سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


سفر به دنیاهای اسرارآمیز لبریز از رؤیا


سفر به دنیاهای اسرارآمیز لبریز از رؤیا
مجموعه داستان «بالاتر از خانه عقاب» متشکل از ۱۲ داستان کوتاه با عناوین «پیرمردی که تابها را هل می داد» ، «هی آقا!» ، «بیست دقیقه مانده به درخت» ، «بالاتر از خانه عقاب» ، «عروسک گمشده»، «خانه جدید» ، «بال بوقلمون و فال حافظ» ، «جنگ با اشباح» ، «افسون سایه ها» ، «مهاجر» (آخرین بازمانده)، «معادله» و «ستاره عمرآبای» است که در عین حال که کاملاً مستقل از یکدیگر هستند (به جز دو داستان بال بوقلمون و فال حافظ و داستان جنگ با اشباح که با یک شخصیت داستانی پیش می رود مابقی داستان ها کاملاً از یکدیگر جدا هستند) ولی تمامی داستان ها در یک چیز وجه اشتراک دارند و آن نگرش تیره و ناامیدانه نویسنده به داستان و ایجاد ابهام در داستان با به منصه ظهور گذاردن داستان های ماورایی و متافیزیکی در کلیه داستان هاست. داستان ها به نوعی حاکی از تخیل گرایی شدید نویسنده است؛ تخیلی که رابطه مستقیم با عالم دیگر دارد و همواره بیانگر ایجاد ارتباط انسان خاکی در این عالم با عالم دیگر است.
نویسنده با بیان داستان ها به سبک و سیاق خاص و تجربه نویسندگی بخوبی پیوند این دو عالم را نشان می دهد، هرچند گاهی بیشتر شباهت به تخیل محض دارد و نمی توان واقعیتی را در آن دید. مجموعه داستان ها با ایجاد ابهام و مطرح کردن ارتباط با دنیای ماوراءالطبیعه به نوعی در طول داستان ها موجب سردرگمی مخاطب می شود و شاید این سردرگمی ها منجر به ایجاد تنش و طمطراقی در خواننده، حداقل برای چند لحظه بعد از مطالعه داستان ها بشود.به تعبیر بهتر خواننده مجبور می شود بعد از خواندن هر داستان مدت ها به حلاجی کردن بخش های داستان در ذهن خود بپردازد. آنچه نویسنده در فضای تیره و تاریک داستان به مخاطب و خواننده اش تزریق می کند نوعی احساس ناکامی، حسرت و نداشته هایی است که همواره روح و روان شخصیت های داستان را آزرده خاطر کرده است.اغلب شخصیت های داستان به نوعی با فقر و محرومیت دست و پنجه نرم می کنند. به طور کلی آنچه که نویسنده اثر فوق سعی داشته به خواننده خود القا کند حس ماورایی و متافیزیکی داستان برای بیان بهتر و جذابتر داستان ها بوده است. به نظر می رسد در بین ۱۲ داستان کوتاه ترین کتاب، نویسنده بهترین عنوان را انتخاب کرده است. اولین داستان یعنی «پیرمردی که تابها را هل می داد» با استفاده از سبک و نثر ادبی خوب به توصیف مکان و نقل داستان می پردازد. در واقع در این داستان نویسنده با تابهایی که در پارک بدون این که کسی باشد هل می خورند، قصد ایجاد ابهام و هیجان را در خواننده دارد و برای این کار انگشت روی احساسات و تخیلات مخاطب می گذارد. عبدالمجید نجفی در این اثر خود با انتخاب موضوع و محوریت مسأله متافیزیکی روح و عالم ماوراء الطبیعه قصد ایجاد هیجان و کنجکاوی در مخاطب را دارد. داستان دوم باعنوان «هی آقا» ، ماجرای پسرکی ۱۲ ساله به نام اسد است که برای گرفتن مزد ۴۰۰ تومانی، خالی کردن ۱۰تن هندوانه را با چند نفر دیگر به عهده می گیرد. این داستان تلنگری عمیق و دردناک بر بدبختی و نیاز خانواده دونفره اسد و مادرش است که با هزار زحمت زندگی را می گذرانند. داستان «بیست دقیقه مانده به درخت» حکایت ماه پری است که روزگار او را به صورت پیرزنی رنجور درآورده است. در داستان «ساعتی» همواره به میان می آید که عقربه های آن روی بیست دقیقه به شش مانده و هیچ حرکتی نمی کند. داستان «بالاتر از خانه عقاب» درباره مرتضی و پدرش است. پدر مرتضی مهندس معماری است که قطعه زمینی در دل جنگل های شمال، در مکانی بالاتر از جایی که خانه عقاب می گویند خریداری می کند و خانه ییلاقی را بنا می کند. مرتضی و پدرش به خانه ییلاقی می روند سراغ موسی را می گیرند ولی او را نمی یابند. با یدالله جنگلبان صحبت می کنند و متوجه می شوند که علی پسر موسی در دریا غرق شده و موسی هم از غم از دست دادن تنها پسرش دیوانه شده است. در انتهای داستان متوجه می شویم که شخصی که مرتضی و پدرش با نام یدالله دیدند و با او صحبت کردند در زمان غرق شدن علی، برای نجات او می رود و خود نیز غرق می شود. چنانچه می بینیم در این داستان نیز همان حلقه اتصال به عالم ماوراء الطبیعه آشکار است. «عروسک گمشده» ، داستان عروسکی است به نام هستی که سمانه با هزار زحمت پولش را جمع می کند اما در چهارشنبه بازار آن را گم می کند. دانشجویی آن را پیدا می کند و با شنیدن داستان از زبان عروسک به بازار می رود تا صاحب عروسک یعنی سمانه را پیدا کند. داستان «خانه جدید» مجدداً حال و هوای ابهام، تخیل و ارتباط بر قرار کردن با عالم دیگر و اشخاصی از عالم دیگر را بیان می کند. شخصی که سال هاست از دنیا رفته در قبرستان با شخصیت های داستان به گفت وگو می نشیند. داستان «بال بوقلمون و فال حافظ» داستان عمو جبار است که با مرگ زنش به مرز دیوانگی رسیده است.
«جنگ با اشباح» نیز ادامه داستان شخصیت عمو جبار است که در انتهای داستان با خلق آدم برفی که به عمو جبار حمله می کند، قصد ایجاد هیجان بیشتر را با تخیل دارد. داستان کوتاه «افسون سایه ها» داستان پسرکی است که در راه بازگشت به منزل، برای سریع تر رسیدن، از راه میان بر جنگل حرکت می کند. در خیالات خود را می بیند و با سایه من «خود» آشنا می شود.داستان «مهاجر (آخرین بازمانده)» داستان حس یک مرغابی است که با دیدن نور خورشید که بر برکه می تابد و رنگین کمانی از رنگ ها را تشکیل می دهد، مجذوب می شود، از دوستان خود جدا می شود و شیرجه ای در آب رنگین برکه می زند ولی غافل است که خورشید هم غروب می کند. شب فرامی رسد و مرغابی در همان جا می ماند؛ فردای آن روز خورشید بر تن مرغابی می تابد و او را نوازش می دهد.
«معادله» هم عنوان داستانی است که قصه پسرکی را تعریف می کند که پدرش فوت کرده و با پدربزرگش زندگی می کند. او سعی دارد معادله ای را حل کند. پدربزرگش برای خرید نان از خانه خارج می شود. پسرک در مقابل پنجره تصویر پدرش را می بیند. به دنبال پدر می رود و در بین راه پدربزرگش را می بیند که حالش خوب نیست. داستان آخر با عنوان «ستاره عمرآبای» درباره دخترکی به نام یستارا و پسرکی به نام بارات است که به دنبال ستاره عمرآبای می روند که جان او را حفظ کنند، اما غافلند که عمرآبای به اتمام رسیده و کاری از دست آنها برنمی آید و افسوس که ستاره عمرآبای افول می کند.

حسین مسلمی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید