتریان گرامی توجه فرمایید!سرویس كامل و بی نظیر ساخت آمریكا۹هزار لیره
-۱۰۰۰۰
-۱۱۰۰۰
كمال شروع كرد:
- یك ...یازده هزار... دو... یازده هزار... بانوان و آقایان محترم توجه فرمایید سرویس كامل از پلاستیك صددرصد خالص ساخت آمریكا ... نیست كس دیگری؟...سه ...یازده هزار مبارك باشه، خیر شوببینی.
در عین گرمی بازار كه قیمت میز و صندلی های شكسته و حصیرهای كهنه هزار لیره هزار لیره بالا میرفت بانوی محترمه معظمه مكرمه شیك پوش سرزنون و سینه زنون نفس نفس با عجله وارد شد و سراغ مبل هایی را كه كمی قبل به فروش رفته بود گرفت . گفتندفروخته شد.
- اوا ... چه زود...حیف شد... كی خرید
- خانم سنار
- از رو چشم و همچشمی خریده، از حسادت داره میتر كه بیچاره ... حالا منهم سرویس نهارخوری می خرم تا چشمش كورشه، تا دق كنه! ...
ناگهان مثل كسی كه حریقی برایش اتفاق افتاده و طلب كمك می كند، فریاد كشید:
-۲۰۰۰۰ لیره
و بانو سنار بی معطلی قیمت را بالا برد:
-۲۰۱۰۰ لیره!
مردی كه نزد بانو سنار ایستاده بود با صدای ترسانی گفت:
- عزیزم، نمی ارزه!
- چی؟...گفتی نمی ارزه؟ ...واقعاً كه خیلی عقلت میرسه!... اینها مال مستر آرنولد آمریكاییست ... بیست و سه هزار لیره.
-۲۵۰۰۰
كمال مثل اینكه دیگر رحمش آمده باشد، قضیه را فوری فیصله داد:
- یك ... بیست و پنج هزار لیره ...دو... بیست و پنج هزار لیره ... سه ... بیست و پنج هزار لیره ... مباركه انشاء اله!
و اگر معامله را خاتمه نداده بود شاید قیمت صندلی شكسته ها به صد هزار لیره هم می رسید!
كمال ادامه داد:
- مشتریان محترم! بانوان و آقایان! چراغ پایه دار اتوماتیك، هزار لیره، نگاه كردم چراغ را نشناختم. در منزل پدرم چنین چراغی نبود. كمال، یك ظرف سفالی را سر عصای كهنه ی پدرم دمرو كرده بود!
چراغ اتوماتیك پایه دار به سه هزار و سیصد لیره فروش رفت!
خانمی كه چراغ را خریده بود به پهلودستیش می گفت:
- نگاه كن، چه مامانیه! ... درست برای اطاق پذیرایی ما ساخته شده
اوج افتضاح وقتی بود كه نوبت به رختخواب و تشك رسید. تشك ها با رویه های پاره و پنبه های كثیف و بیرون زده به معرض فروش گذاشته شد. كمال چوب حراج را به دست گرفت:
»- مشتریان محترم! رختخواب های متعلق به آقای مستر آرنولد آمریكایی... رختخواب كائوچویی مارك هالیوود، سه هزار لیره!
رختخواب ها هم به پنج هزار لیره فروش رفت.
بعد از اثانیه كهنه و قراضه منزل پدرم نوبت خرت و خورت خودم رسید. نه فقط اسباب های منزل بلكه زیر جامه هایم هم به فروش رسید. مردم هنوز وول می زدند و خیال خارج شدن نداشتند. در این گیر و دار كمال یخه مراگرفت و چپاند تو حمام و گفت:
- یالا، لخت شو!
گفتم:
- چرا ؟... میخوایی چیكار كنی؟...
گفت:»- یالا معطل نشو هر چی تنته در بیار زیر شلوارهایت را هم بكن، میخوام بفروشم، بعد برات نوشو میخرم.«
هر چی تنم بود در آوردم . كمال در حمام را رویم قفل كرد و من لخت تو حمام حبس شدم.
صدای كمال را از بیرون می شنیدم:
- مشتریان محترم! خانم ها... آقایان ... شلوار متخصص آمریكایی گروهبان آرنولدپای توی از راستیكیتون صددرصد خالص: سر زانوها و خشتك با توری مخصوص و ظریفی به طرز خاصی بافته شده ... پانصد لیره.
-۶۰۰
-۷۰۰
و بعد از شلوار، نوبت زیر پیراهن و زیر شلواریم رسید.
- زیر شلوار گروهبان آمریكایی، مستر آرنولد، از نایلون خالص. نو فقط دوبار پوشیده شده،۵۰ لیره.
صدای یك زن بگوشم خورد:
- حیف كه كم پوشیده و گرنه۵۰۰ لیره مشتریش بودم .
- مشتریان محترم! دستمال های مخصوص مستر آرنولد، سه لیره.
- پنج لیره!
- هفت لیره!
- ده لیره!
- یك، ده لیره !... دو، ده لیره! ...سه، ده لیره. مبارك باشد! خانم ها و آقایان محترم حراج امروز ما تمام شد.
پس از اینكه زیر شلواری ها و دستمال هایم را هم مردم مثل ورق زر خریدند، از بیرون، همهمهٔ مردم و سروصدای اتوموبیل ها بلند شد. هركسی خریدخود را حمل می كرد و به خانه می برد. و نیم ساعت بعد، سرو صداها خوابید. كمال از پشت در حمام مرا صدا زد. گفتم:
- درو واز كن، یخ كردم!
- درست۲۴۷۰۰۰ لیره به جیب زدیم.
- زنده باد كمال! ... درو بازكن از سرما یخ كردم.
- صبركن برم برات لباس و زیر پیرهن و زیر شلوار بخرم و برگردم.
كمال رفت، یك ساعت گذشت نیامد. دو ساعت گذشت پیدایش نشد. دستهامو گذاشتم لای پاهام شروع كردم به ورجه ورجه كردن، شب شد كمال نیامد.
الان درست دو روز است كه در حمام زندانی هستم. چیزی نمونده كه منجمد بشم. اگر بتونم در را بشكنم و بیرون بیام، خیال میكنن دیوانه شده ام. اگر گاز بود انتحار می كردم. این سطور را در حمام، در حالی كه دارم مثل بید می لرزم و چیزی نمانده كه منجمد بشوم می نویسم... چی به سر كمال آمده؟ نكنه زیر ماشین رفته باشد... نكنه بلایی بسرش اومده باشه. بخدا حیف كمال، كمال از اون رفقای نازنینه!...
منبع : ماهنامه نفت پارس


همچنین مشاهده کنید