یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

روح زمانه


روح زمانه
منشأ مفهوم روح زمانه (Geist der Ziei or Geist der Zeiten) را همراه با مفهوم همریشة خود، روح ملت (Volksgeist)، می توان در پاره ای نوشته ها جست. اصطلاح روح ملت توصیفی از کلیت روح هر ملت است که در نسلهای متوالی [ثابت می ماند]، و روح زمانه توصیفی از کلیت دوره ای تاریخی، که وجهی غالب بر فرآیندهای فکری، سیاسی و اجتماعی خود دارد. Zeit (= زمان) در این اصطلاح به معنای «دوره» گرفته شده که با siecle در زبان فرانسه معادل است. به لحاظ فلسفی، فرض شده است که زمان، در این مفهوم، معنایی مادی و پرمحتوا دارد. واژه لاتین tempus (=زمان) در عبارتی چون tempor mutantur (= زمان عوض می شود) به همین معناست و اصطلاح «جو زمانه آکنده است از...» نیز به گونه ای ضمنی، به فکر Zeitgeist ربط دارد.
Geist der Zeiten در اصل، به معنای تمامی روح نسلها در گذر زمان بوده است. به تدریج، معنای این اصطلاح محدودتر شد و برای اشاره به اصلی از دورة تاریخی معین به کار رفت، با توجه به تلقی معمول دربارة آن. بدین ترتیب این دگرگونی، بیان فکر نوین خودآگاهی تاریخی و تاحدودی قطع پیوندهای تداوم میان نسلهاست.
این مفهوم در آثار ولتر و هردر ،ضمن کوشش آنان برای پاسخ به این پرسش ظاهر می شود که «روح زمانه چیست؟» پاسخ هردر این است که روح زمانه روحی توانا و قدرتمند است که جملگی چه به گونة فعال و چه به گونة انفعالی، تابع آنیم.
در نظر هگل، فلسفه با روح مسلط دورانها یا دوران ویژه ای ارتباط دارد. فلسفه [روایت] عصر خود است، آن گونه که در اندیشه ها درک و دریافت شده است. و زمان در این بافتار به گرایش فکری دوران اشاره دارد. به همین سبب، هگل گرایش فلسفة خود را به یکی سازی عین و ذهن، متناسب با گرایشهای زمانة خود می دانست. سازگاری با روح زمانه نه تنها به معنای بیانی توصیفی از موقعیتی مبتنی بر واقعیت است، بلکه توجیهی است، دست کم نسبی، برای درستی نظام مند فلسفة هگل و هر فلسفة دیگری مرتبط با عصری معین. هگل روح زمانه را واقعیتی معنوی و فکری فرض می کرد که به کلی با شرح بخردانه ای که در نظامی فلسفی مطرح است، بیگانه نیست. نظام فلسفی چیز جز بیانی ادراکی، و به معنای دقیق کلمه، خودآگاهانه، از سرشت روح زمانه نیست. این دیدگاه فلسفه را به واقعیت نزدیک می کند و به همین ترتیب، واقعیت را معیار و اساس راهنمای فلسفه می سازد. در نظر هگل این فرض که فلسفه می تواند از جهان معاصر خود فراتر رود، توهم صرف است درست مانند این توهم که فرد می تواند از فراز عصر خود به [فراسوی آن] بپَرد. فلسفه باید به واقعیتی ویژه ربط داشته باشد؛ هگل در استناد به همین ارتباط با واقعیت است که مثل مشهور «این گوی واین میدان» را می آورد. بدین ترتیب مفهوم روح زمانه به دو معنای هادی و محدودکننده است و معنای دوم به درک تاریخ انگارانه ای از روح زمانه دلالت دارد.
دیدگاه دیگری که با درک تاریخ انگار ارتباط دارد، همبستگی تفکر و فرهنگ اقوام با دوره های تاریخی خاص، یعنی با گرایشهای ویژه روح زمانه است. فراگذشتن از روح زمانه نه تنها سبب ناممکن شدن گرایش [وابسته به این فراگذشتن] می شود، بلکه گاه آن را منسوخ می سازد، مانند آنکه فرد یا گروهی از افراد به گرایشی وابسته می شوند که مغلوب [گرایشهای دیگر] شده است. بدین ترتیب، شاید جهان بینی دینی با دوره ای از تاریخ سازگار باشد، اما این جهان بینی جای خود را به روح زمانة دیگری می دهد که علمی یا فلسفی است و بدین ترتیب بر محدودیتها و درستی جهان بینی دینی غلبه می کند. مارکس بر بنیاد همین طرح، بدون آنکه اصطلاح روح زمانه را به کار گیرد، این دیدگاه را مطرح می سازد که نظامی اجتماعی و اقتصادی، مانند فئودالیسم یا سرمایه داری، می تواند از نظر تاریخی برای دوره معینی مناسب باشد، اما [با پایان آن دوره] مناسبت خود را از دست می دهد و حتی در دورة بعدی تاریخ [به نظامی] واپسگرا تبدیل می شود. سارتر در ادامة همین مسیر (در نقد خرد دیالکتیک(۱) ، مربوط به دورة دوم تفکر خود) مارکسیسم را «فلسفة زمان ما» می نامد. از این فلسفه نمی توان فراتر رفت، زیرا شرایطی که سبب پدیدار شدن آن گشته اند هنوز پشت سر گذاشته نشده اند.
کانت سرشت و مفهوم فلسفة انتقادی خود را بازتاب خصیصة روزگار خود، یعنی نقد، می دانسته است. یکی از نقدهای کانت (حکم(۲) ) از «روح عصر»(۳) سخن می گوید. شیلر عبارت روح زمانه را در استناد به انحراف و درنده خویی طبیعت، خرافه، و نبود باور اخلاقی در روزگار خود به کار می برد. فیخته گرایشهای عمدة عصر را بر بنیاد این فرض تحلیل می کرد که هر عصری را می توان با اصلی که به درستی تعریف شده، مشخص کرد. او در عصر خود متوجه گرایش به نادیده گرفتن اختیار اقتدار[های] برونی شد. گوته با لحنی جدلی، از زبان سخنگوی خود، یعنی فاوست، می گوید که روح زمانه، در اصل، روح آن کسانی(۴) است که زمانه در وجود آنان بازتاب می یابد. بدین ترتیب دربارة واقعیت «روح دوران» تردید می کند.
به نظر هایدگر مابعدالطبیعه به معنای ظهوری از حقیقت در هر دوره(۵) است. عصر مدرن در این مفهوم با علوم و فناوری و برشماری آثار هنری به منزلة موضوع تجربة انسانی مشخص می شود؛ و صفت ویژة آن ناپدیدار شدن خدا یا خدایان(۶) است. اصل کلی عصر مدرن نظر به عالم است همچون یک تصویر(۷) ، البته نه به معنای تصویر کردن جهان بلکه تصور آن به مثابه یک تصویر. کل تنها، آن گاه هست که آدمیان از طریق ارجاع یا اثبات بدان اشاره می کنند. این توصیف هایدگر بازگوی نقد عصر مدرن است که [به گمان او،] پژوهش تخصصی داده های علمی را جانشین توجه به کلیت وجود ساخته است.
اصطلاح یا مفهوم کلی روح زمانه وارد کوششهای فرهنگ نگاشتی گوناگونی برای دوره بندی تاریخی و، حتی ، واژگان روزمره ما شده است. نفس این فکر که می توان از مدت زمانی معین با محتوایی تعریف شده یاد کرد، مفهوم روح زمانه را می رساند، مثلاً می گوییم: دوره پادشاهی مشروطه، یا رمانتیسم؛ و منظورمان اشاره به دوره ای زمانی است نه تنها گرایش [رمانتیکی یا نهاد پادشاهی مشروطه]. به همین معنا، از عصر فناوری یا دورة مابعد صنعتی(۸) سخن می گوییم. ما با استعمال این صفات به روح زمانه اشاره می کنیم، بدین ترتیب که به گونه ای تلویحی، به فکری غالب یا نیروی اجتماعی حاکم یا ترکیبی از این دو اشاره می کنیم. در زمینه ای دیگر [با این کاربرد] به روح مسلط دوره ای ادبی که نویسنده ای برجسته بر آن حاکم بوده است، استناد می کنیم، مانند روح زمانة گوته (Geist de Goethezeit).
در نظامهای گوناگون نوشته های فلسفی سده بیستم، اشاره های مستقیم یا غیرمستقیم به این مفهوم را می یابیم. کارل یاسپرس قصد آن کرده که موقعیت معنوی زمانه، یعنی اکنون، را تحلیل کند. و سپس در کوششهای تاریخی- فلسفی خود، قرن پنجم ق.م را «دورة محوری» خوانده است. وایتهد دربارة «اقلیم عقیده» سخن می گوید و منظور او فضای فکری دوره ای معین در تحول علوم مدرن و فکرهای بنیادی آن است که همه چیز [آن دوره] را در بر می گیرد. «اقلیم عقیده» در این زمینه، به تلویح ،به حالتی ذهنی اشاره دارد، یعنی عقیده داشتن به وجود نظمی در چیزها، یا ایمان غریزی به «نظم طبیعت». عبارت «اقلیم عقیده» پژوهش جانشینی دیدگاهی است که شرایط را معادل با «اقلیم» می گیرد به جای این دیدگاه که زمانه را کلیتی از شرایط می داند. جان استوارت میل عبارت «اقلیم ذهنی» را به کار برده است- و به همین معناست که ما می گوییم: جو آزادی، جو بی بند و باری و مانند اینها. [یعنی] مفهوم محیط زندگی را به کنش ذهنی یا اخلاقی ربط می دهیم. این تشبیه را به زبان آلمانی Zeitklima (= اقلیم زمانه) می گویند. به نظر کالینگ وود، مابعدالطبیعه یعنی تدوین پیش فرض های علم در دورة معینی از زمان، و به همین سبب، صفات آن را روح زمانه تعیین می کند (هرچند که کالینگ وود این اصطلاح را به کار نمی برد).
نویسنده: ناتان - روتنزترایش
مترجم: مهبد - ایرانی طلب
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از فرهنگ تاریخ اندیشه ها، جلد دوم، چاپ اول ۱۳۸۵
پی نوشت:
۱. Critique de la rasion dialectique
۲. Beseheid
۳. genius (spirit) of the age
۴. die Herren
۵. Zeitalter
۶. Entgotterung
۷. Bild
۸. Post-industrial
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید