یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

اثبات روح و تاریخچه عقیده به آن


اثبات روح و تاریخچه عقیده به آن
● از دیدگاه عقل و فلسفه
اولین مساله زیربنایی در علم‏النفس، اثبات موجودیت مستقل مجرداز ماده برای نفس است زیرا این مساله، محور تمام مسائل‏علم‏النفس از دیدگاه اسلامی می‏باشد و این بحث محوری در همه‏مسائل قوای مورد بحث در علم‏النفس تاثیر کلی دارد و به مسائل،جهت می‏بخشد و آثار و احکام گوناگون، نتیجه می‏دهد.
طبعا در رابطه نزدیک با این مساله، چند مهم زیر لازم است موردبحث و بررسی قرار گیرد:
۱) ذکر اجمالی از عقیده مادیون درباره نفس و روح و تذکرچند جمله‏از متون معتبر آنها به‏عنوان شاهد به‏طور اجمال و گذرا.
۲) پاسخ از دیدگاه مادیها در نحوه وجودی نفس.
۳) تذکر این که مادیون دیدگاه الهی را در مورد نفس و روح‏تحریف کرده‏اند و بررسی آن...
۴) وجود روح به عنوان جوهر و گوهری اصیل مجرد از ماده درماورای بدن از دیدگاه قرآن و...
مساله وجود روح انسانی از بزرگترین مسائل فلسفی است،فیلسوفان درباره آن قرنها، مطالب گوناگون به صورت اثبات روح ونفی آن بحث کرده، اختلاف نموده‏اند و در حقیقت می‏توان گفت این،یکی از شیرین‏ترین و مناسب‏ترین بحثها به قلب آدمی بوده است چراکه انسان به‏طور فطری مایل است درباره آن بحثهای گوناگون انجام‏دهد زیرا از مسائل اولیه انسانی بوده، انسان علاقه زیادی به‏دانستن شوون روح خود دارد، بلکه عالم روح از مطمئن‏ترین عالمی‏است که انسانها به هنگام قطع از علائق عالم حس، به آن امیدمی‏بندد و مواردی که انسانها از انجام آرزوهای شیرین مثل‏خوابهای خوش عاجز می‏گردند به این مبدء پناه برده، وجود آن راقطعی و غیر قابل انکار می‏دانند!
انسان عالم عجیبی است که از قوای عقلی بهره‏ها برده به‏طوری که‏برای آن حدی موجود نمی‏باشد تا آنجا که بر وجود خودش حکم‏می‏کند. به نقص از برخی جهات و در نتیجه ناموس‏های خلقت وآفرینش و تحکم آن را چه‏بسا در مواردی مورد انتقاد قرار می‏دهدو در مقابل گاهی از کرامت‏های عواطف، کمال بهره را می‏برد و درنتیجه عدل و رحمت و کمال و دوستی و فضیلت را در حد مطلق خودمی‏شناسد، عدالتی را پشت‏سر عدالت در جامعه، کامل‏تر می‏بیند و به‏دنبال هر رحمت و جمالی و حب و فضیلتی کامل‏تر را ملاحظه می‏کندتا آنجا که آرامش پیدا می‏کند، می‏خورد و می‏آشامد و می‏خوابد وچه‏بسا به بازی و طرب مشغول می‏گردد و سایر صفات مختلف انسانی‏از خوب و بد را انجام می‏دهد و گاهی ترقی کرده به حد فهم حکماءو بزرگان می‏رسد و گاهی تنزل پیدا کرده تا آنجا که خیالات بر اوچیره شده و غیر از تملق در ذات خویش فکری ندارد و اینگونه‏دچار بی‏خبری می‏گردد!
اینگونه خیالها گاهی بر روح انسان سیطره پیدا می‏کند و بدین‏ترتیب احوال و رفتارهای انسان، گوناگون و متلون شده، دیگر به‏مساله روح توجهی نمی‏کند و به روح به نظر سطحی و قشری و حتی‏مادی نگاه می‏کند! آیا فردی از افراد نوع انسان پیدا می‏شود که‏ابدا در طول زندگی خویش به مسیر خویش بعد از مرگ و عاقبت امرخویش و بعد از پاچیدن جسم خویش تاملی نکند؟ ظاهرا هیچ وضعیتی‏برای هیچ فرد انسان عاقلی رخ ندهد و او را از فکر روح و وجودآن و عاقبت امر خویش در غفلت کامل بسر برد.
آری گاهی بر انسانها اتفاق می‏افتد که از فکر درباره روح خودش‏به‏طور کلی غفلت داشته باشد و لکن به مجرد پیدایش حالتی در روح‏او مثل مرض و بیماری، مشاعر او متنبه و حواس او بیدار می‏گرددحال اگر ایمان ثابتی به خداوند داشته باشد، عقیده جاودانه‏بودن انسانها در روح او آرامش و سکون به او می‏بخشد و به قضا وقدر الهی معترف بوده و در عین حال امید به رحمت الهی دارند.
اما کسانی که شبهات علمی، روح آنها را به خود جذب کرده باشند،دغدغه‏ها و شبهات علمی، آنها را آزار داده، در حالت التهاب‏نگاه می‏دارند و نور فطرت در این صورت کم نور بوده، چه‏بسازندگی بر او تلخ می‏گردد و همواره آرزوی موت می‏نماید و اینجااست که آمار انتحارها و خودکشی‏ها و حداقل زجر دادن‏های روحی درمیان جوامع بشری رو به تزاید می‏گذارد.
با همه اختلاف افکار در صفات روح و عوارض و حالات آن، عقیده به‏وجود روح به‏طور اجمال تاریخچه طولانی و عمیقی در طول تاریخ‏عقاید انسانها جایگاه خاصی دارد (۱) .
از جمله عقاید، عقاید هندوها درباره وجود روح و این که آن رانفخه الهی در انسان دانسته، معتقد بوده‏اند که انسان هنگامی که‏بمیرد، جسد نورانی، روح او را می‏پوشاند و چشمان انسان‏های زنده‏آن را نمی‏بیند و به عالم اعلی منتقل می‏گردد و علماء مصر از۵۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح معتقد بوده‏اند که روح در قالب جسم‏انسان وجود داشته بعد از مردن از جسد به جسد جدیدی انتقال‏پیدا می‏کند (۲) .
چینی‏ها از قرن ششم قبل از میلاد مسیح معتقد بوده‏اند به وجودروح، برای آن غلاف جسمانی غیر از جسد عادی معتقد بودند که‏موثرات فنا و مرگ در آن تاثیر نداشته و ارواح از هر جانبی مارا احاطه کرده است و عقاید (کنفسیوس) در این باره معروف است. (۳)
عقاید علماء فارس زبان یا اعتقاد اهریمن و اهورامزدا و فلاسفه‏و علماء یونان از قبیل سقراط و افلاطون معتقد بوده‏اند که روح‏انسان قبل از جسم آنان موجود بوده، و از معارف ازلی نزد خدابرخوردار بوده‏اند و بعد از انتقال به این بدن جسمی، جمیع‏معلومات خود را از دست داده و نیاز به تفکر و استدلال و تعلیم‏و تعلم دارند پس تعلم برای آنان همان تذکر و یادآوری و موت‏نیز همان رجوع به حالت اولیه زندگی قبل از وجود در حالت جسمی‏است. به‏طور خلاصه عقیده به وجود روح و ظهور آن برای انسانهاامر مسلمی نزد قدماء انسانها از امت‏ها و ادیان گوناگون وفلاسفه بوده، عقیده نوظهوری نیست و سابقه طولانی عقیدتی دارد (۴) .
پس حق این است که اصل وجود روح و مبدء آن نیت انسانها چندان‏نیازی به دلیل و استدلال ندارد با وجود این به دلائل گوناگون‏عقلی و حسی و تجربی قابل بررسی و تحقیق است.
● دلائل عقلی وجود روح
تغییر مواد مغزی و ثبات ادراکات در تحقیقات علم‏طبیعی و دیدگاه فلاسفه اروپا و فلاسفه اسلامی در جای خود ثابت‏شده که هیچ موجود مادی در حال سکون و آرامش نیست، بلکه همه‏موجودات در حال تغییر و تحول‏اند بخصوص بنابر نظریه حرکت جوهری‏که مبدع آن مرحوم ملاصدرا است.
«لئون دنی‏» روح‏شناس معروف فرانسوی می‏نویسد: (۵) «فیزیولوژی‏یا علم وظائف‏الاعضاء به ما می‏آموزد که تمام اعضاء و دستگاههای‏مختلف بدن، تحت تاثیر دو جریان مهم حیاتی یعنی جذب مواد ازخارج و تبدیل آن به انرژی در طی چند سال به‏طور کلی تجدید وتعویض می‏شوند و یک تغییر و تحول مستمر و دائمی در مولکول وذرات اجزای بدن روی می‏دهد، سلولهای فرسوده و کهنه از میان‏رفته، به جای آنها سلول‏های دیگر به واسطه تغذیه به وجود آمده،جبران آنچه را که از دست داده می‏نماید.
از ذرات و مواد نرم و مرطوب مغز گرفته تا قسمت‏های سخت و سفت‏استخوانها در تمام بافتها و نسوج بدن این تغییر و تبدیل‏پیوسته انجام می‏گیرد و در دوره عمر، ذرات و سلولهای بدن، به‏دفعات عدیده از بین رفته و دوباره تشکیل می‏گردد(صغری).
با وجود این تحولات و تغییرات که در پیکره مادی و جسمانی ماروی می‏دهد، پیوسته، همان شخص و موجودی که بودیم هستیم و فکر واندیشه و قوه حافظه و خاطرات دیرینه که جسم و بدن فعلی ما درآن پدیده‏های گذشته هیچ‏گاه سهیم و دخیل نبوده ثابت و پایدارمی‏ماند(کبری).
از مجموع این دو مقدمه صغری و کبری در بالا به‏طور طبیعی این‏نتیجه به دست می‏آید که در وجود ما غیر از مواد متغیر و متبدل،حقیقت ثابت دیگری است که هرگز دستخوش تغییر و تبدیل نیست اواست که شخصیت ما و منیت ما و معلومات ما را در خودحفظ کرده ونگهداری می‏کند و هر وقت اراده کند، خاطرات گذشته و دیرینه رابه یاد می‏آورد و در آنها تصرفات می‏کند.
از زمان طفولیت و جوانی تا پیری این عمل ادامه می‏یابد، هنوزهم عکس دوستان و صور اشیاء بعد از سالیان متمادی و دراز درصفحه ذهن ما وجود دارد.
از اینجا می‏فهمیم که روح مولود مواد خاکستری مغز نبوده، بلکه‏یک موجود مجردی است که احاطه تدبیری بر جسم ما دارد، او است‏که می‏بیند و می‏شنود و ادراک می‏کند.
کلام فلاسفه و بزرگان اسلامی نیز از دیدگاه عقل و فلسفه، تحقیقات‏علمی روز نیز مورد تایید قرار می‏دهد. محمد حسین فاضل تونی درکتاب «حکمت قدیم‏» ص ۱۱۹ چنین می‏نویسد: «دلیل بر مغایرت نفس‏با بدن این است که بدن، دائما در حال تغییر و تبدل است‏به حسب‏کم و کیف و عوارض دیگر و به حسب جوهر ذات بنابر حرکت جوهری که‏ثابت‏شده است و نفس ناطقه از اول عمر تا آخر عمر باقی‏است(صغری) و آنچه متبدل است غیر از چیزی است که متبدل‏نیست(کبری). پس نفس غیر از بدن و مزاج است(نتیجه).
از این دلیل مغایرت نفس حیوان هم با بدن و مزاج معلوم می‏گرددچنانکه ملا صدرا بر این عقیده است که نفس حیوانی هم یک نحوتجردی دارد. پس نفس با بدن مغایر است‏».
و مراد از نفس همان مبدء اعمالی است که ما آنها را انجام‏می‏دهیم و در مقابل پرسش از این اعمال می‏گوییم: من آمدم، من‏تفکر نمودم و من دانم و ...
و به تعبیر مولف کتاب «معرفت نفس‏» دفتر اول ص ۵۷: «آن‏گوهری که به لفظ «من‏» و «انا» بدان اشارت می‏کنیم، موجودی‏است غیر از بدن و در بود چنین موجودی که حقیقت من و شما است،یقین حاصل کرده‏ایم اگرچه با چشم سر او را نمی‏بینیم و از منظردیدگان ما پنهان است و نمی‏توانیم آن را لمس کنیم ولی به بوداو اعتراف داریم اما چگونه موجودی است و چگونه غیر از بدن است‏و همران بدن است و نسبت‏بدن با او چگونه و تعلق او به بدن‏چگونه است؟ و به چه نحو از نقص به کمال می‏رسد و سوال‏های بسیاردیگری در این باره باید در جای خود به آنها پاسخ داده شود. ودر حقیقت این دلیل را باید دلیل تجربی نام نهاد که اثبات‏موجود مجردی می‏کند که در کتب علمی فلاسفه و حکماء و در اصطلاح‏رجال علم و حکمت‏به نام «نفس یا نفس ناطقه‏» رایج است.
● نکته
تذکر این نکته در اینجا لازم است که نفس را در زبان پارسی،روان می‏گوئیم و جان هم گفته می‏شود ولی اطلاق صحیح آن، این است‏که روان اختصاص به نفس انسان دارد و جان به نفوس حیوانات گفته‏می‏شود مثلا نمی‏گویند روان گاو و گوسفند، بلکه می‏گویند جان گاوو یا جان گوسفند و اگر در عبارتی روان به جای جان حیوان بکاربرده شده، به عنوان مجاز و توسع در لغت است (۶) .
این گوهر نامبرده به نامهای گوناگون خوانده شده است چون نفس ونفس ناطقه، روح و عقل و قوه عاقله و... آنها را مترادف‏می‏دانند (۷) .
۱) دائره‏المعارف، محمد فرید وجدی، ج‏۴، ص ۳۲۴.
۲) مراجعه به مدرک بالا کنید، ص ۳۲۶.
۳) مدرک قبل.
۴) همان.
۵) به نقل از کتاب «فیزیولوژی حیوان‏» تالیف بهزاد، ص ۳۲وکتاب «هورمون‏ها» ص ۱۱.
۶) معرفت نفس، دفتر اول، ص ۶۸.
۷) کشاف، ص ۵۴۱ - اخوان، ج‏۳، ص ۱۴۹ - اسفار، ج‏۴، ص ۷۶.
منبع : طوبی


همچنین مشاهده کنید