شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

دروغ های ماوراءطبیعی و بت های نیاز


دروغ های ماوراءطبیعی و بت های نیاز
فیلسوف بزرگ قرن هجدهم، شوپنهاور، جایی گفته است «سرچشمه ادیان نیاز به ماوراءالطبیعه است». یعنی نیازی در وجود آدمی هست كه او را وامی دارد به جست وجوی چیزی در جهان كه البته همان طبیعت است كه برتر از طبیعت باشد، ماوراء طبیعت باشد. دقت كنید، می گوییم، جست وجوی چیزی «در» جهان و نه «بیرون» از جهان، كاری كه شوپنهاور با حكم خود می كند، قرار دادن ماوراءالطبیعه در دل طبیعت است، اما چطور به واسطه «نیاز». نكته این است كه نیاز همان واقعیتی است كه ما را در جهان، «در» طبیعت، جایگیر می كند. بی نیازی تصوری است كه ذهن را به جانب خدا سوق می دهد.
اگر انسانی بتواند احساس بی نیازی را در خود مطلق كند، خدا می شود و بالعكس، اگر بتوانید نیاز را در انسان مطلق كنید او را سرتا پا حیوان كرده اید، یعنی اگر بتوان حالتی را تصور كرد كه در آن انسان، هر آینه نیاز محض باشد دیگر نیازی به مفهوم یا كلمه معضل آفرین «انسان» نخواهد بود. نیاز محض بودن تصور خیلی بعید و غریبی هم نیست، كافی است به پیوند مادر و نوزاد نظر كنید فكر نكنید نوزاد بودن تنها دلالت دارد به اینكه تازه به دنیا آمده باشی، نوزاد بودن یعنی در آغوش طبیعت آرام بودن و خفتن و خوردن... یعنی شكلی از بودن كه سراپای وجود را نیازهایی انباشته اند كه برآوردن یك یك شان میسر است. باری، در این مقام وقتی از نوزاد بودن حرف می زنیم اشاره به مرتبه ای یا نحوی از بودن می كنیم. چیزی كه تصور دل انگیز نوزاد بودن را می شكند، اگر راستش را بخواهید خود «كلمه» انسان است و به طور كلی، «زبان». زبان است كه پیوند میان مادر و نوزاد را می گسلد و ایجاد حركت می كند: حركتی كه مبدٲش طبیعت و مقصدش به اصطلاح فرهنگ است.
نكته این است كه در وجود آدمی طبیعت و فرهنگ هر دو كل هایی ترك خورده اند و در هر یك خلایی یا مازادی وجود دارد كه سلبا یا ایجابا به وجود آن دیگری اشارت می كند. جور دیگری بگوییم: در دامن طبیعت چیزی به نام خواست وجود ندارد، آنچه هست نیاز است و بس. در بستر فرهنگ، اما، نشانی از هیچ یك از نیازهای طبیعی نیست، هرچه هست «نام» خواست می پذیرد. ملموس ترش كنیم: در دامن طبیعت هیچ كس عاشق نمی شود، چون به تعبیر ویتگنشتاین «واژه» عشق وجود ندارد، چون واژه به دایره زبان تعلق دارد و در نهایت به فرهنگ برمی گردد. در مقابل، عشق هیچ گاه با ارضای كامل همراه نیست، چرا كه اساسا از غیبت نیاز طبیعت می زاید، عشق در لحظه گسست در وجود می آید. مهمتر اینكه انسان نه در دامن طبیعت انسان می شود نه در بستر فرهنگ. آنچه انسان را انسان می كند «میل» نام دارد و میل چنانكه روانكاوی به ما آموخته از تمایز میان نیاز طبیعت و خواست فرهنگ برمی آید و در قامت «اشتیاق» در شكاف بین امید و تحقق امید به حیات خویش ادامه می دهد...

صالح نجفی
منبع : روزنامه شرق