سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

سقوط قسطنطنیه و صف بندی های جدید


سقوط قسطنطنیه و صف بندی های جدید
کمتر از دو قرن پس از پایان آخرین جنگ صلیبی ، پایتخت افسانه‏ای امپراتوری «بیزانس»(روم شرقی) به تصرف جنگجویان مسلمان درآمد. به این ترتیب بار دیگر راه تجارت اروپا با شرق، صعب‏العبور و پر هزینه شد...
● و اینک "قسطنطنیه"
برخی مورخان معتقدند، قوای جهان اسلام بر اثر جنگ‏های صلیبی تحلیل رفته و در برابر سیل هجوم "مغول"، به مراتب آسان‏تر از آن چه ممکن بود، از پای درآمد؛ اما به سختی می‏توان این فرضیه را پذیرفت، چرا که کمتر از دو قرن پس از پایان آخرین جنگ صلیبی ، پایتخت افسانه‏ای امپراتوری بیزانس(روم شرقی) به تصرف جنگجویان مسلمان درآمد و اسلامبول نام گرفت. اگر کمی منصفانه غائلة حمله مغول به سرزمین‏های اسلامی را بررسی کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که تنها کشورهایی که در جنگ‏های صلیبی کم‌ترین نقش را داشتند و در برابر لشکریان درندة پاپ واکنشی نشان ندادند، در هجوم تمدن‌سوز مغول، همة هستی خود را باختند و حکومت‏های مسلمانی که دو قرن در خطوط مقدم نبرد با صلیبیّون ایستادگی کردند، آن‏قدر توانمند باقی ماندند که با فتح "قسطنطنیه" در سال ۱۴۵۲ میلادی (و تمامی اراضی امپراتوری "بیزانس" طی چند سال بعد)، تاریخ جهان را به دو قسمت قبل و بعد از این فتح تاریخی تقسیم کرده و تمام موجودیت حریف تاریخی خود را تهدید نمودند.
با "فتح قسطنطنیه" توسط "سلطان محمد دوم عثمانی" و اضافه شدن قلمروی ثروتمند "روم شرقی" به سرزمین های اسلامی ، مسلمانان که بر اثر منازعات داخلی و هجوم مغولان تا حد زیادی فرسوده شده بودند بازسازی تمدنی خود را آغاز کردند.
ورود سپاه اسلام به "قسطنطنیه" - که ستارة درخشان فرهنگ و تمدن غرب محسوب می‏شد - پشت تمامی شاهان اروپایی را به لرزه درآورد، چرا که امپراتوری بیزانس و شهر استراتژیک "قسطنطنیه"، علاوه بر اهمیت فرهنگی و معنوی خود، سدی بود که بیش از هزار سال اروپا را از سیلاب مهاجمان آسیایی حفظ کرد و اینک این سد در هم شکسته بود و مدت زمان زیادی نگذشت که پرچم‏های سپاهیان عثمانی از حوالی شهر "وین" قابل رؤیت شد.
به این ترتیب بار دیگر راه تجارت اروپا با شرق، صعب‏العبور و پر هزینه شد و تمامی بنادر استراتژیک دریای مدیترانه - جز مواردی معدود - در سیطرة مسلمانان قرار گرفت و این بار نه تنها از "مسیر خشکی امپراتوری بیزانس " خبری نبود؛ بلکه بخش بزرگی از "راه‏های تجاری دریای سیاه" هم تحت کنترل مسلمانان قرار داشت!
این وضعیت برای اروپای فقیر و در هم شکسته از "جنگ‏های داخلی" و "جنگ با مسلمانان"، حکم یک فاجعه را داشت.
● در جستجوی شاهراه
با سقوط بیزانس و پیشروی برق‏آسای مسلمانان در قلب اروپا، سرزمین‏های مسیحی به دو قسمت تقسیم شدند؛ کشورهای اروپای شرقی، که خط مقدم مواجهه با مسلمانان را تشکیل می‏دادند و تمامی چند قرن آینده را به دست و پنجه نرم کردن با آنان گذراندند و کشورهای اروپای غربی، که در پی راهی برای خروج از انحطاط و ورشکستگی خود بودند.
به صورت سنتی برای اقتصاد اروپا ، راهی جز تکیه بر بازرگانی و تجارت و تا حدودی کشاورزی متصور نبود. در آن روزگار،"شرق" تنها طرف تجاری اروپا، محسوب می شد؛ اما همان‏گونه که ذکر گردید، مسیر قدیمی تجاری به دلیل تسلط مسلمانان، پرهزینه و مخاطره‏آمیز بود، البته "ایتالیا" و "فرانسه" با وجود مشکلات جنگ و راه زنی، همچنان به ته مانده این تجارت دسترسی داشتند، اما تجارت در این مسیر برای "پرتغال" و "اسپانیای مسیحی" که در دورترین نقطة جنوب غربی اروپا قرار داشتند ، عملاً سودی نداشت. پس باید مسیری جدید پیدا می‏شد. البته "پرتغال" سرانجام توانست از طریق آفریقا معبری نه چندان پر صرفه برای خود به سوی شرق بگشاید؛ اما حکام"اسپانیا" چاره‏ای نداشتند جز این که راهی از غرب سرزمین خود به سوی شرق پیدا کند.
تنها ۴۰ سال پس از "فتح قسطنطنیه" به دست مسلمانان، حکومت "اسپانیای مسیحی" با تمام قوا بر آخرین بقایای "حکومت اسلامی آندُلُس"(در "شبهه جزیره ی ایبری") حمله برد و در سال ۱۴۹۲ موفق شد شهر "غرناطه" را تصرف کرده و پس از ۷۸۱ سال، اسلام را به طور کامل از این شبهة جزیره براندازد و در همین سال ناوگانی را به فرماندهی دریانوردی به نام "کریستف کلمب" پس از تبرک شدن به وسیله ی پاپ، به افق‏های دریای غربی خود راهی کرد تا شاید با دور زدن مسلمانان، راهی به "هند" یا "ختا" (چین) در شرق بگشاید و رونقی به بازرگانی ورشکستة خود ببخشد. چند ماه بعد، "کلمب" پای بر قاره‏ای گذاشت که گنجینه‏های بی‏پایان آن توسط صدها هزار یا شاید میلیون‏ها بومی ساده‏دل محافظت می‏شد. چیزی کمتر از یک قرن زمان لازم بود تا ناوگان متبرّک شده توسط پاپ، از این مردمان، چیزی جز قبایلی کوچک، سرخورده و مفلوک با جمعیتی چند هزار نفری باقی نگذارد.
اینک غرب مسیحی، با پشتوانة سلطه خویش بر قارة آمریکا و در سایة ثروت عظیمی که از "معادن طلا و نقره این قاره" و از "اقتصاد کشاورزی مبتنی بر کشت‏زارهای وسیع خالی شده از بومیان" به دست می‏آورد، عصر جدیدی را آغاز می‌کرد.
● حریف در پشت سر
چند سال پس از "کریستف کلمب"، حکام "پرتغال" نیز با مشاهدة برق طلای کشتی های بازگشته از آمریکا، دریانوردان خود را به فرماندهی "واسکودوگاما" عازم پیدا کردن راهی به سوی "شرق" کرد. "ناوگان پرتغال" در سال ۱۴۹۷ به راه افتاد و پس از ماه‏ها، با دور زدن قارة آفریقا، وارد "اقیانوس هند" شد. به این ترتیب عاقبت، "رؤیای غرب" توسط پرتغالی‏ها به حقیقت پیوست و راهی به هندوستان و درست پشت سر جهان اسلام باز شد که بازرگانان مسیحی را از هزینة سنگین انتقال کالا از یک کشتی به کشتی دیگر و دادن عوارض مسیرها و صدمات راه خشکی و آبی قدیم، که از ایتالیا تا مصر ]یا عربستان یا سوریه و یا ایران[ می‏گذشت، رها می‏کرد. نتایج اقتصادی کشف این راه، طی یک قرن آینده برای اروپای غربی، بسیار مفیدتر از نتایجی بود که از کشف آمریکا عاید شد.
● نقطه ی طلایی درآرایش جدید
با آغاز سدة شانزدهم میلادی دو کانون "شرق اسلامی" و "غرب مسیحی"شاهد یک تکانه ی عظیم تمدنی بودند. این تکانه در کانون "شرق اسلامی"، سه دولت مقتدر "هند"، "ایران" و "عثمانی" را پدید آورد و در کانون "غرب مسیحی"، امپراتوری‏های "اسپانیا"، "پرتغال"، "انگلستان"، "هلند" و "فرانسه" را.
"کانون اسلامی" با تکیه بر منابع داخلی خود و ثبات و آرامش نسبی به واسطة دولت‏های مقتدر خویش، تا دو قرن بعد، خود را در اوج نگاه داشت و "کانون غرب مسیحی" با تکیة بر ثروت‏های دست ‏نخورده و بی‏پایان "قارة آمریکا"، "آفریقای مرکزی و جنوبی" و "شبة قاره هند" خود را از فقر و فلاکت اقتصادی نجات داده و ‏توانست تهاجمی جدی را برای سلطه بر شرق و غارت ثروت‏های آن آغاز کند، خصوصاً این که این بار مانند "سال های جنگ‏های صلیبی"، تمدن اسلامی و تمدن مسیحی تنها در یک جبهه، رویاروی هم قرار نمی‏گرفتند، بلکه این بار مسلمانان، هم از شرق و هم از غرب، تحت محاصرة سپاه صلیبی قرار داشتند. "فلسطین" طی این قرون‏ تحت حاکمیت "امپراتوری اسلامی عثمانی" قرار داشت و بخشی از "استان سوریه" محسوب می‏شد. گر چه "انقلاب بازرگانی اروپای غربی"، رونق افسانه‏ای بازارها و مسیرهای تجاری مدیترانه را برای مدت‏های مدید از میان برد؛ اما سیر حوادث تاریخی یک بار دیگر به همة سرمایه‏سالاران و کانون‏های قدرت جهانی ثابت کرد که این منطقة کوچک هیچ‏گاه نباید مورد غفلت واقع شود. "مهاجمان صلیبی" که این بار توأمان از شرق و غرب، نفوذ خود را آغاز کرده بودند، باید در "نقطه‏ای طلایی" به هم دست می‏دادند و حلقة محاصره حریف را کامل می‌کردند. این "نقطة طلایی"، با توجه به شرایط اقلیمی و حوادث تاریخی آینده، جایی جز "فلسطین" نمی‏توانست باشد.
● برای دولت نه برای سرزمین
قرن هجدهم میلادی را باید آغاز تهاجم جدی غرب تحت عنوان "استعمار" به مشرق‌زمین دانست. برای درک هر چه بهتر "بحران فلسطین"، بررسی اجمالی تکاپوی جهانی "استعمار" و "استعمارگران" ضروری است.
پیش از قرن هیجدهم، در قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی نیز ناوگان بازرگانان اروپای غربی، با توسل به حربة نظامی، موفق شده بودند مناطق و جزایر کوچکی را در "اقیانوس هند" و "خلیج فارس"، به عنوان پایگاه‏های کنترل راه‏های تجارتی به اشغال در آورند، اما جز چند مورد انگشت‏شمار، تلاشی در جهت تصرف و اشغال کامل یک سرزمین و سرنگونی دولت آن به انجام نرساندند. جنگ‏های میان ناوگان اروپایی و دولت‏های هند و ایران، در حد تلاش برای حفظ جزایر و بنادر تحت تصرف اروپاییان بود. به عنوان نمونه، در یکی از این جنگ‏ها، به سال ۱۶۸۹، انگلستان با پادشاه مقتدر "دولت اسلامی هند" بر سر تصرف یک بندر کوچک درگیر شد و شکستی مُدهِش و تحقیرآمیز را متحمل شد.
این شکست درس بزرگی به انگلستان داد و به آنان آموخت که با حضور دولت‏های مقتدر اسلامی هند و ایران در قارة آسیا، نمی‏توان به تسخیر سرزمین‏های شرق دست زد.( همچون قارة آمریکا و جنوب آفریقا و جزایر آسیای جنوب‏شرقی و مانند دوران یکه‏تازی پرتغالی‏ها در قرن گذشته).
تمامیت "استعمار غرب" با شکست هایی از این قبیل فهمید که بدون متلاشی کردن دولت‏های مقتدر مشرق زمین، ایجاد یک امپراتوری جهانی غارتگرانه غیرممکن است.
● سقوط خاکریز هند
دو سال پیش از شکست تاریخی انگلستان در هند، هیأت مدیرة "کمپانی هند شرقی" در لندن، به رییس نمایندگی این کمپانی در شهر "مَدْرَس" هندوستان نوشته بود:
"برای ایجاد چنان سیاست داخلی و قدرت نظامی و ایجاد و حفظ منبع درآمد بزرگی که بتواند تأمین کنندة آن باشد، به یک مستعمرة بزرگ، خوش قوام و با ثبات انگلیسی در هند نیاز است."
طی سال‏های آینده، انگلستان سیاست از هم پاشاندن دولت مقتدر هند را در پیش گرفت و موج جدید تهاجم خود به ساختار سیاسی شبه قارة هند را آغاز کرد. از این زمان، "کمپانی هند شرقی" (بازوی اجرایی انگلستان در هند) با حربه‏های گوناگون، از طراحی و ساماندهی فرآیندهای پیچیده و پنهان سیاسی تا تهدید مسلحانه و تهاجم نظامی، به تدریج در شؤون سیاسی و اقتصادی هند نفوذ کرد. این مرحله یک قرن به درازا کشید و سرانجام در اوایل قرن نوزدهم میلادی، سلطة استعمار بریتانیا بر شبه قارة هند کامل شد و در اول نوامبر سال۱۸۵۸ دولت بریتانیا، طی اعلامیه‌ای انحلال "کمپانی هند شرقی" را اعلام کرد و ادارة امور هند را مستقیماً به دست گرفت. (البته مورخان انگلیسی، سرآغاز حکومت رسمی بریتانیا در هند را سال ۱۷۵۷ می‏دانند که طی آن "لرد کلایو" طی جنگی، شکست سال ۱۶۸۹ را جبران کرد و ایالات "بنگال" را به طور کامل متصرف شد و "امپراتوری مستعمراتی بریتانیا در شرق" بنیان گذاشته شد).
● رسیدن به ایران
با اشغال کامل هند، استعمار انگلیس به یک قدرت شرقی مقتدر و متنفذ تبدیل شد که طی صد سال دست و پنجه نرم کردن با قدرت‏های اسلامی هند، انبوهی "تجربة شرقی - اسلامی" کسب کرده بود و به دلیل روابط فرهنگی و تاریخی عمیق میان ایران و هند، شبکة گسترده‏ای از کارگزاران ایرانی تبار و حتی فارسی‏دان را نیز در اختیار داشت. تهاجم جدی استعمار انگلیس به ایران از این زمان آغاز می‏شود. پیش از این تاریخ، در قرن ۱۸ نیز استعمار انگلیس و سایر دولت‏های اروپای غربی، به ایران توجه بسیاری داشتند و آن را عامل مهمی برای مشغول‏سازی و فرسایش امپراتوری عثمانی و کم کردن فشار این قدرت اسلامی بر اروپا می‏دانستند. اسناد بسیاری برای تأیید این نظریه وجود دارد که تحریک و مداخله دُوَل اروپایی، مهم‏ترین عامل، جنگ‏های متعدد دولت های "صفویه" و "عثمانی" بوده است.
با سقوط دولت صفویه در سال ۱۷۲۲ میلادی، همین سیاست از طریق دولت‏های افشاریه و زندیه پی‏گرفته شد، با این تفاوت که حملة سنگین نادر شاه به هندوستان و فتح "دهلی" توسط او در سال۱۷۳۹ میلادی، انگلیس را هوشیار کرد که ایران در "تأمین امنیت هند"، نقش اساسی دارد و فروپاشی یا مهار نظام حاکم بر ایران، تنها راه تسلط بی‌قید و شرط بر هندوستان است. شاید به همین دلیل بود که تنها ده سال پس از "قتل نادرشاه" و "چند پاره شدن طولانی مدت ایران"، انگلستان اولین تهاجم خود را به هندوستان آغاز کرد و با تصرف "بنگال"، استقرار نظامی و سیاسی خود را در مشرق زمین، رسماً آغاز کرد.
سلسله "زندیه" بسیار ناتوان‏تر از آن بود که هم با رقبای داخلی خود و هم با "عثمانی" دست و پنجه نرم کند و همزمان در فکر حفظ یا حمایت هندوستان باشد.
● گذر از ایران
سقوط "زندیه" و روی کار آمدن حکومت "قاجار"، مصادف بود با اوایل قرن نوزدهم که سلطة بریتانیای کبیر بر هندوستان کامل شد و تمامی شبه قاره هند، به صورت بخشی از مستعمرات انگلستان درآمد. از قضای روزگار، روابط رجال سیاسی قاجار با دولت انگلیسی حاکم بر هند بسیار حسنه بود و راه نفوذ فراوانی برای انگلیسی‏ها در ایران گشود.
اما ظهور رقیبی جدید در منطقه، اجازه یکه‏تازی مطلق‌العنان را در سیستم سیاسی ایران از انگلستان گرفت.
روسیه که با امپراتوری "پطر اول" قدرت فراوانی یافته بود، استراتژی راه‏یابی به آب‏های آزاد را دنبال می‏کرد و این مهم برای روسیه ، جز از طریق هند و ایران، مقدر نبود. با تسلط کامل انگلیس بر هند، تنها گذرگاه استراتژیک دستیابی امپراتوری تشنه روسیه به آب‏های گرم، ایران بود. به این ترتیب مزاحمت‏های روسیه، دردسرهایی جدی برای انگلستان در جهت تحقق اهداف حیاتی دوگانه‏اش در ایران (فرسایش عثمانی و تأمین عقبه هند) ایجاد کرد؛ اما تدابیر و دسیسه چینی‏های مهره‏های طلایی بریتانیای کبیر طی سالیان بعد، توانست عمده "قدرت متراکم روسیه" را متوجه "عثمانی" کند و دشمن دیرینه خود را بیش از گذشته تحت فشار قرار دهد. با این وصف، در اوایل قرن نوزدهم، عثمانی از شمال زیر فشار سیاسی و نظامی روسیه و از غرب تحت حملات بی‏امان اروپای تازه نفس قرار گرفت و در این میان، "ایران قاجاری" به شکل کشوری کم‏توان اما تحت نفوذ عمیق بریتانیا، به عنوان سدی قطور در برابر دست اندازی های "روسیه" و "عثمانی" به "مستعمرات شرقی انگلیس" در می‏آمد و این در حقیقت معنایی نداشت جز آن که "دستان بلند اروپا"، از شرق هم به زیر "گلوگاه عثمانی" ‏رسیده بود.
● انقلاب صلیببی
با آغاز قرن نوزدهم، اروپای مسیحی، تحت تأثیر سه قرن سرازیر شدن ثروت‏های بی‏حساب از قاره‏های آمریکا، آفریقا و شبه قاره هند و همچنین گسترش مذهب پروتستان (که اولین قدم در راه سکولاریزم مذهبی و رشد و تثبیت سرمایه‏داری به عنوان یک ارزش در تمدن غرب محسوب می‏شود)، به تحولاتی بنیادین و سرنوشت‌ساز دچار شد.
بررسی آن چه از قرن ۱۶ میلادی بر اروپا گذشت - بیش از آنچه که به اجمال آمد - از حوصله و موضوع این کتاب خارج است، اما مخلص کلام آن که: اروپای مسیحی در ۳۰ سال پایانی قرن ۱۸ میلادی، با "استقلال آمریکا" و پس از آن، "انقلاب کبیر فرانسه" به نقطة عطف تحولات خود پس از "رنسانس" رسید، تا جایی که امروز انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹ میلادی، به عنوان نقطه جداکنندة دو عصر تاریخی شناخته می‏شود، همان‏گونه که پیش از این، با "فتح قسطنطنیه" چنین شد.
کشور فرانسه از سال ۱۷۹۲ تا ۱۸۱۵ میلادی پیوسته دچار جنگ بود؛ جنگ‏هایی که دامن تمامی اروپا را گرفت و زمینه معماری ساختارهای جدید سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اروپا را فراهم کرد و درست از همین مقطع زمانی است که منطقة جغرافیایی خاصی - که این کتاب به آن می‏پردازد (فلسطین) - وارد مصیبت ‏بارترین دورة تاریخی خود شده و علی رغم کوچکی مساحت آن، به عنوان یکی از استراتژیک‏ ترین مناطق جهان، وارد معادلات سیاسی مغرب زمین شد.
محمدعلی صمدی
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید